جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۷)

سلام: 

۱. رفتم نقلیه یه ماشین ازشون بگیرم برم سر کار دیدم همه دارن میخندن. پرسیدم چی شده؟ رئیس نقلیه گفت: آقای .... (یکی از راننده ها) صبح اومد سر کار و چند دقیقه بعد گفت: من حالم خوب نیست میرم خونه امروزو برام مرخصی رد کنین. نیم ساعت بعد خانمش زنگ زده و میگه چرا همین طوری به شوهر من مرخصی میدین؟ من برای امروز کلی برنامه داشتم!! 

۲. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سرم درد میکنه اون قدر درد میکنه که سرم درد میاد! 

۳. به پیرزنه گفتم: برای شما گوشت قرمز خوب نیست سعی کنین بیشتر گوشت سفید بخورین. گفت: ما که پول نداریم گوشت بخریم چه سفیدش چه قرمزش!  

۴. خانمه بچه شو آورد و با نگرانی گفت: این بچه ۱۵ ماهشه اما دو سه قدم بیشتر نمیتونه راه بره مشکلی داره؟ گفتم: از کی راه رفتنو شروع کرده؟ گفت: یک هفته است! 

۵. به پیرمرده گفتم: سینه تون هم درد میکنه؟ گفت: نه شاید هم درد میکنه من الان حالیم نیست! 

۶. به پسره گفتم مشکلتون چیه؟ گفت: کمرم درد میگیره بعد درد از اونجا پمپ میشه توی پاهام! 

۷. به پیرزنه گفتم: قرصهای فشارتون چه رنگی بودند؟ گفت: رنگ هویج!! 

۸. خانمه گفت: احساس میکنم خون درست توی قفسه سینه ام نمیچرخه درست مثل وقتی که مخلوط کف و خون توی یه لوله است بعد توی لوله که فوت میکنی درست حرکت نمیکنه!  

۹. مرده گفت: شما کجا مطب دارین؟ گفتم: من مطب ندارم. گفت: امیدوارم که خدا بهتون مطب هم بده! 

۱۰. به یه خانم حامله گفتم: چند ماهتونه؟ گفت: دو روزه که افتادم توی ماه ششم! 

۱۱. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دو روزه که یه سرماخوردگی سختی افتاده دنبالم! 

۱۲. خانمه گفت: از دیروز درد از قفسه سینه ام شروع میشه و میاد تا سینه ام! 

پ.ن: چند روز پیش صبح میخواستم عمادو بیدار کنم که بره مدرسه گفت: بابا! من باید چند روز دیگه برم مدرسه تا بعدش تعطیل بشم؟ گفتم: تا چهارشنبه. گفت: نه! چند روز دیگه باید برم مدرسه تا دیگه تا آخر عمرم لازم نباشه برم مدرسه؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۶)

سلام 

۱. مرده اومد توی مطب٬ یه دستمال کاغذی که چند بار تا شده بود از جیبش آورد بیرون و با احتیاط بازش کرد و گذاشتش روی میز. یه لکه تیره وسط دستمال کاغذی بود. میخواستم بگم: این دیگه چیه؟ که یه جواب سونوگرافی هم داد دستم که روش نوشته بود توی کلیه راست یه سنگ شش میلی متری دیده میشه. گفتم: خوب؟ گفت: کلیه ام درد میکرد٬ امروز صبح این با ادرارم دفع شد و دردم هم ساکت شد. حالا به نظر شما دیگه توی کلیه ام سنگ هست؟ گفتم: خوب یه سونوگرافی دیگه بدین. گفت: پول ندارم خو٬ اگه میشه همینو اندازه بگیرین ببینین با اندازه ای که اونجا زده میخونه؟! 

۲. برای مرده دارو نوشتم که از داروخونه بیرون بگیره٬ رفت و برگشت و گفت: مسئول داروخونه بهم میگه مهر دکتر کم رنگ خورده کامپیوتر نمیخونه برو بگو دوباره مهر کنه٬ بگو من که زیاد هم سواد ندارم میتونم بخونم کامپیوتر نمیتونه؟! 

۳. به پسره گفتم: این دفترچه که مال خودتون نیست. گفت: مال بابامه٬ به خدا من هم پسر بابامم! 

۴. ساعت دو صبح یه مردو که قرص خورده بود آوردند درمونگاه٬ یه لشگر هم همراهش. کارهای لازمو انجام دادیم و بعد به همراهش گفتم: حالا چرا خودکشی کرده؟ گفت: یه بچه ده روزه دارن از بس گریه میکرده و نتونستن با زنش آرومش کنن زده به سرش! 

۵. به مرده گفتم: سیگار هم میکشین؟ گفت: بله ولی فقط سیگار! 

۶. چندتا از مریضهائی که توی یکی از شیفتهای ماه رمضون اومدند: 

موقعی که اذان مغرب پخش میشد: یه دختر ۱۰ ساله که از سه هفته پیش یه لکه توی صورتش زده 

ساعت یک و نیم صبح: یه پسر جوون که از سه روز پیش سرما خورده 

ساعت دو و نیم صبح: یه خانم ۴۰ ساله که چند ساعت پیش توی شهربازی سوار تاب زنجیری شده ولی هنوز سرگیجه داره 

ساعت سه صبح: یه بچه که یک هفته است اسهال و استفراغ داره! 

۷. یه بچه چهار روزه رو برای معاینه اولیه آوردند. به مادرش گفتم: شکمش خوب کار میکنه؟ گفت: روز اول سه بار کار کرد٬ روز دوم دو بار٬ روز سوم یک بار٬ امروز هم هنوز کار نکرده! 

۸. به پیرزنه گفتم: فشارتون ۱۴ است٬ گفت: پس فقط یکی بالا رفته همیشه ۱۲ بود! 

۹. به خانمه گفتم: براتون یه آزمایش مینویسم. گفت: من هربار مریض میشم با آزمایش خوب نمیشم بی زحمت برام دارو بنویس! 

۱۰. یه پسر جوونو که از یک ساعت پیش با پای خودش رفته بود کمپ ترک اعتیاد و بستری شده بود با علائم اوردوز (مصرف بیش از حد) مواد آوردند. وقتی حالش جا اومد گفتم: چقدر مواد مصرف کرده بودی؟ گفت: هرچقدر توی خونه داشتم مصرف کردم. گفتم: چرا؟ گفت: پیش خودم فکر کردم حالا که دارم میرم ترک کنم حیفن بمونن! 

۱۱. یه مرد که فامیلش با خودم یکی بود اومد پیشم. وقتی نسخه شو مهر کردم یه نگاه به فامیل من کرد و گفت: خونواده شما خیییلی روی زنهاشون تعصب دارن؟! گفتم: این طور که شما میگین «خیییلی» نه اما درحد معقولش چرا. گفت: خوب پس ما از یه فامیل نیستیم! 

۱۲. به مرده گفتم: چه عجب قندتون مدتیه داره میاد پائین چکار کردین؟ گفت: هیچی مدتیه دارم دندونهامو میکشم دیگه درست نمیتونم غذا بخورم! 

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۵)

سلام: 

۱. برای پیرمرده قطره نوشتم و به پسرش گفتم: این قطره رو چند روز میریزین توی گوششون بعد میبرین تا گوششونو شستشو بدن. گفت: پس اگه فقط با قطره شنوائیشون درست شد دیگه نمیبرم بشورنش! 

۲. مریض یه دختر جوون بود که از سه کیلومتری مشخص بود خودشو زده به غش بازی. ۴۹ نفر از ۵۰ همراهشو کردیم بیرون اما یه پسر جوون موند توی اتاق. بهش گفتم: قبلا هم سابقه داشت که اینطور بشه؟ یه نگاه به من و بعد به دختره کرد و بعد گفت: چی؟ بگیرمش تو بغلم؟! 

۳. داشتم مریض میدیدم که مَرده سرشو کرد توی مطب و گفت: ببخشید برای دیدن شما کجا باید بلیت بخریم؟! 

۴. به مرده گفتم: شما احتیاجی به دارو ندارین. گفت: اقلا اونقدر دارو توی دفترچه ام بنویسین که تفاوت قیمتش با آزاد به اندازه ۱۱۰۰ تومن پول ویزیتم بشه! 

۵. یه دختر غش کرده رو آورده بودند. به پدرش گفتم: چی شده؟ گفت: هیچی توی خونه یه مریض درحال اهتزاز داریم اونو دیده (ترجمه: احتضار)! 

۶. یه زن و شوهر جوون اومدند توی مطب. بهشون گفتم: بفرمائین بشینین. مرده به خانمش گفت: تو اول بشین٬ میخوام تو زودتر خوب بشی بهم برسی! 

۷. یه نوزادو معاینه کردم و به مادرش گفتم: ظاهرا که هیچ مشکلی نداره خودتون متوجه مشکلی نشدین؟ گفت: وقتی ادرار میکنه ادرارش تا حدود یک متر جلو میره٬ مشکلی نداره؟ 

۸. حدود ساعت سه و نیم بعدازظهر بود که یه مریض اومد. وقتی دیدمش یه پیرمرد اومد توی مطب و گفت: الان یک ساعته که بیرون نشستم. گفتم: خوب میگفتین تا صدام کنن. گفت: من دخترم سال آخر پزشکیه٬ گفتم شاید الان خواب باشین عمدا صداتون نکردم تا سال دیگه یه روز یکی دخترمو از خواب بیدار نکنه!  

۹. خانم بهیارمون میگفت: امروز یه پسر هست که هروقت میخوام به خانمها آمپول بزنم میاد از لای پرده نگاه میکنه! به مسئول پذیرش گفتم و او هم مچشو گرفت. پسره میگفت: آخه مگه این زنها چی دارن که من بخوام یواشکی نگاه کنم؟ خیال کردین من تا حالا چیزی ندیدم؟ من حتی یه بار اوکراین هم رفتم! 

۱۰. خانمه میگفت: بچه ام سه روزه که اسهال و استفراغ داره٬ آوردمش براش دارو بنویسین یه وقت اسهال و استفراغی نشه! 

۱۱. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: خارش ادرار دارم! 

۱۲. به پیرزنه گفتم: اون قرصو باید روی غذا بخورین. گفت: اون یکیو زیر غذا بخورم؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۴)

سلام: 

این پست عبارت است از آخرین بخش خاطرات معاینه کودکان بدو ورود به دبستان (که کار من در اونجا دو روز پیش تموم شد) با چند خاطره از شیفتهای این روزها که بقیه شون میمونه برای بعد: 

۱. خانم «ا» (مسئول بهداشت مدارس شبکه) اومدند بازدید پایگاه و فرمودند: از این به بعد توی جدول سابقه پزشکی کودک و والدینش اگه یه بیماری وجود نداشت خط تیره بزنین. گفتم: مگه خودتون نگفتین امسال دیگه لازم نیست خط تیره بزنین؟ گفت: چرا من گفتم اما امروز دیدم توی اون یکی پایگاه دارن خط تیره میزنن! 

۲. ایشون همچنین فرمودند: دیگه قسمت تماس کودک با دود سیگارو برای بچه هائی که پدر سیگاری دارند تیک نزنین این فقط مال بچه های کلاس اوله که خودشون سیگار میکشند!!  

۳. به خانمه گفتم: شوهرتون سیگار میکشه؟ گفت: بله. وقتی دید دارم تیک میزنم گفت: البته یه طوری میکشه که هیچکس متوجه نمیشه! 

۴. گوشهای بچه رو نگاه کردم و میخواستم توی قسمت معاینه گوش تیک بزنم که پدرش گفت: لطفا یه بار دیگه گوششو ببینین. گفتم: چرا؟ گفت: من دقت کردم سر این وسیله تون (اتوسکوپ) به اندازه کافی توی گوشش فرو نرفت! 

۵. به خانمه گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری خاصی نداره؟ گفت: چرا وقتی سرما میخوره سرفه میکنه! 

۶. یکی از بچه ها به محض ورود به اتاق شروع کرد به گریه کردن. مادرش گفت: شرمنده این همیشه از روپوش میترسه (مسئله اینه که من روپوش نداشتم!) 

وسط نوشت: اما خدائیش یه مدتی از دست مریضهای ناجور راحت بودیم. 

و حالا خاطرات شیفتها: 

۷. دوتا پسر جوون یه پیرزن حدودا ۹۰ ساله رو آوردند. بعد از شرح حال و معاینه شروع کردم به نوشتن نسخه که یکی از پسرها آروم گفت: ببخشید میتونین یه چیزی بنویسین که شرشو بکنه؟! 

۸. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: بدن درد دارم٬ من شعار نمیدما واقعا بدنم درد میکنه! 

۹. با ماشین شبکه میرفتم سر شیفت که متوجه شدم راننده محترم محو تماشای «یه نفر» توی خیابونه. وقتی آقای راننده دید دارم نگاه میکنم گفت: این که چیزی نیست یه بار اونقدر به یکی نگاه کردم که حواسم پرت شد ماشین افتاد توی جوی آب! 

۱۰. به دختره که با سرماخوردگی اومده بود گفتم: سردرد هم دارین؟ گفت: وقتی سالم بودم نه ولی حالا چرا! 

۱۱. میخواستم برای یه بچه سرماخورده دارو بنویسم که مادرش گفت: راستی این بچه به استامینوفن حساسیت داره. گفتم: یعنی اگه بخوره چی میشه؟ گفت: دمای بدنش میاد پائین! 

۱۲. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم گفتم: الان هیچ داروئی مصرف نمیکنین؟ گفت: چرا به خاطر «افسردگی بعد از زایمان» دارم قرص میخورم. گفتم: پس بچه هم شیر میدین؟ گفت: نه بچه ام بلافاصله بعد از تولد مُرد. بعد سرشو آورد جلو و گفت: اما هنوز یه کم شیر توی سینه هام هستا! 

۱۳. مَرده گفت: اینجا رفتم پیش دکتر ... آدرس دکتر .... رو بهم دادند که برم اونجا آدرسو نگاه کنین ببینین از کدوم طرف باید برم بعد همینطور که داشت کاغذو میداد دستم پرسید: راستی سواد دارین؟؟!! 

۱۴. پیرزنه با فشار خون بالا اومد. یه قرص کاپتوپریل گذاشتم زیر زبونش که بعد از چند دقیقه اومد پائین. ازش پرسیدم: برای فشار چه قرصی میخورین؟ گفت: هیچی هر روز صبح میام اینجا یه قرص میگذارن زیر زبونم! 

پی نوشت: الان دو روزه که توی گوگل ریدر کنار وبلاگم وبلاگهائی که آپ کردن مثل همیشه توپر نوشته میشن اما مثل همیشه توی لینکها نمیان بالا کسی میدونه چرا؟

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۳)

سلام 

این بار به اندازه کافی از این خاطرات توی شیفتهام جمع شده اما برای اینکه تا مدتها بعد از تموم شدن طرح سنجش خاطرات اونجارو ننویسم ترجیح دادم این بار هم بخش دیگه ای از خاطرات طرح سنجشو بنویسم اگه زیاد جالب نیستند شرمنده: 

۱. به مرده گفتم: دندونهای بچه تون سالمند؟ گفت: قبلا یکیشون پوسیدگی داشت اما نمیدونم تا حالا خوب شده یا نه؟! 

۲. به خانمه گفتم: پدرش سیگار میکشه؟ گفت: آخه میشه مرد سیگار نکشه؟! 

۳. خانمه میگفت: بچه ام خیلی به من وابسته است. حتی حاضر نیست با پدرش تنها باشه. بچه گفت: میدونی چرا؟ چون بابا هی منو میترسونه! 

۴. به مرده گفتم: توی خونواده سابقه هیچ بیماری نداشتین؟ گفت: نه. وقتی داشتم توی پرونده بهداشتی بچه تیک میزدم مرده از خانمش پرسید: دکتر چی پرسید؟! 

۵. خانمی که تست هوش میگیره می گفت: چهار شماره تصادفی گفتم و به یکی از بچه ها گفتم تکرارشون کن که گفت: تو شماره خونه مارو از کجا بلدی؟!  (توضیح: شماره های روستاها چهار رقمیه)

۶. همین خانم وقتی عمادو دید که پیش منه گفت: این پسر شماست؟ اون روز که اومده بود سنجش ازش پرسیدم: آقای دکتر چیِ تو میشه؟ گفت: اییییی با هم یه چیزی میشیم! 

۷. به خانمه گفتم: بچه تون تست هوش رو خوب جواب نداده گفت: آره خودم هم تعجب کردم آخه بعضی روزها با خودم میبرمش سر کلاسم توی دانشگاه هر سوالی که استاد فیزیکمون از من میپرسه این جواب میده! 

۸. به خانمه گفتم: وزن بچه تون یه کمی زیاده پیاده روی میکنه؟ گفت: هرچقدر بهش میگیم پیاده روی کن گوش نمیکنه هرجا میخواد بره با دوچرخه میره! 

۹. بچه تا اومد تو گفت: اینجا آمپول میزنین؟ گفتم: نه گفت: آخه داره بوی آمپول میاد! 

۱۰. به خانمه گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری نداره؟ گفت: نه. خود بچه گفت: چرا مریضی دارم٬ هروقت پیراهن میپوشم هی از پشت شلوارم میاد بیرون! (خودم هم گاهی دچار این بیماری میشم!) 

۱۱. یه بچه ۳۶ کیلوئی رو برای سنجش آورده بودند. خانم کاردان به همراهش گفت: غذاشو کمتر کنین. گفت: ما هم به مادرش میگیم اون هم میگه: مگه از مال شما میخوره که زورتون میاره؟! 

۱۲. مادره گفت: بچه منو ببینین میخواد بره مدرسه شاگرد اول بشه. بچه گفت: همه اش شاگرد اول؟ من میخوام کلاس دوم و سوم و ... هم برم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۲)

سلام: 

این پست هم مربوط میشه به بچه های بدو ورود به دبستان. 

البته یه تعدادیشون هم میمونند که میگذارم برای پستهای بعدی. 

۱. از پدر بچه پرسیدم: شب ادراری هم داره؟ گفت: خودم یا این؟! 

۲. خانم کاردانمون به مادر بچه گفت: یه شماره موبایل بهمون بدین. در کیفشو باز کرد و موبایلشو درآورد و داد بهش و گفت: من که هیچوقت نتونستم شماره مو ازحفظ کنم یه زنگ به خودتون بزنین و شماره شو یادداشت کنین! 

۳. به مرده گفتم: توی خونواده سابقه بیماری خاصی ندارین؟ گفت: مادرش لوپوس داره. میدونی لوپوس چیه؟ یه بیماریه درست مثل ام اس! 

۴. داشتم پرونده بهداشتی بچه رو تکمیل میکردم که گوشیمو برداشت. مادرش گفت: بگذارش سرجاش وقتی دکتر شدی خودم یکی برات میخرم! 

۵. به مرده گفتم ببرین توی اون اتاق قد و وزن بچه تونو بگیرن بعد بیارینش اینجا گفت: ببخشین ببریم قند بهش بزنن؟! 

۶. به خانمه گفتم: بچه تون سابقه بیماری نداره؟ گفت: نه فقط دندون عقلش پوسیده! 

۷. به خانمه گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری داره؟ گفت: نه فقط وقتی خیلی بهش گیر میدیم ناراحت میشه! 

۸. بچه تا وارد سالن شد شروع کرد به گریه. مادرش گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: اون بچه رو اونجا میبینی؟ چون اون هم داره گریه میکنه! 

۹. به خانمه گفتم: بچه تونو بینائی سنجی نبردین هنوز؟ گفت: چرا بردیم هنوز! 

۱۰. کاردانمون به خانمه گفت: این بچه مادرش سالمه؟ گفت: اگه سالم بود که اینو ولش نمیکرد بره! 

۱۱. به مرده گفتم: دخترتون سوالها رو درست جواب نداده باید ببرینش تست تخصصی. 

گفت: این هوشش خوب نیست؟ این هر روز از صبح تا شب تنهائی دنبال گله است؟! 

۱۲. به محض اینکه بچه نشست روی صندلی مادرش گفت: این آلرژی داره٬ الان هم سرماخوردگی داره ... بچه گفت: خیلی هم خوشگلم! 

۱۳. از نکات جالب اینکه هم من هم خانم کاردانمون بچه هامونو بردیم همون مدرسه برای سنجش! 

بقیه شون برای پست بعد ... 

پی نوشت: من (رها) ی عزیز 

درپاسخ به سوال شما باید بگم: 

هیچ فرقی با هم ندارند.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۱)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱)

خودم هم فکر نمیکردم این پست به این سرعت آماده بشه (توضیح اینکه این مطالب روز یکشنبه به حدی رسیده بودند که میخواستم آپ کنم اما به دلیل ایام عزاداری و همینطور پی نوشتهائی که بعدا میخونین تصمیم گرفتم که امشب آپ کنم) 

۱. به خانمه که بچه سرماخورده شو آورده بود گفتم: این داروها رو از کِی دارین بهش میدین؟ گفت: از دیروز. گفتم: پس اقلا یه کم صبر میکردی تا دارو اثر کنه. گفت: آخه داروها رو دو روز پیش خریدم فقط از دیروز بهش دادم بخوره!! 

۲. یه پسر جوون با «هموروئید» اومده بود. داشتم براش نسخه مینوشتم که گفت: من توی مرکز پرورش قارچ کار میکنم ممکنه روی ریه هام اثر گذاشته باشه که اینطوری شده باشم؟! 

۳. یه مرد جوون با گلودرد اومده بود. گفتم: هیچ داروئی مصرف نکردین؟ گفت: چرا دارم کپسول میخورم. گفتم: خوب همونو ادامه بدین. گفت: آخه دارم اونهارو برای آبسه دندونم میخورم نه گلو درد! 

۴. یه پیرزن اومد تو و نرسیده دست کرد توی کیفش و یه شیشه خالی مربا درآورد که توش یه عقرب بزرگ بدو بدو میکرد! گفتم: اینو آوردی برای چی؟ گفت: یه بار اومدم برای عقرب سم بگیرم که گفتند باید بیاریش ببینیم از چه نوعیه٬ حالا هم با یه بدبختی زنده گرفتمش! (روز بعد از کاردان بهداشت محیط که اون روز مرخصی بود پرسیدم جریان چی بود؟ گفت: میخواستم یکی زنده برام بیاره ببینم میتونم نگهش دارم اما از دیروز تا حالا مُرده بود!) 

۵. به مَرده که با استفراغ اومده بود گفتم: چند روزه که اینطورین؟ گفت: از دیروز٬ خودت ببین از دیروز تا حالا چند روزه؟! 

۶. پدری که پسر سرما خورده شو آورده بود میگفت: الان یک هفته است که مریضه و خوب نشده. گفتم: چند روزه که دارو میخوره؟ گفت: ۱۰ روز! 

۷. یه پسر جوون با فشار خون پائین اومده بود. گفتم: میتونین بمونین سرم بزنین؟ گفت: نه. گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: نه. خانم جوونی که باهاش بود گفت: آقای دکتر لطفا یه شربت ماستی (آلومینیم ام جی اس) براش بنویسین گفتم: چرا؟ گفت: آخه میگن چیزهای شیرین فشار خونو بالا میبرن! 

۸. به پسره گفتم: از کِی گلو درد داری؟ گفت: از پس فردا! 

۹. به پسره (یه پسر دیگه) گفتم: از سینه ات خلط هم میاد؟ گفت: نه اما از گلوم میاد! 

۱۰. یه خانم حدودا ۵۰ ساله با درد پا اومد و گفت: من توی ۸ سال جنگ چون دیدم جوونهای مردم توی خاک و خونند شبها پتو زیر پام نمینداختم و از همون موقع پا درد دارم. گفتم: پیش دکتر هم رفتی؟ گفت: نه من برای اسلام پتو نمینداختم حالا میرفتم دکتر؟! گفتم: چرا امروز اومدی؟ گفت: آخه خیلی پادرد داشتم استخاره کردم که بیام خوب اومد!! 

۱۱. روز شنبه این هفته یه زن و شوهر بچه شونو آورده بودند. گفتم: چند روزه که مریضه؟ پدره گفت: دو روزه مادرش گفت: نه سه روزه پدره با عصبانیت به مادرش گفت: آخه جمعه که تعطیله!! 

۱۲. امروز صبح پیرزنه با دفترچه بیمه روستائیش اومد که گفتم: دفترچه تون که برگ نداره. گفت: حالا یه جوری توی همین بنویس! گفتم: نمیشه گفت: پس توی برگه بنویس اما آزاد ننویس (!) گفتم: نمیشه با ناراحتی رفت طرف در و گفت: بگو برای کی میخوای این همه پول رو!! (حالا خوبه ما یه حقوق ثابت داریم!!) 

پ.ن۱: خوب دیگه ما رسما داریم آماده میشیم برای خوندن درس . به درخواست من اخوی گرامی از نمایشگاه کتاب تهران برام یه بسته کامل کتابهای کامران احمدی رو خرید که منتظرم اولیشون بیاد 

پ.ن۲: سال ۸۷ با آنی و عماد پاسپورت گرفتیم تا برای اولین بار یه سفر خارج از کشور بریم اما چندین بار به دلایل مختلف برنامه سفرمون به هم خورد که آخرینشون تکرار امتحان دستیاری بود و بعد افزایش ناگهانی قیمت تورها توی اسفند. 

اما انگار گوش شیطون کر مشکلات برطرف شده و ما صبح پنجشنبه از فرودگاه اصفهان عازم استانبول خواهیم شد و احتمالا چند روزی در خدمتتون نخواهم بود (حواستون باشه با سقوط کدوم هواپیما باید برامون فاتحه بفرستین!!) 

پ.ن۳: چند روز پیش داشتم دنبال یه چیزی میگشتم که یه توپ لاستیکی کوچیکو زیر کابینتها پیدا کردم. همون وقت عماد سررسید و گفت: وااای بابا پیداش کردی؟ میدونی این توپ چقدر برام با ارزشه؟! گفتم: چرا؟ گفت: آخه از توی «سک سک» درش آوردم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۴)

۱. یه مرد ناشنوا مادرزنشو آورده بود٬ دختر حدودا ۱۰ ساله مرد هم همراهش بود. 

پیرزنه یکی یکی شروع کرد بیماریهاشو گفتن و آخر هر مورد یادآوری میکرد که علت اصلی این بیماریها به علت اذیتهای دامادشه. مرد بیچاره هم یه گوشه ایستاده بود و فقط لبخند میزد. 

توی یه فرصت کوتاه که پیرزنه داشت توی کیفشو میگشت تا داروهائی که میخوره بیرون بیاره و بهم نشون بده دختره اومد جلو و آروم بهم گفت: آقای دکتر! مامان بزرگم داره الکی میگه٬ این مامان بزرگمه که همه اش بابامو اذیت میکنه! 

۲. پیرزنه گفت: اون قطره چشم که اون دفعه برام نوشتی اصلا فایده نکرد. 

گفتم: چرا؟ گفت: آخه اصلا چشممو نسوزوند! 

۳. به خانمه گفتم: پیش کدوم دکتر میخواین برین تا دفترچه تونو مهر کنم؟ گفت: دکتر زنونه! 

۴. به پیرمرده گفتم: از کدوم قرصهای فشار میخورین؟ دونوع قرص از جیبش درآورد و گفت: دکتر بهم گفته از این یکی شبی یکی بخور٬ از اون یکی هروقت کیفت کشید بخور! 

۵. به پیرمرده گفتم: فشارتون بالاست٬ پیاده اومدین درمونگاه؟ گفت: نه با دوچرخه! 

۶. به مرده گفتم: این قرصو نصف کنین و بدین بچه تون بخوره٬ گفت: کپسولو باید کامل بخوره؟! 

۷. خانمه بچه شو آورده بود و میگفت: این بچه هیچ مشکلی نداره فقط هروقت میخنده «اینجا»ی دلش درد میگیره! 

۸. نسخه یه بچه ۳-۲ ساله رو نوشتم و رفتند٬ سرم پائین بود که بابای بچه صدام کرد و گفت: آقای دکتر! این بچه دوساعته اینجا ایستاده و داره با شما «بای بای» می کنه ها! 

۹. یه پسر کوتاه قد اومد تو و گفت: من برای قد کوتاهم پیش کی باید برم؟ گفتم: برو پیش دکتر «م» (متخصص غدد) گفت: رفتم٬ اما فایده نداشت. ۳-۲ ماه داروهاشو مصرف کردم فقط ۱۰ سانت بلند شدم! 

۱۰. خانمه میگفت: من هروقت احساس کنم دارم سرما میخورم یه مقدار دارو برای پیش بینی میخورم! (ترجمه: پیشگیری) 

۱۱. پیرمرده میگفت: من چند روزه که حصبه دارم! (ترجمه: عطسه) 

۱۲. به پسره گفتم: آمپول میزنین یا کپسول بنویسم؟ گفت: کپسول بنویسین٬ آخه من به نیابت از دوسه نفر که همه مون مثل هم مریض شدیم اومدم٬ اونها هم هیچکدوم آمپول نمیزنن! 

۱۳. به دختره گفتم: مشکلتون چیه؟ مادرش گفت: چند روزه که میخواد پریود بشه اما نمیاد! 

۱۴. مریض رفت بیرون و کسی نیومد تو٬ نشسته بودم توی مطب که یه نفر لای درو باز کرد و گفت: من فکر کردم یه آدم اینجا هست که نیومدم تو اما ظاهرا هیچ آدمی توی این اتاق نیست!! 

۱۵. نسخه مرده رو نوشتم و گفتم: دیگه هیچ مشکلی نداشتین؟ گفت: یعنی اینها که براتون گفتم بس نیست؟! 

پی نوشت: فردا برای عید دیدنی از فامیلهای ساکن شاهین شهر راهی اون ولایت هستیم٬ 

پس یکی دو روزی در خدمتتون نخواهیم بود. 

بعدنوشت: اصلا نرفتیم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹)

ببخشید که آپ کردنم یه کم دیر شد آخه زندگیه و هزار دردسر 

خوب دیگه وقتشه که ورژن جدید خاطرات به یاد موندنی همولایتیهای عزیزو تقدیمتون کنم: 

۱. دکتر «ک» مسئول یکی از مراکز شبانه روزی شبکه است. ایشون از من پرسید: هر روزی که میری جای پزشکهای خانواده که رفته اند مرخصی چقدر بهت پول میدن؟ گفتم: خانم «ر» (مسئول امور درمان شبکه) گفته روزی ۷۰۰۰ تومن. گفت: اونوقت ماهی چند روز میری؟ گفتم: حدودا ۱۰ روز. گفت: این که خیلی کمه! من فکر کردم دست کم هر سه ماه ۲۰۰۰۰۰ تومن میدن!! (لازمه یادآوری کنم که این ۷۰۰۰ تومن علاوه بر حقوق ثابت منه) 

۲. توی یه مرکز روستائی بودم که یه مرد جوون دفترچه بیمه روستائیشو آورد و گفت: برام مهرش کن. گفتم: پیش کدوم دکتر میخوای بری؟ گفت: دکتر عمومی! 

۳. به پیرزنی که جواب آزمایششو آورده بود گفتم: قندتون بالاست. قبلا هم سابقه داشتین؟  گفت: سابقه؟ نه من هیچوقت همچین چیزی که شما میگین نداشتم! 

۴. پیرزنه اومده با درد شکم. بعد از یه شرح حال کامل و معاینه و ... میگه من اومدم که دفترچه بیمه روستائیمو مهر کنی برم پیش متخصص! آی زورم آورد خوب اینو از اول بگو!!  

۵. به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ پسرش گفت: حالت «ضد تهوع» داره آقای دکتر! اگه میشه یه قرص «تهوع» براش بنویسین! 

۶. وقتی پیرزنه رو دیدم و براش نسخه نوشتم از جا بلند شد و درحالی که به طرف در مطب میرفت گفت: خدا از «شهروندی» کمت نکنه!! 

۷. به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: تو فقط بپرس از من بدتر هم هست؟! گفتم: خوب از تو بدتر هم هست؟! گفت: نه!! 

۸. برای مَرده نسخه مینوشتم که گفت: ببخشین یه سوال داشتم. گفتم: بفرمائین. گفت: میخواستم بپرسم قرص بروفن ۴۰۰ میلی قویتره یا ۲۰۰ میلی؟! 

۹. به پیرزنه گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: بله. گفتم: عطسه چی؟ گفت: بذار خیالتو راحت کنم دکتر٬ من همه کار میکنم! 

۱۰. یه بچه ۴ ساله رو با سردرد و استفراغ آوردند. گفتم: از کِی اینطوره؟ مادرش گفت: حقیقتش امروز رفته بودیم حمام که همونجا خوابش برد٬ دلم نیومد تکونش بدم گفتم بیدار میشه در حمامو روش بستم و گذاشتم چند ساعت همونجا بخوابه!! (به قول دکتر سارا: من

۱۱. رفته بودم جای یکی از پزشکهای خانواده که مرخصی بود٬ پیرزنه یه نگاه توی مطب کرد و گفت: اون دکتره که چند ماهه اینجاست نتونست منو خوب کنه این که دیگه تازه اومده! 

۱۲. تا به پیرزنه گفتم مشکلتون چیه؟ لباسشو زد بالا و سینه شو که پر از تاولهای ریز زونا شده بود نشونم داد و گفت: چند روز بود که سینه ام درد میکرد گفتم: جهنّم لابد قلبمه خودش خوب میشه (!) حالا میبینم «زوناق» دراومده!! 

۱۳. میخواستم برای یه بچه نسخه بنویسم٬ به مادرش گفتم: یه قطره مینویسم بریزین توی چشمش٬ بچه شروع کرد به جیغ و داد کردن که: من قطره نمیریزم! گفتم: یه آمپول هم .... که گفت: من آمپول نمیزنمممممممممممم مادرش گفت: یعنی چه؟ میخوای بگم برات توی نسخه چلوکباب بنویسه؟! 

۱۴. زنه بچه شو آورده بود و گفت: چند روزه که سرما خورده اما هرچقدر قرص سرما خوردگی و کپسول بهش دادم خوب نشده. شروع کردم به نوشتن نسخه که گفت: آقای دکتر! این شربت نمیخوره آمپول هم نمیزنه بی زحمت براش فقط کپسول و قرص بنویسین! 

۱۵. خانمه درحالی وارد مطب شد که ناراحتی از همه چهره اش میبارید٬ گفتم: چی شده؟ گفت: هفته پیش مادرم فوت کرد٬ گفتند علت مرگش «ایست قلبی» بوده. گفتم: خوب خدا رحمتش کنه. گفت: آخه یکی از اقواممون توی بیمارستان کار میکنه میگه کسانیکه با ایست قلبی فوت میکنن بعد از شش ساعت دوباره زنده میشن اما ما فوری مادرمو خاک کردیم نگذاشتیم زنده بشه!! 

پ.ن: خوشبختانه شکایتهای دکتر سارا به مسئولان بلوگفا سرانجام نتیجه داد و وبلاگی که به جای وبلاگ ایشون ساخته شده بود از طرف بلوگفا حذف شد. 

برای دکتر سارا و همه دوستان آرزوی موفقیت میکنم.