جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۵)

سلام 

۱. به خانمه گفتم: برای سردردتون رفتین پیش متخصص؟ گفت: آره رفتم  گفت حتما سینوزیت داری رفتم عکس گرفتم گفت سینوست به صورت مادرزادی اصلا تشکیل نشده! (توضیح: خود این حالت هم گاهی میتونه علائم سینوزیت رو نشون بده)

۲. به مرده گفتم: بچه تون راحت دارو میخوره؟ گفت: آره یه بار دکتر یه شربت پرتقالی براش نوشت هی یواشکی میرفت سر یخچال ازش میخورد انداختمش!

۳. به یه بچه که ماسک زده بود گفتم: دهنتو باز کن ببینم. گفت: نمیتونم گفتم: چرا؟ گفت: چون ماسک زدم!

۴. یکی از خانم دکترها چند ماه که از طرحش گذشت از کار توی ساعات اداری بیرون اومد و رفت توی شیفت شب. به شوخی بهش گفتم: چهارتا شیفت که دادین و هی بیدارتون کردن میفهمین همون صبح ها بهتر بود. گفت: این شیفت سومم بود. یه شیفت دیگه که بیام متوجه میشم!

۵. خانمه بچه چهار ساله شو با وزن پایین آورده بود. گفتم: خوب غذا میخوره؟ گفت: اگه بخواد میتونه بخوره اما با من لجبازی میکنه!

۶. به خانمه گفتم: برای فشار چه قرصی میخورین؟ گفت: یه قرص ریز. فکر نکنم قرصی از این کوچیک تر توی دنیا باشه!

۷. خانمه گفت: فشارم توی خونه دوازده بود حالا شما هم بگیرین. گفتم: الان که پونزدهه. گفت: آره توی خونه هم پونزده بود!

۸. خانمه بعد از جر و بحث با مسئول پذیرش اومد پیش من و گفت: من پنج تا آمپول میخوام بزنم دونه ای دو هزار تومن. شما بگین جمعشون میشه هزار یا ده هزار؟!

۹. به خانمه گفتم: سرفه های بچه تون خلط هم داره؟ خانمه به بچه اش گفت: گلوت درد میکنه؟ بچه گفت: نه. خانمه به من گفت: نه خلط نداره!

۱۰. مرده گفت: میدونم باید برم پیش متخصص اما بالاخره شما هم از هیچی بهترین!

۱۱. به خانمه گفتم: متوجه نشدین چی بود که نیشتون زد؟ گفت: من فقط یه لحظه دیدمش، یه چیزی بود شکل خفاش، اندازه این پشه ریزه ها!

۱۲. (۱۸+) (این خاطره از من نیست و توی یکی از گروههای پزشکان توی تلگرام خوندم اونقدر بهش خندیدم که دلم نیومد اینجا ننویسم اون هم حالا که کلا تعداد این سوتی ها کمتر شده!): به خانمه گفتم: شما که هر سال صیغه چند نفر میشین بهتره برای احتیاط یه آزمایش ایدز هم بدین. گفت: نخیر خودم توی اینترنت خوندم راه انتقال ایدز با رابطه های نامشروعه، من صیغه میخونم!

پ.ن۱: باز هم از همه همدردی های شما ممنونم تصمیم گرفتم یه مقدار حال و هوای خودم و این وبلاگو عوض کنم. به هرحال غصه خوردن ما چیزی رو عوض نمی کنه. مامان هم کمی بهتره اما متاسفانه به یکی از داروهای شیمی درمانی حساسیت داره و هربار به نوعی دچار عوارض میشه حتی با وجود این که پیش از تزریق دارو بهش داروهای ضد حساسیت هم تزریق میشه. امیدوارم با اتمام این دوره شیمی درمانی دیگه بشه این دارو را عوض کرد.

پ.ن۲: عسل چند روز پیش یه جمله قصار مدرسه ای گفت که هرچقدر فکر کردم یادم نیومد، پس فعلا این جمله شو که توی تابستون گفت مینویسم:

داشتیم شام میخوردیم که برق قطع شد. آنی یه شمع گذاشت وسط سفره و گفت: حالا شاممون شاعرانه تر هم شد. عماد گفت: خب هرشب برقو قطع میکنیم و شام میخوریم تا شاعرانه بشه. گفتم خب چراغو خاموش میکنیم چرا برقو قطع کنیم تا غذاهای توی یخچال خراب بشن؟ عسل گفت: خب یه شمع هم میگذاریم توی یخچال تا غذاهای توی یخچال خراب نشن!

پ.ن۳: از اون همکار گرامی مبتلا به سرطان خبر دیگه ای ندارم. امیدوارم خبر بهبودشونو بشنوم.

پ.ن۴: بالاخره روز جمعه خونه کلنگی که خریده بودیم تخریب شد. تا ببینیم چی میشه.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۴)

سلام 

۱. نسخه قبلی مرده رو توی دفترچه اش نگاه کردم و گفتم: داروی اعصاب هم میخورین؟ گفت: نه گفتم: آخه توی نسخه قبلی تون هست. گفت: آهان، اونو میگین؟ اونو که از بچگی میخورم!

۲. ساعت یک صبح یه پیرمرد بدحالو آوردند و گفتند: ما اینجا مسافریم حالا اینجا حالش بد شده. دوتا سرم و چندتا آمپول و .... بهش دادیم تا این که بالاخره حدود ساعت دو بهتر شد و بردنش. داشتم میرفتم طرف اتاق استراحت که دیدم صدای قهقهه از اتاق تزریقات میاد. رفتم توی اتاق تزریقات و به خانم مسئول تزریقات گفتم: چیه؟ یه کاغذ نشونم داد که روش یه آدرس و شماره تلفن از شهر ..... نوشته بود و گفت: همراه های این مریض اینو بهم دادند و گفتند: شرمنده حالش بد بود هول شدیم پول نیاوردیم حالا هروقت اومدین ...... تشریف بیارین تا جبران کنیم!

۳. وسط دیدن مریضها مرده اومد توی مطب و گفت: مادرم سرش گیج میره پاشو بریم خونه مون فشارشو بگیر!

۴. نسخه مرده رو که نوشتم گفت: چرک خشک کن هم نوشتی؟ گفتم: بله گفت: خطش بزن آموکسی بنویس فقط همون بهم میفته!

۵. (۱۶+) صبح روز شنبه توی یه مرکز شبانه روزی بودم. چندین نفر اومدن و گفتند: برامون آزمایش حاملگی بنویس. بعد که خلوت تر شد از مسئول آزمایشگاه پرسیدم: اینجا همیشه اینطوریه؟ گفت: صبح شنبه هر هفته. میان ببینن توی ش.ب ج.م.ع.ه حامله شدن یا نه؟!

۶. خانمه بچه شو به خاطر اسهال آورده بود. گفتم: شکمش روزی چندبار کار میکنه؟ گفت: هر چهار پنج دقیقه شکمش هفت بار کار میکنه!

۷. مرده رفت داروخونه داروشو بگیره و صداش بلند شد که: یعنی چی که این دارو آزاده؟ من دارم حق بیمه میدم. حالا باز اگه یه داروی خوبی نوشته بود یه چیزی!

۸. به مرده گفتم: اشتهاتون خوبه؟ خانمش گفت: اصلا، امروز غذای مورد علاقه شو براش درست کردم غذا رو با دو سوم یه نون بیشتر نتونست بخوره!

۹. به پیرزنه گفتم: درد پاتون با راه رفتن بیشتر میشه؟ گفت: یعنی میگی دیگه راه هم نرم؟!

۱۰. مرده با آبریزش بینی اومده بود. داشتم ازش شرح حال میگرفتم که گفت: فکر کنم معده ام هم ناراحته. گفتم: چرا؟ گفت: آخه توی سر که این همه آب نیست که از بینی من میاد حتما از معده ام داره میاد!

۱۱. پیرزنه چند بسته قرص مختلف گذاشت روی میز که توی هر کدوم فقط یه دونه قرص بود و گفت: اینها رو برام بنویس. گذاشتم یه دونه از هر کدوم بمونه تا بفهمی اسمشون چیه!

۱۲. (۱۴+) برای یه پسر هجده ساله آزمایش نوشتم. پسره که از مطب رفت بیرون پدرش برگشت پیشم و گفت: یه آزمایش ایدز هم براش بنویس، من به این پسر شک دارم!

پ.ن۱: مدتیه که تعداد سوژه‌هایی که میاد پیشم به شدت کم شده. نمیدونم چرا. این وبلاگ هم که عملا به همین حرفهای بیماران محترم وابسته است!

پ.ن۲: یعنی نشد من بخوام یه کاری انجام بدم و راحت انجام بشه(اینو فقط برای این مینویسم که بعدها یادم بیفته چی شده و قرار نیست توضیح بیشتری بدم!)

پ.ن۳: از وقتی گوشی رو از تعمیر گرفتم موقع دویدن سرعتمو اشتباه نشون میده. یه پیام به قسمت پشتیبانی گوشی فرستادم که جواب اومد ببرش نمایندگی تا سنسورشو عوض کنن. بردم نمایندگی که گفت: من حرفی ندارم اما سنسورش دویست هزار تومن میشه! به نظر شما سرعت این قدر می ارزه؟!

پ.ن۴: عماد مدتی کلاس شطرنج میرفت. یه روز توی خیابون بودیم که رسیدیم به یه کلاس شطرنج دیگه. گفت: منو میبری اینجا؟ گفتم: تو که داری جای دیگه میری کلاس. گفت: استادمون خیلی ازم تعریف میکنه حالا میخوام برم اینجا با استادشون مبارزه کنم! (این هم برای دوستانی که سراغ عمادو می گرفتند)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۳)

سلام

۱. (۱۴+) سه هفته توی یه درمونگاه روستایی بودم که پزشکش طرحش تموم شده بود. یه روز از شبکه زنگ زدند و گفتند از فردا پزشک جدید مرکز میاد اونجا. آخر وقت از پرسنل خداحافظی کردم که خانم مسئول داروخونه گفت: من اینجا با چندتا پزشک مرد کار کردم. اما هیچکدوم به بی عرضگی شما نبودن!

۲. راننده قرار بود دوتا از خانم های توی درمونگاهو ببره، خانمها توی ماشین بودند اما راننده داشت معطل میکرد. به یکی از خانمها گفتم: خودتون بشینین پشت فرمون و راه بیفتین برین. گفت: آخه من اونقدر با احتیاط میرم که اگه با ماشین برم و بعد راننده پیاده راه بیفته زودتر میرسه!

۳. پیرزنه گفت: مدتیه که فراموشی پیدا کردم. مثلا (سرشو برد بالا) خدایا ببخشید که جلو خودت میگم اما رکعت های نمازو هم یادم میره! 

۴. به خانمه گفتم: بچه تون از کی سرما خورده؟ گفت: این از وقتی که از شکمم اومد بیرون سرما خورده بود!

۵. به خانمه گفتم: حرص نخوردین؟ گفت: چرا داداشم رفته سربازی، اما نه گاوم خورده زمین پاش شکسته. بالاخره ده میلیون تومن گاوه! 

۶. پیرزنه گفت: آزمایش هم رفتم. گفتم: خب رفتین آزمایش چی گفتند؟ گفت: هیچی!  خونمو گرفت و گفت پاشو برو!

۷. خانمه گفت: شبها که میخوابم اسید معده ام میاد بالا میاد تا توی گوشم! 

۸. درحال دیدن مریض بودم که یه خانم اومد و گفت: یه مریض بدحال توی خونه دارم که نمیتونم بیارمش، میشه سر راه رفتن به شهر بیایین ببینینش؟  گفتم: باشه. رفتم خونه شون و برای مریض نسخه نوشتم که یکی از اهالی خونه گفت: میشه فشار مادرمو هم بگیرین؟ مریضه گفت: دکتر برای من اومده اینجا حالا چطور شده مادرت این قدر عزیز شده؟!

۹. خانمه گفت: بچه ام تب داره. نمیدونم چرا وقتی میبرمش پیش بچه خواهرم تب هردوشون بیشتر میشه!

۱۰. (۱۴+) خانمه گفت: سینه ام ورم کرده. گفتم: همین یک طرف؟ یکدفعه شوهرش لباس خانمه رو بالا زد و گفت: دست بزن ببین چقدر ورم کرده. نوک انگشتمو گذاشتم و گفتم: بله ورم کرده. شوهرش گفت: ای بابا قشنگ فشار بده! محکم!

۱۱. (توسط خانمها خوانده نشود!) همسر یکی از پزشکان که بچه کنکوری داشت فوت کرد. چند ماه بعد دیدمش که گفت: یکی از مریضها بهم گفت: توی همین روستا چندتا دختر ترشیده داریم نمیخوای؟ گفتم: چند سالشونه؟ گفت: هجده، نوزده سال! 

۱۲. مرده با اسهال و استفراغ اومده بود، نسخه شو که نوشتم گفت: یه پماد هم برای پادرد برام بنویس. از مطب که میرفت بیرون گفت: دکترو ببین، اگه خودم نگفته بودم پماد برام نمینوشت!

پ.ن۱: توی گوشی جدیدی که چند ماه پیش خریدم یه برنامه ورزشی هم هست. روز پنجشنبه حدود یک ساعت پیش از بازی تیم ملی با مراکش از خونه رفتم بیرون تا تمرین دویدنمو انجام بدم. وسط راه بالا پریدم تا برم روی یه جدول، پای راستم اومد روی جدول ولی پای چپم به بالای جدول نرسید. تعادلم به هم خورد و گوشیم از یه طرف پرتاب شد و عینکم از یه طرف دیگه. به زحمت تعادلمو حفظ کردم و گوشیو برداشتم که دیدم ..... 

از بالا تا پایین صفحه پر از ترک های ریز و درشت بود. بعد از تعطیلات بردمش تعمیر که گفت: چقدر شانس داری! فقط صفحه اش شکسته و میشه عوضش کرد. فعلا همون گوشی قدیمی دستمه با همون مشکلاتی که باعث شد عوضش کنم. یعنی نمیدونم چرا من از گوشی این قدر بدشانسی میارم. حالا از یه طرف میترسم گوشی تعمیری دیگه گوشی نشه و از طرف دیگه کلی از تمرینات ورزشی گوشی عقب افتادم! جالب این که قیمت این گوشی ها از وقتی که من خریدمش کلی گرون تر شده!

پ.ن۲: در حین دیدن بازی ایران و مراکش عماد دقیقا همون سوالاتی رو میپرسید که زمانی برادرهای کوچیکم میپرسیدند مثلا: اگه بازی مساوی بشه پنالتی میزنن؟ اگه نمیزنن پس کدومشون میره بالا؟ و.... 

اما سوال عسل موقع دیدن بازی اسپانیا و پرتغال بود: «حالا اونها که لباس سفید دارن به ما کمک می‌کنن لباس قرمزها به اون لباس قرمزها که با ما بازی میکردن؟»

پ.ن۳: میدونم که احتمالش زیاد نیست اما امیدوارم تیم ملی امشب برابر اسپانیا موفق باشه. (وبلاگ فوتبالیم از کار افتاده و ناچارم اینجا بنویسم!)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۲)

سلام

۱. پیرمرده گفت: من پدر زن آقای…. (مسئول داروخونه) ام. داروهاشو که نوشتم گفت: برای این مریضی من داروی بهتری نیست؟ گفتم: فعلا که نه. گفت: هروقت دیدی یه داروی جدید برای این مریضی اومده به دامادم میگی با من تماس بگیره!

۲. خانمه گفت: سرم یه حالتی داره که نمیدونم چطور توضیح بدم. نه درد میکنه نه گیج میره اما یه حالت خاصی داره. حالا هر دارویی که صلاح میدونین برام بنویسین!

۳. برای یه پسر جوون به خاطر مسمومیت با الکل سرم نوشتم. چند دقیقه بعد دیدم از اتاق تزریقات سروصدا میاد، رفتم و دیدم چندتا پسر مست دور تختش جمع شدن، یکی شون روی تخت ضرب گرفته و بقیه هم تلوتلوخوران درحال انجام حرکات موزون هستند!

۴. خانمه اومد توی مطب، جواب آزمایششو داد بهم و گفت: ببین کم خونی و تیروئید دارم؟ گفتم: نه. گفت: خب پس بدش به من!

۵. مرده دفترچه شو داد بهم و گفت: فقط یه آمپول شیری برام بنویس. بعد دفترچه شو برداشت و گفت: حالا چی نوشتی؟ چندتا؟ از کدومها؟ خب خداحافظ!

۶. مرده بچه شو آورده بود و گفت: از چند هفته پیش که ختنه اش کردیم ورم داره. گفتم: خب چرا زودتر نیاوردینش؟ گفت: چند بار آوردیم تا این که امروز دیدیم دکتر مرده!

۷. بچه به محض ورود به مطب شروع کرد به گریه کردن، مادرش گفت: دکتر! براش آمپول ننویس! بعد سرشو آورد جلو و گفت: این هر شربتی که بخوره استفراغ میکنه فقط براش آمپول بنویس!

۸. (۱۴+) درحال معاینه یه بچه بودم و اون هم مرتب به مادرش میگفت: گشنمه! بالاخره مادرش گفت: بسه دیگه، آخه اینجا من چیزی دارم که بتونی بخوریش یا آقای دکتر؟!

۹. خانمه با اضطراب اومد و گفت: دندون پزشک الان دندون بچه مو کشید یکدفعه دندونه ول شد و افتاد توی حلقشو بچه ام قورتش داد طوری نیست؟!

۱۰. مرده گفت: عقربی که نیشم زد گرفتم و انداختم تو این قوطی تا ببینیش. حالا درشوباز کنم ممکنه فرار کنه طوری نیست؟!

۱۱. خانمه گفت: سردرد دارم دیشب هم اصلا نخوابیدم. گفتم: از سردرد؟ گفت: نه سردرد که از صبح شروع شد دیشب بی خوابی زد به سرم!

۱۲. بعد از معاینه به خانمه گفتم: دفترچه تونو بدین. گفت: من الان فقط اومده بودم ببینم دکتر هست یا نه؟ الان که هستین میرم از خونه دفترچه مو بیارم!

پ.ن۱: سند زمین آماده شده ولی ساخت و ساز هنوز شروع نشده؛ چون یکی از باجناقهای گرامی که ظاهرا توی شهرداری آشنا داره میگه ممکنه به زودی چندتا از قوانین دست و پاگیر برای ساختمان سازی حذف بشه الله اعلم. اما ظاهرا قیمت زمین اونجا از وقتی که خریدیمش  تا حالا متری پونصد هزار تومن بالا رفته! یه چیزی بود که صاحب قبلی میخواست پسش بگیره(یه چیزی هم هست که مردم با زمین خریدن پولدار میشن!)

پ.ن۲: تا چند سال پیش به طور جدی سینما رو دنبال میکردم اما توی چند سال اخیر به دلیل مشغله کاری عملا امکانش نبوده. چند هفته پیش فیلم ملبورن رو نگاه کردم که گرچه فقط تقلیدی از فیلمهای اصغر فرهادی بود اما خودش هم حرفهایی برای گفتن داشت. هر فیلمی نمیتونه تماشاگرو در تموم مدت فیلم فقط توی یه آپارتمان تقریبا خالی دنبال خودش بکشونه (الان یادم افتاد که آخرش درباره دیدن فیلم فروشنده پست ننوشتم حالا هم با فراموشی بیشتر نکته هایی که میخواستم بنویسم عملا امکانش نیست فقط یه نکته ریز برام خیلی جالب بود. این که در صحنه تمرین تئاتر یکی از هنرپیشه ها خنده اش گرفت چون خانم نقش مقابلش که مثلا از حمام بیرون اومده بود با لباس کامل جلوش نشسته بود و چند دقیقه بعد هنرپیشه اصلی فیلم(ترانه علیدوستی) با لباس کامل از حمام بیرون اومد و در خونه رو باز کرد و برگشت توی حمام!)

پ.ن۳: صبح زود بیدار شدم و دارم آماده میشم که برم سر کار، عسل یکدفعه ظاهر میشه و درحالی که به وضوح مست خوابه میگه: صبح بخیر بابا. میگم: صبح بخیر دخترم. میره دستشویی و میاد بیرون، یه نگاه به من میکنه و میگه: شب بخیر بابا و میره و میخوابه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۱)

سلام 

۱. به خانمه گفتم: دفترچه تون تاریخ نداره. گفت: اشتباه میکنین من ماه پیش رفتم پیش متخصص یه آزمایش توی دفترچه ام نوشت گفت ماه بعد برو آزمایش!

۲. پسره با اسهال و دل پیچه اومده بود گفتم: چیزی نخوردین که مسموم بشین؟ گفت: نه فقط دیشب داشتم از بیرون برمیگشتم خونه دیدم چندتا قارچ دم خونه مون سبز شده کندم و خوردمشون!

۳. خانمه با درد کمر اومده بود گفتم: یه کار سنگین نکردین که به کمرتون فشار بیاد؟ گفت: دیشب عروسی بودم خیلی رقصیدم!

۴. پزشک یکی از روستاها جابجا شد و من به طور موقت رفتم اونجا، خانمه اومد و گفت: دکتر ...... از اینجا رفت؟ آخه چند روز پیش اومدم باهاش دعوام شد گفت: اصلا من از اینجا میرم گفتم: خب برو یکی دیگه رو میگذارن به جات!

۵. یه زن و شوهر مسن اومدن پیشم. وسط گرفتن شرح حال مرده گفت: اصلا همه اش تقصیر زن هاست. زنش گفت: نه تقصیر مردهاست. مرده گفت: حالا هیچ کدوم هم که به درد نمیخوریم!

۶. خانمه با دختر نوجوونش اومده بود و گفت: دفترچه خودمو پیدا نکردم اینو آوردم. دفترچه رو که باز کردم دیدم مال یه بچه دو ساله است. گفتم: کاش دفترچه یه آدم بزرگسال ترو آورده بودین. خانمه گفت: چی؟ دخترش گفت: هیچی چون دفترچه مامان بزرگو آوردیم شوخی میکنه. گفتم: این مال بچه است کدوم مامان بزرگ؟ خانمه گفت: وای اشتباه شد ببخشید و دفترچه مادرشو از کیفش درآورد و داد بهم!

۷. خانمه گفت: چند وقته که شروع کردم به مسواک زدن حالا لثه هام عفونت کرده!

۸. خانمه گفت: دفعه قبل که اومدم پیشت خوب نشدم. گفتم: دفعه قبل دارو چی خوردین؟ گفت: دفعه قبل دارو نوشتین، داروخانه درمونگاه نداشتشون من هم نگرفتم!

۹. مرده گفت: مدتیه که همیشه احساس خستگی دارم، میدونی که خستگی چیه؟!

۱۰. نسخه مرده رو که نوشتم رفت روی وزنه و گفت: من چقدر اضافه وزن دارم؟ گفتم: قدتون چقدره؟ گفت: فکر کنم سه متر!

۱۱. مرده با اسهال اومده بود و گفت: دیروز یه مقدار میوه خوردم، بعد بهم گفت حالا ببین میتونی؟ دیدم نه نمیتونم!

۱۲. (۱۶+) پزشک یکی از روستاها به دلایلی جابجا شد و من به طور موقت رفتم اونجا. بعد از چند روز خانم مسئول پذیرش گفت: دکتر! نمیشه کلا خودت ثابت بیایی همین جا؟ گفتم: نه من پزشک سیارم. گفت: بیا همین جا دکتر! اینجا چندتا خانم هستیم نمیگذاریم بهت بد بگذره!!

پ.ن۱: صاحب قبلی زمینی که خریده بودیم پیغام داده بود که زمینمو پس بدین کلی میگذارم روی پولتون و بهتون میدم که طبیعتا قبول نکردیم، حالا بعد از کلی وقت تلف کردن قبول کرده که بیاد و سند بزنه.

پ.ن۲: مدتی بود که اینترنتمون قطع و وصل میشد، توی این مدت که سرعت اینترنت هم کم شده اینترنت ما عملا همیشه قطعه! رفتم نمایندگی شرکت اینترنتمون که بررسی کردند و گفتند سیم تلفن خونه تون مشکل داره. فعلا که داریم از اینترنت سیمکارتمون استفاده میکنیم تا ببینیم چی میشه. 

پ.ن۳: دیروزو مرخصی گرفتم تا مثل فیلمهای خارجی توی جشن فارغ التحصیلی عسل از پیش دبستانی شرکت کنیم. جشن بدی نبود و کلی سرود و نمایش اجرا شد. موقع برگشتن به خونه عسل میگه: حالا سال دیگه چکارکنم که باید هم برم کلاس زبان هم کلاس اول هم پیش دبستانی؟!

پ.ن۴: برای بار سوم عمو شدم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۰)

سلام 

۱. داشتم برای یه بچه نسخه می نوشتم که مادرش گفت: صبح ها اصلا صبحانه نمیخوره شما یه چیزی بهش بگین. گفتم: خب چرا صبحانه نمیخوری؟ گفت: چون پنیرهایی که میخرن بدمزه است!

۲. مرده گفت: هر آزمایشی که اینجا هست برام بنویس. بعد پرسید: اینجا آزمایش PT هم دارن؟ گفتم: نه. گفت: توی هیچکدوم از این آزمایشهایی هم که نوشتی معلوم نمیشه؟!

۳. (۱۳+) نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: سینه درد هم دارم. گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: سینه هام درد میکنه نه سینه ام!

۴. مرده با فرم معاینات ادواری کارگران اومد، دیدم توی قسمت مشکل بینایی سمت راستو علامت زده. گفتم: چشم راستتون مشکل داره؟ گفت: اون مال چشمه؟ من فکر کردم مال راست دست یا چپ دست بودنه!

۵. به مرده گفتم: وقتی که به سرتون ضربه خورد بیهوش هم شدین؟ گفت: من بیهوش شده بودم اما اونهایی که اونجا بودن میگفتن حرف هم میزدم!

۶. به پسره گفتم: پاتون چه زمانی درد میگیره؟ گفت: هروقت که با داداشم مچ میندازم!

۷. مرده با ضربه به سر اومده بود گفتم: هیچ دارویی هم خوردین؟ گفت: یه قرص سرماخوردگی خوردم اما خوب نشدم!

۸. مرده گفت: میخوام برای اولین بار دفترچه بیمه بگیرم. گفتم: یه فرم باید از اداره بیمه بگیرین بیارین تا اینجا مهرش کنیم. گفت: حالا که من این همه راه اومدم بی زحمت شما مهرش کنین بعد من میرم فرمشو میگیرم!

۹. خانمه دفترچه بچه شو داد و گفت: براش آزمایش بنویس. دفترچه رو که دادم بهش گفت: حالا براش آزمایش نوشتی؟!

۱۰.مرده گفت: این دوتا قرص یکیه؟ گفتم: بله یکیه. گفت: حالا کدومشون بهتره؟!

۱۱. راننده اداره گفت: قراره فردا صبح من بیام دنبالت، شماره تو اینجا برام بنویس. نوشتم. گفت: حالا بنویس این شماره مال کیه؟!

۱۲. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: وقتی خودش دستشو تکون میده یا من دستشو تکون میدم هیچی، اما وقتی که میخوام لباسشو بپوشم گریه میکنه!

پ.ن۱: قابل توجه دوستانی که فرموده بودند من برای تمسخر توی وبلاگ دکتر روژین کامنت گذاشتم. کامنت آبجی خانم محترم ایشون توی پست پیشو ملاحظه بفرمائید!

پ.ن۲: عسل یه عکس از مرد عنکبوتی در حال زدن تار داشت که خیلی هم دوستش داشت. چندروز پیش دادش به  من و گفت: برای تو، من دیگه نمیخوامش. گفتم: چرا؟ گفت: آخه عماد میگه این طور که انگشتهاشو گرفته علامت شیطان پرستیه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸۹)

سلام 

۱. داشتم برای مرده نسخه می نوشتم که گفت: دکتر! من یه چیزی از شما دیدم که هیچوقت یادم نمی ره. گفتم: چی؟ گفت: یه بار اومدم پیشتون، داشتین برام نسخه می نوشتین، اونقدر مریض دیده بودین که وسط نسخه خودکارتون تموم شد یکی دیگه برداشتین!

۲. یکی از خانمهای مجرد پرسنل درمونگاه ناراحت بود. گفتم: چی شده؟ گفت: پدر پسری که دوستش دارم و قرار بود بیان خواستگاری فوت شده. گفتم: خدا رحمتش کنه، حالا حتما خواستگاری کلی عقب میفته. گفت: حالا بالاخره میاد خواستگاری، مسئله اینه که یه کادوی خوب سر سفره عقدو از دست دادم!

۳. (۱۴+) یه پیرزن و پیرمرد حدود هفتاد ساله اومدن توی مطب. گفتم: بفرمائید. خانمه گفت: دیشب میخواستم سوندشو دربیارم، هرچقدر که کشیدمش درنیومد بالاخره قیچیش کردم، حالا انگار یه تکه اش مونده اون تو!

۴. خانمه گفت: تپش قلب دارم و سردرد. گفتم: همیشه تپش قلب دارین؟ گفت: نه، وقتی که استرس دارم. گفتم: سردرد هم وقتی که استرس دارین؟ گفت: نه وقتی عصبانیم!

۵. ساعت دو و نیم صبح از خواب بیدارم کردند. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: امروز توی خیابون یه تابوت دیدم ترسیدم!

۶. مرده بچه شو آورده بود. بعد از معاینه پرسیدم: وزنش چقدره؟ دارو چی خورده؟ دیگه هیچ ناراحتی نداره؟ و پدره هربار گفت: نمیدونم. بعد گوشیشو درآورد و به خانمش زنگ زد که جواب نداد. گوشیو قطع کرد و گفت: خاک بر سر این مادر کنن که مادری بلد نیست وگرنه الان باید با این بچه میومد اینجا!

۷. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: میشه خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. رفت روی وزنه و اومد پایین و به همراهش گفت: تو هم بیا خودتو وزن کن، مفته!

۸. به خانمه گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: نه ولی عطسه می‌کنم.  شوهرش بهش گفت: مگه سرفه و عطسه با هم فرق میکنه؟! خانمه گفت: بله اگه باور نداری از دکتر بپرس!

۹. موقع پیاده شدن از ماشین اداره از راننده پرسیدم: برگشتنم هم با شماست؟ راننده یه نگاه به درمونگاه پر از مریض کرد و گفت: این طور که من میبینم برگشتنت با خداست!

۱۰. خانمه دوتا بچه دوقلوشو با دفترچه هاشون آورده بود. یکیشونو دیدم و دفترچه هارو برداشتم و از خانمه پرسیدم: این بچه تون اسمش چیه؟ گفت: احمدرضا، بعد به صورت بچه دقیق شد و گفت: نه این حمیدرضاست!

۱۱. صورت خانمه کبود شده بود. گفتم: چطور ضربه خورده؟ گفت: شوهرم زده. گفتم: چرا؟ گفت: دیگه عادت کردم هروقت که بچه‌ها شلوغ میکنن منو میزنه!

۱۲. داشتم برای یه بچه نسخه می نوشتم که مادرش گفت: راستی هرروز صبح دلش درد میکنه. بچه گفت: درد نمیکنه من فقط میخوام صبحانه نخورم!

پ.ن۱: سالها از گوشیهای سونی و سونی اریکسون  استفاده کردم اما این گوشی Xperia z3 آخری توی این دو سه سال  اونقدر اذیت کرد و منو کشوند به تعمیرگاه موبایل که گوشیو عوض کردم و به گروه سامسونگیون وارد شدم! توی این چند روز هم که ازش راضیم. البته پولم به موبایل های پرچمدار سامسونگ نرسید و به موبایل های گروه A اکتفا کردم. از فروشنده پرسیدم: الان اگه بخوام این گوشی قبلیو بفروشم چند میخرین؟ گفت: پنجاه شصت هزار تومن!

پ.ن۲: از مهمونی برمیگردیم. عسل دستشو میگذاره روی در جلو ماشین نزدیک محل باز شدن در عقب و وقتی که من در عقب ماشینو باز میکنم دستش می ره لای در و صدای گریه اش بلند میشه. دستشو که در میارم وسط گریه هاش میگه: اشکالی نداره بابا میبخشمت، هنوز هم خیلی دوست دارم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸۸)

سلام 

۱. شیفت یه درمونگاه شبانه‌روزی بودم. یکی از راننده های آمبولانس که چند روز به دلیل مرگ خواهرش نیومده بود سر کار اومد، با پیراهن مشکی و ریش بلند از ماشین پیاده شد و بعد یه جعبه شیرینی از روی صندلی ماشین برداشت و اومد توی درمونگاه! بهش گفتم: شیرینی برای چیه؟ گفت: توی همین چند روز بابا شدم!

۲. پیرمرده گفت: اینجا دکتر چشم هست؟ گفتم: نه،  گفت: پس چرا به دوست من گفتن باید برای جراحی چشم حتما بری شهر؟! 

۳. داشتم مریض میدیدم که گفتند تلفن کارت داره، گوشیو برداشتم و گفتم: بفرمایید یه خانم گفت: شرمنده آقای دکتر!  الان یه نفر به اسم....  میاد پیشتون بی زحمت ازش بپرسین سوییچ ماشین من پیشش نمونده؟! (آخرش هم نیومد!)

۴. (۱۳+) مریضها تموم شده بودند، نشسته بودم توی مطب که خانم مسئول داروخونه که یه دختر مجرد با سن بالا بود بی مقدمه اومد توی مطب،  گوشی تلفنو برداشت و گذاشتش روی بلندگو، بعد شماره خودشو گرفت و گفت: دکتر ببین چه آهنگ پیشواز قشنگی دارم! بعد هم گوشیو گذاشت و گفت: حالا شماره مو ذخیره نکنی مزاحمم بشی! و رفت بیرون! 

۵. نتیجه آزمایش خانمه رو نگاه کردم و گفتم: فقط تیروئیدتون یه کم مشکل داره. گفت: تیروئید چیه؟ گفتم: یه غده است جلو گردن. با وحشت گفت: پس من غده دارم؟! 

۶. خانمه گفت: بی زحمت دفترچه مو مهر کنین برم پیش متخصص آخه نه که دکترهای اینجا ناواردند! 

۷. دو نفر زیر بغل یه پسر مستو گرفته بودند و آوردنش توی مطب. پسره منو که دید با همون لحن مستانه خودش گفت: این همون کسیه که قراره یه روز منو بکشه!

۸. مرده گفت: شربت و کپسول برای من فایده نداره آمپول بنویس، بعد که نوشتم گفت: حالا آمپول به درد من میخوره؟!

۹. به مرده گفتم: از کی این طور شدین؟ گفت: سردردم یا خشکی دستم؟ گفتم: هردو گفت: هردوشون خیلی وقته! 

۱۰. یه لشکر مریض پشت در مطب توی نوبت بودند. مرده گفت: خب یه زن بره تو بعد یه مرد. خانمه گفت: زنها بیشتر از مردها هستن این طور نمیشه. مرده گفت: آخه یه بار که شما می آیید به اندازه صدبار ماست! 

۱۱. خانمه گفت: سی تا از این قرصها برای دو ماه برام بنویس،  روزی یکی میخورم! 

۱۲. شیفت شب یه درمونگاه شبانه‌روزی بودم و قرار شد تا ظهر همون جا بمونم. یکی از پرسنل گفت: خانم دکتر.....  که عصر شیفته زنگ زد و گفت چون دکتر از دیشب اینجاست و خسته شده زودتر میام. کلی منتظر شدم و نهایتا پنج دقیقه مونده به پایان شیفت اومد و گفت: دکتر پنج دقیقه زودتر اومدم چون خسته بودین!

پ.ن۱: از بس خبر بازگشت وبلاگ نویسهای قدیمیو نوشتم و فقط یه پست گذاشتن و باز ناپدید شدن توی پست قبلی جرات نکردم خبر بازگشت پزشک طرحی گرامیو بنویسم. امیدوارم ایشون دیگه ناپدید نشن!

پ.ن۲: بیشتر شبها برای عسل قصه میگم، یه شب که خیلی دیر شده بود و دیگه حال قصه گفتنو نداشتم خودمو به خواب زدم. عسل چند بار صدام کرد و وقتی دید فایده نداره یکدفعه فریاد زد «قوقولی قوقول»!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸۷)

سلام 

۱. به پیرزنه گفتم: این قرصهارو روزی چند بار میخورین؟ گفت: این یکیو هر دوازده ساعت اون یکیو یکی صبح یکی شب!

۲. خانمه اومد توی مطب و گفت: من خواهر دکتر.... (یه معاون سابق وزیر اهل اون روستا) هستم. گفتم: به سلامتی! آقای دکتر الان چکار میکنن؟ گفت: تهران طبابت میکنن. بعد آروم گفت: کلی هم میوه وارد میکنه!

۳. برای یه بچه آمپول نوشتم و او هم شروع کرد به گریه کردن. پدرش گفت: بله، اون موقع که بهت میگفتم اگه شیطونی کنی دکتر برات آمپول مینویسه الانو میگفتم!

۴. خانمه مادرشو آورده بود و گفت: دست و پای سمت چپش درد میکنه،  پارسال هم که قلبش درد گرفته بود اون هم سمت چپ بود! 

۵. پیرزنه گفت: دفترچه مو مهر کن برم پیش متخصص. گفتم: پیش کدوم دکتر میرین؟  گفت: دامپزشکی! گفتم: دامپزشکی؟  گفت: همون دکتره که سه راه دامپزشکی مطب داره دیگه! 

۶. برای یه بچه نسخه مینوشتم مادرش گفت: من چند تا قرص سرماخوردگی بزرگسالان هم میخوام، بیزحمت توی دفترچه بچه ام بنویسین. بعد که نوشتم گفت: حالا خودم هم نسخه میخوام و دفترچه خودشو هم گذاشت روی میز! (توضیح: نوشتن قرص سرماخوردگی بزرگسالان توی دفترچه یه آدم بالغ واقعا منطقی تره)

۷. خانمه گفت: سرم نمیخوام، هروقت سرم میزنم یبوست میگیرم!

۸. اول صبح برای یه مریض نسخه نوشتم، پزشک شیفت عصر از نظر ظاهری به من شبیه بود. مریضه در آخرین لحظات شیفتم دوباره اومد و گفت: گفتم بعدازظهر بیام تا خودت باشی، اون دکتر صبحیه که خوب نبود! 

۹. مرده گفت: سردرد گرفتم. گفتم: امروز عصبی نشدین؟  گفت: امروز تنها روزی بود که عصبی نشدم!

۱۰. به پیرزنه گفتم: دفترچه تون تموم شده برین عوضش کنین و بیایین. گفت: من که دیگه حال راه رفتن ندارم، همین جا میشینم خودت یه سر برو عوضش کن و بیا!

۱۱. اول صبح که رسیدم به درمونگاه فقط مامای جوون و طرحی مرکز پیش از من رسیده بود، با هم سلام و علیک کردیم و رفتم توی مطب. یکی دو دقیقه بعد ماما یکدفعه از اتاقش اومد بیرون و تلویزیون داخل سالنو روشن کرد و صداشو حسابی بلند کرد و برگشت توی اتاقش و در اتاقو بست!

۱۲. بچه به محض ورود به مطب و دیدن من شروع کرد به گریه کردن. پدرش گفت: گریه نکنی دکتر ناراحت میشه ها، عینکشو ببین، معلومه از اون ترسناک هاست!

پ.ن۱: معمولا آخر مریضها خاطرات اون روزو مینوشتم، اما چند هفته است که اگه فورا ننویسم فراموششون میکنم! انگار آلزایمر داره اثرشو شروع میکنه!

پ.ن۲: دو اتفاق مهم در روزهای اخیر:

پر کردن اولین دندان عسل و ورود عماد به جمع عینکی ها! البته عسل دو تا دندون خراب دیگه هم داره که دندون پزشک گفت لازم نیست کاری براشون بکنیم چون درد ندارن و خودشون میفتن.

عسل نوشت: عسل داره یه کارتون میبینه که توش ملکه زنبورهای عسل داره براشون صحبت میکنه. ازم میپرسه: زنبورها پادشاه ندارن؟ میگم: نه ملکه دارن. میگه: پس کی بهشون میگه حمله کنییید؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸۶)

سلام 

۱. پیرزنه گفت: دفترچه ام تموم شده میخوام برم شهر عوضش کنم مهرش کن و یه دارو هم میخوام توش بنویس! 

۲. خانمه گفت: میخوام بچه مو از شیر بگیرم اما غذا هم نمیخوره، میشه شیر خشک بهش بدم؟!

۳. داشتم توی یه درمونگاه روستایی مریض میدیدم که خانمه اومد توی مطب و گفت: یه مریض بدحال توی خونه دارم،  میشه بیایین ببینینش؟ گفتم: باید صبر کنین تا مریضهای اینجا تموم بشن. بعد از اتمام مریضها رفتم خونه شون و برای یه پیرزن بدحال منتظر مرگ نسخه نوشتم. خانمه اومد جلو و در گوشم گفت: دکتر پاهاشو ببینین، زانوهاش خم شده خشک شدن، وقتی مرد چطور بگذاریمش توی قبر؟!

۴. (۱۶+) خانمه گفت: برای شوهرم یه دارو مینویسین؟ وقتی یه کاری میکنیم اونقدر بو میده که همه میفهمن چکار کردیم!

۵. (۱۴+) برای یه زن جوون نوار قلب نوشتم، چند دقیقه بعد خانم مسئول تزریقات با فریاد خانم مسئول داروخونه رو صدا کرد و گفت: خانم......  میایی از این خانم نوار قلب بگیری؟ فامیلمونه روش نمیشه من س..ه هاشو ببینم!

۶. پیرزنه گفت: من ناراحتی معده دارم، هروقت که غذا میخورم خوابم میگیره!

۷. به مرده گفتم: بچه تون آمپول میزنه؟  گفت: نه تا حالا یادش ندادیم!

۸. برای یه خانم متولد ۱۳۱۸ پنی سیلین نوشتم. مسئول تزریقات اومد و گفت: این خانمه که براش آمپول نوشتین میگه من یادم نمیاد قبلا پنی سیلین زدم یا نه تستش کنم؟ گفتم: بعیده که تا حالا نزده باشه اما باشه تست کنین. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: دکتر! با همون تست هم حساسیت داد بیایین! 

۹. توی راه یه درمونگاه روستایی بودیم، راننده آهنگ گذاشته بود و یه خانم دکتر دندون پزشک هم که عقب ماشین نشسته بود با هدفون از گوشیش آهنگ گوش میداد. راننده به خانم دکتر گفت: شما چی گوش میدین خانم دکتر؟ خانم دکتر هدفونشو درآورد و صدای موبایلشو زیاد کرد، دو آهنگ گوش کردیم و بعد همه مون به جز خانم دکتر شروع کردیم به خندیدن، چون دقیقا همون دو آهنگی بودند که در چند دقیقه گذشته از پخش صوت ماشین هم شنیده بودیم! (اولی آهنگ حامد همایون: های من های های... بعدی هم از سامی بیگی: من یه دیوونه ام....) 

۱۰.(۱۳+) دختره با درد شکم موقع پریود اومده بود. گفتم: از کی پریود شدین؟ گفت: از سوم راهنمایی! 

۱۱. چوب آبسلانگو گذاشتم روی زبون بچه و گلوشو معاینه کردم. وقتی چوبو برداشتم به همراهش گفت: این چوبهارو از پاپیروس درست میکنن میدونستی؟!

۱۲. آخر یه شیفت به شدت شلوغ بود،  گلوی بچه رو که نگاه کردم حالشو نداشتم پامو بگذارم روی پدال پایین سطل زباله، درشو با دست باز کردم و چوبو انداختم توی سطل. نسخه بچه رو که نوشتم با مادرش از مطب رفتند بیرون اما چند ثانیه بعد بچه برگشت توی مطب و آروم دم گوشم گفت: ببین عمو! اگه پاتو بگذاری روی اون، در سطل باز میشه!

پ.ن۱: پنجشنبه گذشته مراسم چهلم برادر آنی برگزار شد.

پ.ن۲: توی این چند هفته کلی خاطرات داشتم که حال و حوصله یادداشت کردنشونو نداشتم،  ذخیره خاطراتم کلی اومد پایین!  به یاری سبز همولایتی ها امیدوارم! 

پ.ن۳: عسل توی پیش دبستانی یکی یکی در حال آموزش حروف الفباست، ضمن اینکه معلمشون به همه بچه‌ها نوشتن اسم خودشونو هم یاد داده. یه روز دفترچه عسلو برداشتم و دیدم بالای یکی از صفحه ها در سمت راست نوشته بابا و سمت چپ نوشته عسل. گفتم: اینهارو چرا اینجا نوشتی؟ گفت: اسم خوبهای خونه رو این طرف نوشتم و اسم بدهارو اون طرف. گفتم: حالا چرا اسم خودتو توی بدها نوشتی؟ گفت: آخه اون روز که اینهارو نوشتم به عماد فحش داده بودم!