جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

گیج بی حال!

سلام

توی یکی از مراکز شبانه روزی بودم. ساعت حدود دوازده ظهر بود و دوساعتی به پایان شیفت مونده بود. اون درمونگاهِ همیشه شلوغ استثنائا خلوت شده بود و برای همین وقتی دیدم یه پسر حدودا بیست ساله با دوستش اومد توی درمونگاه یه کم ناراحت شدم. پسره رفت پذیرش و قبض گرفت و بعد با دوستش وارد مطب شد و گفت: از صبح سرگیجه دارم و احساس میکنم "حال" ندارم! چند سوال ازش پرسیدم و فشارشو گرفتم و گفتم: فشارتون هم خوبه. میتونین یه آزمایش بدین؟ همراهش گفت: این باید صبح بره سر کار. آزمایش نمیتونه بده. من که هروقت این طور میشم یه سرم میزنم. از اون آمپول تقویتی ها هم توش میریزم خوب میشم. گفتم: خب الان فشارشون خوبه. الکی سرم برای چی بنویسم؟ ............. (دیگه این قسمت بحث را سانسور کردم چون از بس بحث الکی با این مدل مریضها کردم خسته شدم).

چند دقیقه بعد کد رهگیری نسخه پسره را بهش دادم و گفتم: برین داروخونه سرمتونو بگیرین. اونها هم شاد و خوشحال رفتند توی داروخونه. سرم و ب.کمپلکسشونو گرفتند و رفتند توی تزریقات. حدودا ده پونزده دقیقه بعد بود که همراهش اومد توی مطب و گفت: دکتر میایی ببینیش؟ انگار حالش بد شده. از مطب اومدم بیرون و رفتم توی تزریقات. به پسره گفتم: چی شده؟ گفت: تنگی نفس گرفتم. انگار قفسه سینه ام گر گرفته .... گفتم: مگه قبلا  از این آمپولها نزده بودین؟ گفت: چرا! اما هیچ وقت این طور نمیشدم. یک آمپول ضد حساسیت براش نوشتم و گفتم مقداری که از سرم مونده را قطع کنن. همراهش رفت و آمپولو از داروخونه گرفت و آورد و بهش زدند. چند دقیقه بعد بود که دوباره رفتم توی تزریقات و پسره گفت: خیلی بهتر شدم دستت درد نکنه. گفتم: حالا باز چند دقیقه همین جا دراز بکشین. اگه مشکلی پیش نیومد تشریف ببرین. حدودا پونزده دقیقه بعد بود که هردونفر اومدند توی مطب و تشکر کردند و رفتند. من هم که کاری نداشتم از مطب اومدم بیرون. پسر و همراهش رفتند توی حیاط درمونگاه، بعد هم به در ورودی رسیدند که یکدفعه پسره ایستاد. یکی دو جمله با همراهش صحبت کرد و بعد دوباره برگشتند و وارد درمونگاه شدند و پسره گفت: یکدفعه تپش قلب گرفتم. مال چیه؟ گفتم: برین تا یه نوار قلب هم ازتون بگیرن. چند دقیقه بعد با نوار قلب رفتم بالای سرش و گفتم: نوار قلبتون سالمه. اصلا تپش نداره. گفت: آره الان خوب شدم. بلند شد که بره که دوباره گفت: حالم خوب نیست. انگار دوباره دارم تنگی نفس میگیرم! گفتم: خب بخوابین تا باز هم یه نوار دیگه ازتون بگیرن. در همین زمان بود که پزشک شیفت بعد اومد. پسره را به ایشون سپردم و رفتم خونه. فردا صبح بود که دوباره به همون درمونگاه رفتم و از پزشک شیفت پرسیدم: پسره چی شد؟ گفت: هیچی! بهش گفتم نوارت سالمه پاشو برو!

حدودا دو ماه از این ماجرا گذشت. من دیگه این مسئله را فراموش کرده بودم. یک روز پسره اومد درمونگاه و گفت: از اون روز که اون سرم و آمپولو برام نوشتین دیگه حالم خوب نشد. هرچندوقت یک بار قلبم درد میگیره. رفتم پیش متخصص گفت: دهنه قلبت گشاد شده (!) گاهی وقتها بدنم دونه میریزه و بعد خودش خوب میشه. گاهی بی حال میشم و کلی طول میکشه تا خوب بشم ......... حالا میشه برام یه نسخه بنویسین؟ گفتم: شرمنده این مشکلات شما دیگه از تخصص من خارجه. یه کد ارجاع بهتون میدم برین پیش متخصص!

پ.ن1. همین الان به اندازه دو پست خاطرات جمع شده. اما دلم نیومد حالا که رافائل برگشته در سالروز درگذشت مادرشون پست خاطرات بگذارم. شاید چند روز دیگه. به ایشون هم تسلیت میگم.

پ.ن2. با خارج شدن اون روزهایی که آمار بازدیدها صفر بود از آمار ماهیانه وبلاگ دوباره معدل بازدید به میزان طبیعی خودش برگشت. خوشحال شدم!

نظرات 24 + ارسال نظر
درسا آزاد سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 10:37 ب.ظ https://insideout.blogfa.com/

نمیدونم چرا من حس میکنم همه تلقین و حتی تمارض هست، به هر علتی. اگر از اول مشکل نداشته و همه چیز اوکی بوده، چرا اومده گفته حالم بده. چرا اصرار به گرفتن سرم کرده، و داستانهای بعدش.
هفته قبل مینی سریال apple cider vinegar رو دیدم و مرتبط بود. اگر اهل فیلم و سریال هستید میتونید موضوعش رو سرچ کنید.

واقعا نمیدونم. بدن انسان خیلی پیچیده است.
ممنون برای معرفی. معمولا اهل دنبال کردن سریال نیستم اما اگه مینی سریاله شاید دانلودش کردم!

شیرین دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 01:48 ب.ظ

سلام
نمیدونم همه مثل من کامنت بقیه دوستانومیخونن یانه
به یکی از بچه ها گفته بودین مگه جرات دارم سالگرد ازدواجو فراموش کنم
ازشما چه پنهون منم که خانومم سالگرد ازدواجمون وتولدمونو یادم میره
ازقبل یادمه ها برنامه ریزی هم میکنم یهو سه روز بعدش میگم
واااااای حمیییید !
میگه چی شد؟ می گم سالگرد ازدواجمون یادم رفت
اونم میگه فدای سرررررت
انقد مادوتا دل به نشاطیم

پ ن 2 خوشحالیتون موندگار دکترر

سلام
نمیدونم باید از بقیه دوستان پرسید!
خب وقتی شما جوراب نگیرین ایشون هم لازم نیست طلا بگیرن دیگه

سمیرا یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام آقای دکتر عزیز منم با دوستان موافقم که اکثر داروها یه عوارض یا حساسیت و درد خاصی برای بعضی افراد ایجاد میکنن ولی چون تعداد اون افراد کمتر هست، بهش دقت نمیشه. احساس می کنم جدیدا داروها پر عوارض تر از قبل شدن، شاید به خاطر سود بیشتر داروها مثل قبل اصولی ساخته نمیشن. ان شاءالله همیشه سلامت باشید آقای دکتر عزیز ما

سلام
چه عرض کنم. امیدوارم که این طور نباشه.
ممنونم. امیدوارم شما هم همیشه موفق باشید.

مامان یک فرشته یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 01:32 ب.ظ http://Parvazeyekfereshte.blogsky.com

سلام
چقدر خوبه که حواستون به همه چی هست.حتی سالگرد مادر دوست وبلاگی.
فکر کنم شما از اون مردهایی هستین که عمرا سالگرد ازدواج و روزن زن و تولد و ...یادشون میره
تبریک به آنی خانم

سلام
رافائل یک دوست معمولی نیست. من خیلی چیزها ازش یاد گرفتم. البته باتوجه به غیبت طولانیش رتبه اش فعلا کمی نزول کرده
یعنی جرات دارم یادم بره؟

سارینا2 یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام
در رابطه با مطلب انتهایی که در پست قبلی نوشتید
خواستم بگم اتفاقا پارسال که شما پول تو دستتون بود و داشتید روی سرمایه گذاری فکر می کردید ما هم رفتیم یه آپارتمان خریدیم
یعنی ما هم یه مقدار پول داشتیم که این کارو کردیم
و نکته اش اینه که الان به نظر میاد گرون نشده
منظورم اینه که با نخریدن ملک احتمالا ضرر نکردید
البته من بنگاه نرفتم همینجوری با قیمتهای دیوار اینطوری فکر می کنم که قیمت ملک راکد هست
از پارسال تا الان بهترین روش حفظ ارزش پول همون طلا بوده ظاهرا
ماشین جدید مبارک
ان شالله سفرهای خوبی رو باهاش تجربه کنید

سلام
خونه نو مبارک
ممنون از لطف شما
یه آقایی که مثل ما یه مدتی پولش توی بانک بود میگفت: حتی اگه مقوا هم خریده بودم و الان میفروختم بیشتر از بانک سود میکردم! باتوجه به تورم چندان هم بی ربط نمیگفت.
سپاسگزارم. امیدوارم اون آپارتمان هم برای شما برکت داشته باشه.

شهلا یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 03:15 ق.ظ

وای چقدر از کامنتها ترسیدم
بچه ها جریان ساری سرم و ب کمپلکس های سمی چیه؟ خواهشا یک نفر دقیق بنویسه

من اطلاعات کاملی ندارم. اگر کسی کامنت گذاشت تایید میکنم. دیگه راست و دروغش با گوینده.

اخباری فوری شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 06:14 ب.ظ

دکتر واقعا امپول ب کمپلکس ها جدیدا مسموم شده چون چند مورد تزریق در سرم باعث مرگ شده در ترکیه و آذربایجان ما هم خبرشو کار کردیم که اصطلاحا اونجا به تزریق ب در سرم میگن سرم زرد بیچاره اون پسره خطر مرگ داشته چقدر ترسناک

چه عرض کنم؟

من شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 04:54 ب.ظ

سلام
من پزشک نیستم ولی به نظرم باید یک شرح حال از این که چی خورده چقدر خوابیده شغلش چیه و مسایل روحی و مشکلات مثلاً خانوادگی داره یا نه سوال بشه. خود آدم خیلی وقتها می‌دونه دلیلش چیه و فقط باید اونها رفع بشه. متأسفانه فقط دیدن فشار خون یا نوار قلب جواب همه چیز نیست.

سلام
کاملا حق با شماست. اون روز استثنائا درمونگاه خلوت بود اما معمولا توی درمونگاههای شلوغ دولتی عملا امکان گرفتن یک شرح حال کامل نیست.

رافائل جمعه 26 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام دوست خوبم.
گاهی فکر میکنم این همه خوبی رو چجوری پاسخگو باشم.‌اینکه یادتون مونده اونم بعد از اینهمه سال.
به من حق بدید دوست نادیده که مثل دکتر پرسیسکی وراچ به دوستی با شما افتخار کنم، هرچند نادیده، حتی دور !

سلام
اختیار دارید
من خیلی چیزها از شما یاد گرفتم.
هیچ وقت تلخی اون روزی که به جای مطالب وبلاگتون با یک صفحه ورود رمز روبرو شدم فراموش نمیکنم.
چه کار خوبی کردید که برگشتید.

مارس پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 07:37 ب.ظ

بدن هر انسانی پیچیدگی های خودشو داره و منحصر بفرده . من فکر نمیکنم اون پسر دروغ گفته باشه.
با آقا یا خانم ذبیحی موافقم

بله حق با شماست
ممنون از لطف شما
اما در این صورت هم کار خوبی کردم که فرستادمش پیش متخصص

Sara پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 12:17 ب.ظ https://15azar59.blogsky.com

سلام
بر عکسش رو من دیدم یه خانم مسن توی فامیل ما بودن که هرجا میبردنشون دکتر میگفت نه اینا هیچی بلد نیستن حالم بدتر شده فلان شدم و خلاصه فقط یه دکتر را قبول داشت میگفتش اون بهم یه سوزن میزنه که کلا خوب میشم حالا امپول چی بود مسکن دکتر هم یه خانم بود که این بنده خدا براش تعریف میکرد و اونم گوش میداد بنظر میومد بیشتر کمبود توجه داشت تا درد جسمانی

سلام
بله خوب گوش دادن یکی از کارهای موثر در درمان بیمارانه که متاسفانه توی شلوغی درمونگاههای دولتی برای ما عملا امکانش نیست.

خواننده خاموش پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 11:31 ق.ظ

آقای دکتر دیروز تو کانای ترکیه نشون میدادن که سرم زرد نزنید اصلا(اسم سرم بود و میگفتن ساری سرم) و رنگش هم زرد بود و توش آمپولای تقویتی میریختن چون چند نفر زده بودن و حساسیت شدید کرده بودن و حتی چند نفر هم مردن، که خانمه تعریف میکرد که همسرم وقتی سرم رو زد دچار تنگی تنفس و اینا شد و به دوساعت نکشید فوت کرد، برا همین تلویزیونشون تو اخبار میگفت که سرم زرد نزنید.
حالا من اینو میخوام بگم شاید ایشون هم حساسیت کرده باشن، آیا امکانش هست آقای دکتر؟

ممنون که اطلاعاتتونو به من هم گفتین.
بله احتمال حساسیت هست. گرچه ما اینجا سرمی که خودش زرد باشه نداریم.

مهسا پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 10:17 ق.ظ https://wheelchairandme.blogfa.com

سلام آقای دکتر،احتمالا از اونایی بوده که به خودش تلقین میکرده همه چیزو

سلام خانم دکتر
بعید نیست.

ذبیحی پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 07:52 ق.ظ

جالب بود. ولی گاهی خواننده هاتون زود قضاوت میکنن. این حالت برای من زیاد بوجود اومده وقتی نوروبیون میزدم واسه بیحالی قلبم تیر میکشید و چند روز درد داشتم به چندتا دکتری که واسم نوشتن میگفتم این مشکل دارم میگفتن ربطی نداره احتمالا همزمانی هست ولی به تجربه برام ثابت شده رابطه مستقیم داره... و اینمورد تو چند نفر دیگه هم دیدم ولی دکترا انکارش میکنن. یا قرص کلسیم که باعث درد قلبی میشه اینو هم مامانم تجربه کرده بود دکترش گفت ربطی نداره ولی چند سال پیش که سرچ کردم یه مقاله زبان اصلی پیدا کردم همون موقع که تایید میکرد عوارض مصرف کلسیم هست. باز یه مورد دیگه رینود جزو عوارض پرانول هست اونوقت متخصص قلب معروف شهرمون کاملا انکارش میکنه.... وقتی نمونه بارزش جلوش وایساده و اصلا یه دودوتا چارتای ساده هم هست گیرنده های بتا مسئولیت انبساط رگها رو دارن وقتی بتا بلاکر مصرف میشه مشخصه دیگه چه اتفاقی میفته و موارد زیاد دیگه که سرتونو درد نمیارم. دکتر جان اون وقت که یه دارویی عوارض نشون میده دکترا گزارشش میکنن؟ من احساس کردم حوصله گزارش و دردسرش ندارن و بهترین راهش که انکار درد بیمار هست و انگ روانی بودن بهش میزنن کاری که بعضی خواننده هاتون متاسفانه انجام میدن.

ممنون از لطف شما
چیزهایی که گفتین برام جالب بود. حقیقتش ما بیشتر چیزهایی را تایید میکنیم که توی کتابهامون خوندیم. بدن انسان هم که اون قدر پیچیده است که غیرممکنه آدم همه چیزشو بفهمه.
ازمون خواستن عوارض شدیدو گزارش بدیم. اما درمورد موارد خفیف همون طور که خودتون گفتین معمولا خبری از گزارش نیست.

مریم و سعید پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 12:15 ق.ظ http://Saghf.blogsky.com

نسل خیلی عجیبی هستن، گاهی حس میکنم یا من مریخی صحبت می کنم یا اونها که حرف هم رو هیچ جوره متوجه نمی شیم.... انگار از دو سیاره جدا هستیم.....

کاملا با شما موافقم. اینو توی خونه هم تجربه کردم!

لیدا چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 03:47 ب.ظ

کلی از کامنت «الف . پلف»خندیدم،ما هم دچارشیم،خونه مامانم اگه دست به کنترل تلویزیونشون زدیم اگه حتی سیگنال قطع شده باشه پای ما نوشته می شه

ایشون یکی از بزرگوارترین دوستان وبلاگی هستند. خوشحالم که افتخار دوستیشونو دارم.

مونا چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 02:28 ب.ظ

من مهندس نرم افزارم. یاد اون موقع افتادم که کار برنامه نویسی می کردم. مثلا یه بار برای یه کاربری رنگ نوشته های برنامه شو از آبی به مشکی تغییر دادم که بهتر دیده بشه. فرداش زنگ زده بود می گفت از وقتی شما سیستم ما رو تغییر دادی پرینترم روشن نمیشه
فکر کنم منم میتونم مثل شما کلی از این خاطرات بنویسم! یه بارم یکیشون زنگ زد گفت من نمیتونم اطلاعات رو وارد کنم. هی میگفتم روی این دکمه یا اون منو کلیک کن میگفت نه کار نمی کنه. رفتم اونجا دیدم اصلا ماوس به کامپیوتر وصل نیست و کابلش رو هواست!

خوش اومدین.
به به منتظر آدرس وبلاگتون هستم.

Marjan Emami چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 08:47 ق.ظ

سلام، پسره خیلی مشکوک میزده. حالا واقعیت چی بوده، خدا میدونه

سلام. نمیدونم. اما واقعا جرات نکردم دیگه براش چیزی بنویسم!

فرزان سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 07:58 ب.ظ

سلام
فقط در همین حد که خدا صبر بهتون بده

سلام
ممنونم. میدونم که شما درک میکنین

الف. پلف سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 06:36 ب.ظ

سلام ، یاد سالخورده هایی افتادم که کافیه بری خونشون بعد دستت به هر وسیله ای بخوره، بعد خراب شدن اون وسیله تا ابد به نامته

سلام
دقیقا میدونم چی میگین

نازی سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 04:13 ب.ظ

نفهمیدم منظور پسره چیه؟ ممکنه به خاطر سرم و ب کمپلکسی که نیاز نبوده اینطوری شده باشه؟ یا طرف روانی بوده ؟

بعید میدونم سرم و ب کمپلکس چنین اثری داشته باشه.
بیشتر یاد پیرزنهایی افتادم که هر مشکلی دارند میندازن گردن واکسن کرونا!

شکوه سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 01:57 ب.ظ

سلام آقای دکتر بسیار کار خوبی کردید که دارو ننوشتید من یه مریضی داشتم که یه بار به من زنگ زد گفت بعد از آمپول B12 و ب کمپلکس که برام زدید من یه هفته رفتم تو حالت کما آخه مگه میشه ؟ احتمالا برای اون یه هفته که خوابیده بود مرخصی استعلاجی میخواست ولی دیگه نیومد ببینم جریان چیه به عقیده ی من تا جاییکه میشه نباید برای بیماران داروی تزریقی نوشت ::

سلام
احتمالا دوباره رفته توی کما
اما واقعا هیچ دلیل منطقی برای چنین ادعایی به ذهنم نمیرسه!

طلا بانو سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 01:50 ب.ظ Http://ourgreenlife.blogfa.com

چقدر خوشم میاد از این اخلاقتون که حواستون به همه چیز هست و تاریخ فوت مادر خانم رافایل یادتونه. واقعا آفرین

در مورد پست: کلا خیلی عجیب بود.ولی احتمالا برا شما این موارد عادی شده دیگه

خواهش میکنم
بله دیگه همه جور آدمی دیدیم. اینجا که مردمش مثل فنلاند نیستند که!

لیمو سه‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1403 ساعت 08:49 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com

سلام دکتر
کم مونده بود بگه گاهی گرسنه م میشه و وقتی چیزی میخورم سیر میشم!
اگر هم رفته بود پیش متخصص که داروهای همون رو استفاده میکرد، دوباره دکتر اومدنش چیه؟!

سلام
چی بگم؟
اما دیگه جرات نکردم براش دارو بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد