سلام:
۱. یه پیرزنو آوردند و گفتند توی خونه فشارشو گرفتیم بالا بود٬ فشارشو گرفتم و گفتم: ۱۵ است.
همراهش گفت: لطفا از اون دستش هم بگیرین! گرفتم٬ باز هم همون حدود بود. گفتند: توی خونه ۱۸ بود! گفتم: الان که ۱۵ است. پیرمرده که همراهش بود نشست و گفت: فشار منو هم میگیرین؟ گرفتم٬ ۱۶ بود. به بقیه شون گفت: فشار منو درست گفت!! تشکر کردند و رفتند بیرون٬ چند دقیقه بعد بهیار مرکز اومد تو و گفت: ببخشید میشه فشارسنجتونو قرض بگیرم؟ یه پیرزنو آوردند و اصرار دارند که من فشارشو بگیرم!
۲. به خانمه گفتم: بچه تون اسهال داره؟ گفت: نه فقط از صبح داره تند تند میره دستشوئی!
۳. پیرزنه گفت: چندتا از برگ های دفترچه بیمه مو مهر کن٬ دارم میرم مسافرت میخوام اگه اونجا حالم بد شد برم پیش متخصص. گفتم: حالا کجا میرین؟ گفت: کربلا!
۴. پیرمرده گفت: من زخم معده دارم٬ ما قدیمیها به زخم معده میگیم بواسیر اما انگار شما دکترها بهش میگین درد مفاصل!!!
۵. بهیار مرکز اومد تا برای گلودردش یه نسخه بنویسم٬ گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: نه! مریضها که پشت در بودند شروع کردند به خندیدن و گفتند: ........ (ترجمه: دکتر خودش آمپول نمیزنه!)
۶. پسره میگفت: من معده ام درد میکنه لطفا برام چندتا قرص جوندگی بنویسین!
۷. به پیرزنه گفتم: باید برین آزمایش. گفت: نمیتونم برم پاهام خیلی درد میکنهُ دفترچه مو مهر کن برم شهر پیش متخصص!
۸. خانمه گفت: سوزش ادرار دارم٬ گفتم: میتونین یه آزمایش بدین؟ گفت: برای چی باید آزمایش بدم؟!
۹. پیرزنه گفت: شانه و زانوم درد میکنه و داشت به طرف راست بدنش اشاره میکرد٬ گفتم: فقط طرف راستتون درد میکنه؟ گفت: شانه ام فقط طرف راست. گفتم: زانوتون چی؟ گفت: اون هم فقط طرف راست!
۱۰. پیرزنه گفت: سرم خیلی درد میکنه بیا دست بکش ببین!!
۱۱. به خانمه گفتم: بچه تون میتونه قرص بخوره یا براش شربت بنویسم؟ گفت: قبلا که میتونست حالا رو نمیدونم!
۱۲. پیرزنه داروهاشو که گرفته بود آورد و گفت: این شربت که برام نوشتی که خیلی کوچیکه٬ یه بزرگترشو نمی نویسی؟!
۱۳. پیرزنه جعبه داروهاشو آورد تا از روشون براش بنویسم بعد گفت: همه جعبه قرصهای امسالو جمع کردم تا برای چهارشنبه سوری آتیش بزنم ببینم درد و مرضم میره؟!
۱۴. باز هم خاطره آماده دارم اما امسال توی تعطیلات عید برام شیفت نگذاشتن عوضش همه تعطیلاتو آنکالم و میترسم خاطره برای آپهای بعد کم بیارم!
امیدوارم بهم زنگ نزنن.
توی نوروز امسال ۴-۳ روز آنکال بودم و فقط ۲ ساعت رفتم مریض دیدم
سلام:
1. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: گلوهام درد میکنن!
2. مرده گفت: قرصهای فشارم تموم شده برام بنویسین. گفتم: اسمشون چیه؟ گفت نمیدونم اما نارنجیند لطفا شما بنویسین من برم بگیرم ببینم نارنجیند؟!
3. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دو روزه که همه تنم سردرد داره!
4. نسخه پیرزنه رو که سرما خورده بود نوشتم و بعد گفتم: مشکل دیگه ای ندارین؟ گفت: من همه بدنم درد میکنه دیگه غیر از این چی میتونه باشه؟!
5. به خانمه گفتم: وقتی می ایستین یا راه میرین کمردردتون بیشتر میشه؟ گفت: آره بخصوص وقتی روی کمرم می ایستم!
6. پیرزنه گفت: قرصهای فشارم هم تموم شده برام بنویسشون. گفتم: قرصهاتون چه رنگیند؟ گفت: آخه من سواد دارم که بدونم چی رنگیند؟!
7. به خانمه گفتم: قرصهای فشارتونو مرتب میخورین؟ گفت: نه از دیشب تا حالا 3-2 شبه که نخوردم!
8. پسره اومد و گفت: من دیابت دارم و بهزیستی گفته اگه 18 سالَم تموم بشه منو تحت پوشش میگیره (واقعا میگیره؟) لطفا پرونده مو نگاه کنین ببینین من 18 سالم تموم شده؟!
9. دیروز صبح پیرزنه جواب آزمایششو آورده بود ببینم. گفتم: ناراحتی داشتین که آزمایش دادین؟ گفت: نه. گفتم: پس همینطوری آزمایش دادین؟ گفت: نه دکتر نوشت!
10. دیشب پسره میگفت: عضلات پام گرفته برام آمپول بنویس. گفتم: یه آمپول مینویسم نصفشو این طرفتون میزنن نصفشو اون طرف. گفت: من فقط عضله یه طرفم گرفته ها!
11. دیشب یه دختر جوونو با علائم حمله عصبی آورده بودند. گفتم: حرص خورده؟ مادرش گفت: آره! برای یه چیز خوب هم حرص نمیخوره ها فقط برای چیزهای بد! بعد هم که نسخه شو نوشتم و خواستند ببرنش مادرش خواست چادر دختره رو بکنه سرش که دختره گفت: ولم کن، این چادرو بزنمش توی سرم؟!
12. امروز صبح پیرزنه میگفت: اونقدر سرگیجه دارم که وقتی راه میرم سرم دنبالم نمیاد!
13. امروز پیرزنه میگفت: برام سوزن الکلی بنویس ببینم قندم میاد پائین؟! (ترجمه: انسولین)
سلام:
۱. به مرده گفتم: وقتی شکمتونو فشار میدم درد میگیره؟ گفت: این طور که شما فشار میدین نه!
۲. به پیرزنه گفتم: توی خونه قرص فشار دارین یا براتون بنویسم؟ گفت: ندارم٬ به خدا ندارم!
۳. به پیرزنه گفتم: چربیتون ۱۶۰ بوده. گفت: توی آزمایش قبلیم ۴۰۰ بود حالا ۱۶۰ از ۴۰۰ کمتره؟!
۴. (این یکی مال چند ماه پیشه که تازه یادم اومد) توی مدرسه داشتیم محصلهای اول دبیرستانو میدیدیم. من نشسته بودم پشت میز معلم که چسبیده بود به نیمکت اول٬ همینطور که داشتم پرونده های بهداشتیو مهر میکردم یه لحظه نگاه کردم و دیدم یکی از دانش آموزانی که توی نیمکت اول نشسته داره فقط به امضای من نگاه میکنه و بعد اونو روی یه کاغذ تمرین میکنه! چند دقیقه بعد متوجه شدم یه دفترچه بیمه از کیفش آورده بیرون و داره آروم دستشو میبره به طرف مُهرم که فورا برش داشتم!
۵. داشتم فشار یه مریضو با فشارسنج جیوه ای میگرفتم که گفت: ما هم تازه یه فشارسنج برای خونه خریدیم دقیقا عین همینه فقط سرش یه دایره است که یه عقربه داره!
۶. به خانمه گفتم: قبلا هم سابقه سوزش ادرار داشتین؟ گفت: اصلا! تا خودکارو برداشتم گفت: دکتر برام «فنازوپیریدین» بنویس هروقت میخورم فورا خوب میشم!
۷. میخواستم برای مرده که سرما خورده بود نسخه بنویسم که گفت: دکتر! برام قرص سرماخوردگی و کپسول آموکسی سیلین بنویس! خانمش آروم گفت: دیفن هیدرامین رو هم بگو! مرده گفت: اگه دکتر حالیش باشه که میدونه باید برای سرماخوردگی دیفن هیدرامین هم بنویسه!
۸. خانمه بچه شو با اسهال و استفراغ آورده بود که براش نسخه نوشتم. گفت: دکتر خوب میشه؟ گفتم: بله. گفت: یعنی تا حالا چنین مریضی داشتین که خوب بشه؟!
۹. برای پیرزنه نسخه نوشتم که گفت: خدا ۱۰۰۰ در دنیا و ۱۰۰ در آخرت بهت عوض بده!
۱۰. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم که گفت: دکتر برای من قرص ننویس٬ شربت برای من بهترین قرصه!
۱۱. (۱۶+) خانمه گفت: دفترچه بیمه مو مهر کن برم پیش متخصص ازم «پاپ اسمیر» بگیره. گفتم: خانم مامای همین جا هم میگیره. گفت: خاک به سرم٬ اون فامیلمونه٬ روم نمیشه ...مو بهش نشون بدم!
۱۲. پیرزنه گفت: دفترچه مو مهر کن برم پیش دکتر قلب. چند روز پیش رفتم پیش دکتر .... اما انگار چیزی حالیش نبود میخوام برم یه دکتر دیگه. گفتم: چرا چیزی حالیش نبود؟ گفت: آخه بهم گفت قلبت مشکل داره!
۱۳. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: بله. شوهرش گفت: نه وقت نداریم! گفتم: مگه زدن آمپول چقدر وقت میخواد؟ گفت: مگه آمپول همون نیست که آویزون میکنن و قطره قطره ازش میاد؟!
۱۴. به خانمه گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: من اصلا از بالا آبریزش ندارم فقط از پائین آبریزش دارم!!
۱۵. دیشب خانمه بچه شو با اسهال و استفراغ آورده بود و گفت: دکتر خواهش میکنم فقط یه داروئی بنویس که خوب بشه مجبور نباشیم بستریش کنیم.
بعد که نسخه شو نوشتم گفت: میدونین چرا اینقدر اصرار دارم تا بستری نشه؟ گفتم: نه.
دست بچه شو که توی آستین بود آورد بیرون و دیدم دست راستش انگشت وسط نداره! مادره گفت: این بچه مادرزادی اینطوریه٬ یه بار بستری شد همه استادها و دانشجوها و پرستارها و ... تا مستخدمهای بخش پشت سر هم می اومدند دست بچه مو نگاه کنند!
بعدنوشت: حالا که این پستو خوندین این پستو هم ببینین!
این پستو هم که لابد خوندین
حالا اینو بخونین
اگه این پست دوست خوبمون لژیونلا رو هم خونده باشین لابد این یکی براتون آشناست!!!
بقیه پستهارو چک نکردم!!
بعدتر نوشت: به نظر شما اون دوستمون خودش وبلاگشو حذف کرد (با کامنت خصوصی که براش گذاشتم) یا آقای شیرازی (مسئول بلوگفا) زحمتشو کشید؟ (با گزارش تخلفی که بهش دادم)
کار هر کدوم که بود ایول داره این سرعت عمل اما فکر کنم یه دشمن برای خودم تراشیدم!
سلام
دیروز کلید اولیه امتحانو توی سایت زدند و من هم نشستم و نمره ام رو حساب کردم.
قبل از اینکه شروع کنم گفتم: خدایا! یا یه نمره خوب بیارم که مطمئن باشم قبول میشم یا یه نمره ای که همین حالا خیالم راحت بشه و شروع کنم به درس خوندن برای سال بعد و ظاهرا خدا دعامو مستجاب کرد چون گزینه دوم درست از آب دراومد!!
البته انتخاب رشته میکنم اما بهتره خودمو گول نزنم چون عملا ممکن نیست که با این نمره قبول بشم.
پس وعده ما با دوستان قدیمی بازهم بعد از امتحان سال آینده توی دانشکده پزشکی اصفهان!
دیشب که داشتم جوابها رو از توی سایت درمیاوردم تازه متوجه چند اشتباه وحشتناک توی جوابهام شدم، مثلا توی یه سوال یه بچه قرار بود 12 ساعت NPO بشه و من میزان سرم مورد نیازشو از توی فرمول برای 24 ساعت درآوردم و بدون اینکه تقسیم بر دو کنم جوابو انتخاب کردم!
خودمونیم اگه یه لحظه حواسمو جمع نمیکردم نزدیک بود برای بچه ای که پدرش هموفیلی داره هم پیش از عمل فاکتور انعقادی تجویز کنم!
البته فکر نکنین همه سوالها هم به همین راحتی بودا!!
اما بیشتر از همه دلم برای اون سه تا سوالی میسوزه که جواب درستشونو پاک کردم و اشتباهشون کردم (تا حالا چندین بار توی امتحانات تستی مختلف چنین بلائی سرم اومده و درس نگرفتم) جالب اینکه فقط همین سه تا رو هم جوابشونو عوض کردم!
پ.ن1 : عماد همیشه عاشق آسانسور و آسانسور بازی بود و همیشه دعا میکرد که یه خونه بخریم که آسانسور داشته باشه! اما از وقتی اومدیم اینجا آسانسور بازی هم از سرش افتاده چرا؟
چون دستش به دکمه ای که مال طبقه ماست نمیرسه و اگه بره آسانسور بازی باید چند طبقه رو پیاده بیاد بالا! هر روز ظهر که از مدرسه میاد در خونه رو براش باز میکنیم و وقتی سوار آسانسور شد ما از بالا دکمه آسانسورو میزنیم!
پ.ن2: عماد اخیرا به کمک مادرش یه وبلاگ درست کرده. خدائیش به نظر من فعلا براش زوده اما اگه دوست داشتین بهش سر بزنین اینجاست. (حکایت ما هم شده مثل حکایت معتادان عزیز که سعی میکنن اعضای خونواده شونو هم معتاد کنن!!
پ.ن3: تا همین الان 14 مورد برای خاطرات (از نظر خودم) جالب بعدی آماده شده! اما فردا که دیگه آپ نمیکنم و سه شنبه هم که شیفتم پس یا چهارشنبه یا پنجشنبه با پست جدید در خدمتتون خواهیم بود.
پ.ن۴: من اینجا هم هستم
سلام
خوب بالاخره یه سال دیگه هم گذشت و فردا باز هم امتحانه
یه سال هم که من تصمیم گرفتم واقعا درس بخونم هزارتا اتفاق پیش بینی شده و پیش بینی نشده مانع از کار من شد.
از اتفاقات خوشایندی مثل سفر به ترکیه یا سفر والدین گرامی به حج و خریدن خونه و اسباب کشی گرفته تا مواردی مثل مرگ مادربزرگ گرامی و ....
اما مطمئنا مهمترین مانع بر سر درس خوندن من در امسال ساعات کاریمون بود به این ترتیب که به محض اینکه من میومدم خونه آنی میرفت سر کار و من باید هرروز چند ساعت از عماد نگهداری میکردم.
اگه یه پسر در این سنین توی خونه دارید حتما میفهمید که من چی میگم.
خلاصه که فردا درحالی امتحانه که برخلاف چند سال اخیر این بار امتحان توی ولایت برگزار نمیشه و من باید فردا صبح زود برم یه شهر دیگه(نمیدونم تعداد زیاد قبولیها در ولایت در امتحان سال گذشته در گرفتن این تصمیم نقشی داشته یا نه؟) و خدائیش با توجه به اینکه باز هم اونطوری که دوست داشتم نشد درس بخونم خودم هم بعید میدونم که قبول بشم.
درنهایت برای همه دوستانی که در امتحان دستیاری یا کارشناسی ارشد شرکت میکنند آرزوی موفقیت میکنم. اگر هم قبول نشدم نمیدونم سال دیگه دوباره حالشو دارم درس خوندنو شروع کنم یا نه؟
عمادنوشت: (این ماجرا مال یکی دوسال پیشه که قبلا یادم رفت بنویسم)
خاله عماد با دخترش خونه ماست و من از در وارد میشم.
عماد میگه: بابا ..... (دخترخاله اش) از تو میترسه!
میگم: مگه من ترس دارم؟
عماد میگه: نه
بهش میگم: یا مثلا مگه تو از بابای ...... میترسی؟
عماد میگه: آره!!
سلام:
1. یه خانم باردار با سوزش ادرار اومده بود. گفتم: هیچ داروئی نخوردین؟
گفت: دوبار رفتم دکتر و برام دارو نوشتن اما من نخوردم. گفتم: چرا؟ گفت: خوب حامله ام خو!
2. پیرزنه میگفت: شونه ام اونقدر درد میکنه که انگار «جونم» همین جاست!
3. به خانمه گفتم: این داروهارو که خوردی دردت بهتر شد؟ گفت: دردم سبکتر شد اما بهتر نه!
4. خانمه دختر 17 ساله شو با ترشح ... آورده بود و میگفت: آقای دکتر براش یه دارو بنویس زودتر خوب بشه آخه دختره، حالا باز اگه زن بود طوری نبود!
5. به مرده گفتم: میخواین پیش کدوم دکتر برین تا دفترچه تونو مهر کنم؟ گفت: میرم پیش پزشک!
6. به مرده که با استفراغ و اسهال اومده بود گفتم: چیز ناجوری نخوردین؟ گفت: من هربار حلورده (اسم محلی حلوا شکری) میخورم اینطور میشم، حالا خوبم کنین من دیگه غلط بکنم حلورده بخورم!
7. خانمه یه پماد واژینال کلوتریمازول 1% آورده بود و میگفت: این درصدش کم بود خوب نشدم یه داروی قویتر میخوام مثل «این» و یه پماد بتادین واژینال 10% بهم نشون داد!
8. خانمه میگفت: مادربزرگم خیلی پیره نتونست بیاد لطفا داروهاشو براش بنویسین. درحال نوشتن دوسه بار بهش گفتم: بفرمائین بنشینین اما ننشست. وقتی داروهای مادربزرگشو نوشتم گفت: خوب حالا دیگه نوبت خودم شد و روی صندلی نشست!
9. دختره میگفت: من سرفه هام خشکه و با هر سرفه هم یه خلط میاد بیرون!
10. یه دختر 10 ساله رو با دل درد آوردند. وقتی نسخه شو نوشتم مادرش گفت: آقای دکتر اجازه هست با این تابلو (چارت اسنلن) ببینم چشمش ضعیف نباشه؟ گفتم: بفرمائین! خانمه دخترشو در چند متری چارت نگه داشت و بعد شروع کرد یکی یکی علامتهای روی چارتو ازش پرسیدن و دختره درحالی به مادرش جواب میداد که داشت از دل درد به خودش میپیچید!!
11. به خانمه گفتم: تپش قلب هم دارین؟ گفت: آره یه مدتیه استرس دارم تپش قلب هم میگیرم. وقتی از در مطب رفتند بیرون شوهرش گفت: راستشو بگو چرا استرس داری؟!
12. خانمه با سوزش ادرار اومده بود. گفتم: تکرر ادرار هم دارین؟ گفت: تند تند ادرار دارم اما از ترس سوزش نمیرم دستشوئی!
13. خانمه میگفت: چند روزه که هرچقدر نفس عمیق میکشم «جون» توی پاهام نمیره!
14. یه نوزاد 15 روزه رو با سرفه و آبریزش بینی آورده بودند. پدرش میگفت: آقای دکتر! به این بچه کوچیک که نمیشه دارو داد، به نظر من داروهاشو بدیم به مادرش وقتی مادره بهش شیر میده دارو هم وارد بدنش میشه!
سلام
۱. برای یه مرد جوون نسخه نوشتم. وقتی میخواست از روی صندلی بلند بشه یه مکثی کرد و گفت: ببخشید آقای دکتر! چند روزه که یکی از سینه های خانمم ورم کرده و درد میکنه به نظر شما چی میتونه باشه؟ گفتم: بچه شیر میده؟ گفت: آره. گفتم: فکر نمیکنم مشکل خاصی باشه اما برای اطمینان فردا صبح که یه خانم دکتر هست بیارینشون تا معاینه بشن. گفت: واقعا مشکلی نیست؟ الان سه روزه که ما فقط دونفری میشینیم کنار هم و گریه میکنیم میگیم سرطان سینه گرفته!
۲. مرده با دندون درد اومد و گفت: من با کپسول خوب نمیشم برام آمپول بنویسین. وقتی نوشتم گفت: حالا اصلا پنی سیلین برای دندون درد خوب هست؟!
۳. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ داروئی به بچه تون دادین؟ گفت: استامینوفن بهش دادم اما ساده بود از اونها نبود که روشون نوشته ضد درد و ضد تب!
۴. به خانمه گفتم: بچه تون که اصلا تب نداره اینقدر نگران تبش هستین! گفت: آخه این بچه مثل همه تب نمیکنه وقتی خیلی تب داره فقط یه کم دستهاش گرم میشه!
۵. برای بچه شربت سرماخوردگی کودکان نوشتم. چند دقیقه بعد پدرش با شیشه شربت اومد تو و گفت: آقای دکتر روی این شیشه شربت نوشته فاقد «اتانول» میباشد. یعنی به درد بچه ها میخوره؟! (توضیح: اتانول همون الکل خوردنیه!)
۶. به پیرزنه گفتم: پیش کدوم متخصص میخواین برین تا دفترچه تونو مهر کنم؟ گفت: به من گفتن یه مریضی دارم که اسمش «روماتولوژی»ه باید برم پیش دکتر همین مریضی!
۷. به خانمه گفتم: کدوم آزمایشگاه میخواین برین؟ گفت: به نظر شما اون آزمایشگاهی که بهتره٬ بهتره؟!
۸. مرده گفت: من قرص نمیتونم بخورم اما کپسول میخورم. وقتی نسخه شو نوشتم گفت: کپسول از قرص قویتره دیگه مگه نه؟!
۹. داشتم یه پیرزنو معاینه میکردم که متوجه شدم یکی از شیشه های عینکش ساده و سفیده اما اون یکی دودیه! ناخودآگاه به عینکش نگاه میکردم که همراه پیرزنه عینکشو برداشت و تمیز کرد و سفید شد! بعد هم گفت: تعجب نکنین آقای دکتر! این خانم هر روز کلی سیگار میکشه و فقط هم سیگارو این طرف لبش میگذاره و میکشه!
۱۰. مرده گفت: برام چندتا استامینوفن هم بنویس. گفتم: از کدوم نوعش میخواین؟ گفت: از اون صورتی ها! (بروفن!)
۱۱. پیرزنه گفت: داروهامو بیشتر بنویس. من نمیتونم مرتب بیام آخه خونه ام خیلی دوره. خونه ام بعد از خونه «مش پرویز»ه!
۱۲. میخواستم فشار خون خانمه رو بگیرم که شروع کرد به کشیدن نفس عمیق!!
۱۳. داشتم مریض میدیدم که یه پسر جوون اومد تو و گفت: آقای دکتر من یه سوال دارم. گفتم: بفرمائین. گفت: من الان کلاس اول دبیرستانم و خیلی دوست دارم که دکتر بشم. اما نه از این دکتر الکی ها که میان اینجا و مریض میبینن!
من یا باید جراح قلب بشم٬ یا متخصص مغز و اعصاب٬ یا داروی «ایدز»و کشف کنم!! گفتم: خوب؟
گفت: میشه یه نامه بهم بدین تا یه بار توی اتاق عمل راهم بدن تا ببینم میتونم جراحیو ببینم و تحمل کنم یا از همین حالا مسیر زندگیمو عوض کنم؟!
۱۴. پیرزنه گفت: رفتم پیش دکتر «خ» متخصص قلب (همون ارسلان که توی دانشگاه نماینده کلاسمون بود) گفته قلبت باید عمل بشه. گفتم میترسم گفت اگه عمل نکنی یا شب سکته میکنی یا روز حالا دارم از سکته کردن میترسم یعنی راست گفته؟!
۱۵. به خانمه گفتم: فشارتون ۱۲ است. با وحشت گفت: واقعا ۱۲ است؟ گفتم: بله مگه همیشه چند بود؟ گفت: همیشه طبیعی بود!
پی نوشت: کاش یکی به من میگفت چطور وقتی من دارم از بانک مسکن ۱۸ میلیون تومن وام میگیرم و باید ۳۰ میلیون پس بدم سود وام میشه ۱۱ درصد؟!
بعدنوشت: رسیدن پیج رنک وبلاگم به عدد ۳ رو به خودم و همه خوانندگان این وبلاگ تبریک عرض میکنم امیدوارم موقتی نباشه!
سلام
این پستو اختصاص دادم به سفرنامه تهران
انشاءالله به زودی خاطرات (از نظر خودم) جالبو مینویسم.
همونطور که گفتم برای سه شنبه شب بلیت داشتیم.
من بودم و آنی و یکی از آقایون همکارش. عماد رو هم گذاشتیم خونه پدر و مادرم، فکر میکردم پشت سرمون ناراحتی کنه اما فقط گفت: برید به شرطی که برام سی دی «بن تن» و لباس «بتمن» بیارین!!
برای اینکه راحت باشیم بلیت اتوبوس VIP گرفتم اما ساعت 11 شب که راه افتادیم معلوم شد چون تعداد مسافر کم بوده همه رو با ماشین VIP آوردن!!
اول صبح رسیدیم تهران راستش تعجب کردم چون توی تهران بیشتر از ولایت برف روی زمین مونده بود. من برای ترمینال آرژانتین بلیت گرفته بودم، اتوبوس توی ترمینال جنوب نگهداشت که همکار آنی از ماشین پرید پائین هرچقدر هم گفتیم پیاده نشو فایده نکرد و اتوبوس هم راه افتاد و حاضر نشد که نگه داره.
رسیدیم ترمینال آرژانتین و از اونجا با آژانس رفتیم شهرک غرب.
وقتی آدرسو به راننده گفتیم یه نگاهی بهمون کرد و گفت: میرین انستیتو؟ ما هم فکر کردیم حتما کلاسهای آنی توی یه انستیتو برگزار میشه گفتیم: بله
وقتی رسیدیم تازه متوجه جریان شدیم آخه یه انستیتو بزرگ درمان ناباروری اونجا بود!!!
رفتیم توی کوچه و محل کلاسو پیدا کردیم اما در قفل بود. چند دقیقه ای پشت در لرزیدیم و بالاخره رفتیم توی یه آزمایشگاه که سر کوچه بود. چند دقیقه توی آزمایشگاه نشستیم که همکار آنی هم با یه خانم دیگه که از یه شهر دیگه اومده بود اومدند اونجا. در همین لحظه خانم کارمند آزمایشگاه آنی رو صدا زد و گفت: ببخشین میشه از اینجا برید بیرون؟!
چند دقیقه دیگه پشت در موندیم تا اومدن و در رو باز کردند و کلاس که به گفته آنی شامل 13 نفر از نقاط مختلف کشور بود شروع شد.
من هم از اونجا رفتم پیش اخوی گرامی که توی تهران درس میخونه و تا بعدازظهر مزاحم او و هم اتاقیهاش بودم و بعد هم رفتم دنبال آنی و با هم رفتیم هتل.
همکار آنی هم رفت خونه یکی از اقوامش که خانمش فوت کرده بود و دوتا پسر بزرگ داشت (اینها رو برای این مینویسم که ایشون به آنی گفته بود: چرا مزاحم آقای دکتر شدین؟ شما هم می اومدین خونه فامیل ما!!!!!)
همون روز بلیت برگشتو به صورت اینترنتی از اینجا خریدم.
شب توی هتل بودیم و صبح آنی با آژانس رفت کلاس و من توی هتل بدون مزاحم چندساعتی درس خوندم و عصر هم رفتم دنبال آنی و با برادر گرامی و ماشینی که از دوستش گرفته بود چندساعتی تهران گردی کردیم و بعد از خوردن یه پیتزا خانواده توی فروشگاه «پدرخوب» او رفت خوابگاه و ما هم رفتیم هتل.
روز سوم آنی رفت سر کلاس و من هم اتاق هتلو تحویل دادم و ساکمونو بردم ترمینال جنوب و بعد از چند ساعت تهران گردی رفتم دنبال آنی تا با هم بریم ترمینال اما سوار یه اتوبوس اشتباه شدیم و کلی راه خودمونو دور کردیم تا اینکه به زحمت با مترو و در آخرین دقایق خودمونو رسوندیم به ترمینال.
من بلیت «ایران پیما» رو برای اینکه ساعتش مناسب بود گرفتم اما مدل پائین ماشین و بوی نامطبوع توی اون حسابی حالمونو گرفت! (انشاءالله به زودی باز هم یه کم پول بیاد توی دست و بالمون تا مجبور نباشیم با اتوبوس بریم سفر!)
توی راه هم یه دخترخانم محترم که اصفهان هم از اتوبوس پیاده شد فقط برام بلوتوث میفرستاد که شما روی کدوم صندلی نشستین؟! و وقتی بهش نگفتم بالاخره دست از سرم برداشت (من که نفهمیدم چرا اینقدر به این که من کجام علاقمند شده بود آخه بگو مگه تو از من چی میدونی؟! تازه شانس آوردم آنی خواب بود وگرنه تکه بزرگه ام گوشم بود!)
حدود سه و نیم صبح رسیدیم ولایت و رفتیم خونه و از ساعت هشت صبح دیروز تا ظهر امروز هم سر کار بودم و حالا هم که در خدمت شما هستم.
پ.ن1: خودمونیم خیلی منتظر بودیم تا بعضی از دوستان اینترنتی رو از نزدیک ببینیم اما ظاهرا هیچکدوم قابل ندونستن.
پ.ن2: امروز ظهر بالاخره کارهای مربوط به وام خونه تموم شد و قراره فردا بریم محضر.
به این ترتیب بعد از 10 سال پرداخت قسط وام 250000 تومنی ما هم صاحبخونه میشیم هورررراااا!!!!!!!!!!!!
سلام
یادتونه از خرج غیرمنتظره صحبت کردم؟
قرار بود برای آنی یه کلاس توی تهران بگذارند که بالاخره تاریخش معلوم شد.
فردا شب آنی باید راهی تهران بشه تا از صبح چهارشنبه بره سر کلاس و طبیعتا من هم باید باهاش برم چون ظاهرا از خوابگاه خبری نیست.
کلاسها تا جمعه شب ادامه داره.
پس احتمالا چند روزی در خدمتتون نخواهیم بود.
سلام
1. مرده پسر 5 ساله شو آورده بود و آروم بهم گفت: ببخشین آقای دکتر! بهش قول دادم که آمپولش نمیزنین! گفتم: باشه. در حال نوشتن نسخه بودم که پسره گفت: راستی من همیار پلیسم، توی خونه مون یه شمشیر هم دارم! باباش گفت: بسه دیگه بابا آمپول نمینویسه!
2. به پیرزنه گفتم: سرفه هاتون خلط هم داره؟ گفت: نمیدونم، یه چیزهائی با سرفه از گلوم میاد نمیدونم همون خلطه یا چیز دیگه؟!
3. میخواستم گلوی یه بچه 3-2 ساله رو ببینم که پدرش گفت: بیخود زحمت نکشین دکتر، دهنشو به هیچ عنوان باز نمیکنه تازه الان «چوبتون»و هم میگیره! چند ثانیه بعد بچه در یه حرکت ناگهانی «آبسلانگ»و از دستم کشید، وقتی داشتند میرفتند بیرون مرده گفت: چند لحظه دیگه میاد چوبتونو پس میده و چند لحظه بعد بچه برگشت توی مطب، آبسلانگو داد دستم و دوید بیرون!!
4. میخواستم شروع کنم به نسخه نوشتن که خانمه گفت: ببخشید آقای دکتر! من به حساسیت پنی سیلین دارم!
5. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: دو ساعته که بیرون نشسته ام تا نوبتم بشه. بعد دفترچه بیمه شو داد دستم و گفت: حالا خدا کنه برگ داشته باشه!
6. مرده میگفت: من چند وقته که از پشت سینوزیت دارم! گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه پشت سرم درد میکنه!
7. داشتم برای خانمه نسخه مینوشتم که گفتم: آمپول میزنین یا کپسول بنویسم؟ گفت: آمپول که نمیزنم معده ام هم درد میکنه نمیتونم کپسول بخورم!
8. نصف شب خانمه با شوهرش اومد و گفت: احساس میکنم یه چیزی رفته توی گوشم. اتوسکوپ رو گذاشتم توی گوشش که بلافاصله یه مورچه دوید و اومد توی سر اتوسکوپ. فورا اتوسکوپو از گوشش آوردم بیرون. شوهرش گفت: چی شد دکتر؟ گفتم: یه مورچه بود درش آوردم. بعد هرچقدر گشتم اثری از مورچه ندیدم به محض اینکه اتوسکوپو خاموش کردم مورچه از سر اتوسکوپ اومد بیرون!
9. پیرمرده میگفت: دارم برای فشار آتنولول و تریامترن-اچ میخورم اما فشارم پائین نمیاد. حالا این بار فقط تریامترن-اچ بنویسین ببینم پائین میاد؟!
10. برای پیرزنه نسخه مینوشتم که گفت: لطفا برام قرص قند هم بنویسین گفتم باشه. بلند شد و رفت طرف در که وسط راه برگشت و گفت: قرص قند نوشتین؟ گفتم: بله. رفت بیرون و بعد دوباره درو باز کرد و گفت: کاش قرص قند هم برام نوشته بودین!
11. سونوگرافی خانمه رو دیدم و گفتم: شما کیست تخمدان دارین براتون دارو مینویسم دفترچه شو باز کردم که دیدم مال یه مرده! گفتم: نمیشه توی این براتون دارو بنویسم مال یه مرده گفت: شما بنویسین من اون برگه اش که توی دفترچه میمونه پاره میکنم!
12. خانمه بچه نوزادشو آورده بود و میگفت: دیروز نافش افتاد. گفتم: اشکالی نداره حالا مگه خونریزی چیزی داره که اینقدر نگرانین؟ گفت: کجاش؟!
13. دیشب ساعت 3 نصف شب یه آقائی اومد و گفت: دکتر بهم گفته هروقت بیماریت عود کرد باید این آمپولو بزنی توی سرم و تزریق کنی لطفا برام یه سرم بنویسین. حرفش منطقی نبود اما براش نوشتم. چند دقیقه بعد مسئول پذیرش اومد و گفت: چرا براش سرم نوشتی دکتر؟ این آقا معتاده و هروقت مواد گیرش نمیاد چندتا آمپول از اینور و اونور جور میکنه و چون نمیتونه به خودش تزریق کنه میاد اینجا به یه بهونه ای سرم میگیره و بعد وقتی کسی حواسش بهش نیست آمپولها رو میزنه توی سرم خودش!
پی نوشت: قبلا هم گفته بودم چقدر خوش شانسم. امروز صبح رفتم بانک مسکن برای گرفتن وام خونه که گفت: باید پایان کار و پروانه ساخت خونه رو هم بیاری زنگ زدم به فروشنده که هرچقدر گشت پیداشون نکرد و فقط کپی هاشون پیدا شد که حالا باید هفته بعد ببرم شهرداری برابر با اصلشون کنم!