سلام
وقتی از تهران برگشتم فقط یکی دوتا مطلب دیگه میخواستم برای پست جدید که خوشبختانه بیشتر از اون به دستم رسید:
۱.گلوی بچه رو که نگاه کردم مادرش گفت: آقای دکتر! گلوش چرک داره؟ گفتم: چرکش تازه میخواد شروع بشه. گفت: این بچه همیشه همینطوره٬ همیشه عفونتش اول شروع میشه بعد زیاد میشه!
۲.به دختره گفتم: مشکلتون چیه؟ با یه صدای گرفته گفت: هیچی فقط چند روزه که اصلا صدام درنمیره!!
۳.به دختری که با استفراغ اومده بود گفتم: اسهال هم دارین؟
گفت: حالتشو دارم اما نمیاد!!
۴.یه خانم حدودا ۵۰ ساله دختر حدودا ۱۸ سالشو آورده بود. به دختره گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دلهره دارم. مادرش زد زیر خنده و بعد گفت: مامان! دل پیچه نه دلهره!
پرسیدم: چیز ناجوری نخوردین؟ مادرش گفت: چرا «چیسپ» خورده و این بار نوبت دختر بود که بزنه زیر خنده و بگه: مامان چیپس نه چیسپ!
۵.به آقائی که با سردرد اومده بود گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ گفت: مثلا چه سابقه ای؟ بعد گفتم: توی خونه داروئی نخوردین؟ گفت: مثلا چه داروئی؟ نسخه شو که نوشتم گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: مثلا چه ناراحتی؟
۶.به خانمه گفتم:اشتهاتون خوبه؟ گفت: هروقت بتونم غذا بخورم میتونم بخورم!
۷.پیرمرده گفت: همه بدنم درد میکنه غیر از آرنج دست چپم. گفتم: یعنی آرنج دست چپتون درد نمیکنه؟ گفت: نه آرنج دست چپم «خیلی» درد میکنه!
۸.خانمه اومد و گفت: برام یه آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: نمیدونم.چندوقت بود که هر دو دستم درد میکرد. چند هفته پیش از این دستم آزمایش خون گرفتم بعد دردش افتاد حالا میخوام بگم از این دستم هم خون بگیرن ببینم دردش می افته؟!
۹.به خانمه گفتم: باید یه آزمایش بدین. گفت: نمیدم! گفتم: چرا؟ گفت: میترسم بفهمم یه مرض ناجوری دارم!
۱۰.برای آبسه دندون برای مریض کپسول نوشتم بعد گفت: چند روزه گلوم هم درد میکنه. گفتم: خوب اگه عفونت داشته باشه با همون کپسول بهتر میشه. گفت: اون کپسولو که برای دندونم نوشتین چکار به گلو داره؟!
۱۱.خانمه میگفت: توی آزمایشگاه درمونگاه آزمایش دادم گفتند عفونت داری اما بیرون آزمایش دادم گفتند سالمه! آزمایشهاشو نگاه کردم دیدم توی درمونگاه آزمایش ادرار داده و بیرون آزمایش خون!
۱۲.خانمی با مادرش نوزاد دخترشو آورده بود و میگفت: ادرار سوختگی پیدا کرده. بعد به مادرش گفت: نشونش بدیم؟ مادره گفت: اگه خانم دکتر بود میتونستیم نشونش بدیم!
۱۳.این یکیو نمیدونم واقعا ممکنه یا نه؟: خانمه میگفت: پارسال سزارین کردم و از اون موقع وقتی ایستاده یا نشسته ام (روم به دیوار) گاز از روده ام دفع نمیشه و برای دفع گاز باید حتما دراز بکشم!
۱۴.خانمه میگفت: فکر کنم باز گلوی بچه ام چرک کرده. گفتم: از کجا فهمیدین؟ گفت: آخه از دیروز داره دهنش بوی کپسول میده!
۱۵.خانمه اومده بود با علائم تیپیک اضطراب. گفتم: از کی اینطوری شدین؟ گفت: از اون روز که دیدم شوهرم برای «اون زنه» پیامک میده!
۱۶.خانمه میگفت: بچه ام چند روزه یبوست داره براش شیاف هم گذاشتم خوب نشد. گفتم: چه شیافی براش گذاشتین؟ گفت: استامینوفن!
پی نوشت: انگار خدا تازه یادش افتاده که زمستونه از صبح امروز اینجا بارون شروع شد که از حدود نیم ساعت پیش به برف تبدیل شده ........
راستی حتما باید هربار بگم من اینجا هم هستم؟!
سلام
امروز میخواستم ادامه خاطرات طرحو بنویسم اما به لطف همولایتی ها به اندازه کافی خاطره برای یه پست دیگه جمع شد!
۱.رفته بودم به یه درمونگاه روستائی. یه پیرزن اومد و گفت: مریض قبلی که الان از پیشتون برگشت توی کوچه منو دید و گفت یه دکتر خوبی اومده و اینقدر به آدم میرسه که نگو!
ممکن بود ذوق کنم البته اگه اون پیرزن اولین مریض اون روز نبود!!
۲.خانمی میگفت: برای بچه ام قرص اشتها آور نوشتند اما وقتی بهش میدم خیلی خواب آوره. گفتم: خوب مشکلی نیست٬ قبل از خواب بخوره. گفت: اون وقت شب بخوره اشتهاش تا صبح هم زیاد میمونه؟!
۳.به خانمه گفتم: وزن بچه تون چقدره؟ گفت: درست یادم نیست ۲۰ کیلو بود یا ده کیلو و هشتصد گرم!!
۴.داشتم یه بچه که با تب شدید آوردند رو میدیدم که مادرش در حالی که به شدت نگران بود گفت: ببخشید آقای دکتر! ممکنه یه وقت چیزیش نباشه؟!
۵.میخواستم گلوی یه بچه سرماخورده رو ببینم که به هیچ عنوان دهنشو باز نمیکرد٬ مادرش گفت: اگه دهنتو باز نکنی دفعه بعد با بابات باید بیائی دکتر! بچه بیچاره چنان دهنشو باز کرد که تا طنابهای صوتیش هم پیدا شد!!
۶.خانمه میگفت: این بچه رو سه روز پیش هم آوردمش اینجا اما خوب نشد. گفتم: اونوقت چی براش نوشته بودند؟ گفت: هیچی! اومدیم اینجا گفتند دکتر نیست برگشتیم خونه!!
۷.خانمه اومده بود و میگفت: این آزمایشو برام نوشتند نشد بریم تاریخش گذشت٬ تاریخشو عوض کن. گفتم: چون یه پزشک دیگه نوشته من نمیتونم تاریخشو عوض کنم اگه میخوای توی یه برگ دیگه برات بنویسم. گفت: اون وقت باید جوابشو به خودتون نشون بدم شما هم که فقط همین امروز اینجائین!
۸.یه دختر جوون فقط با استفراغ اومده بود و هرچقدر ازش شرح حال میگرفتم هیچ علتی براش پیدا نمیکردم. ازش پرسیدم: شما ازدواج کردین؟ گفت: نههههههههه!
درنهایت مجبور شدم درمان علامتی کنم.
وقتی داشت میرفت بیرون گفت راستی دکتر من عقدم و .... (دختره از روش مورنینگ آفتر استفاده کرده بود!)
۹.توی یکی از درمونگاه های روستائی بودم که دیدم پشت سر هم زنها میان تا براشون «پاپ اسمیر» بنویسم. از ماماشون پرسیدم: امروز چه خبره؟! گفت: از شبکه اومدند بازدید و ایراد گرفتند که تعداد پاپ اسمیرهاتون کمه من هم الکی به زنهای اینجا گفتم اخیرا توی این روستا چند مورد سرطان سرویکس کشف شده! گفتم: اونوقت نپرسیدن چه کسانی؟ گفت: چرا اما من گفتم این جزء اصول رازداری حرفه ایه و نمیتونم بهتون بگم!
۱۰.گوشیو برداشتم تا صدای ریه یه بیمار سرماخورده رو گوش کنم. گفت: میخوای گوشیو بگذاری روی سینه ام؟ گفتم: آره. فورا پشتشو کرد و کمرشو زد بالا!
۱۱.به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ در حالی که زانوشو کاملا خم کرده بود و اونو به ران پاش چسبونده بود گفت: مدتیه نمیتونم زانومو «اینطوری» خم کنم!
۱۲.به خانمه گفتم: فشار خونتون رفته بالا. گفت: از فشار عصبی هم میشه؟ گفتم: بله فشار عصبی داشتین؟ گفت: نه!
۱۳.خانمی بچه ۴-۳ سالشو با تب و «راش» های پوستی آورده بود. گفت: دکتر این چیه؟ گفتم: آبله مرغان که نیست .... یکدفعه حرفمو قطع کرد و گفت: سرخکه دیگه! پس تو نمیفهمی که سرخکه؟ منو بگو که گفتم تو دکتری میفهمی!! (حاضرم قسم بخورم که سرخک نبود!)
۱۴.وقتی نسخه خانمه رو نوشتم گفت: راستی چند شبه که موقع خواب تپش قلب پیدا میکنم. گفتم: اونوقت چند دقیقه طول میکشه؟ نسخه شو برداشت و گفت: خیلی ممنون و رفت بیرون!
۱۵.اخیرا تزریقات خیلی از درمونگاهها شخصی شدن و تزریقاتی های استخدامی اکثرا تغییر شغل دادن. یکیشون هم خانمی بود که توی این پست بهش اشاره کردم و شده مسئول داروخانه. چند روز پیش صدام کرد و گفت: دکتر بیا توی این نسخه قرص متوکاربامول رو خط بزن به جاش مترونیدازول بنویس!
گفتم: چرا؟ گفت: آخه من بهش مترونیدازول دادم رفت!! (امیدوارم گرفتگی عضله گردنش خوب شده باشه!!) راستی امروز صبح هم متوجه شدیم که همین خانم یک مرتبه شروع کرد به جیغ زدن! همه کارمندهای درمونگاه رفتیم توی داروخونه که متوجه شدیم یه «موش» رفته اونجا!! تا موش کشته نشد ایشون به محل کارشون برنگشتند!!
۱۶.امروز یه پیرزن اومد و گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: ماه پیش آزمایش دادم گفتند «غوره» خونم رفته بالا (ترجمه: اوره)
۱۷.امروز صبح یه خانم هیستریک آوردند. بهش سرم زدیم و گفتم: مشکلش چی بوده؟ گفتند: با شوهرش دعوا کرده. چند دقیقه بعد شوهرشو هم بیهوش آوردند و روی تخت کناریش با هم سرم گرفتند و بعد با هم رفتند خونه!
۱۸.امروز صبح یه آقائی از تهران با موبایلم تماس گرفت و گفت: خانم من از ماه آینده برای طرح میاد ولایت شما. ما میخوایم همه شیفتهاشو بفروشیم شما کسی رو سراغ ندارین که بخره؟! هنوز نفهمیدم از کجا شماره پزشکهای اینجا رو پیدا کرده بودند؟
پی نوشت: چند شب پیش باز مجبور شدم برای «عماد» قصه بسازم تا یه قصه ای که تا حالا نشنیده بشنوه. گفتم: یه بچه ای بود اسمش «عماد» بود .... گفت: «عماد» که اسم خودمه!!
گفتم: خوب پس اسمش «فرهاد» بود ... گفت: «فرهاد» هم که پسر خاله مه!
گفتم: خوب پس اسمش «حسن» بود ...
یه کم فکر کرد و بعد گفت: باشه «حسن» خوبه ... آخه همچین اسمی اصلا توی دنیا نیست!!
۱.بیمار یه پیرمرد ۹۳ ساله بود که با چهار پنج تا همراه آمده بود.تا گفتم مشکلش چیه ؟یکی از همراهانش گفت: ببخشید آقای دکتر راسته که میگن یه آمپولی هست که وقتی میزنی عضلات گرفته را باز می کنه؟گفتم: بله گفت: بی زحمت یکی از اون آمپولا براش بنویسین. گفتم :مشکلش چیه؟ گفت :چند روزه شکمش کار نکرده می خوایم عضلات پایینش شل بشه!!
۲.به پیرزنه گفتم با اینکه داروهاتونو زیاد کردیم هنوز چربی خونتون بالاست .گفت:توی آزمایشگاه هم بهم گفتن فکر کنم دیگه مجبورم پرهیز هم بکنم!
۳.به پسر ۱۴-۱۳ ساله ای که با درد شکم اومده بود گفتم: دردش اونقدر هست که شبها از خواب بیدارت کنه؟ گفت: شبها درد میگیره اما منو از خواب بیدار نمیکنه!
۴.یه خانم عروسشو که حامله هم بود به خاطر سرماخوردگی آورده بود. وقتی نسخه شو نوشتم گفت: فشارشو هم بگیر! فشارسنجو برداشتم و برای اینکه حرفی زده باشم به مریض گفتم: توی حاملگی که فشارت نمیره بالا؟ یکدفعه مادر شوهرش گفت: حالا کَمِت میاد فشارشو بگیری؟!
۵.یه دختر دبیرستانی با سردرد اومده بود. داشتم ازش شرح حال میگرفتم که مادرش گفت: آقای دکتر! از زیاد نشستن پای تلویزیون توی شب هم آدم سردرد میگیره؟ گفتم: ممکنه٬ از بیخوابی هم ممکنه آدم سردرد بگیره. حالا مگه شبها میشینه پای تلویزیون؟ گفت:چند شبه سی دی های سریال «فرار از زندان» رو گرفته شبانه روز پای تلویزیونه!
۶.پیرزنه میگفت: آقای دکتر چندوقته بیخوابی افتاده به جونم٬ بعضی از شبها تا ۱۰ یا حتی تا ۱۱ هم بیدارم!!
۷.به یه آقای ۳۵ ساله گفتم: گلوتون چرک کرده. گفت: میدونستم٬ آخه از دیشب ادرارم پررنگ شده بود!
۸.آقائی با سرماخوردگی اومده بود و میگفت: گفتم تا شدیدتر نشده بیام٬ آدم زودتر پیشگیری کنه بهتره تا دیر پیشگیری کنه!
۹.خانمه میگفت: آقای دکتر بچه ام به همه شربتهای «چرک خشک کن» حساسیت داره فقط «آموکسی کولا!!» بهش میسازه!
۱۰.برای معاینه یه بچه سرماخورده اول توی گلوشو (درحالی که به شدت گریه و بیقراری میکرد) نگاه کردم٬ بعد گوشی رو برداشتم تا بگذارم روی سینه اش که دیدم بچه داره جیغ میزنه و مادرش داره دوباره با زور دهنشو باز میکنه!
۱۱.برای یه پیرزن قرص «آلفن-ایکس ال» (مسکن) نوشتم. یکی دوساعت بعد که «حمله» تموم شد و از مطب اومدم بیرون مسئول داروخانه مرکز گفت: آقای دکتر! چرا آتنولول (داروی فشارخون) رو اینقدر بدخط نوشته بودین؟ به زحمت تونستم بخونمش. یه چیزی شبیه آلفن نوشته بودین!! (امیدوارم بلائی سرش نیومده باشه)
۱۲.یه پسر جوون با سرماخوردگی اومده بود و گفت: چند روز پیش هم اومدم اینجا و خانم دکتری که اینجا بود برام آمپول نوشت اما بهتر نشدم٬ نمیدونم آمپولش آمپول نبود یا دکترش دکتر نبود؟!
۱۳.مریض یه دختربچه یک ساله بود که مادرش میگفت: آقای دکتر! از دیروز ادرارش «شور» شده! گفتم: از کجا فهمیدین؟ گفت: آخه پاهاش خیلی سوخته!
۱۴.خانمه میگفت: چندروزه که وقتی غذا میخورم معده ام ورم میکنه٬ اونقدر زیاد که معده ام از کل شکمم بزرگتر میشه!
۱۵.برای یه بچه آزمایش مدفوع نوشتم و به مادرش گفتم: برید از آزمایشگاه یه قوطی بگیرین.
گفت: قوطی رو بگیرم و بیارم خدمت شما؟!
۱۶.مادره میگفت: آقای دکتر! این بچه رو چند روز پیش آوردم پیش خودتون اما اصلا خوب نشده.
یه نگاه به دفترچه بیمه و نسخه قبلیش کردم و گفتم: یعنی هنوز سرما خورده؟ گفت: نه! سرماخوردگیش که همون روز خوب شد الان اسهال داره!
من اینجا هم هستم اما میترسم خوندن این پست به بعضی از شما بربخوره!!
سلام
میخواستم مثل بچه آدم (!) بنویسم ۱+۱۲ که آنی گفت اینطوری بنویس باحالتره!:
۱.برای یه آقای سرماخورده نسخه مینوشتم. بهش گفتم: آمپول هم میزنین که براتون بنویسم؟
گفت: میزنم؟ منتشو هم میکشم!
۲.از آقائی که با شکایت استفراغ اومده بود پرسیدم: قبلا هم زیاد استفراغ میکردین؟ گفت: نه! مدتها بود که کلا یادم رفته بود استفراغ چی هست؟!
۳.خانمی با پسر ۱۲ ساله اش اومده بودند و هر دو سرماخورده.
اول نسخه پسر رو نوشتم و پرسیدم: قبلا پنی سیلین زدی؟ که اشکهاش جاری شد و چند ثانیه بعد فریادش بلند شد: من آمپول نمیزنمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم!!
اما مادرش اصرار ذاشت که باید آمپول بزنه: آقای دکتر بنویس براش. این تا آمپول نزنه خوب نمیشه.
بعد نوبت خود مادره شد که گفت: آقای دکتر برای من کپسول بنویس از آمپول میترسم!!
۴.به آقائی که جواب آزمایششو آورده بود گفتم: چربیتون خیلی بالاست! سرشو انداخت پائین و گفت: شرمنده!
۵.داشتم برای یه خانمی نسخه مینوشتم که گفت: آقای دکتر! من نمیتونم آموکسی سیلین بخورم لطفا به جاش برام سفالکسین بنویسین. چند دقیقه بعد مسئول داروخونه اومد توی مطب و گفت: آقای دکتر! این مریض گفت به سفالکسین حساسیت داره به جاش قرص پنی سیلین وی گرفت و رفت!
۶.شب شیفت بودم و از شب تا صبح چندبار بیدارم کرده بودند. وقتی ساعت ۷ صبح باز گفتند مریض اومده با زحمت بلند شدم. پیش خودم گفتم: حالا خوبه یه پیرمردو آورده باشند که دو روزه شکمش کار نکرده و خودم خنده ام گرفت. رفتم توی مطب که دیدم یه پیرمرد با هیکل تنومند نشسته روی صندلی. گفتم: چی شده؟ همراهش گفت: آقای دکتر! از دیروز تا حالا شکمش کار نکرده!!
۷.یه زن و شوهر جوون اومدند و زنه یه برگ جواب آزمایشو از کیفش درآورد و نشونم داد. نگاه کردم و گفتم: طبق این آزمایش شما حامله نیستین. گفت: اینو که خودم میدونستم! گفتم: پس چرا آزمایش رفتین؟! دفترچه بیمه شو از کیفش درآورد و داد دستم و گفت: قرار بود یه آزمایش دیگه برام بنویسه. نگاه کردم و دیدم مسئول محترم آزمایشگاه آزمایشی رو که یه دکتر دیگه دو ماه پیش نوشته بوده گرفته و آزمایش جدید سالم توی دفترچه مونده! (قابل توجه آزمایشگاهی های محترم)
۸.به مادری که بچه شو با وزن پائین آورده بود گفتم: اشتهاش خوبه؟ گفت: هروقت خوب غذا میخوره اشتهاش خوبه هروقت خوب غذا نمیخوره نه!
۹.زن و شوهری سه بچه سرماخورده شونو آورده بودند و به محض ورود گفتند: آقای دکتر! شرمنده ما حواسمون نبود دفترچه بیمه بچه سالممونو که توی خونه است برای یکی از این بچه ها آوردیم!
گفتم ایرادی نداره. بعد اولی رو معاینه کردم و نسخه شو نوشتم که دیدم زن و شوهره دفترچه رو برداشتند و زدند زیر خنده! گفتم: چی شده؟ مرده گفت: آقای دکتر! ما که یه دفترچه رو اشتباه آوردیم حالا هم شما توی دفترچه دومی برای سومی نسخه نوشتین!
۱۰.آقائی دفترچه بیمه شو آورد و گفت: آقای دکتر میخوام یه آزمایش کامل برام بنویسی ببینم سالمم؟ گفتم: باشه. شروع کردم به نوشتن که گفت: فقط ارواح خاک بابات کامل باشه ها!
۱۱.آقائی سوار بر ویلچر خانمشو که کمردرد گرفته بود آورده بود. وسط سوالهام پرسیدم: اخیرا چیز سنگینی بلند نکردین؟ مرده گفت: نه فقط روزی چندبار منو بلند میکنه!
۱۲.خانم «ن» مسئول پذیرش یکی از مراکز شبانه روزی که مدتهاست فشارخون داره باز هم با فشار بالا اومده بود. بهش گفتم: تا حالا چندبار داروهاتونو عوض کردین و فشارتون نیومده پائین بهتره پیش یه متخصص هم برین. گفت: آخه میدونین؟ من الان ۱۶ ساله که اینجا کار میکنم و از اون موقع تا حالا جز این درمونگاه جای دیگه ای پیش دکتر نرفتم!
۱۴-۱: خانمی میگفت: به خاطر تنگی نفس رفتم پیش یه دکتر قلب که معاینه کرد و گفت: قلبت سالمه. ممکنه ایراد از ریه ات باشه.
آخه شما بگین٬ تنگی نفس چه ربطی میتونه به ریه داشته باشه؟!
من که دیگه نمینویسم: من اینجا هم هستم!
سلام
خودم هم فکر نمیکردم در طول این چند روز به اندازه یه پست دیگه مطلب جمع بشه.
حتی پیش خودم فکر کردم اول کمی از خاطرات شروع دوران طرحمو بگذارم بعد این پستو.
اما بعد گفتم: ما که با بچه ها تعارف نداریم! هر وقت این خاطرات (از نظر خودم) جالب به اندازه یک پست شد که آپشون میکنم و اگه نشده بودند هم که ادامه خاطرات دوران طرحمو میگذارم بخصوص که فردا هم شیفتم:
۱.برای یه بچه سرماخورده دارو مینوشتم که مادرش گفت: آقای دکتر! این قرصو بهتر از شربت میخوره. من هم براش «قرص سرماخوردگی کودکان» نوشتم.
چند دقیقه بعد مادره اومد و گفت:آقای دکتر! مسئول داروخانه میگه اینجا قرصش نیست شربتشو داریم. من هم براش شربتشو نوشتم. چند دقیقه بعد دوباره مادره اومد و گفت: آقای دکتر! داروخانه تون قرصهاشو بهمون نداده! گفتم: مگه خودت نگفتی قرص نداره شربتشو بنویس؟ گفت: چرا! گفتم: خوب پس درنتیجه دیگه شربت دارین نه قرص! کمی فکر کرد و بعد گفت: آره انگار حق با شماست!
۲.یه دختر حدودا ۲۰ ساله با لباسهای مد روز و یه آرایش ناجور اومد و گفت: من سرفه میکنم. بعد از چندتا سوال گوشی رو برداشتم و گذاشتم روی طرف راست سینه اش تا صدای ریه هاشو گوش بدم که با عشوه گفت: ببخشید آقای دکتر! اما من قلبم طرف چپه هاااا!!
۳.چند ماه پیش بعد از مدتها یه عملیات «احیاء» موفق داشتیم.
بیمار هم جوونی بود که روز عروسیش سر نوع شامی که قرار بود به مهمونهاشون بدند با پدرش بحثش شده بود و خودشو دار زده بود! با هزار بدبختی قلب و ریه شو راه انداختیم و اعزامش کردیم بیمارستان. اخیرا که دوباره رفتم همون درمونگاه یکدفعه یادم افتاد و سراغشو گرفتم که گفتند: بعد از مدتها خوابیدن توی «آی سی یو» خوب شد و چند هفته پیش با همون دختر دوباره عروسی کرد! (ببخشید این یکی خنده دار نبود اما برام جالب بود)
۴.به آقائی که به دلیل سرماخوردگی اومده بود گفتم: عفونت گلوتون شدید نیست. براتون آمپول نمینویسم. گفت: چشم!
۵.یه خانمی اومد با این شکایت که: مدتهاست داروی اعصاب میخورم اما بهتر نشدم. بعد گفت: یه بار که به یه دلیل دیگه بستری بودم یه متخصص مغز و اعصاب اومد و برام دارو نوشت که داروهاش خیلی خوب بودند. گفتم: خوب اسمشونو یادتونه ببینم میشناسمشون یا نه؟ کمی فکر کرد و بعد گفت: آهان یادم اومد. دانشجوهائی که باهاش بودند بهش میگفتند: استاد!!
۶.یه بچه یک و نیم ساله رو ویزیت کردم و مادرش بُردش. فورا پدره خواهر ۶-۵ سالشو گذاشت روی صندلی و گفت: ببخشید آقای دکتر. ما هر کاری برای اون بچه میکنیم این حسودی میکنه لطفا اینو هم معاینه کنین!
۷.ساعت ۱۱ شب بود. مریض نبود و داشتیم با پرسنل صحبت میکردیم که یه ماشین اومد و بعد در باز شد و دو سه نفر ریختند توی درمونگاه و داد میزدند: دکتر هست؟! دکتر کجاست؟ گفتیم مریضو بیارین تو. رفتند بیرون و دیدیم صدا قطع شد. چند لحظه بعد ماشین روشن شد و دور زد! یکی از پرسنل رفت بیرون و گفت: پس مریضتون؟ راننده سرشو از شیشه آورد بیرون و گفت: خوب شد! خودمونیم فکر کنم دکترو که دیدن پشیمون شدن بیان تو!!!
۸.آقاهه اومد توی مطب و نشست روی صندلی بعد گفت: من فقط اومدم برام یه آزمایش بنویسین. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: نمیدونم هر آزمایشی میبینی لازمه بنویس!
۹.پیرزنه رو که دیدم و نسخه شو نوشتم گفت: برام قرص فشار هم بنویس. گفتم: از چه نوعیش میخوردی؟
گفت: نمیدونم تو توی دفترچه فقط بنویس «قرص فشار» خودم قرصهای توی داروخونه رو میبینم مال خودمو برمیدارم!
۱۰.پیرزنه اومده بود با «کریز هایپرتنشن» (ترجمه:افزایش ناگهانی فشار خون) چند قطره «آدالات» ریختم زیر زبونش و گفتم: چند دقیقه بیرون بنشینین تا دارو اثر کنه باز فشارتونو میگیرم. همراهش گفت: توی این چند دقیقه کاری براش نمیکنین؟ گفتم: نه! گفت: شما نمیخواین این حقوقی که میگیرین حلال باشه؟!
۱۱.خانمی با کهیر اومده بود. گفت: پارسال هم همینطور شدم رفتم پیش متخصص گفت احتمالا به مایع ظرفشوئیتون حساسیت داری حالا تو خوب نگاه کن ببین این بار به چی حساسیت داشتم؟!
۱۲.«اتوسکوپ» داغون درمونگاهو برداشتم و باهاش گوش یه بچه ۶-۵ ساله رو نگاه کردم موقع درآوردنش سر «اتوسکوپ» جدا شد و موند توی گوش بچه!
بچه باباشو صدا زد و گفت: بابا ببین چه شکلی شدم؟ باباش هم گفت: قربونت برم بابا! شدی عین «شِرِک»!!
خوب امیدوارم خوشتون اومده باشه. انشاءالله توی پست بعد روزهای اول دوران طرحمو براتون میگم در سال ۱۳۷۹.
سلام
کوتاه کردن پستها باعث شد که این بار زودتر از دفعات قبل به قسمت دیگه ای از این خاطرات برسم.
امیدوارم ازش خوشتون بیاد:
۱.برای یه بچه ۱۲-۱۰ ساله که سرما خورده بود نسخه مینوشتم که مادرش گفت:
آقای دکتر این به آمپول حساسیت داره (ترجمه: از درد آمپول میترسه!) بیزحمت براش کپسول ۵۰۰ بنویسین البته از اون کوچیکهاش!
۲.دو روز بعد از عاشورا رفته بودم به یکی از درمونگاه های روستائی که همیشه وصف شلوغیشو شنیده بودم اما در کمال تعجب من هیچ خبری نبود٬ اواخر وقت بود که یه مریض اومد و وقتی ازش پرسیدم که من شنیده بودم اینجا خیلی شلوغه پس مریضها کجان؟ گفت: خوب ما فکر کردیم امروز سوم امامه اینجا هم تعطیله!!
۳.مامای مرکز اومد و برای چند دقیقه دستگاه فشارسنجو قرض گرفت تا فشار یه مادر باردارو بگیره. همونوقت یه پیرمرد اومد و گفت: فشارمو بگیر!
گفتم: فشارسنج اونطرفه٬ برو اونجا تا فشارتو بگیرن. گفت: دکتر هم اینقدر بیسواد؟! که نمیتونه یه فشار بگیره!
۴.به مادر بچه ای که به خاطر عدم افزایش مناسب وزن ارجاعش داده بودند گفتم: اشتهاش خوبه؟
گفت: اشتهاش خیلی خوبه اما اصلا غذا نمیخوره!
۵.به آقائی که با سرفه اومده بود گفتم: خلط هم داری؟ گفت: خلط؟ خدا نکنه!!
۶.به آقائی که اومده بود توی مطب و بدون هیچ حرفی نشسته بود روی صندلی گفتم: خوب مشکلتون چیه؟ گفت: تو دکتری٬ خوب ببین مشکلم چیه!
۷.یه پیرمرد اومد که گوشهاش عملا «کَر» بود و به زحمت ازش شرح حال گرفتم. چون میدونستم این مریض پول بده نیست (!) یه نسخه براش نوشتم که توی داروخانه مرکز نبود و مجبور شد بره داروخانه بیرون.
چند دقیقه بعد مسئول پذیرش اومد و گفت: به زور حالیش کردیم که باید داروهاشو از بیرون بگیره اما نتونستیم حالیش کنیم که باید پول ویزیت هم بده لطفا پول ویزیتشو رایگان کنید!
چند دقیقه بعد اومد و گفت: اینجا که ازم پول نگرفتن داروخونه هم داروهامو مجانی داد تو بهشون گفتی پول نگیرن؟!!
بعد هم دیدم دستشو آورد جلو ..... مونده بودم میخواد چکار کنه که دستشو گذاشت روی سرم و درحالی که داشت دستشو میچرخوند و موهامو به هم میریخت شروع کرد برام دعا خوندن!
بعد هم دو سه بار همه جیبهاشو گشت و درنهایت یه تکه نبات پیدا کرد و داد بهم و رفت!
۸.به مریضه گفتم: حالا که میگین دل درد هم دارین چندتا قرص دل درد هم براتون مینویسم.
چند لحظه ای فکر کرد و بعد گفت: باشه ... اشکالی نداره ... بنویس!
۹.تا حالا کلی مریض داشتم که قبل از استفراغشون حالت «تحول» یا «تنوع» یا «توهم» داشتن اما چند روز پیش برای اولین بار یه مریض با حالت «تهوغ» برام اومد!!
۱۰.به دختری که اومده بود گفتم: مشکلتون چیه؟ که مادرش گفت: اعصاب داره! گفتم: دارو میخوره؟ گفت: دکتر براش هر ماه دارو مینویسه این هم میگذاره توی تاقچه تا ماه بعد!!
۱۱.چند ماه پیش شیفت بودم که از طرف گزینش دانشگاه اومدند و گفتند: دکتر «س» (که اخیرا طرحش تمام شده بود) درخواست استخدام داده و داریم درباره اش تحقیق میکنیم. بعد یکیشون پرسید: آقای دکتر وقتی روزهای جمعه اینجا شیفت بود میرفت نماز جمعه؟!
۱۲.امروز صبح یه پیرمردی اومد و براش نسخه نوشتم.
رفت داروخانه و برگشت و گفت: این یک قلمو اینجا نداشتن توی یه برگه دیگه بنویسین تا از داروخانه بیرون بگیرم. گفتم: حالا که دارین میرین بیرون داروی دیگه ای نمیخواین براتون توی این برگه بنویسم؟
گفت: آقای دکتر! من روزی ۲۰۰ کلمه صحبت میکنم٬ ۱۰۰ کلمه توی خونه و ۱۰۰ کلمه بیرون.
امروز تا همین حالا ۳۰ کلمه بیشتر از کل صحبت امروزم حرف زدم لطفا دیگه ازم سوالی نپرسین!!
۱۳.یکی از دوستان که چند ماه پیش سفری به ولایت «دکتر سارا» داشت تعریف میکرد که:
نشسته بودیم توی یه ماشین کرایه ای تا از اهواز بریم آبادان.
یه مسافر کم بود و هوا گرم .... راننده گفت: شما پول این یه مسافرو میدین تا زودتر حرکت کنیم؟
همه قبول کردیم جز یکی از مسافرها که از قضا عرب بود و گفت: ولک! او الان خودش نشسته توی خونه اش زیر کولر خنک اون وقت من اینجا کرایه شو بدم؟!!
پ.ن۱: من از فردا صبح ساعت ۸ میرم سر شیفت تا پس فردا ساعت ۸ شب.
اگه پاسخ به نظراتتون دیر شد ناراحت نشین (شیفتم توی خلوت ترین مرکز شبانه روزی ولایته وگرنه عمرا این شیفتو قبول نمیکردم.
پ.ن۲: «مرجان» عزیز! ایمیلهای شما به سمع و نظر «عماد» رسانده شد. ممنون
پ.ن۳: «نیلوفرانه» عزیز! ممنون که هنوز گاهی به من سر میزنی هرچند نظر نمیگذاری!
سلام
چون دیگه قرار شد پستهام زیاد طولانی نشه گفتم تا تعداد این خاطرات هم خیلی زیاد نشده بنویسمشون.
البته سه موردو هم به خاطر مسائل بالای ۱۸ سال حذف کردم اگه میشد بنویسمشون آی میخندیدین آی!!
۱.یه آقائی اومد درمونگاه که دیدم انگشت کوچیک دست چپش یه زخم خیلی ناجور داره. گفتم: چرا انگشتتون این طور شده؟ گفت: با یکی دعوام شد. طرف دید زورش بهم نمیرسه انگشتمو «جوید!!»
۲.برای یه پیرمرد نسخه نوشتم و بلند شد که بره.
چند قدم که برداشت برگشت و گفت: خیلی ممنون آقای دکتر! انشاءالله همیشه سلامت باشید تا بتونید به ما خدمت کنید!!
۳.یه پیرزن نفس نفس زنون اومد و نشست روی صندلی و گفت: آقای دکتر! چندتا قرص برام بنویس! گفتم: چه قرصی؟ گفت: چه میدونم؟ قرص درد بی درمون بنویس!!
۴.یه مرد جوون اومده بود که اخیرا فتق نافشو جراحی کرده بود اما نافش عفونت کرده بود و از توش (گلاب به روتون) چرک میومد بیرون. گفت: آقای دکتر شما میتونین توی نافمو پانسمان کنین؟!
۵.خانمی بچه یک سال و نیمه شو آورده بود. گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: چند روز بود توی خونه دنبال یه سنجاق که گمشده بود میگشتیم. امروز بچه ام استفراغ کرد و سنجاقو هم آورد بالا!
۶.پیرزنه پنج شش نوع قرص آورده بود و میگفت: اینهارو تموم کردم برام بنویس البته چند نوع قرص دیگه هم میخورم که دفعه بعد میارم.
گفتم: همین حالا می آوردی مینوشتم. گفت: میخواستم از هر کدوم یه بسته بیارم برام بنویسی اما زورم نرسید پلاستیکشونو بلند کنم!!
۷.یه بچه سه چهار ساله رو آوردند و گفتند: آقای دکتر! پای این بچه رو چند هفته پیش عمل کرده بودیم حالا که گچ پاشو باز کردیم پاش درد میکنه.
گفتم: این پاشو عمل کردین؟ پدرش گفت: بله آقای دکتر! البته الان اون یکی پاش درد میکنه!
۸.یه آقائی اومد توی مطب و گفت: آقای دکتر من سرما خورده ام. گفتم: بسیار خب! بفرمائین بشینین. گفت: نه خیلی ممنون! گفتم: آقای محترم! بشینین تا گلوتونو ببینم. گفت: آخه توی تلویزیون گفته وقتی سرما خوردین از یک متر به کسی نزدیکتر نشین!!
۹.یه خانم جوون اومد و گفت: من مدتهاست که سر درد دارم. رفتم دکتر که بهم گفت: .......... آهان! «میگرن عسگری» داری! (ترجمه: میگرن عصبی!)
۱۰.یه پیرمرده اومده بود و میگفت: آقای دکتر چند روزه سرفه خلط دار دارم. خلطهام هم اونقدر چسبنده اند. عین آدامس!!
۱۱.یه خانمی دختر ۱۳ ساله شو آورده بود با علائم تیپیک کم خونی. گفتم: این کم خونه. تا حالا آزمایش بردینش؟ گفت: نه! بعد گفت: راستی ۳ ماهه که پریوده. گفتم: ۳ ماهه که پریود میشه؟ گفت: نه ۳ ماهه که همه اش پریوده!!
گفتم: نبردینش دکتر؟! گفت: چرا از ۵-۴ روز که بیشتر شد بردیم دکتر که گفت: دفعات اول گاهی کمی بیشتر از حد معمول طول میکشه ما هم دیگه نبردیمش دکتر!
۱۲.یه آقائی اومد و گفت: میخوام برام یه آزمایش PT بنویسین. بعد گفت: راستی میدونین PT چطوریه؟ توی دفترچه بیمه شو گشت و بعد گفت: ایناهاش اینطوریه!!
13.یه زن و شوهری بچه 2 ساله شونو آورده بودند. وقتی نشستند روی صندلی و سلام کردند، بچه هم با زبون بچه گونه خودش گفت: سلام!!
پدر و مادرش شروع کردند به ذوق کردن و تشویق کردن بچه. بچه هم که ظاهرا فکر کرد باید هر چقدر میتونه هنر نمائی کنه یکدفعه به من نگاه کرد و گفت: هاپ هاپ .....
14.با خوندن پست جدید دکتر سارا دلم گرفت و تصمیم گرفتم من هم یه پست ناراحت کننده بگذارم:
یه زن و مردی یه بچه رو آوردند که هم سن «عماد» بود. به محض اینکه رسیدند مادره گفت: آقای دکتر! شما پرورشگاهی چیزی سراغ ندارین ما این بچه رو بگذاریم؟! از بس مریض شده خسته ام کرده!!
گوشی رو گذاشتم روی سینه اش و گفتم: نفس بکش! که مادرش گفت: نفس بکش دیگه عقب افتاده که نیستی!!
نگاه اون بچه بیچاره رو یادم نمیره وقتی مادرش میگفت: این باید حتما آمپول بزنه تا خوب بشه اگه الان ننویسین مجبورم فردا بیارمش یه دکتر دیگه براش بنویسه!!
واقعا هوس کرده بودم بهش بگم: خانم به اصطلاح محترم! تو که عرضه بچه بزرگ کردنو نداری برای چی بچه دار شدی؟
بیچاره بچه ....
راستی من اینجا هم هستم ....
پیش نویس:
سلام
به نظر میاد پستهای من خیلی طولانیه شرمنده اما این همولایتی ها توی این چند هفته خیلی شرمنده کردند اینها رو هم بخونین قول میدم دیگه پستهامو کوتاهتر بنویسم
و حالا این شما و این هم پست جدید:
۱.به آقائی که با سردرد اومده بود گفتم: وقتی سرتونو میارین پائین سردردتون بیشتر میشه؟
همونطور که صاف نشسته بود گفت: نمیدونم توی این چند روز امتحان نکردم!
۲.آقای دکتر «ا» پارسال به عنوان پزشک خانواده توی شبکه استخدام شد. اما هر دو سه ماه یه بار به یه مرکز رفت و اونجا با پرسنل و مردم دعواش شد و بعد هم معلوم شد تحت درمان روانپزشکه و درنهایت قراردادشو یکطرفه فسخ کردند.
درواقع یکی از مهمترین عواملی که باعث فسخ قرارداد آقای دکتر شد موضوع خواستگاریش از یکی از خانم دکترهای طرحی بود.
خانم دکتر گفته بود: شرمنده آقای دکتر اما من متاهلم. و آقای دکتر فرموده بودند:
خوب این که مشکلی نیست.اول از شوهرتون طلاق میگیرین بعدش با هم ازدواج میکنیم!!
۳.برای یه پیرزن نسخه نوشتم و بعد گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟
گفت: نه دیگه. ناراحتی ما فقط سلامتی شماست!!
۴.به آقائی که اومده بود توی مطب گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: الان فصل چیه؟ و وقتی دید من جواب نمیدم گفت: سرماخوردگی دیگه!!
۵.یه فرم رضایتنامه وازکتومی (لوله بندی مردان) آوردند تاییدش کنم که دیدم داوطلب وازکتومی ۶۹ سالشه. کنجکاو شدم و وقتی پرس و جو کردم فهمیدم بچه های پیرمردی بهش گفته اند به شرطی میگذاریم دوباره ازدواج کنی که قبلش وازکتومی کنی. انگار از ظاهر شدن یه وارث جدید میترسیدن (انگار وضع مالیش بد نبود)
۶.برای یه پسر بچه ۱۲ ساله سرماخورده آمپول نوشتم که گریه و زاریش بلند شد و گفت: من آمپول نمیزنمممممممممممممممممممم .
مادرش گفت: به جهنم. اینقدر آمپول نزن که تبدیل بشه به آنفلوانزا و بکشتت.
۷.به پیرزنه گفتم: شما فشار خون هم دارین؟ گفت: بله! هم «فشار» دارم هم «فشار خون» برای هر دو هم دارو میخورم!
۸.پول ویزیت پیرزنی که قسم میخورد پول نداره رایگان کردم. وقتی داشت میرفت گفت: امیدوارم جدم کمکت کنه. آخه من سیّدم البته اگه خدا قبول کنه!
۹.به پیرزنه گفتم: شما که خیلی وقته مریضین چرا زودتر نیومدین؟ گفت: حالا هم نمیخواستم بیام اما پسرم گفت: مادر الان پول توی دست و پامون نیست. اگه مُردی نمیتونم برات مراسم بگیرم دیدم مجبورم بیام دکتر!!!
۱۰.به پیرزنی که مدتی بود مرتبا فشار خونش میرفت بالا گفتم: تازگیها داروهاتونو عوض نکردین؟
گفت: نه من چند ساله همین داروها رو میخورم البته هر چند وقت یه بار دکترها عوضشون کردن!
۱۱.مریض یه خانم جوون بود که تحت درمان روانپزشک بود اما میگفت: یک هفته ای هست که حالش بدتر شده.
گفتم: یک هفته پیش براتون اتفاق خاصی نیفتاد؟
یه فکری کرد و بعد گفت:اتفاق خاصی که نه. فقط هفته پیش برادر و خواهرم با هم تصادف کردند و مردند!!
۱۲.به خانمه که میگفت: فکر کنم بچه ام انگل داره گفتم: تا حالا آزمایش بردینش؟
گفت: نه گناه داره! (آزمایش مدفوع داشت!!)
۱۳.خانمه توی یه درمانگاه روستائی اومد و گفت: برام دارو بنویس.
گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مشکلی ندارم. فردا دارم میرم شهر و دفترچه ام هم فقط یه برگ داره گفتم حالا که دارم میرم دفترچه رو هم عوض کنم!
۱۴.برای خانمه یه نسخه نوشتم و یه آزمایش گفت: حالا اول باید برم داروخانه یا آزمایشگاه (بیمزه بود ببخشید!!)
۱۵.برای یه آقای سرماخورده نسخه مینوشتم که گفت: من با دو سه بسته کپسول خوب نمیشم لطفا بیشتر بنویس!
از مطب که رفت بیرون موبایلش زنگ زد. گوشی رو برداشت و گفت: آره کپسول برای هردومون گرفتم!
اجازه هست بریم توی ادامه مطلب؟!
ادامه مطلب ...سلام
این همولایتی های ما این بار دیگه کولاک کردند و یک پست جدیدو با آخرین سرعت پر کردند
به افتخارشون:
۱.خانمی دختر ۱۹ ساله اش را با شکایت بیحالی و استفراغ آورد. گفتم: چیزی نخوردین که مسموم بشین؟
هر دو با هم گفتند: نهههههههههههه!
وقتی با سرم و آمپول متوکلوپرامید بهتر نشد دوباره پرسیدم:داروئی چیزی نخوردی؟
باز هر دوشون: نههههههههههههههههه!
بهش یه آمپول پرومتازین زدیم اما باز هم بهتر نشد.
رفتم و بهش گفتم: دیگه از آخرین مهلت درمان مسمومیت داریم میگذریم (!) اگه چیزی خوردی باید همین حالا بگی تا بشه درمانت کرد وگرنه دیگه کارت تمومه!
گفت: آره قرص خوردم!!
گفتم: چه قرصی؟ چندتا؟
گفت: توی گوشیم سیو کردم! گوشیو درآورد و نگاه کرد و بعد گفت: وای ننه! خاک عالم به سرم شد «اوت باکس» گوشیم پاک شده!!
۲.برای خانمی آمپول نوشتم. شوهرش که همراهش اومده بود گفت: ببخشید آقای دکتر! اینجا «سوزن زن زن» دارید؟ (ترجمه: خانمی که آمپول میزند!!)
۳.خانمی بچه ۴-۳ ساله اش را آورده بود و میگفت: این مرتب سرما میخوره چکارش کنم؟ یکماه پیش سرما خورده بود حالا دوباره ....!
۴.ساعت ۱۲ شب بود که گفتند مریض داری وقتی رفتم دیدم یه بچه ۶-۵ ساله رو آوردند و میگن: این دارو داره! فقط میخواستیم یه دماسنج بگذارید ببینیم تبش چقدره؟!!
۵.آقائی رو که بیهوش توی خیابون پیدا کرده بودند آوردند درمانگاه. با توجه به علائم تشخیص مسمومیت با مواد مخدر دادیم و «نالوکسان» زدیم که فورا به هوش اومد.
اولین کاری که کرد این بود که رضایت داد که نمیخواد بره بیمارستان. بعد هم صدام کرد و گفت: میشه یه نامه بنویسی و بهم بدی که من میخواستم خودکشی کنم؟ میخوام از بهزیستی «از کار افتادگی» بگیرم!
۶.یه آقائی پسر سرماخورده شو آورده بود. به پسره گفتم: الان دارید دارو میخورید؟ گفت: نه.
پدرش که ظاهرا جمله رو ناقص شنیده بود گفت: تو دارو نمیخوری؟ پسره گفت: نه. پدره گفت: پس اومدی اینجا برای چی؟!
۷.خانمی جواب آزمایششو آورد گفتم: دفترچه بیمه تونو بدین باید براتون دارو بنویسم. گفت: نیاوردمش فکر نمیکردم به دفترچه بیمه هم احتیاج بشه! (البته این نمونه افراد یکی دوتا نیستن!!)
۸.خانمه با سرفه اومده بود. گوشی رو برداشتم که بگذارم روی سینه اش که (ظاهرا به طور رفلکسی) آستینشو زد بالا و گذاشت روی میز. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارتون خوبه.
فشارسنجو گذاشتم روی میز و باز میخواستم گوشیو بگذارم روی سینه اش که فورا آستینشو زد بالا!!
۹.توی یک درمانگاه بسیار شلوغ روستائی بودم. وقتی یک مریض رفت بیرون یکباره چند نفر ریختند توی اتاق بعد هم همه شون غرغر میکردند که: این چه وضعیه؟ حالا شاید آدم نخواد جلو بقیه دردشو بگه! گفتم: خوب خودتون اومدین تو! حالا برید بیرون یکی یکی بیائین تو. یکیشون گفت: آخه ما که خودمون بیرون نمیریم٬ تو باید بیرونمون کنی!!
۱۰.به آقائی که به خاطر درد مفصل شانه اومده بود گفتم: وقتی با دستتون کار میکنین دردش بیشتر میشه؟
سرشو انداخت پائین و کمی من و من کرد و گفت: حقیقتش من الان چند وقتیه که بیکار شدم!!
۱۱.خانمی رو با استفراغ شدید و اسهال خونی آوردند.
هر چقدر هم سرم و آمپول بهش زدیم بهتر نشد. در نهایت همراهش گفت: آقای دکتر حقیقتش دیروز دوتا «شیاف ملین» بهش دادیم اشتباهی هر دوتا رو با هم «خورده»!!
۱۲.برای خانمی آزمایش نوشتم گفت: فردا خودتون هستین که جوابشو بیارم؟
گفتم: فردا صبح من اینجا نیستم اما یه پزشک دیگه هست. بلند شد و تشکر کرد و رفت بیرون همینطور که داشت در رو می بست گفت: دکتر بیاد هر ..... که میخواد باشه!
۱۳.خانمی میگفت: یک طرف سرم با یک طرف گلوم درد میکنه. گفتم: از گلوت خلط بیرون میاد؟ گفت: آره از همین یک طرف گلوم!
۱۴.به آقائی که با اسهال و استفراغ اومده بود گفتم: چیز ناجوری نخوردی؟
گفت: نه من امروز فقط دو خوشه انگور خوردم. گفتم: بهشون «سم» نزده بودن؟
گفت: دست شما درد نکنه آقای دکتر! آخه کدوم عاقلی این موقع به انگور «سم» میزنه؟!
۱۵.خانمه میگفت: آقای دکتر! هر چقدر به بچه ام تب بر میدم تبش از ۳۷ درجه پائین تر نمیاد چکارش کنم؟!
۱۶.امروز به پیرزنی که جواب آزمایششو آورده بود گفتم: این آزمایشو که چند روز پیش دادی چرا حالا داری جوابشو میاری؟
گفت: آقای دکتر! به خدا امروز هم چشمم که به خون مردگی روی دستم افتاد یادم افتاد که آزمایش داده بودم!
پی نوشتها در ادامه مطلب
سلام
تا دیروز صبح تصمیم داشتم خاطرات اینترنیمو توی پست جدید ادامه بدم اما این بار همولایتی ها شاهکار کردند و دیدم اگه بخوام این پستو بگذارم برای بعد دیگه ممکنه خیلی طولانی بشه.
پس این شما و این خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷):
۱.برای یه آقائی که سرما خورده بود داشتم دارو مینوشتم که گفت: آقای دکتر! لطفا یه آمپول هم برام بنویس. و بعد ادامه داد: البته میدونم که تشخیص من اشتباهه اما اشکالی نداره شما بنویس!
۲.بارها پیش اومده که مریضها موقع شرح حال گرفتن شروع میکنند به مزه پرونی اما من هیچوقت باهاشون خودمونی نمیشم (حالا که جلوشون خودمونو عبوس نشون میدیم اینه وای به حال روزی که باهاشون بگو بخند راه بندازیم) فقط یه بار نتونستم جلو خنده مو بگیرم:
به پیرزنه گفتم: فشارتون ۱۲ است خوبه. گفت: همه تلاش میکنند که ۲۰ بشن چطور برای من ۱۲ هم خوبه؟!
۳.خانمه اومده بود و میگفت: اینجا که اومدم فهمیدم برگه های دفترچه ام تموم شده میشه توی دفترچه دخترم برام دارو بنویسین؟ به خدا پول ندارم ویزیت آزاد بگیرم. گفتم: باشه دفترچه رو بده.
گفت: ممنون٬ شما که هیچ کار ثوابی از دستتون برنمیاد مگه اینطوری یه کم ثواب کنین!!!
۴.نسخه یه بچه سرماخورده رو نوشتم که مادرش گفت: ببخشید میشه فردا نره مدرسه توی خونه استراحت کنه؟ گفتم: اتفاقا بهتر هم هست الان براش یه گواهی مینویسم. گفت: نیازی نیست پدرش مدیر مدرسه شونه.
۵.یه مریض از در مطب رفت بیرون و نفر بعدی در زد٬ گفتم: بفرمائین.
یه پیرمرد در رو باز کرد و اومد تو گفتم: بفرمایین بشینین اومد دم صندلی و گفت:«بسم الله الرحمن الرحیم» و نشست. ازش شرح حال گرفتم و بعد گفتم: آستینتونو بزنین بالا تا فشارتونو بگیرم. دکمه آستین پیراهنشو با یه «بسم الله الرحمن الرحیم» دیگه باز کرد.
خودکارو برداشتم تا براش نسخه بنویسم که پیرمرده یکدفعه گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم»!
نسخه رو نوشتم و گفتم: برید از داروخونه داروهاتونو بگیرین. پاشد و رفت دم در و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و در رو باز کرد و رفت بیرون!
۶.یه خانمی که با دوتا پسر یکی ۷-۶ ساله و یکی ۱۲-۱۰ ساله اومده بودند بهم گفت: آقای دکتر دیروز براشون این آزمایشهارو نوشتن ببینین مشکلی دارند؟ گفتم: مشکلشون چی بود که براشون آزمایش نوشتند؟ گفت: بزرگه دلش درد میکرد و کوچیکه اسهال داشت. گفتم: خوب حالا کدوم آزمایش مال پسر بزرگتونه؟ گفت: مگه اسمشونو اون بالا نمیبینی؟!
۷.برای یه خانمی چند تا آزمایش نوشتم و گفتم: فردا صبح برید آزمایشگاه٬ گفت: ببخشید برای انجامشون باید «ناشتا» باشم؟ گفتم: بله گفت: برای همه شون؟!
۸.برای یه خانمی نسخه نوشتم که چندتا کپسول ویتامین «ای» از کیفش درآورد و گفت: از اینها هم برام بنویس. براش نوشتم. رفت و اومد گفت: داروخونه اینها رو نداشت لطفا به جاش اینها رو برام بنویسین و یک بسته «قرص دیازپام» گذاشت روی میز!
۹.یه خانمی با دختر جوونش اومده بود گفتم: بفرمایین دختره گفت: مادرم مدتهاست که تحت نظر دکتره. بیماری «فروشی» داره! کلی ازش شرح حال گرفتم تا فهمیدم به «برونشیت» مبتلاست!
۱۰.یه دختر بچه ۳-۲ ساله رو آورده بودند٬ گفتم: مشکلش چیه؟ پیرمردی که همراهشون بود گفت: این از دیروز دل درد گرفته. هر وقت هم دل درد میگیره خودکشی میکنه!!
مونده بودم چطور خودکشی میکنه که بالاخره با توضیحاتشون فهمیدم منظورشون اینه که بیش از حد بیقراری میکنه!
بقیه اش توی ادامه مطلب
ادامه مطلب ...