جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «ماه مربا» آمد

پیش نوشت: یادتونه چند پست پیش گفت چند پست من از نظر زمانی با هم تداخل دارند؟ خوب این اولیشونه: 

سلام 

توی این پست گفتم که برای جشن عروسی یک هفته مرخصی گرفتم که همه اش توی مراسم مختلف قبل و بعد از ازدواج تموم شد. 

بدمون نمیومد که یه ماه عسل هم بریم اما هربار که درخواست مرخصی میکردم جواب مسئولان محترم شبکه لردگان یه جمله بود: شما یک هفته مرخصی گرفتین و الان هم به شدت کمبود پزشک داریم! 

تا اینکه در شهریورماه ۱۳۸۱ پدر بزرگوار با من تماس گرفت و گفت: توی مهرماه برای یک هفته از زائرسرای اداره شون توی مشهد یه اتاق گرفته و وقتی سوال کرده گفتند که میتونین پسر و عروستونو هم همراهتون بیارین. 

بدمون نمیومد که بریم چون تعریف این زائرسرا رو شنیده بودیم که دست کمی از یه هتل خوب نداشت ضمن اینکه در هزینه هامون هم به شدت صرفه جوئی میشد. 

رفتم پیش رئیس شبکه و با هر فلاکتی بود مرخصی گرفتم. 

در حالی که تا اون روز همه مسافرتهای ما یا با اتوبوس بود و یا با ماشین شخصی پدر بزرگوار اون بار برای اولین بار سوار هواپیما شدم و رفتیم مشهد. 

با تاکسی خودمونو رسوندیم به زائرسرای مربوطه و خواستیم اتاقو تحویل بگیریم که مسئول پذیرش یه نگاه به شناسنامه من و آنی کرد و به پدر بزرگوار گفت: این آقا که ازدواج کرده و از تکفل شما خارج شده. ایشون هم که عروستون هستند و اصلا تحت تکفلتون نیستند پس این دو نفر (ما) نمیتونن وارد بشن! 

پدر بزرگوار گفت: من زنگ زدم و پرسیدم و گفتند میتونیم بیاریمشون! و مسئول پذیرش فرمودند: غیرممکنه اینجا فقط برای افراد تحت تکفل کارمندهاست! 

پدر بزرگوار همچنان در حال چانه زنی بود که آنی گفت: میای یا خودم برم دنبال هتل بگردم؟! و دونفری راهی شدیم. 

یادم نیست چه خبر بود اما یه تعطیلی مذهبی بود و مشهد به شدت شلوغ و هتلها هم به شدت گرونش کرده بودند. درنهایت یه هتل پیدا کردیم به قیمت شبی بیست هزار تومن که برای اون موقع و برای ما گرون بود! 

بعد از دو شب که قیمت همون اتاق شده بود شبی هشت هزار تومن یکدفعه پدر بزرگوار ظاهر شد و گفت که بالاخره تونسته به مسئولین زائرسرا بقبولونه که ما هم بریم اونجا و ما هم رفتیم و چند روز بقیه این ماه عسلو توی یه سوئیت بودیم که یه اتاق دوتخته داشت (که ما تصاحب کردیم) و بقیه هم توی یه اتاق دیگه اش که فکر کنم سه تا تخت داشت و هر شب یکی دو نفر روی زمین میخوابیدند. یک هفته اونجا بودیم و روز آخر ساعت هشت صبح اتاقو ازمون تحویل گرفتند درحالی که ساعت حرکت قطارمون به سمت اصفهان (که اون هم برای اولین بار بود که سوار میشدم) ساعت ده و نیم شب بود. اینجا بود که پدر بزرگوار دست به یه فداکاری بزرگ زد به این صورت که در تمامی این ساعتها توی راه آهن و کنار وسائلمون نشست و ما رفتیم توی شهر! 

یادمه با آنی از راه آهن مشهد اومدیم بیرون و سوار تاکسی شدیم. راننده گفت: کجا برم؟ گفتم: یه جائی که سینما باشه! راننده یه نگاهی بهمون کرد و گفت: شما با قطار اومدین مشهد تا برین سینما؟! 

باید بین دو فیلم «ارتفاع پست» و «نان و عشق و موتور ۱۰۰۰» یکیو انتخاب میکردیم که به درخواست من اولیو دیدیم (دومیو چند ماه بعد از کلوپ گرفتیم) برای ناهار دسته جمعی برگشتیم راه آهن و بعد همه خانواده (به جز پدر بزرگوار) رفتیم زیارت و خرید سوغات و ... تاشب. 

اتفاقا قطار هم کلی توی راه متوقف شد و تعمیرش کردند و به خاطر این توقفها نصف پول بلیتمونو هم پس دادند. 

پ.ن۱: توی اون چند روز به شدت به یاد سریال زیر آسمون شهر افتادم که همه همسایه ها با مهران غفوریان و همسرش رفتند ماه عسل! به من هم حق بدین که اون مسافرتو ماه مربا بدونم نه ماه عسل!! 

پ.ن۲: ما توی مشهد بودیم که روزنامه ها خبر قتل همسر ناصر محمدخانی رو چاپ کردند. ماجرائی که تا چندی پیش ادامه داشت و درنهایت به اعدام شهلا انجامید. 

پ.ن۳: سال نو میلادیو به همه خوانندگان عزیز مسیحی تبریک میگم چه اونها که میلاد مسیح پیامبر رو پیش از کریسمس میدونن و چه اونها که بعدش. 

پ.ن۴: عماد داره از شبکه K2 یه کارتون به زبان ایتالیائی میبینه که میگه: بابا انگار یه کم هم فارسی میگن! مثلا الان مرده به خانمه گفت: عسلم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۷)

پیش نوشت: 

سلام 

به لطف اون کارمند مخابرات یه خط جدید تلفن بدون پی سی ام خریدم که پریروز وصل شد٬ دیشب هم من شیفت بودم و حالا در خدمت شما هستم. 

به فروشنده خونه هم گفتم: خط تلفنتونو نمیخوایم که گفت: خودم میبرمش. 

به هرحال از لطف دوستان که در طول این غیبت چند روزه نگرانمون شده بودند ممنون. 

ببخشید که وقتش نیست به همه تون سر بزنم و یکی یکی تشکر کنم. 

۱. خانمه اومد و گفت: دکتر! من چند روز پیش اومدم و بهتون گفتم: دفترچه بیمه مو مهر کنین تا برم پیش دکتر زنان اما شما اشتباه نوشتین! دفترچه شو دیدم و گفتم: خوب من هم که نوشتم دکتر زنان! گفت: نه من فقط منظورم این بود که دکترش زن باشه وگرنه من میخواستم برم دکتر گوش و حلق و بینی! 

۲. یه خانم با جواب سونوگرافی که متخصص ارولوژی براش نوشته بود اومد. گفتم: کلیه هاتون مشکلی نداره اما تخمدونتون کیست داره باید برین پیش دکتر زنان. گفت: برم پیش دکتر زنان؟ پس دیگه نمیخواد برم پیش متخصص؟! 

۳. به خانمه گفتم: فشارتون ۱۴ است. گفت: اشتباه میکنین٬ من هیچوقت فشارم اینقدر نبوده٬ وقتی فشارسنجو باد کردین دقت کردم بیشتر از همه دکترها دستمو باهاش فشار دادین فکر کنم برای همین بیشتر نشون داده! 

۴. به پیرزنه گفتم: دفترچه تون برگ نداره نمیشه براتون دارو نوشت. گفت: خواهش میکنم! گفتم: نمیشه مادر آخه اصلا برگ نداره. دستشو بالا زد و گفت: پس اقلا فشارمو بگیر! 

۵. مرده اومد و گفت: دیروز اومدیم اینجا و همکارتون برای بچه مون نسخه نوشت٬ اما شربت آموکسی سیلینش شکست٬ لطفا یکی دیگه توی دفترچه اش بنویسین. درحال نوشتن بودم که همینطوری پرسیدم: راستی چطور شکست؟ گفت: هیچی! دیدیم روش نوشته توش آب جوشیده بریزین ما هم آب جوش توش ریختیم شیشه اش ترکید! 

۶. پسره گفت: سرما خورده ام. گفتم: چند روزه؟ گفت: چند روزه! 

۷. به خانمه گفتم: بچه تون به جز استفراغ مشکل دیگه ای نداره؟ گفت: چرا! وقتی داره استفراغ میکنه نمیتونه آب دهنشو قورت بده! 

۸. به پیرزنه گفتم: فشارتون بالاست. گفت: میدونم هروقت حرص میخورم میره بالا. گفتم: خوب سعی کن حرص نخوری. گفت: برادرم بدون اینکه به من چیزی بگه دختر مردیو عقد کرده که توی جوونی منو طلاق داد و یه زن دیگه گرفت٬ انتظار داری حرص نخورم؟! 

۹. دختره گفت: من کم خونی دارم برام چند بسته قرص اسید سولفوریک هم بنویس! گفتم حتما اشتباه شنیده براش اسید فولیک نوشتم. چند دقیقه بعد اومده میگه: من اسید سولفوریک میخواستم چرا برام اسید فولیک نوشتین؟! 

۱۰. خانمه میگفت: برای بچه ام یه آزمایش کامل بنویسین اما لطفا توش آزمایش خون نباشه آخه بچه ام اذیت میشه! 

۱۱. گوشیو گذاشتم روی سینه خانمه و گفتم: نفس بکشین .... یکی دوبار یه نفس نصفه و نیمه کشید و گفت: ببخشین من از بچگی بلد نیستم نفس بکشم!!  

۱۲. مرده گفت: دفترچه بیمه بچه مو مهر کن میخوام ببرمش پیش دکتر ... مهرش کردم که گفت: بی زحمت یه برگه دیگه دفترچه شو هم مهر کن آخه من این دکترو میشناسم هروقت میریم پیشش اول کلی آزمایش مینویسه بعد دارو میده! 

۱۳. پسره میگفت: چند روزه بدون سابقه قبلی سر کار چرت میزنم. گفتم: کارتون چیه؟ گفت: از سه روز پیش یه جا به عنوان نگهبان شب استخدام شدم!! 

۱۴. خانمه میگفت: آقای دکتر گاهی تب بچه ام به ۳۵ درجه هم میرسه! 

۱۵. به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یادتونه چند سال پیش تلویزیون یه سریال داشت که دختره دستشو میلرزوند و میگفت این اعصاب منه؟ گفتم: بله گفت: چقدر بهش میخندیدم حالا خودم هم مثل اون شدم! 

۱۶. برای دختره نسخه نوشتم که مادرش گفت: این لکه هم روی پوست دستش افتاده گفتم: از کی؟ دختره گفت: یک هفته است. مادرش گفت: نه الان یک ماهه که داره کم کم بزرگ میشه. دختره گفت: جدی؟ من تا یک هفته پیش بهش دقت نکرده بودم! 

۱۷. خانمه گفت: از این شربت چقدر به بچه ام بدم؟ گفتم: روزی سه قاشق. گفت: سه قاشق سرصاف؟! 

۱۸. (خواندن این یکی برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیگردد!) 

یه پسر جوون دفترچه بیمه یه دختر جوونو آورده بود و میگفت: براش یه سونوگرافی بنویسین با یه آزمایش کامل. گفتم: چه آزمایشی؟ سونوگرافی از کجا؟ یه کم مکث کرد و بعد گفت: راستش من و این خانم پنج ماهه که عقد کردیم. دیشب متوجه شدم که «سینه هاش» صافه! درضمن خیلی هم لاغره البته فکر نکنم ربطی داشته باشه چون خاله ام هم همینقدر لاغره اما سینه هاش بد نیست!! حالا حتما یه سونوگرافی از سینه هاش بنویس و از «بییییییب»!!!

PCM

سلام 

شنیدین که میگن: ما لب دریا هم که بریم خشک میشه؟ 

حالا شده حکایت ما! 

«آنی» برای خونه جدید یه آرگ آشپزخونه سفارش داده بود که قرار شد دیروز نصبش کنن و بعد هم ما باقیمونده اسباب و اثاثیه مونو ببریم خونه جدید. اما ازقضا دیروز بعد از مدتها بارون گرفت. آقای نجار هم زنگ زد که چون بارون میاد نمیشه آرگ رو بیاریم. گفتیم: چه ربطی داره؟ گفت: اگه توی بارون آوردمش و خراب شد مسئولیتش با خودتون! گفتیم: نه بابا بذار همون فردا بیار. امروز صبح هم که من سر کار بودم با نظارت پدر بزرگوار مشغول میشن که همسایه های محترم بعد از دو سه ساعت میان و از سر و صدا شکایت میکنن و کار تعطیل میشه تا امروز عصر (الان کارگران اونجا مشغول کارند و من اومدم خونه قدیم دارم آپ میکنم!) آقای نجار هم فرمودند با این وضعیت کار امروز تموم نمیشه و چون دوروز آینده عزاداریه و ما کار نمیکنیم بقیه اش رو جمعه انجام میدیم و چون مردم میخوان صبح جمعه بخوابن از ظهر جمعه می آئیم! 

این از یه طرف٬ 

از طرف دیگه قرار بود از بعدازظهر امروز ADSL بره خونه جدید که از مرکز اینترنت بهم زنگ زدند که: امکان بردن ADSL روی خط تلفنی که به ما معرفی کردین نیست چون PCM روی این خطه. 

گفتم: حالا ایییی که میگی یعنی چه؟ گفت: یه دستگاهیه که برای مجتمع های مسکونی میگذارند که باعث میشه از تعداد کمتری خط تلفن استفاده بشه مثلا ۳۰ خط تلفن از امکانات ۱۰ خط استفاده میکنند برای همین نمیشه از امکانات جانبی مثل ADSL برای این خطها استفاده کرد! 

امروز ظهر رفتم مخابرات که مسئول محترمش خیلی ساده فرمودند: بله این خط PCM داره و نمیشه روش ADSL گذاشت٬ به همین سادگی به همین خوشمزگی!! 

درنهایت مجبور شدم شغلمو لو بدم (معمولا این کارو نمیکنم) و بگم: من یه پزشکم و برای انجام کارهای علمی () به ADSL نیاز دارم. اون بنده خدا هم باورش شد و کلی با کامپیوتر اونجا کشتی گرفت و گفت: به زور یه خط ساده خالی توی اون ناحیه پیدا کردم. صبح روز شنبه بررسی میکنم ببینم خطش بوق داره یا نه؟! و اگه بوق داشت چون نمیشه این خطو درست کرد مجبورین یه خط تلفن جدید بخرین تا بگذاریمش توی این خط خالی آزاد اون هم به شرطی که تا اون موقع یه نفر دیگه این خط آزادو نخره(!) و بعد به فروشنده آپارتمان بگین تلفنشو نمیخواین! چون به هیچ وجه نمیشه این خط که روش PCM هست آزاد کرد. 

گفتم: خوب اگه این خطتون بوق نداشت چی؟ گفت: هیچی اونوقت به هیچ عنوان نمیتونین اینجا ADSL بگیرین و باید از دیال آپ استفاده کنین! من هم که شنبه 24 ساعته شیفتم و می افته به یکشنبه.

واقعا که «مملکته داریم»؟ 

پی نوشت: دوستانی که در این مورد اطلاعاتی دارن یه کمکی میکنن؟

اسباب کشی

سلام 

این پستو دارم در حالی مینویسم که در کل خونه ما (به جز یکی) از فرش خبری نیست و من الان روی موکت نشسته ام. 

چی؟ نخیر، خوشبختانه از دزد خبری نیست، علتشو اگه توی این پست آنی نخوندین باید به طور خلاصه عرض کنم که در حال اسباب کشی هستیم. 

توی چند سال اخیر ما همسایه خواهر آنی و همسر گرامیش بودیم که جریانشو وقتی خاطراتم به این زمان رسید مینویسم (البته به شرطی که آنی زودتر همه چیزو لو نده!). 

تا اینکه مدتی پیش وقتی آپارتمان کوچکی که داشتیم و دست مستاجر بود فروش رفت با گرفتن وام مسکن بانک مسکن (هنوز نگرفتیمش قراره بگیریم) یه آپارتمان خریدیم که فقط چند کوچه تا محل زندگی فعلیمون فاصله داره. یه آپارتمان که هنوز نمیدونم اگه برای یه مدت طولانی برق قطع بشه چطور باید این همه پله رو بریم و بیائیم؟!! یه چند میلیونی هم کم آوردیم که باجناق گرامی بهمون قرض داد (ببینین چقدر از رفتن ما از پیششون خوشحاله!)

پیش از شروع محرم بردن اسباب و اثاثیه رو با آنی و با ماشین خودمون شروع کردیم. 

دیروز تصمیم گرفتیم بقیه اثاث خونه رو هم ببریم پس یه وانت کرایه کردیم و از راننده اش خواهش کردیم موقع اومدن دوتا کارگر هم بیاره. 

چند دقیقه بعد آقای راننده با سه کارگر اومد و گفت: قبول کردند که مزد دونفرو بگیرن! 

وانتو پر کردیم و من با ماشین خودمون از جلو راه افتادم و اونها هم پشت سرم، حدود نصف راهو (که کلا یک کیلومتر هم نمیشه) رفته بودیم که یه نگاه توی آینه ماشین کردم و یکدفعه متوجه شدم که یه چیزی از وانت افتاد، دقت که کردم متوجه شدم یکی از کارگرها داره روی زمین غلت میخوره! 

ایستادیم، به ناچار کلید خونه جدیدو دادم دست راننده وانت و بعد کارگر زخمیو گذاشتیم توی ماشین من و بردمش اورژانس. یه زنگ هم زدم به پدر بزرگوار که زودتر از زمانی که قرار بود بیاد و بالای سر کارگرها باشه. 

وقتی اون کارگر مرخص شد رسوندمش دم خونه اش و رفتم خونه که دیدم کارها تقریبا در حال اتمامه. اما در هر حال تموم نشد. 

الان توی خونه ما فقط یه تختخواب هست با فرش زیرش، یخچال، اجاق گاز، مایکروویو، یه تلویزیون کوچیک و چندتا ظرف و ....  مهمتر از همه کامپیوتر!

قرار شد اول اون وسیله هارو توی خونه جدید بچینیم و بعد وسیله هائی که مونده رو ببریم. 

قرار شد از روز سه شنبه هم خط اینترنت (به اصطلاح) پرسرعت این خونه به اون خونه منتقل بشه، اما به هرحال اگه یه چند روزی در خدمتتون نبودیم نگران نشین. 

بعد از سالها از زمان ازدواج میخوایم توی یه خونه ای زندگی کنیم که مال خودمونه (نمیگم به اسم خودمونه چون نیست و قراره تا چندین سال در رهن بانک مسکن باشه). 

پی نوشت: ما داریم توی کشوری زندگی میکنیم که یه دکتر مملکت بعد از ده سال کار فقط با چند میلیون قرض گرفتن از ذیگرون و 18 میلیون تومن وام بانک مسکن میتونه به زور یه آپارتمان بخره که قابل زندگی کردن باشه (آپارتمان قبلی که داشتیم آسانسور و انبار و پارکینگ نداشت و برای همین خودمون نرفتیم توش زندگی کنیم) به قول یکی از دوستان: مملکته داریم؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۶)

سلام: 

۱. مَرده اومده بود و میگفت: من سالی دوبار پنادر میزنم تا سرما نخورم. یکی بهار و یکی پائیز! الان هم اومدم تا برام بنویسی! (من که خودم تا حالا پنادر نزدم) 

۲. فشار خون پیرمرده زیاد بود. یه آمپول «لازیکس» براش نوشتم و گفتم: آمپولو که زدین چند دقیقه بیرون بشینین تا بعد دوباره فشارتونو بگیرم. دیگه ازش خبری نشد٬ از مطب اومدم بیرون هرچقدر گشتم نبود. بعد متوجه شدم از محوطه درمونگاه رفته بیرون و نشسته توی حیاط!  

۳. به پیرمرده گفتم: سرفه هاتون خلط هم داره؟ یه فکری کرد و بعد گفت: نمیدونم شاید هم داشته باشه! 

۴. ساعت ۲ صبح بود که گفتند مریض داریم٬ رفتم بیرون دیدم سه تا مرد آوردند که هر سه تا صورت و سینه و دستهاشون پر از انواع زخمه و از طرفی به شدت سیاه٬ اما پشت سر و کمرشون کاملا سالم و سفیده! بعد که شرح حال گرفتم فهمیدم هر کدوم یه میله گذاشته بودن روی گاز پیک نیک تا داغ بشه برای کشیدن تریاک که پیک نیک منفجر شده! (هرسه شونو فرستادیم بیمارستان) 

۵. یه زن جوون با شوهر و مادرش اومده بودند. تا منو دیدند گفتند: اینجا خانم دکتر نیست؟ گفتم: امشب نه انشاءالله فردا صبح شیفت یه خانم دکتره. اول کلی به دولت و اداره بهداری و ... فحش دادند که چرا هر شب یه پزشک زن توی درمونگاهها نیست٬ بعد با هم مشورت کردند که به من بگن یا نه؟ درنهایت گفتند: این خانم سرما خورده اما آزمایش بارداری هم داده که قراره فردا جوابشو بگیره٬ موقع دارو نوشتن مواظب باشین شاید باردار باشه! 

۶. خانمه بچه شو آورده بود و میگفت: این گلوش درد میکنه. لطفا نگاه کنین چرک توی گلوشه یا گلوش عفونت داره؟! 

۷. ساعت حدود ۱۰ شب به پسره گفتم: سرماخوردگیتون از کِی شروع شده؟ گفت: شروع سرماخوردگی من برمیگرده به ساعت پنج تا پنج و نیم! 

۸. به مَرده گفتم: این دفترچه بیمه که مال خودتون نیست. گفت: مشکلی نیست توی همین بنویسین! 

۹. خانمی دخترشو آورده بود و میگفت: چند روزه که پشت گوشش قرمز شده ببینین! نگاه کردم و گفتم: بله قرمزه. گفت: آره آخه من خودم رابط بهداشتیم اونقدر بهمون یاد دادن که بفهمم قرمزه! 

۱۰. به پیرزنه گفتم: توی آزمایشتون قند و چربیتون طبیعیه. گفت: یعنی لازم نیست مراعات کنم؟ خدا رو شکر! 

۱۱. پیرزنه میگفت: دو سال پیش دلم درد میکرد٬ کیسه صفرامو عمل کردند خوب شد. از چند روز پیش دوباره درد گرفته فکر کنم عود کرده! 

۱۲. پیرزنه میگفت: رفتم پیش متخصص گفت: همه مشکلاتت عصبیه. حالا لطفا شما یه نامه بنویسین که من مشکلاتم عصبیه هروقت شوهر و بچه هام خواستند اذیتم کنند بهشون نشون بدم! 

۱۳. خانمه جواب آزمایش قند خونشو آورده بود و میگفت: آقای دکتر! آزمایشمو دادم و بعدش چند روز قرص نخوردم تا متوجه بشین که باز هم لازمه قرص بخورم یا نه؟! 

۱۴. یه آقائی ساعت یک و نیم نیمه شب اومده بود درمونگاه و قرص جلوگیری از بارداری اورژانسی میخواست!! 

۱۵. امروز صبح توی سیاری یه درمونگاه روستائی از یه مرد متولد ۱۳۴۱ پرسیدم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه. مادرش که اتفاقا اونجا بود گفت: این از وقتی عقل رس شد دیگه نگذاشت بهش آمپول بزنیم٬ به جز واکسنی که موقع رفتن به سربازی بهش زدند. مَرده سرشو آورد جلو و آروم گفت: خبر نداره که همونو هم نزدم٬ هر طور بود پیچوندمش! 

پی نوشت: من اینجا هم هستم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (35)

سلام: 

1. خانمه با درد شکم اومده بود و گفت: بهم گفتند نوشابه بخور دلت خوب میشه، من یه بطری نوشابه خانواده خوردم اما بهتر نشد! 

2. خانمه میگفت: به بچه ام شربت «بَرهَم گُزین» دادم اما بهتر نشد! (ترجمه: برم هگزین) 

3. به پیرمرده گفتم: آمپول میزنین یا کپسول بنویسم؟ گفت: هرچی خودت به عقلت میرسه بنویس! 

4. خانمه اومده بود و میگفت: چون سینه هام درد میکرد رفتم پیش متخصص و برام سونوگرافی نوشت و گفت: از هر دو سینه ات برات نوشتم، حالا که رفتم سونو بهم میگه: بخواب روی تخت، دکتر برات سونوگرافی از رحم نوشته! 

5. خانمه میگفت: رفتم پیش متخصص گفته: دوتا از پرده های گوشت سوراخ شده! 

6. پیرزنه میگفت: مدتیه کم خواب شدم، ساعت 10 شب که میخوابم ساعت 6 صبح بیدار میشم. گفتم: خوش به حالت! 

7. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که احساس میکنم وقتی راه میرم، بدنم جلوتر از خودم حرکت میکنه! 

8. برای پیرزنه نسخه نوشتم که گفت: راستی آقای دکتر! من هر شب «چیز» بچه میخورم برام بنویس! (ترجمه: آسپیرین بچه) 

9. یه بچه رو با سرماخوردگی آورده بودند، به مادرش گفتم: از چشمش هم آبریزش داره؟ گفت: این هروقت گریه میکنه هم از چشمش اشک نمیاد چه برسه به حالا! 

10. فشار دختره رو گرفتم و به مادرش گفتم: فشارش خیلی پائینه، میتونین بمونین براش یه سرم بنویسم؟ گفت: حالا بذار چند دقیقه بشینه شاید فشارش بیاد بالا! 

11. پیرزنه میگفت: چند روز بود توی گوشم خارش داشت و من هم میخاروندمش«!» حالا چند روزه که گوشم درد گرفته. با اتوسکوپ یه نگاه توی گوشش کردم و برخوردم به یه سر کامل و بزرگ کبریت به رنگ صورتی! 

12. خانمه دو بچه سرماخورده شو آورده بود و میگفت: به نظر شما یکی از این دوتا از اون یکی گرفته یا همه خونواده با هم سرماخوردگی گرفته ان؟! 

13. دیشب ساعت 5 صبح از خواب بیدارم کردند که دیدم یه خانم اومده و میگه: دو هفته است که زایمان کردم و از همون موقع سینه هام ورم دارن و درد میکنن! 

پی نوشت: همونطور که آنی گفت خبری از بازگشت والدین گرامی از عربستان نیست. 

ظاهرا وجود یکی از اعضاء خانواده ما توی یه هواپیما باعث تاخیرش میشه! 

بعد نوشت: صبح امروز (پنجشنبه) اومدند 

جالبه دیروز اونجا عید غدیر داشتن امروز اینجا!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۴)

سلام: 

۱. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم که گفت: هر قرصی میخواین برام بنویسین تزریقیشو بنویسین! 

۲. یه مرد جوونو که از درد سینه به خودش میپیچید آوردند. دویدم جلو که مسئول داروخونه گفت: عجله نکن دکتر! تا حالا چندبار اینطوری آوردنش اما هربار نوار قلبش سالم بوده. 

بعد از گرفتن نوار از همراهش پرسیدم: چه مواقعی اینطور میشه؟ گفت: هروقت مشروب میخوره! حالا چرا اینطور میشه؟ گفتم: حتما زیاد میخوره! گفت: آره پس دیگه بهش میگم کم بخوره! 

۳. بهم خبر دادن که یکی از بهیارهای محترم پول تزریق آمپولو از مریض میگیره و میگذاره جیبش. به مسئول پذیرش سفارش کردم مواظب باشه کسی بدون قبض نره توی تزریقات. چند دقیقه بعد مسئول پذیرش اومده میگه: به مریضه برای تزریق آمپول قبض دادم و میبینم به بهیار هم داره پول میده٬ وقتی اومد بیرون بهش گفتم: دیگه اونجا چرا پول دادی؟ گفت: خوب اینجا پول قبضو دادم اونجا پول آمپولو مگه مشکلی داره؟! 

۴. به پیرمرده گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه اینقدر آمپول زدم که دیگه آمپول توی تنم فرو نمیره! 

۵. دختره میگفت: تا حالا چندبار اومدم دکتر و سرماخوردگیم خوب نشده. گفتم: داروهاتو مرتب میخوری؟ گفت: نه اما این بار شما بنویسین قول میدم مرتب بخورم! 

۶. برای خانمه قرص پنی سیلین نوشتم که گفت: لطفا به جاش کپسول آموکسی سیلین بنویسین. نوشتم و میخواستم قبلیو خط بزنم که گفت: خطش نزنین آخه به پسرم قول دادم برای او هم دارو میگیرم! 

۷. به خانمه گفتم: درد پاتون وقتی راه میرین بدتر میشه؟ گفت: نه وقتی میشینم بهتر میشه! 

۸. ساعت سه و نیم صبح از خواب بیدارم کردند. به مریض گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: داشتم وزنه میزدم عضله پام گرفت! 

۹. خانمه اومد و گفت: آمپول نمیزنم٬ من هم براش کپسول نوشتم. وقتی رفت بیرون شوهرش اومد تو. گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: خانمم چی گفت؟ گفتم: کپسول گرفت. گفت: پس برای من آمپول بنویسین! 

۱۰. خانمه چند قلم دارو آورد و گفت: اینها رو برام بنویس. گفتم: داروخونه درمونگاه اینها رو نداره از بیرون میگیرین؟ گفت: آره مشکلی نیست. 

چند دقیقه بعد مسئول داروخونه اومده و میگه: دکتر شما که میدونین ما اینها رو اینجا نداریم چرا مینویسین اومده به من گیر کرده که چرا اینها رو ندارین؟! 

۱۱. خانمه میگفت: بچه مو یه بار دیگه آوردم براش شربت «الکتریکی» نوشتند خوب نشد! 

توضیح: اخیرا یه سری شربت «اریترومایسین» برای درمونگاهها اومده که اسم تجارتیشون «اریتروکی»ه! 

۱۲. به پیرمرده گفتم: این قرصها رو روزی یکی میخورین؟ گفت: نه گفتم: پس روزی چندتا؟ گفت: شبی یکی میخورم! 

۱۳. خانمه جواب «کولونوسکوپی» شوهرشو آورده بود که توش سرطان «آدنوکارسینوما» دیده بودند. گفت: پیش کدوم دکتر بریم؟ گفتم: دکتر .... گفت: خدا بگم چکارش کنه. بردیمش پیش همون دکتر. چیزیش نبود فقط «بواسیر»شو میخواست عمل کنه. بعد از اون این بلا به سرش اومد!

یه پست نامربوط

پیش نوشت: 

سلام 

این پست (البته به جز پی نوشت هاش) رو برای سپید فرستاده بودم که چاپ شد. بعد هم از دوست خوبمون دیادیا بوریا که مطلب به ایشون مربوط میشه اجازه گرفتم که توی وبلاگم بگذارمش امیدوارم خوشتون بیاد: 

دوستی اینترنتی دارم که بعد از اینکه در ایران در امتحان کنکور در رشته ای که دوست داشته قبول نشده بار سفر بسته و راهی دانشکده پزشکی یکی از کشورهای اروپائی شده و در آنجا در رشته پزشکی تحصیل نموده است. پس از چندی هم در همان کشور با یکی دیگر از دانشجویان که اهل کشوری ثالث بوده ازدواج کرده و پس از فراغت از تحصیل در آزمون پذیرش دستیاری در همان کشور (که بنابر توضیحات ایشان بسیار ساده تر از امتحان دستیاری در کشورمان است) شرکت و در رشته مورد علاقه اش (زنان و زایمان) پذیرفته شده و هم اکنون درحال گذراندن دوره رزیدنتی است. و با توجه به مشکلاتی که برای مردان برای کار در رشته زنان در کشورمان وجود دارد هیچ بعید نیست که پس از پایان تحصیل در همان کشور باقی مانده و یا راهی کشور همسرش گردد (همکار دیگری را میشناسم که پس از سالها هنوز اعتبار مدرک زنانش که از کشور دیگری دریافت کرده تائید نشده است).

ایشان در یکی از آخرین پستهای وبلاگشان توضیح داده اند که در بیمارستان تصادفا متوجه مراجعه یک بانوی توریست ایرانی میشوند که برای درمان به بخش زنان مراجعه کرده و به دلیل عدم تسلط به زبان آن کشور و زبان انگلیسی در دادن شرح حال با مشکل روبروست، پس به کمک ایشان رفته و پس از گرفتن شرح حال و به هنگام شروع معاینه، زن ایرانی از ایشان درخواست میکند تا از اتاق خارج شود و معاینه را به پزشک مرد دیگری که در آنجا حاضر بوده بسپارد.

در این ماجرا (به نظر من) دو مطلب اصلی وجود دارد که به آنها اشاره میکنم:

1.      آزمونهای بسیار دشوار ورودی (اعم از کنکور و امتحان دستیاری و ...) در ایران و شمار بالای افراد شرکت کتتده در این آزمونها به نسبت تعداد مورد پذیرش، و تلاش برای برگزیدن بهترین افراد تنها با برگزاری امتحانی چند ساعته سالهاست که باعث بروز مشکلات زیادی در کشورمان شده است، از مختل شدن دست کم یکساله زندگی عادی افراد شرکت کننده در این آزمون تا انواع تقلبها و خرید و فروش سوالات و ...

گرچه سالهاست که مسئولان وعده حذف کنکور را میدهند اما مشخص نیست که آیا این وعده سرانجام به واقعیت خواهد پیوست یا نه؟

و اما اینکه آیا این درست است که فردی که در کنکور ایران پذیرفته نشده راهی کشوری دیگر شود و با پرداخت مبالغی وارد دانشگاه و رشته مورد نظر خود گردد؟

به نظر من بله. چرا که سالهاست پذیرش دانشجو در بسیاری از کشورها به همین شیوه انجام میگردد و هیچکس هم شکایتی از این نظر ندارد. و اما درمورد ایرانیان در این دانشگاهها هم گرچه شاید افرادی باشند که هیچگونه دغدغه مالی نداشته باشند و بتوانند به سادگی شهریه های مورد نظر را پرداخت نمایند (که اینگونه افراد معمولا خودشان را برای ورود به پزشکی اینگونه به زحمت نمی اندازند!) بسیاری از دانشجویان خارج از کشور وضعیت اجتماعی و اقتصادی مانند بیشتر مردم دارند و برای پرداخت هزینه ها و شهریه ها دچار مشکل میگردند. ضمن اینکه هیچکس به صرف پرداخت شهریه ها و دیگر هزینه ها قادر به دریافت مدرک نیست و در بسیاری از موارد گذراندن واحدهای درسی نیازمند انجام کارهای عملی و دشواریهای فراتر از دانشگاههای ایران است تا جائی که برخی از دانشجویان درس خود را نیمه کاره رها میکنند. ضمن اینکه صرف حضور و چند سال زندگی در خاک یک کشور بیگانه باوجود جذابیتهای ظاهری در روزهای نخست مشکلات عدیده ای دارد که اکثر آنها برای افرادی که چنان زندگی را نگذرانده اند قابل درک نیست.

2.      چرا باید یک بیمار زن ایرانی معاینه توسط یک پزشک مرد خارجی را به معاینه توسط یک پزشک مرد هموطن ترجیح دهد؟

باتوجه به اینکه هردو پزشک مرد بوده اند، جنسیت نمیتواند ملاک انتخاب بوده باشد. ضمن اینکه پزشک ایرانی مسلمان هم بوده و طبیعتا بیشتر از آن پزشک خارجی و غیر مسلمان درهنگام معاینه رعایت شئونات لازم را در نظر خواهد داشت.

باتوجه به اینکه هردو این افراد در یک دانشکده درس میخوانده اند فرض کمک گیری از پزشک باسوادتر هم منتفی است. از سوی دیگر این احتمال که این دو نفر در آینده در خاک ایران بار دیگر با یکدیگر ملاقات کنند هم آنقدر ضعیف است که اصولا قابل ذکر نیست (و حتی در این صورت هم دلیلی برای عدم اجازه معاینه نمیشود).

من خیلی در این مورد فکر کردم و درنهایت به این نتیجه رسیدم که شاید علت این مسئله، دستور مسئولان محترم وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی باشد که از چند سال پیش حضور پزشکان مرد را در دوره دستیاری زنان و زایمان ممنوع نموده اند (دستوری که به گفته دوست اینترنتی من حتی تعجب پزشکان مرد مسلمانی را که در آن کشور شاغل و یا درحال تحصیل هستند برانگیخته است). همان دستوری که باعث میشود دوشیزگان و بانوان پزشک ایرانی که در آزمون دستیاری شرکت میکنند علاوه بر آنکه اکثرا مسئولیت اداره زندگی را برعهده ندارند و از سوی دیگر ضرب الاجلی چون اعزام به خدمت سربازی را درپیش روی خود نمیبینند طبیعتا با خیال آسوده تری درس میخوانند، و علاوه بر آنکه سالهاست (معلوم نیست به کدام دلیل) از سهمیه ظالمانه خانمها هم استفاده میکنند (و بالاخره معلوم نیست که این سهمیه حذف خواهد شد یا خیر؟)، با توجه به بی رقیب بودن در رشته ای ماژور همچون دستیاری زنان و زایمان باز هم امکان بیشتری برای ورود به دوره دستیاری دراختیار دارند.

هیچ بعید نیست اگر آن بانوی ایرانی نزد خود فکر کرده باشد که وقتی پزشکان مرد ایرانی افرادی هستند که حتی دولت خودمان هم به آنها اعتماد ندارد و اجازه ورود به رشته زنان و زایمان را به آنها نمیدهد، چرا من باید به آنها اعتماد کنم و اجازه معاینه به یکی از آنها بدهم؟

واما در اینجا پرسش دیگری به ذهن میرسد که: آیا فقط در رشته زنان و زایمان است که احتمال بروز مشکلات اخلاقی وجود دارد؟ آیا احتمال بروز مشکل برای یک پزشک مرد در سایر رشته های تخصصی و یا حتی یک پزشک مرد عمومی وجود ندارد؟ و آیا این قانون نوعی توهین و نشانه عدم اعتماد به پزشکان مرد ایرانی نیست؟

من هرگز ادعا نمیکنم که درمیان پزشکان هیچ فرد دچار فساد اخلاقی وجود ندارد. ولی مطمئنم اکثر قریب به اتفاق پزشکانی که پیش از آغاز کار خود سوگند خورده اند که تمامی بیماران را به چشم اعضای خانواده خود ببینند هرگز حاضر نیستند اعتبار اجتماعی و راه ممر درآمد خود را فدای لحظه ای لذت زودگذر نمایند.

برای هر پزشک مرد در هر رشته ای پس از زمانی بسیار کوتاه از زمان آغاز به کار دیدن و معاینه بیماران زن به امری کاملا عادی بدل میشود همچنانکه سالهاست پزشکان زن نیز درحال معاینه بیماران مرد هستند و مشکلی از این نظر نداشته اند.

مسئولان محترم وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی!

حتما شما هم قبول دارید که پزشکان مرد متخصص زنان و زایمان که از سالیان گذشته به کار مشغولند همچنان دارای بیماران فراوان هستند و باوجود ممنوعیت چندین ساله شما هنوز بسیاری از زنان به این پزشکان اعتماد بیشتری نسبت به پزشکان همجنس برای مراجعه و درمان بیماریشان دارند.

من قصد توهین به دوشیزگان و بانوان همکار را ندارم اما باور کنید در رشته ای همچون زنان و زایمان که گاه لحظه ای درنگ در گرفتن تصمیم درست میتواند به قیمت از دست رفتن جان یک (و گاهی دو) نفر تمام شود، حضور پزشکان مرد به دلیل قدرت بدنی و شجاعت ذاتی بیشتر میتواند مفید باشد.

در کتابهای رفرانس زنان تقریبا در تمامی جنینهای بریج و حاملگیهای دوقلو توصیه به انجام زایمان طبیعی شده است، ولی چند درصد از متخصصان زنان فعلی کشورمان هستند که با مشاهده چنین افرادی فورا دستور زایمان به روش سزارین را صادر ننمایند؟ آیا این امر از محتاط تر بودن زنان (که البته ودیعه ای الهی در آنان است) ناشی نمیشود؟

آیا هنوز زمان تصحیح اشتباهی چون ممنوع کردن ورود پزشکان مرد به رشته زنان و امکان ایجاد آزادی انتخاب بیشتر و عادلانه تر کردن آزمون دستیاری فرانرسیده است؟ 

پی نوشت: توی مراسم چهلم مادر بزرگ گرامی بود که «عماد» منو صدا کرد و گفت: بابا اگه من هم بمیرم میای سر قبرم؟ گفتم: حالا از کجا معلوم که خودم اون موقع زنده باشم؟ 

یه فکری کرد و بعد گفت: باشه اگه من مردم تو بیا سر قبرم اگه تو هم زودتر مردی من میام سر قبرت و دیگه با مامان زندگی میکنم. وقتی مامان هم مرد با فامیلهامون و وقتی همه اونها هم مردند میرم توی اونجا که بچه های تنها رو نگه میدارن و دیگه ازدواج نمیکنم. 

گفتم: حالا چرا ازدواج نمیکنی؟ گفت: آخه میگن اونجا پسرها و دخترها از هم جدا هستند!!! 

گفتم: خوب وقتی بزرگ شدی از اونجا میائی بیرون میری سر کار و ازدواج میکنی. با خوشحالی گفت: جدی؟ واقعا میشه؟! 

کمی که راه رفتیم رسیدیم به سنگ قبر یه ارتشی که هنوز نصبش نکرده بودند و آرم جمهو.ری اسلامی. هم بالاش بود. «عماد» باز صدام کرده و میگه: این سنگ قبر مال اینه که اگه دشمن حمله کرد و همه کشورو نابود کرد بگذارن روی خاک کشورمون؟ گفتم: نه. 

گفت: پس اگه دشمن کشورمونو خراب کرد چکار میکنیم؟ گفتم: دوباره میسازیمش! یه فکری کرد و بعد گفت: چه جالب! فکرشو نکرده بودم!!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۳)

سلام: 

۱. مَرده دخترشو با سرماخوردگی آورده بود و میگفت: از دست این دختر چکار کنیم آقای دکتر؟ همه اش با «گریم»ه (ترجمه: گریپ) 

۲. به خانمه گفتم: فشارتون بالاست فردا بیائین تا باز هم فشارتونو بگیریم. گفت: باید حتما ناشتا بیام؟! 

۳. خانمه بچه شو به دلیل «شب ادراری» آورده بود که براش «ایمی پرامین» نوشتم. مادرش گفت: آقای دکتر این که خودش توی خواب خودشو خیس میکنه شما هم یه داروی خواب آور براش نوشتین؟! 

۴. مرده میگفت: من نمیتونم قرص آهن بخورم. هروقت میخورم دقیقا همون مزه ای که بعد از خوردن قطره آهن توی دهن بچه ها هست توی دهنم احساس میکنم! 

۵. پیرمرده با سرماخوردگی اومد و براش دارو نوشتم٬ موقع رفتن گفت: راستی من «فنی توئین» هم میخورم لطفا برام بنویسین. 

چند دقیقه بعد مسئول داروخونه اومد و گفت: این پیرمرده چه مشکلی داشت؟ آخه نسخه رو داد به من و گفت: هیچکدوم از داروهائی که دکتر نوشته نمیخوام من فقط برای گرفتن فنی توئین اومده بودم! 

۶. خانمه میگفت: من مرتب فشار خونم میاد پائین. هفته پیش هم فشارم ۷ بود وقتی سرم زدم شد ۱ و رفتم خونه! 

۷. برای یه بچه میخواستم نسخه بنویسم که دفترچه بیمه شو باز کردم و دیدم مال یه پیرزنه. به مادرش گفتم: خودش دفترچه نداره؟ گفت: نه گفتم: خوب توی این هم نمیشه براش بنویسم. 

بعد از کلی اصرار بالاخره از توی کیفش دفترچه خود بچه را بیرون آورد و داد بهم و گفت: حقیقتش این دفترچه مال مادرمه صبح نوبت گرفته بود و بعد براش یه کاری پیش اومد و رفت٬ گفتم نوبتش حروم نشه! 

۸. خانمه توی ماه آخر حاملگی بود٬ بهش گفتم: قرار که نیست سزارین بشین؟ گفت: من که از خُدامه دکترم قبول نمیکنه! 

۹. مَرده اومد و گفت: من سرما خوردم. گفتم: گلوتون درد میکنه؟ گفت: نه آخه سرخ کردنی که نخوردم! 

۱۰. یه دختر جوون اومد و گفت: برام سونوگرافی بنویسین. لازم که نیست بنویسین از کجا؟! گفتم: چرا لازمه. حالا از کجا؟ گفت: رحم! 

۱۱. شیفتو که تحویل پزشک شیفت بعد دادم یه نگاهی کرد و گفت: چه شیفت شلوغی داشتی! گفتم: از کجا فهمیدین؟ گفت: از تعداد «آبسلانگ» (چوبهای معاینه حلق) توی سطل! 

۱۲. برای خانمه نسخه نوشتم که گفت: شما دیگه هر روز اینجائین؟ گفتم: نه اینجا که از دو روز دیگه شخصی میشه. گفت: خوب اگه مریض نشیم اشکالی نداره! 

۱۳. خانمه میگفت: دیشب اومدم اینجا خانم دکتری که اینجا بود گفت: فشارت پائینه سرم مینویسم گفتم: نمیخوام. 

گفتم: خوب چرا نخواستین؟ گفت: از بس خانم دکترش بداخلاق بود! 

۱۴. دیشب فشار یه مَردو گرفتم که گفت: آقای دکتر «نظم»م هم خوب بود؟ گفتم: چی تون؟ 

با انگشتهای دست راستش مچ دست چپشو گرفت و با تاکید گفت: ن ... ظ ... مم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۲)

سلام 

۱. خانمه بچه شو به خاطر اسهال آورده بود٬ گفتم: مثلا توی یه روز شکمش چندبار کار میکنه؟ گفت: هر روز؟ شکمش هر ۵ دقیقه ۷-۶ بار کار میکنه! 

۲. پسره اومده بود و یه مرخصی استعلاجی طولانی مدت میخواست٬ گفتم: این مرخصیهای طولانیو با مهر ما قبول نمیکنن٬ گفت: چرا من حتی با مهر پزشک خانواده هم بردم و قبول کردند با مهر شما که حتما قبول میکنن! 

۳. به مَرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یه شربت «دیفن هیدرامین» برام بنویس٬ با دوبسته قرص «ادالت کلد» و یه آمپول «پنادر». وقتی دید نشسته ام و دارم چپ چپ نگاهش میکنم گفت: ببخشین که توی کار شما دخالت میکنم٬ من فقط میخوام اطلاعات شما درباره بیماریم بیشتر از خودم بشه! 

۴. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: برام یه شربت هم بنویس. گفتم: از کدوم شربتها؟ گفت: از همون شربتها که میکنند توی دهن! 

۵. یه بچه سرماخورده رو معاینه میکردم که متوجه یه سوفل سیستولیک (نوعی صدای غیرطبیعی قلبی) شدم. به پدرش گفتم: بچه تونو ببرین پیش یه متخصص. گفت: به خاطر صدای قلبش میگین؟ گفتم: بله. گفت: این بچه رو هروقت میبریم دکتر همینو میگه فکر کنم از دکتر میترسه که قلبش اینجا اینطور میزنه! 

۶. رفته بودم جای یکی از همکاران که رفته بود مرخصی٬ یه پیرزن اومد و گفت: دکتر قبلی کجاست؟ گفتم: مرخصی. گفت: من همیشه می اومدم پیشش اما چندروز بود که نیومده بودم اینجا آخه مریض شده بودم!  (قبلا هم یه بار چنین مریضی داشتم یادم نیست اون دفعه نوشتمش یا نه؟!) 

۷. خانمی جواب آزمایش مدفوع بچه شو آورده بود و میگفت: ببخشین آقای دکتر! توی آزمایشش کمبود ویتامین نداشته؟! 

۸. پیرمرده میگفت: برای درد پاهام از اون قرصهای کوچیک صورتی رنگ میخورم. گفتم: اون زردرنگ ها رو میگین؟ گفت: آفرین همونها! 

۹. خانمی یه آمپولو آورده بود و میگفت: ببینین این خراب نشده؟ گفتم: آخه چرا باید خراب بشه؟ گفت: آخه توی یخچال بود اما آب رسیده بود بهش جعبه مقوائیش خیس شده بود! 

۱۰. یه پیرزنو آوردند که شکمش از یک هفته پیش کار نکرده بود. گفتم: توی خونه داروئی بهش دادین؟ پسرش گفت: بله «دیفنوکسیلات» (داروی ضد اسهال)!‌ گفتم: این خانم یبوست داره٬ داروی اسهال چرا بهش دادین؟ گفت: آخه دیدیم توی داروهائی که توی خونه داریم فقط این یه طوری به مدفوع مربوطه گفتیم فایده اش بیشتر از سایر داروهامون باید باشه! 

۱۱. دختره با آبریزش بینی اومده بود و میگفت: من هروقت از هوا تنفس میکنم این طور میشم فکر کنم به هوا حساسیت دارم!! 

۱۲. یه پیرزن از یکی از روستاهای اطراف «اردل» (محل طرحم) اومده بود. تا جائی که یادم بود با زبان لری مردم اردل باهاش حرف زدم که گفت: تو هم که انگار مثل من اهل «....»ی (یکی از روستاهای اونجا) پس یه داروی خوب برام بنویس! بعد دفترچه شو با یه ۵۰۰ تومنی روش گذاشت روی میز٬ همونوقت یه مریض بدحال آوردند و دویدم بیرون از اتاق وقتی برگشتم پیرزنه گفت: پس اون ۵۰۰ تومنیو برداشتین؟ گفتم: نه و بعد گفتم: لابد پول کم داره پس یه ۵۰۰ تومنی دادم بهش که گفت: نه دکتر کار خوبی کردین که برش داشتین٬ چون همولایتی بودین بهتون کادو دادمش! 

۱۳. خانمه با یه پلاستیک دارو اومد و گفت: اینهارو متخصص قلب برام نوشته من هم هر کدومو میشناختم خوردم هر کدومو نمیشناختم ترسیدم بخورم! 

۱۴. برای مریض نسخه نوشتم٬ چند لحظه بعد مسئول داروخونه اومد و گفت: آقای دکتر! این قلم آخر «پروپرانولول»ه یا «فلوپرازین»؟ گفتم: هیچکدوم «فنازوپریدین»ه. مسئول داروخونه گفت: خوب پس درست خوندمش!