جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۹)

سلام: 

۱. پیرمرده نشست روی صندلی مطب. بهش گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: ببین آقاپسر!! چند روزه که خیلی سرم درد میکنه! 

۲. مچ دست خانمه رو (طبق معمول) با دوانگشت گرفتم و گفتم: تب ندارین. گفت: شما که بدنت از من داغتره که! 

۳. توی این پست اسم جدید پماد ویتامین آ+د رو نوشتم. اما چند روز پیش برای اولین بار خانمه اومده بود و ازم پماد آیدا میخواست!! 

4. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم. گفتم: حامله نیستین؟ گفت: اصلا! 

5. خانمه پرونده خانوارشو آورده بود تا براش داروهاشو بنویسم. چشمم افتاد به قسمت روش جلوگیری از بارداری و دیدم همکاران محترم بهداشت خانواده نوشتن: علت ترک روش پیشگیری از حاملگی: اجتناب از حاملگی! 

6. بعد از گرفتن شرح حال میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم، ازش پرسیدم: حامله نیستین؟ شوهرش گفت: واقعا اینها علائم حاملگیه؟! 

7. خانمه ازم پرسید: ببخشین آقای دکتر، برای اینکه ببینیم فشارمون بالا نرفته باشه باید آزمایش بدیم یا فشارمونو بگیریم؟! 

8. صبح یه روز تعطیل شیفت بودم که مرده اومد و گفت: پس دندون کن ندارین؟ (ترجمه: دندانپزشک) گفتم: نه آخه امروز تعطیله. گفت: آخه دندون درد روز تعطیل حالیش میشه؟! 

9. خانمه پسر یکسال و نیمه و کم وزنشو آورده بود. گفتم: اشتهاش خوبه؟ گفت: خوبه خودم بهش غذا نمیدم! گفتم: چرا؟ گفت: آخه هروقت غذا میخوره بعدش کثافتکاری میکنه!! 

10. یه پسر جوونو که (دور از جون همه مون) توی ختم مادرش حالش بد شده بود آوردند. وقتی بردنش بیرون مریض بعدی اومد تو که یه مرد بود با پسر 12-10 ساله اش.  

پسره پرسید: آقای دکتر! اون مرده چش بود؟ گفتم: مادرش مرده بود. گفت: همین؟! 

11. به پیرمرده گفتم: زانوتون تازگیها درد گرفته؟ گفت: نه بابا من الان چند ساله که دارم با این درد زد و خورد میکنم! 

12. یه مرد اومد با یه بریدگی عمیق که از لابلای موهاش شروع شده بود و بالای ابروش تموم میشد. زخم اونقدر عمیق بود که بهیارمون جرات نکرد بخیه اش بزنه و فرستادیمش بیمارستان. 

بهش گفتم: با چی بریده؟ گفت: از زیر یه داربست رد میشدم، یه میخ از اون بالا «ول» شد و افتاد روی سر من! (نمیدونم گوشهای منو چقدر دراز دیده بود؟!) 

 

 

پ.ن1: به دلایلی که بعضی از دوستان نزدیک درجریان اون هستند ناچار شدم چندتا از پستهای این وبلاگو حذف کنم شرمنده. 

پ.ن2: کسی از وبلاگ خانم ورزش خبری نداره؟ یکدفعه ناپدید شده!

پ.ن3: ظاهرا توی نظرسنجی مدلاگ دوستان خیلی به من لطف داشته اند. ممنون

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۸)

سلام: 

۱. (ویژه گروه پزشکی!): یه خانم با دو آزمایش توی دستش میاد پیشم و میگه: چند روز پیش یه آزمایش دادم که خیلی مشکل داشت و دوباره آزمایشمو تکرار کردن که گفتند این بار سالمه. 

آزمایشها رو از دستش میگیرم و نگاه میکنم. هردو آزمایش متعلق به میزان پروتئین در ادرار ۲۴ ساعته است. در اولی میزان پروتئین ۷۰۰ و میزان مجاز آن ۲۲-۱۴ و در دومی میزان پروتئین ۸۵۰ و میزان مجاز ۱۵۰۰-۶۰۰ نوشته شده! بیشتر دقت میکنم و بالاخره موضوعو میفهمم. کم مونده «اورکا اورکا» هم راه بندازم. توی آزمایش اولی میزان مجاز mg/kg/day 22-14و توی دومی ۱۵۰۰-۶۰۰ mg/kgبوده اما نمیدونم چرا میزان پروتئین توی هردو آزمایش با واحد mg/kg نوشته شده! 

۲. نسخه پیرزنه رو مینویسم و میدم دستش. بلند میشه و درحالی که داره از در میره بیرون میگه: الهی خیر از درسهات ببینی! 

۳. یکی از راننده های شبکه میگه: یه استعلاجی برای دخترم مینویسی که امروز نره دانشگاه؟ میگم: مشکلشون چیه؟ میگه: قراره امشب براش خواستگار بیاد! 

۴. یه پیرزنو معاینه میکنم و میگم: مشکل خاصی ندارین٬ سرماخوردگیه. پسرش میگه: ویروسی که نیست آقای دکتر؟ سرماخوردگی عادیه؟! 

۵. به پیرزنه میگم: میتونین بمونین براتون سرم بنویسم؟ میگه: آره اما سرم پنی سیلین نمیتونم بزنم! 

۶. برای اولین بار یه مریض داشتم که پیش از استفراغ حالت تنفس داشت!! 

۷. میخواستم برای یه بچه نسخه بنویسم که مادرش میگه: آقای دکتر! این بچه شربت نمیخوره الکی براش ننویس. میگم: یعنی هیچ شربتی نمیخوره؟ میگه: نه٬ اگه به زور هم بهش بدم زود میره آب میخوره و اثر شربت از بین میره! 

۸. بطور تصادفی با یکی از پرستارهای اتاق عمل چشم پزشکی دوران دانشجوئیم برخورد کردم که این خاطره از ایشونه: 

دکتر «ص» متخصص چشم میخواست کاتاراکت (آب مروارید) یه پیرزنو عمل کنه که پیرزنه گفت: خودتون گفتین شش ماه بعد بیا پیشم و وقتی هم که اومدم گفتین باید عمل بشم. وسط عمل دکتر فقط میگفت: این مریض کاتاراکتش دیگه خیلی مچور (رسیده) شده چرا من همون شش ماه پیش عملش نکرده ام؟ بعد از عمل رفتیم و پرونده مریضو خوندیم و متوجه شدیم نامه ای که پیرزنه آورده و توش نوشته شش ماه دیگه بیاد تاریخش مال ۱۲ سال پیشه!! 

۹.  به پیرزنه گفتم: اسهالتون خونیه؟ یکدفعه دست کرد توی جیبش و یه قوطی کمپوت آناناس آورد بیرون و گذاشت روی میز و درشو باز کرد و گفت: ایناهاش دکتر! اینجوریه یه مقدارشو با خودم آوردم!!   

۱۰. برای خانمه آمپول دگزامتازون نوشتم. گفت: در طول یک سال گذشته من سه تا دگزا زده ام. استخونهام پوک نمیشه؟! 

۱۱. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یه  وقتهائی هست که گلوت درد میکنه و از سینه ات خلط میاد. الان من همونطور شدم! 

۱۲. پیرزنه پرونده خانوارشو آورد و گفت: قرصهام تموم شده بنویس. پرونده رو باز کردم و گفتم: همین قرصهای اعصابو؟ گفت: من اصلا اعصاب ندارم. شوهرمه که اعصاب داره. من فقط قند و فشار دارم! 

۱۳. به خانمه گفتم: در حال حاضر هیچ داروئی میخورین؟ اسم چند نوع قرصو گفت و بعد گفت: غیر از غصه هائی که هر روز میخورم! 

۱۴. به خانمه گفتم: حامله نیستین؟ گفت: نمیدونم. گفتم: پریودتون چقدر عقب افتاده؟ گفت: هیچی! دو روز دیگه قراره پریود بشم اما هنوز که نشدم تا مطمئن باشم حامله نیستم! 

۱۵. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یه زخم توی بدنم نصف شده. نصفش توی گلومه که درد میکنه و نصفش هم پشت شونه هام که اونجا هم درد گرفته! 

۱۶. ساعت هشت شب شیفت یه مرکز شبانه روزیو تحویل میگیرم. چند دقیقه بعد مسئول داروخونه میاد و میگه: آقای دکتر! اینجا از صبح خیلی شلوغ بوده یه مقدار نسخه هاتونو خلاصه بنویسین! چند دقیقه بعد مسئول تزریقات میاد و میگه: خانم دکتر قبلی زیاد آمپول نمینوشت شما هوای ما رو داشته باشین! چند دقیقه بعد راننده آمبولانس میاد توی مطب و میگه: دکتر! آمبولانس مشکل داره اگه یه مریض بدحال اومد که خودشون ماشین داشتن بگین با ماشین خودشون ببرنش بیمارستان. چند دقیقه بعد یه آقای خوش تیپ میاد توی مطب٬ یه نگاه میکنه و سلام میکنه و بعد میره بیرون. دوباره مسئول داروخونه میاد و میگه: این دکتر ..... بود که تازگیها اینجا داروخونه شبانه روزی باز کرده. میگفت: من روم نشد به دکتر بگم. شما بهش بگین یه داروهائی بنویسه که توی داروخونه مرکز نباشه و مریضها بیان پیش ما! 

پی نوشت: در چند هفته اخیر چند پیام خصوصی دریافت کرده ام که این پستها رو با عنوان تمسخر بیماران میشناسن و کلی منو مورد التفات قرار داده ان! خدمت این دوستان عرض میکنم: 

1. من اینجا نه اسمی از مریضها میارم و نه حتی از شهر و روستائی که اونجا دیدمشون. 

2. حتی اگه یکی از این مریضها اینجا رو بخونه و یه بار دیگه چنین سوتی نده من خوشحال میشم. بعضی از همکاران من شاید نتونن خودشونو کنترل کنن و به جای نوشتن توی وبلاگ همونجا بزنن توی ذوق مریض. 

3. اگه قانع نشدین میتونین دیگه تشریف نیارین. کسی مجبورتون نکرده که این وبلاگو بخونین. مطمئنا وبلاگهای زیادی هستن که با سلیقه شما جوردرمیاد.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۷)

سلام 

۱. میخواستم برای دختره نسخه بنویسم گفتم: الان هیچ داروئی مصرف نمیکنین؟ گفت: چرا یک ساله که قرص اعصاب میخورم. گفتم: چرا؟ گفت: مدتی بود که به خدا و پیغمبر شک کرده بودم منو بردن پیش روانپزشک برام دارو نوشت! گفتم: حالا شکت برطرف شده؟ گفت: خیلی کمتر شده!! 

۲. (۱۴+) توی یه روستائی که اکثر دخترها زود ازدواج میکنن و تا ۱۸ سالگی یکی دوتا بچه هم دارن یه خانم ۲۳ ساله با شکایت ترشح دستگاه تناسلی اومد. گفتم: پماد استفاده میکنین تا براتون بنویسم؟ گفت: مگه میشه؟! بعدا فهمیدم که این یکی هنوز مجرده! 

۳. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: بی زحمت یه پماد عادل هم برام بنویسین (ترجمه: پماد ویتامین آ+د)! 

۴. اخیرا یکی از باکلاسترین مریضهامو در طول تاریخ دیدم! چند نفر از همولایتی الاصلهای ساکن تهران اومده بودند برای گردش و همراهشون خانمی رو آورده بودند که میگفتند چند روزه که بعد از ۳۰ سال برای اولین بار از آمریکا برگشته ایران و حالا بعد از خوردن غذا دچار کاهش سطح هوشیاری شده و با گلوکومتر (دستگاه آزمایش قند خون) هم قندشو چک کرده بودند که جواب رو ۶۰۰+ زده بود. اما تکنیسین ۱۱۵ که آورده بودش میگفت با گلوکومتر ما قندش پائین بود! یکدفعه یادم اومد که اخیرا به درمانگاههای شبانه روزی یه گلوکومتر دادن. با اون هم گرفتیم که پائین بود! 

در اینجا یکی از همراهان مریض رفت تا یه گلوکومتر دیگه که همراهشون داشتن بیاره و اون یکی منو کشید کنار و گفت: ببخشین آقای دکتر اما من بلد نبودم خون این خانمو گرفتم و خود قطره خونو کردم توی دستگاه فکر کنم برای همین داره زیاد نشون میده!  (حالا چرا بعد از غذا قندش افتاده بود الله اعلم)

۵. خانمه بچه شو با درد شکم آورده بود و میگفت: نمیدونم سرما خورده٬ ترشی خورده٬ یا زیاد خورده که دلش درد گرفته! 

۶. پیرزنه با سردرد اومده بود. گفتم: سرگیجه هم دارین؟ گفت: بله. گفتم: حالت تهوع هم دارین؟ گفت: بله. گفتم: وقتی سرتونو میارین پائین دردش بیشتر میشه؟ گفت: آفرین! اینقدر قشنگ داری همه خصوصیات سردردمو میگی که انگار دیشب تا صبح با هم بودیم!! 

۷. مامای مرکز با یه خانم باردار و پرونده اش اومد و گفت: این خانم دوهفته دیگه وقت زایمانشه و بخاطر جنین بریچ (تولد با پا) باید سزارین بشه اما حاضر نیست بره پیش متخصص تا تاریخ عملشو تعیین کنه. گفتم: چرا؟ خانمه گفت: الان چند روزه که دارم فقط توی خونه راه میرم شاید بچه ام خودش بچرخه و دیگه عمل نخواد! 

۸. به خانمه گفتم: بچه تون چند کیلوئه؟ گفت: دفعه قبل که وزنش کردم ۴ کیلو بود حالا رو نمیدونم. گفتم: دفعه قبل که وزنش کردین کی بود؟ گفت: سه روز پیش! 

۹. گوشیو گذاشتم روی سینه بچه و معاینه اش کردم. وقتی کارم تموم شد مادرش گفت: سینه شو معاینه کردین؟ گفتم: بله. گفت: میشه زحمت بکشین ریه هاشو هم معاینه کنین؟! 

۱۰. یه زن و شوهر بچه شونو آورده بودند و میگفتند: تب داره. دست گذاشتم روی پیشونیش و گفتم: این که تب نداره! پدرش گفت: این هروقت تب میکنه تبش داخلیه با دست گذاشتن مشخص نمیشه! 

۱۱. به پیرزنه گفتم: برای کمرتون چندتا مسکن مینویسم. گفت: مسکن ننویس قرص کمر درد بنویس! 

۱۲. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرصها برای فشارتون میخوردین تا براتون بنویسم؟ گفت: یادم نیست آخه من یکسال بود کلا یادم رفته بود قرص فشار بخورم حالا یکدفعه یادم افتاد گفتم بیام بگیرم! 

۱۳. دختره گفت: بی زحمت برام یه آزمایش چربی بنویسین آخه چند روزه که احساس می کنم توی گلوم چربه میخوام ببینم چربیم رفته بالا؟! 

۱۴. امروز صبح یکی از پرسنل درمونگاه بچه شو آورده بود و میگفت: دیشب تب داشت من هم قرص بروفن ۲۰۰ نداشتم یه قرص بروفن ۴۰۰ بهش دادم. گفتم: خوب نصفش میکردین. گفت: راست میگینا عقلم نرسید! 

۱۵. امروز صبح رفتم توی اتاق کاردان مبارزه که دیدم یه لشگر دختر دانشجو اونجا نشستند که به محض ورود من همه شون دم پام بلند شدن. خدائیش خجالت کشیدم! نمیدونم اگه یه روزی روزگاری متخصص شدم و قرار شد برم سر کلاس دانشجوها باید چکار کنم؟! (اما چه کلاسی بشه ها!!) 

پ.ن: یکی از دوستان پیشنهاد کرده بود ازتون بخوام  از توی خاطرات این پست بهترینشونو انتخاب کنین. این بار بصورت آزمایشی میخوام این کارو بکنم پس لطفا در صورت تمایل بهترین و بدترینشونو به انتخاب خودتون اعلام بفرمائید. البته بعضی از دوستان همیشه این لطفو داشتند.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۶)

سلام: 

۱. میخواستم برای یه بچه یک ماهه نسخه بنویسم که مادره دفترچه خودشو داد. گفتم: هنوز برای بچه تون دفترچه نگرفتین؟ گفت: خدا نکنه! 

۲. داشتم از خانمه شرح حال میگرفتم که گفت: پاهام اصلا باد نمیکنه اما ورم میکنه! 

۳. خانمه بچه شو آورده بود خونه بهداشت و از بهورز براش یه شربت گرفته بود اما خوب نشده بود و آوردش پیش من. گفتم: چه شربتی بهش دادین؟ گفت: از همین شربتهای خانم «....ی»ی!  

(توضیح: به جای .... باید فامیل خانم بهورزو بگذارین که چون حرف آخرش ی بود اونو نوشتم)

۴. پیرزنه گفت: کمرم اونقدر درد میکنه که انگار دقیقا از یه ساختمون ۱۲ طبقه افتاده ام پائین! 

۵. بهیار مرکز بهم گفت برم یه مریضو که به پاش ضربه خورده ببینم. رفتم و بهش گفتم: ناخنتون سیاه شده٬ به زودی می افته. گفت: افتاده٬ الان خودم چسبوندمش!! 

۶. پیرمرده گفت: دفعه پیش برام قرص سنگ نوشته بودین مگه توی معاینه فهمیدین سنگ بدنم کم شده؟! یه نگاه به نسخه قبلیش کردم که دیدم براش قرص آهن نوشته بودم! 

۷. (۱۶+) مرده زنشو نصف شب با خونریزی شدید آورده بود. بهیار مرکزو صدا کردم فورا یه رگ ازش بگیره تا بقیه کارهاشو بکنیم. به محض اینکه شوهره رفت بیرون بهیار صدام کرد و گفت: این خانم میگه امروز خودم توی خونه «سقط» کردم اما شوهرم نفهمه چون اصلا نمیدونست حامله شده بودم. به شوهرش گفتم: خانمتون باید بره بیمارستان. گفت: چرا؟ گفتم: لازمه. فرم ارجاعشو نوشتم و دادم به راننده آمبولانس. چند دقیقه بعد دیدم راننده توی مرکزه. گفتم: پس مریض؟ گفت: شوهرش گفت میبرم لباسشو عوض کنه و بیاد. وقتی دیدم خیلی طول کشید راننده رو فرستادم دنبالش اما برگشت و گفت: اصلا چنین آدرسی وجود نداشت!  (ببخشید طولانی شد) 

۸. پسره میگفت: من چند روزه که توی آفتاب هیچ مشکلی ندارم اما هروقت میرم توی سایه حالت تهوع پیدا میکنم! 

۹. مرده دفترچه پسرشو آورده بود و میگفت: معلوله و نمیتونه راه بره نسخه شو بنویسین.  گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: کدوم معلولیته که هیچ درمانی نداره؟ و وقتی دید من هیچ جوابی نمیدم گفت: نرمی استخون دیگه! 

۱۰. خانمه نصف شب با حالت پریشون بچه شو آورده بود و میگفت: چندتا دونه سفید توی دهنش زده آوردمش ببینین یه وقت نکنه برفک باشه؟!! 

۱۱. خانمه میگفت: با تب بر و پاشویه دمای بدن بچه مو میاریم پائین اما از ۳۵.۵ پائینتر نمیاد و به محض اینکه ولش میکنیم سریع میشه ۳۷!! 

۱۲. مرده میگفت: توی خونه هم خشک کن خوردم هم چرک خشک کن! 

۱۳. یه بچه ۴-۳ ساله جلوتر از مادرش اومد تو درحالی که کلاهش دستش بود. مادرش دفترچه شو هم داد دستش و گفت: اینو بده به آقای دکتر. بچه اومد جلو٬ بعد یه نگاه به هردو دستش کرد و بعد کلاهشو داد دستم! 

۱۴. به خانمه گفتم: دفترچه تونو مهر کردم تا برین پیش متخصص. اگه لازم بود همونجا براتون عکس مینویسن. گفت: بعد عکسو بیاریم پیش شما یا نشون همون متخصص بدیم؟! 

۱۵. خانمه بچه ۴ ماهه شو آورده بود و میگفت: ۲ ماهه که مریضه هرچقدر صبر کردم که شاید خودش خوب بشه نشد! 

۱۶. نشسته بودم توی مطب که یه پیرزن درو باز کرد. گفتم: بفرمائین. گفت: شما بفرمائین!! 

۱۷. امروز ظهر تازه از سر کار اومده بودم خونه که رئیس نقلیه زنگ زد و گفت: رئیس شبکه یه کار واجب باهات داره الان یه ماشین میفرستم دنبالت. مونده بودم که یعنی چی شده؟ رفتم شبکه که آقای رئیس فرمودند: یه مریض از روستای .... اومده که امروز پزشک نداشتن. لطفا دفترچه شو مهر کن تا بره پیش متخصص! و جالبتر اینکه من مهر مخصوص پزشک خانواده پیشم نبود!! 

۱۸. باز هم از این خاطرات آبکی دارم اما چون نمیخوام خیلی طولانی بشه نمینویسم ضمن اینکه ممکنه برای پست بعدی مطلب به اندازه جمع نشه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۵)

سلام 

۱. مرده دخترشو آورده بود و میگفت: آقای دکتر! این به «باد» حساسیت داره هرسال همین موقع که میشه آبریزش بینی و ....ش شروع میشه! 

۲. خانمه بچه ۴ ساله شو با اسهال آورده بود و میگفت: به نظر شما اینو ببرم متخصص اطفال سردرمیاره یا ببرم یه دکتر دیگه؟! 

۳. یه پیرزنو که طبق دفترچه اش ۹۳ ساله بود آوردند. پسرش میگفت: چند روزه که حالش خیلی بده و حتی غذا هم نمیتونه بخوره. حاضر هم نیست بره بیمارستان میگه اونجا «تیکه پاره ام میکنن»! وقتی آوردنش تو و روی تخت خوابوندنش با صدای بلند سلام کردم. یه نگاهی بهم کرد و از پسرش پرسید: این کیه منو آوردین پیشش؟ پسرش گفت: دکتره! پیرزنه با همه قدرتی که داشت بلند شد و نشست و گفت: تورو به خدا منو از اینجا ببرین الان تیکه پاره ام میکنه!!! 

۴. وسط دیدن مریضها بودم که راننده مرکز اومد و گفت: یه مریض سرطانی خیلی بدحال توی خونه هست. هر چند روز خانم .... (بهیار) رو میبردیم خونه اش بهش سرم میزد اما دفعه آخر نتونست رگشو پیدا کنه. آقای دکترو بردیم که او هم نتونست حالا شما میائین ببینینش؟ گفتم: من هم سرم نمیتونم خوب بزنمها! گفت: حالا بیائین ببینینش. بالاخره رفتیم و با همون نگاه اول متوجه شدم که مریض داره آخرین ساعتهای عمرشو میگذرونه. خانمش گفت: حالش خیلی بده؟ گفتم: بله. گفت: پس دیگه تمومه؟ گفتم: خوب بله. گفت: خوب دست شما درد نکنه زحمت کشیدین تشریف آوردین!! 

۵. خانمه بچه ۳-۲ ساله شو آورده بود و میگفت: وزنش کمه. شربت .... خوبه بهش بدم؟ گفتم: خوب بله تقویتیه٬ ولی اینجا پیدا نمیشه باید برین از شهر بگیرین. گفت: میشه خودتون برین از شهر بگیرین بعد بیارین در خونه مون؟ آخه شوهرم هم اینجا نیست!!! (از یه دیدگاه خنده نداره٬ از اون دیدگاه هم همینطور!) 

۶. به پسره گفتم: تب هم دارین؟ گفت: نه فقط تب و لرز دارم! 

۷. خانمه میگفت: مدتیه که پادرد دارم البته وزنم هم بالاست خدانکرده! 

۸. به خانمه گفتم: شما که دیروز رفتین پیش متخصص این آزمایشها رو هم نشونش دادین؟ گفت: آزمایش خون یا ادرارو میگین؟ گفتم: حالا هرکدومو. گفت: نه هیچکدومو نبردم! 

۹. خانمه میگفت: چند روزه که صِدام به جای دهنم از کله ام میاد! 

۱۰. پسره گفت: دارو همه چی دارم فقط برام آمپول بنویسین. گفتم: قرص سرماخوردگی دارین؟ گفت: نه اونو هم بنویسین. گفتم: شربت چی؟ گفت: نه اونو هم بنویسین! 

۱۱. مرده گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: هر آزمایشی بلدی بنویس اصلا هم حساب پولشو نکن! 

۱۲. امروز صبح به دختره گفتم: خلط هم از گلوتون میاد؟ گفت: کمی تا قسمتی! 

تقدیر و تشکر: درصد افرادی که برای اولین یا دومین یا ...ین بار به وبلاگم سر زده اند مدتهاست که توی وبگذر تغییری نمیکنه. ماشاءالله چقدر با هم هماهنگ هستین!!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۳)

سلام: 

۱. یه پیرزنو آوردند و گفتند توی خونه فشارشو گرفتیم بالا بود٬ فشارشو گرفتم و گفتم: ۱۵ است. 

همراهش گفت: لطفا از اون دستش هم بگیرین! گرفتم٬ باز هم همون حدود بود. گفتند: توی خونه ۱۸ بود! گفتم: الان که ۱۵ است. پیرمرده که همراهش بود نشست و گفت: فشار منو هم میگیرین؟ گرفتم٬ ۱۶ بود. به بقیه شون گفت: فشار منو درست گفت!! تشکر کردند و رفتند بیرون٬ چند دقیقه بعد بهیار مرکز اومد تو و گفت: ببخشید میشه فشارسنجتونو قرض بگیرم؟ یه پیرزنو آوردند و اصرار دارند که من فشارشو بگیرم! 

۲. به خانمه گفتم: بچه تون اسهال داره؟ گفت: نه فقط از صبح داره تند تند میره دستشوئی! 

۳. پیرزنه گفت: چندتا از برگ های دفترچه بیمه مو مهر کن٬ دارم میرم مسافرت میخوام اگه اونجا حالم بد شد برم پیش متخصص. گفتم: حالا کجا میرین؟ گفت: کربلا! 

۴. پیرمرده گفت: من زخم معده دارم٬ ما قدیمیها به زخم معده میگیم بواسیر اما انگار شما دکترها بهش میگین درد مفاصل!!! 

۵. بهیار مرکز اومد تا برای گلودردش یه نسخه بنویسم٬ گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: نه! مریضها که پشت در بودند شروع کردند به خندیدن و گفتند: ........ (ترجمه: دکتر خودش آمپول نمیزنه!) 

۶. پسره میگفت: من معده ام درد میکنه لطفا برام چندتا قرص جوندگی بنویسین! 

۷. به پیرزنه گفتم: باید برین آزمایش. گفت: نمیتونم برم پاهام خیلی درد میکنهُ دفترچه مو مهر کن برم شهر پیش متخصص! 

۸. خانمه گفت: سوزش ادرار دارم٬ گفتم: میتونین یه آزمایش بدین؟ گفت: برای چی باید آزمایش بدم؟! 

۹. پیرزنه گفت: شانه و زانوم درد میکنه و داشت به طرف راست بدنش اشاره میکرد٬ گفتم: فقط طرف راستتون درد میکنه؟ گفت: شانه ام فقط طرف راست. گفتم: زانوتون چی؟ گفت: اون هم فقط طرف راست! 

۱۰. پیرزنه گفت: سرم خیلی درد میکنه بیا دست بکش ببین!! 

۱۱. به خانمه گفتم: بچه تون میتونه قرص بخوره یا براش شربت بنویسم؟ گفت: قبلا که میتونست حالا رو نمیدونم! 

۱۲. پیرزنه داروهاشو که گرفته بود آورد و گفت: این شربت که برام نوشتی که خیلی کوچیکه٬ یه بزرگترشو نمی نویسی؟! 

۱۳. پیرزنه جعبه داروهاشو آورد تا از روشون براش بنویسم بعد گفت: همه جعبه قرصهای امسالو جمع کردم تا برای چهارشنبه سوری آتیش بزنم ببینم درد و مرضم میره؟! 

۱۴. باز هم خاطره آماده دارم اما امسال توی تعطیلات عید برام شیفت نگذاشتن عوضش همه تعطیلاتو آنکالم و میترسم خاطره برای آپهای بعد کم بیارم! 

امیدوارم بهم زنگ نزنن. 

توی نوروز امسال ۴-۳ روز آنکال بودم و فقط ۲ ساعت رفتم مریض دیدم

خاطرات (از نظر خودم) جالب (42)

سلام: 

1. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: گلوهام درد میکنن! 

2. مرده گفت: قرصهای فشارم تموم شده برام بنویسین. گفتم: اسمشون چیه؟ گفت نمیدونم اما نارنجیند لطفا شما بنویسین من برم بگیرم ببینم نارنجیند؟! 

3. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دو روزه که همه تنم سردرد داره! 

4. نسخه پیرزنه رو که سرما خورده بود نوشتم و بعد گفتم: مشکل دیگه ای ندارین؟ گفت: من همه بدنم درد میکنه دیگه غیر از این چی میتونه باشه؟! 

5. به خانمه گفتم: وقتی می ایستین یا راه میرین کمردردتون بیشتر میشه؟ گفت: آره بخصوص وقتی روی کمرم می ایستم! 

6. پیرزنه گفت: قرصهای فشارم هم تموم شده برام بنویسشون. گفتم: قرصهاتون چه رنگیند؟ گفت: آخه من سواد دارم که بدونم چی رنگیند؟! 

7. به خانمه گفتم: قرصهای فشارتونو مرتب میخورین؟ گفت: نه از دیشب تا حالا 3-2 شبه که نخوردم! 

8. پسره اومد و گفت: من دیابت دارم و بهزیستی گفته اگه 18 سالَم تموم بشه منو تحت پوشش میگیره (واقعا میگیره؟) لطفا پرونده مو نگاه کنین ببینین من 18 سالم تموم شده؟! 

9. دیروز صبح پیرزنه جواب آزمایششو آورده بود ببینم. گفتم: ناراحتی داشتین که آزمایش دادین؟ گفت: نه. گفتم: پس همینطوری آزمایش دادین؟ گفت: نه دکتر نوشت! 

10. دیشب پسره میگفت: عضلات پام گرفته برام آمپول بنویس. گفتم: یه آمپول مینویسم نصفشو این طرفتون میزنن نصفشو اون طرف. گفت: من فقط عضله یه طرفم گرفته ها! 

11. دیشب یه دختر جوونو با علائم حمله عصبی آورده بودند. گفتم: حرص خورده؟ مادرش گفت: آره! برای یه چیز خوب هم حرص نمیخوره ها فقط برای چیزهای بد! بعد هم که نسخه شو نوشتم و خواستند ببرنش مادرش خواست چادر دختره رو بکنه سرش که دختره گفت: ولم کن، این چادرو بزنمش توی سرم؟! 

12. امروز صبح پیرزنه میگفت: اونقدر سرگیجه دارم که وقتی راه میرم سرم دنبالم نمیاد! 

13. امروز پیرزنه میگفت: برام سوزن الکلی بنویس ببینم قندم میاد پائین؟! (ترجمه: انسولین)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۱)

سلام: 

۱. به مرده گفتم: وقتی شکمتونو فشار میدم درد میگیره؟ گفت: این طور که شما فشار میدین نه! 

۲. به پیرزنه گفتم: توی خونه قرص فشار دارین یا براتون بنویسم؟ گفت: ندارم٬ به خدا ندارم! 

۳. به پیرزنه گفتم: چربیتون ۱۶۰ بوده. گفت: توی آزمایش قبلیم ۴۰۰ بود حالا ۱۶۰ از ۴۰۰ کمتره؟! 

۴. (این یکی مال چند ماه پیشه که تازه یادم اومد) توی مدرسه داشتیم محصلهای اول دبیرستانو میدیدیم. من نشسته بودم پشت میز معلم که چسبیده بود به نیمکت اول٬ همینطور که داشتم پرونده های بهداشتیو مهر میکردم یه لحظه نگاه کردم و دیدم یکی از دانش آموزانی که توی نیمکت اول نشسته داره فقط به امضای من نگاه میکنه و بعد اونو روی یه کاغذ تمرین میکنه! چند دقیقه بعد متوجه شدم یه دفترچه بیمه از کیفش آورده بیرون و داره آروم دستشو میبره به طرف مُهرم که فورا برش داشتم! 

۵. داشتم فشار یه مریضو با فشارسنج جیوه ای میگرفتم که گفت: ما هم تازه یه فشارسنج برای خونه خریدیم دقیقا عین همینه فقط سرش یه دایره است که یه عقربه داره! 

۶. به خانمه گفتم: قبلا هم سابقه سوزش ادرار داشتین؟ گفت: اصلا! تا خودکارو برداشتم گفت: دکتر برام «فنازوپیریدین» بنویس هروقت میخورم فورا خوب میشم! 

۷. میخواستم برای مرده که سرما خورده بود نسخه بنویسم که گفت: دکتر! برام قرص سرماخوردگی و کپسول آموکسی سیلین بنویس! خانمش آروم گفت: دیفن هیدرامین رو هم بگو! مرده گفت: اگه دکتر حالیش باشه که میدونه باید برای سرماخوردگی دیفن هیدرامین هم بنویسه! 

۸. خانمه بچه شو با اسهال و استفراغ آورده بود که براش نسخه نوشتم. گفت: دکتر خوب میشه؟ گفتم: بله. گفت: یعنی تا حالا چنین مریضی داشتین که خوب بشه؟! 

۹. برای پیرزنه نسخه نوشتم که گفت: خدا ۱۰۰۰ در دنیا و ۱۰۰ در آخرت بهت عوض بده! 

۱۰. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم که گفت: دکتر برای من قرص ننویس٬ شربت برای من بهترین قرصه! 

۱۱. (۱۶+) خانمه گفت: دفترچه بیمه مو مهر کن برم پیش متخصص ازم «پاپ اسمیر» بگیره. گفتم: خانم مامای همین جا هم میگیره. گفت: خاک به سرم٬ اون فامیلمونه٬ روم نمیشه ...مو بهش نشون بدم! 

۱۲. پیرزنه گفت: دفترچه مو مهر کن برم پیش دکتر قلب. چند روز پیش رفتم پیش دکتر .... اما انگار چیزی حالیش نبود میخوام برم یه دکتر دیگه. گفتم: چرا چیزی حالیش نبود؟ گفت: آخه بهم گفت قلبت مشکل داره! 

 ۱۳. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: بله. شوهرش گفت: نه وقت نداریم! گفتم: مگه زدن آمپول چقدر وقت میخواد؟ گفت: مگه آمپول همون نیست که آویزون میکنن و قطره قطره ازش میاد؟! 

۱۴. به خانمه گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: من اصلا از بالا آبریزش ندارم فقط از پائین آبریزش دارم!! 

۱۵. دیشب خانمه بچه شو با اسهال و استفراغ آورده بود و گفت: دکتر خواهش میکنم فقط یه داروئی بنویس که خوب بشه مجبور نباشیم بستریش کنیم. 

بعد که نسخه شو نوشتم گفت: میدونین چرا اینقدر اصرار دارم تا بستری نشه؟ گفتم: نه. 

دست بچه شو که توی آستین بود آورد بیرون و دیدم دست راستش انگشت وسط نداره! مادره گفت: این بچه مادرزادی اینطوریه٬ یه بار بستری شد همه استادها و دانشجوها و پرستارها و ... تا مستخدمهای بخش پشت سر هم می اومدند دست بچه مو نگاه کنند! 

بعدنوشت: حالا که این پستو خوندین این پستو هم ببینین!  

این پستو هم که لابد خوندین 

حالا اینو بخونین 

اگه این پست دوست خوبمون لژیونلا رو هم خونده باشین لابد این یکی براتون آشناست!!!


بقیه پستهارو چک نکردم!!

بعدتر نوشت: به نظر شما اون دوستمون خودش وبلاگشو حذف کرد (با کامنت خصوصی که براش گذاشتم) یا آقای شیرازی (مسئول بلوگفا) زحمتشو کشید؟ (با گزارش تخلفی که بهش دادم)

کار هر کدوم که بود ایول داره این سرعت عمل اما فکر کنم یه دشمن برای خودم تراشیدم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (40)

سلام: 

1. یه خانم باردار با سوزش ادرار اومده بود. گفتم: هیچ داروئی نخوردین؟ 

گفت: دوبار رفتم دکتر و برام دارو نوشتن اما من نخوردم. گفتم: چرا؟ گفت: خوب حامله ام خو! 

2. پیرزنه میگفت: شونه ام اونقدر درد میکنه که انگار «جونم» همین جاست! 

3. به خانمه گفتم: این داروهارو که خوردی دردت بهتر شد؟ گفت: دردم سبکتر شد اما بهتر نه! 

4. خانمه دختر 17 ساله شو با ترشح ... آورده بود و میگفت: آقای دکتر براش یه دارو بنویس زودتر خوب بشه آخه دختره، حالا باز اگه زن بود طوری نبود! 

5. به مرده گفتم: میخواین پیش کدوم دکتر برین تا دفترچه تونو مهر کنم؟ گفت: میرم پیش پزشک! 

6. به مرده که با استفراغ و اسهال اومده بود گفتم: چیز ناجوری نخوردین؟ گفت: من هربار حلورده (اسم محلی حلوا شکری) میخورم اینطور میشم، حالا خوبم کنین من دیگه غلط بکنم حلورده بخورم! 

7. خانمه یه پماد واژینال کلوتریمازول 1% آورده بود و میگفت: این درصدش کم بود خوب نشدم یه داروی قویتر میخوام مثل «این» و یه پماد بتادین واژینال 10% بهم نشون داد! 

8. خانمه میگفت: مادربزرگم خیلی پیره نتونست بیاد لطفا داروهاشو براش بنویسین. درحال نوشتن دوسه بار بهش گفتم: بفرمائین بنشینین اما ننشست. وقتی داروهای مادربزرگشو نوشتم گفت: خوب حالا دیگه نوبت خودم شد و روی صندلی نشست! 

9. دختره میگفت: من سرفه هام خشکه و با هر سرفه هم یه خلط میاد بیرون! 

10. یه دختر 10 ساله رو با دل درد آوردند. وقتی نسخه شو نوشتم مادرش گفت: آقای دکتر اجازه هست با این تابلو (چارت اسنلن) ببینم چشمش ضعیف نباشه؟ گفتم: بفرمائین! خانمه دخترشو در چند متری چارت نگه داشت و بعد شروع کرد یکی یکی علامتهای روی چارتو ازش پرسیدن و دختره درحالی به مادرش جواب میداد که داشت از دل درد به خودش میپیچید!! 

11. به خانمه گفتم: تپش قلب هم دارین؟ گفت: آره یه مدتیه استرس دارم تپش قلب هم میگیرم. وقتی از در مطب رفتند بیرون شوهرش گفت: راستشو بگو چرا استرس داری؟! 

12. خانمه با سوزش ادرار اومده بود. گفتم: تکرر ادرار هم دارین؟ گفت: تند تند ادرار دارم اما از ترس سوزش نمیرم دستشوئی! 

13. خانمه میگفت: چند روزه که هرچقدر نفس عمیق میکشم «جون» توی پاهام نمیره! 

14. یه نوزاد 15 روزه رو با سرفه و آبریزش بینی آورده بودند. پدرش میگفت: آقای دکتر! به این بچه کوچیک که نمیشه دارو داد، به نظر من داروهاشو بدیم به مادرش وقتی مادره بهش شیر میده دارو هم وارد بدنش میشه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۹)

سلام 

۱. برای یه مرد جوون نسخه نوشتم. وقتی میخواست از روی صندلی بلند بشه یه مکثی کرد و گفت: ببخشید آقای دکتر! چند روزه که یکی از سینه های خانمم ورم کرده و درد میکنه به نظر شما چی میتونه باشه؟ گفتم: بچه شیر میده؟ گفت: آره. گفتم: فکر نمیکنم مشکل خاصی باشه اما برای اطمینان فردا صبح که یه خانم دکتر هست بیارینشون تا معاینه بشن. گفت: واقعا مشکلی نیست؟ الان سه روزه که ما فقط دونفری میشینیم کنار هم و گریه میکنیم میگیم سرطان سینه گرفته! 

۲. مرده با دندون درد اومد و گفت: من با کپسول خوب نمیشم برام آمپول بنویسین. وقتی نوشتم گفت: حالا اصلا پنی سیلین برای دندون درد خوب هست؟! 

۳. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ داروئی به بچه تون دادین؟ گفت: استامینوفن بهش دادم اما ساده بود از اونها نبود که روشون نوشته ضد درد و ضد تب! 

۴. به خانمه گفتم: بچه تون که اصلا تب نداره اینقدر نگران تبش هستین! گفت: آخه این بچه مثل همه تب نمیکنه وقتی خیلی تب داره فقط یه کم دستهاش گرم میشه! 

۵. برای بچه شربت سرماخوردگی کودکان نوشتم. چند دقیقه بعد پدرش با شیشه شربت اومد تو و گفت: آقای دکتر روی این شیشه شربت نوشته فاقد «اتانول» میباشد. یعنی به درد بچه ها میخوره؟! (توضیح: اتانول همون الکل خوردنیه!) 

۶. به پیرزنه گفتم: پیش کدوم متخصص میخواین برین تا دفترچه تونو مهر کنم؟ گفت: به من گفتن یه مریضی دارم که اسمش «روماتولوژی»ه باید برم پیش دکتر همین مریضی! 

۷. به خانمه گفتم: کدوم آزمایشگاه میخواین برین؟ گفت: به نظر شما اون آزمایشگاهی که بهتره٬ بهتره؟! 

۸. مرده گفت: من قرص نمیتونم بخورم اما کپسول میخورم. وقتی نسخه شو نوشتم گفت: کپسول از قرص قویتره دیگه مگه نه؟! 

۹. داشتم یه پیرزنو معاینه میکردم که متوجه شدم یکی از شیشه های عینکش ساده و سفیده اما اون یکی دودیه! ناخودآگاه به عینکش نگاه میکردم که همراه پیرزنه عینکشو برداشت و تمیز کرد و سفید شد! بعد هم گفت: تعجب نکنین آقای دکتر! این خانم هر روز کلی سیگار میکشه و فقط هم سیگارو این طرف لبش میگذاره و میکشه! 

۱۰. مرده گفت: برام چندتا استامینوفن هم بنویس. گفتم: از کدوم نوعش میخواین؟ گفت: از اون صورتی ها! (بروفن!) 

۱۱. پیرزنه گفت: داروهامو بیشتر بنویس. من نمیتونم مرتب بیام آخه خونه ام خیلی دوره. خونه ام بعد از خونه «مش پرویز»ه! 

۱۲. میخواستم فشار خون خانمه رو بگیرم که شروع کرد به کشیدن نفس عمیق!! 

۱۳. داشتم مریض میدیدم که یه پسر جوون اومد تو و گفت: آقای دکتر من یه سوال دارم. گفتم: بفرمائین. گفت: من الان کلاس اول دبیرستانم و خیلی دوست دارم که دکتر بشم. اما نه از این دکتر الکی ها که میان اینجا و مریض میبینن! 

من یا باید جراح قلب بشم٬ یا متخصص مغز و اعصاب٬ یا داروی «ایدز»و کشف کنم!! گفتم: خوب؟ 

گفت: میشه یه نامه بهم بدین تا یه بار توی اتاق عمل راهم بدن تا ببینم میتونم جراحیو ببینم و تحمل کنم یا از همین حالا مسیر زندگیمو عوض کنم؟! 

۱۴. پیرزنه گفت: رفتم پیش دکتر «خ» متخصص قلب (همون ارسلان که توی دانشگاه نماینده کلاسمون بود) گفته قلبت باید عمل بشه. گفتم میترسم گفت اگه عمل نکنی یا شب سکته میکنی یا روز حالا دارم از سکته کردن میترسم یعنی راست گفته؟! 

۱۵. به خانمه گفتم: فشارتون ۱۲ است. با وحشت گفت: واقعا ۱۲ است؟ گفتم: بله مگه همیشه چند بود؟ گفت: همیشه طبیعی بود!  

پی نوشت: کاش یکی به من میگفت چطور وقتی من دارم از بانک مسکن ۱۸ میلیون تومن وام میگیرم و باید ۳۰ میلیون پس بدم سود وام میشه ۱۱ درصد؟! 

بعدنوشت: رسیدن پیج رنک وبلاگم به عدد ۳ رو به خودم و همه خوانندگان این وبلاگ تبریک عرض میکنم امیدوارم موقتی نباشه!