جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۵)

سلام

سال نو مبارک

۱. یکی از خانم دکترها میگفت: وقتی تازه اومده بودم طرح یه خانمی اومد گفت بدبختم و پول ندارم و ..... یه مقدار بهش پول دادم و رفت. چند روز بعد دیدم یکی دیگه اومد و بعد یکی دیگه و .... و کم کم دیدم کلی از حقوقمو دارم میدم بهشون! کلی فکر کردم چکار کنم و بالاخره یه روز شروع کردم و به هرکدومشون که اومدند گفتم باید یه نامه از شورای روستا بیاری که وضعتون خوب نیست تا بهت پول بدم. هیچ کدومشون هم دیگه برنگشتن!

۲. پیرزنه گفت: از خونه که راه افتادم تا اینجا فقط دعا میکردم خودت شیفت باشی. خداروشکر که خودتی. نسخه شو نوشتم و موقع بیرون رفتن از مطب گفت: حالا اگه یه چیز حسابی از خدا میخواستم بهم میداد؟ نه!

۳. (۱۸+) خانمه گفت: میشه توی دفترچه مادرم برام نسخه بنویسین؟ وضعیتم اورژانسیه. گفتم: باشه، حالا مشکلتون چی هست؟ گفت: مدتیه عضلات جدار و.ا.ژ.نم خیلی شل شده!

۴. به خانمه گفتم: از قرصهای فشارتون روزی یکی میخورین؟ گفت: آره روز یکی شب هم یکی! گفتم: پس روزی دوتا میخورین. گفت: آره صبح قرص فشار شب قرص چربی!

۵. به مرده گفتم: الان داروئی توی خونه میخورین؟ گفت: هرطور که شما صلاح میدونین!

۶. خانمه گفت: این جواب آزمایش دارو هم میخواد؟ گفتم: نه. گفت: آخه دلم درد میکنه دارو نمینویسین؟!

۷. به پیرمرده گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: شما مثلا درس خونده این از من بیسواد میپرسین؟!

۸. مرده گفت: برام آزمایش کامل نوشتن جوابشو میبینین؟ داشتم جواب آزمایششو نگاه میکردم که پرسید: ببخشید دستگاههای توی آزمایشگاهها پیشرفته تر شدن؟ گفتم: چطور؟ گفت: آخه قبلا برای آزمایش کامل ادرار هم میگرفتن!

۹. به پیرمرده گفتم: کجای سرتون درد میکنه؟ گفت: پس یه آمپول هم بهم نمیدی؟!

۱۰. به مرده گفتم: سرم میزنین؟ گفت:نه. چند دقیقه بعد با داروهاش اومد توی مطب و گفت: ببخشید سرم میزدم بهتر نبود؟!

۱۱. رفتم توی یکی از درمونگاهها که پزشکش رفته بود مرخصی. وقتی رفتم توی مطب یه خانم ایستاده بود پشت میز پذیرش. گفتم: ببخشید منو امروز فرستادن اینجا ...... یه نگاه بهم کرد و گفت: آهان! برای پذیرش! (خداروشکر فهمیدم قیافه ام به چی میخوره! البته همه همکاران احترامشون واجبه)

۱۲. مرده با مسئول پذیرش بحثش شد. وقتی اومد توی مطب گفت: آخه من که مرض ندارم بیام اینجا، مریضم که میام!

پ.ن۱: بعد از حملات شدید بیماران در روزهای اول شیوع کرونا که همه میترسیدن کرونا گرفته باشن و فرصت نمیشد سوتی ها رو بنویسم الان مدتیه درمونگاهها به شدت خلوت شده و عملا سوتی نیست که بنویسم!

پ.ن۲: احتمالا یادتون هست از خانم دکتری نوشتم که درحال مبارزه با سرطان هستند. چند روز پیش چشمهام برق زدند وقتی شماره مو گرفتند و بعد توی واتس آپ برای اولین بار عکسشونو برام فرستادند و اون چهره سرحالشونو درکنار همسر محترمشون دیدم. امیدوارم همین اتفاق برای همه بیماران دیگه هم بیفته.

پ.ن۳: توی یه فیلم خارجی یه خانم با موهای خیلی بلند بازی میکرد. عسل پرسید: توی کشور ما هم مو تا این قدر بلند میشه؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۴)

سلام

۱. یه روز بهم گفتند باید امروز بری مرکز درمان مبتلایان به ایدز. گفتم: من نمیدونم اونجا باید چکار کنم! گفتند: هم پرسنل اونجا میدونن باید چکار کنن هم خود مریضها! رفتم و بعد از مدتی یه خانم اومد توی مطب، آزمایش همراهشو نگاه کردم و گفتم: خداروشکر آزمایشتون خوبه. دیدم همون طور نشسته روی صندلی. گفتم: دیگه کاری داشتین؟ گفت: خانم دکتر هربار فشارمو هم می گرفت. فشارشو گرفتم و دیدم هنوز نشسته. گفتم: باز هم کاری داشتین؟ گفت: خانم دکتر هربار گوشی هم میگذاشت روی سینه ام. سینه شو هم معاینه کردم و دیدم هنوز نشسته. گفتم: دیگه امری داشتین؟ گفت: خانم دکتر هربار وزنم میکرد! وزنش هم کردم و دیگه خداروشکر رفت!

۲. نشسته بودم توی مطب که صدای صحبت یه پیرزنو با خانم مسئول پذیرش شنیدم:

-: یه قبض آمپول بده.

+: کارت دارین؟

-: بله

+: بدینش..... رمزش چنده؟ 

-: رمز دیگه چیه؟ 

+: رمز یه عدد چهار رقمیه که شما میگین من میزنم اینجا تا از کارتتون پول بردارم.

-: من که تا حالا چنین چیزی نشنیدم! حالا از کجا باید آورد؟ 

+: از بانک برین بانک بگین من رمز ندارم.

-: نمیدونم والله تا حالا نشنیده بودم.

+: خب پول نقد دارین؟

-: بله

+: خب دو هزار تومن بدین

-: بفرمائید 

+: این هم قبضتون

-: پس هم پول می گیری هم کارت؟!

+: خب رمز کارتو که نداشتین؟

-: رمز دیگه چیه؟ 

....‌‌‌‌..........!!

۳. مرده تا نشست روی صندلی گفت: ببین! من سرما خوردم اما نه قرص میخورم نه شربت الکی ننویس من فقط اومدم که دوتا پنی سیلین برام بنویسی. دفترچه شو باز کردم و دوتا آمپول توش نوشتم و دفترچه رو دادم دستش. بعد که رفت بیرون به همراهش گفت: این دیگه چه دکتری بود؟ اصلا بهم نگاه نکرد!

۴. از یک تا چهار صبح یه خانم سه بار اومد درمونگاه. هربار با فشار خون نسبتا بالا و تپش قلب و لرزش و تکرار این جمله که میترسم کرونا بگیرم! در حالی که هیچ کدوم از علائمشو هم نداشت. هربار فشارشو آوردم پایین و براش توضیح دادم و آخرین بار دیگه آرام بخش نوشتم که دیگه نیومد!

۵. (۱۸+) خانمه دخترشو آورده بود و میگفت: نمیدونم چرا از وقتی عقد کرده مرتب عفونت میگیره؟!

۶. مادره بچه شو آورده بود و گفت: دلش درد میکنه، به آقای دکتر بگو کجای دلت درد میکنه. بچه هم سرشو بالا برد و گفت: خودش باید بفهمه!

۷. مرده دفترچه خانمشو آورده بود تا قرصهای قندشو براش بنویسم. وقتی داشت میرفت گفت: میخوام تا ماه دیگه که داروهاش تموم میشه سالم شده باشه ها!

۸. پیرزنه گفت: این قرصو فقط موقعی که فشارم میره بالا میخورم. گفتم: پس هرروز نمیخورینش؟ گفت: چرا! خب هرروز فشارم میره بالا دیگه!

۹. پیرزنه گفت: یادم رفت پوسته قرص فشارمو بیارم برام بنویس. گفتم: قرصتون چند میلی بود؟ گفت: نه چند میلی نبود. گرد بود یه خط هم وسطش بود!

۱۰. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: منو ببین دخترم داره نوبت میگیره الان دفترچه مو میاره، بنویس پول هم ازم نگیرن الان پول ندارم یه چیزی بخرم براشون ناهار درست کنم. چند لحظه بعد دخترش با دفترچه بیمه اومد توی مطب و گفت: آقای دکتر! هر داروئی لازمه براش بنویسین پولش اصلا مهم نیست!

۱۱. یه خانمی تقریبا هر سه هفته یک بار می اومد توی درمونگاه و به تک تک اتاقها سر میزد و میگفت: بدبختم، پول ندارم، دوتا دختر بزرگ توی خونه دارم فقط میتونم بهشون نون خالی بدم ............... و هربار از هرکدوم از پرسنل یه مبلغی می گرفت و میرفت. یه روز باز اومده بود و آخر کار به همه گفته بود: یه مدتی کار دارم و نمیتونم بیام اینجا، این شماره کارتمه، خودتون همون مبلغ همیشگی رو بریزین به حسابم!

۱۲. (همین الان که سر کار داشتم اینهارو می نوشتم این مریض اومد. به جای این که بنویسم روی کاغذ و چند پست دیگه بنویسمش توی وبلاگ همین جا نوشتمش) پیرزنه گفت: فشارم بالا رفته، البته قبلا هم بالا میرفت مشکلی هم نبود اما حالا به خاطر این مریضی ترسیدم که بره بالا!

پ.ن۱: چند شب پیش تولد عماد بود و به همین مناسبت بعد از مدتها مهمون داشتیم و یکی از خاله های عماد با بچه‌هاشون اومدن خونه ما (باجناق گرامی حتی برای تولد هم قرنطینه رو نقض نکرده بود و نیومد) حالا یکی از دوستان محترم وبلاگی که متوجه شدند مهمون داشتیم توی تلگرام پیام دادن که عجب رفت و آمدو قطع کردین! باباجان یه شب بود به خدا! اون هم فقط سه نفر بدون هیچ گونه علائم بالینی!

پ.ن۲: صبح عمادو بیدار کردم تا بره سراغ درس های شبکه آموزش و خودم رفتم سر کار. ظهر که برگشتم خونه میگه: امروز یکی از آرزوهای من برآورده شد. گفتم: چطور؟ گفت: از اول تا آخر کلاس معلم به من نگاه میکرد و درس میداد و من با خیال راحت خوابیده بودم!

پ.ن۳: اگه اتفاق خاصی نیفته تا سال دیگه پست نمی گذارم. پیشاپیش سال نو مبارک باشه. امیدوارم سال آینده مشکلات خیلی کمتری داشته باشیم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۳)

سلام

شرمنده برای تاخیر و با کسب اجازه از دوستانی که در این روزها اعصابشون داغون شده. امیدوارم بتونم کاری کنم که کمی از این حال و هوا خارج بشین.

۱. پیرمرده داروهایی که تازه براش نوشته بودم آورد و گفت: اینهارو هم باید بندازم توی آب جوش و بخورم؟ گفتم: من چنین چیزی براتون ننوشتم. کدومو میگین؟ یه نگاه کردم و گفتم: نه پدرجان! اینها پنبه الکله برای آمپول هاتون!

۲. به خانمه گفتم: تپش قلب هم دارین؟ گفت: نمیدونم، دارم؟!

۳. خانمه گفت: پیش از این که بیام اینجا توی خونه گلومو با آینه دیدم، انگار یه کم درد میکرد!

۴. خانمه گفت: دو هفته است که شکمم کار نکرده یه آزمایش مدفوع برام مینویسی؟!

۵. پیرمرده گفت: از دو ماه پیش سرفه دارم. گفتم: دو ماهه که سرفه میکنین؟ گفت: نههه انگار یک هفته است!

۶. به خانمه گفتم: نوار قلبتون مشکل داره باید برین پیش متخصص. گفت: تازه رفتم پیش متخصص چیزی نگفت. گفتم: کی رفته بودین؟ گفت: پارسال!

۷. یه خاطره از سالها پیش که تازه یادم اومد: مسئول پذیرش یکی از درمونگاه های شهر اسمشو نبر میگفت: اولین شیفتی که دکتر ..... اومد اینجا یکی از نسخه هارو بردم پیشش و گفتم: دکتر! اینو رایگان میکنین بنویسین بی بضاعت با پولش یه مقدار میوه بخریم بخوریم؟ چند دقیقه بعد رئیس شبکه اومد بازدید و گفت: چه خبر آقای دکتر؟ اون هم گفت: خبری نیست فقط یه ویزیت رایگان کردم با پولش میوه خریدیم طوری نیست؟!

۸. (۱۶+) برای یه دختر هفده ساله نسخه نوشتم که گفت: میشه یه تاخیری هم برام بنویسین؟ گفتم: تاخیری برای چی؟ گفت: خب با تاخیر دارم میرم مدرسه میترسم بهم ایراد بگیرن!

۹. مامای مرکز یه خانم باردارو که مشکل پیدا کرده بود فرستاد پیشم. توی شرح حالش نوشته بود خانم .... در ششمین بارداری که با IVF انجام شده ...  بعدا به ماما گفتم: این خانم با پنج تا بچه رفته بود IVF؟ گفت: آقاشون دلش پسر میخواد!

۱۰. نسخه پیرمرده رو دادم دستش که گفت: خیلی ممنون،  خدا شفات بده!

۱۱. (۱۲+) خانمه گفت: از صبح امروز سوزش ادرار دارم. گفتم: تکرر ادرار هم دارین؟ گفت: نه از دیشب اصلا ادرار نکردم!

۱۲. نسخه پیرزنه رو نوشتم که گفت: یه قرص دیگه هم میخواستم یادم رفت پوسته شو بیارم بنویسش! گفتم: خب من از کجا باید بدونم چه قرصی بوده؟ گفت: خب تو فقط بنویس قرص شبی یکی، داروخونه خودش میفهمه!

پ.ن۱: این روزها بیشتر درمونگاه ها پر از افرادیه که از ترس کرونا اومدن درحالی که هیچ کدوم از علائمشو ندارن. درست مثل ماجرای آنفلوانزای خوکی و مرغی و .... در سالهای پیش. امیدوارم این دوره هم هرچه زودتر بگذره. فعلا که فرصت نمیکنم حتی خیلی از خاطراتو بنویسم و آخر وقت میبینم دیگه به یادم نمیان!

پ.ن۲: از زمان شیوع کرونا عملا مهمونی هارو حذف کردیم. دیشب بعد از چندین روز خونه پدر و مادر آنی بودیم و خونه بابا اینها هم خیلی وقته که نرفتیم. امیدوارم واقعا با گرم تر شدن هوا این بیماری هم فروکش کنه.

پ.ن۳: عسل میگه: پارسال که کلاس اول بودم چقدر دعا کردم که زودتر بزرگ بشم بیام کلاس دوم. اگه میدونستم امسال مادر میمیره و مریضی میاد و این همه بدبختی اصلا دعا نمی کردم هنوز همون کلاس اول بودم راحت!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۲)

سلام 

شرمنده برای تاخیر

۱. داشتم یه بچه رو می دیدم که مادرش گفت: اصلا غذا نمی خوره لپهاش داره آب میشه. وقتی داشتن از مطب بیرون میرفتن بچه به مادرش گفت: آخه مگه لپ من بستنیه که آب بشه؟ تازه بستنی هم که باشه توی گرما آب میشه نه الان!

۲. (۱۸+) پیرزنه نشست روی صندلی و نوه سرماخورده شو گذاشت روی پاش. مادر بچه هم کنار صندلی ایستاد، هرچقدر که خواستم گلو بچه رو ببینم دندونهاشو با شدت روی هم فشار میداد و اجازه نمی داد. آخرش مادر بچه خم شد و انگشت شست مادرشو گذاشت روی چونه بچه و بعد گفت: مامان حالا شما بکشین پایین تا دکتر فشار بده!

۳. پیرزنه گفت: از دیروز چند بار فشارم رفته بالا و برگشته پایین. گفتم: فشارتونو گرفتین؟ گفت: نه!

۴. به پیرزنه گفتم: با این قرصها که میخورین درد کمرتون کمتر میشه؟ گفت: کمرم اون قدر درد میکنه که اگه کمتر هم بشه نمیفهمم!

۵. پیرزنه گفت: چند روزه معده ام درد میکنه و فقط اصیل میاد توی گلوم (ترجمه: اسید)!

۶. یه بچه اومد توی مطب و یه دفترچه روستایی گذاشت جلوم و گفت: مهرش کن. گفتم: پیش کدوم دکتر میخواین برین؟ گفت: نمیدونم گفتن برو درِ دکتر اینو برات مهر کنه! 

۷. مرده با بچه اش اومده بود، دیدمش و براش آمپول نوشتم. چند دقیقه بعد دیدم بچه دست مادرشو میکشه و میاردش توی مطب و میگه: بیا اینو دعواش کن که به بابا آمپول زد!

۸. مرده دخترشو آورده بود و گفت: یه آمپول هم براش بنویس. دختره گفت: ببینین دکتر! شما تجربی خوندین من هم دارم تجربی میخونم، آمپول نمیخواد دیگه!

۹. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: من حساسیت به آلرژی دارم!

۱۰. داشتم فشار خانمه رو میگرفتم که گفت: این دستم الان درد میکنه، فشارشو عوض نمیکنه؟!

۱۱. خانمه گفت: بچه مو دیشب بردم دکتر اما خوب نشد، بعد یه مقدار دارو از کیفش درآورد و گفت: اینها هم داروهای باباشه داروهای خودشو یادم رفت بیارم!

۱۲. خانمه گفت: اون قدر دارو خوردم که خسته شدم. دیگه دارو نمیخوام یه چیزی بهم بده خوب بشم!

پ.ن۱: خوشحالم که حال خانم  طیبه بهتره و خانم الی   هم بالاخره به آرزوشون رسیدن. اما از طرفی هنوز نفهمیدم جریان پست آخر خانم رافائل چیه؟ و از طرف دیگه به شدت نگران مادر دوست قدیمی خانم دکترآبانا   هستم که حتی کامنتهاشونو هم تایید نکردن.

پ.ن۲: چند روز پیش توی شبکه بهداشت جلسه بود و وقتی همکاران به خاطر کمی حقوق و تاخیر در پرداخت شکایت کردند اول وعده دادند که روز شنبه اگه پول بود حقوق آذرماهمونو میدن، بعد گفتن فعلا خبری از پرداخت اضافه کاری ها (که از اول سال ۹۸ نگرفتیم) نیست و نهایتا فرمودند ما پول نداریم هرکی که میخواد بره! یکی از خانم دکترها هم دست به نقد درخواست انتقالشو به تامین اجتماعی کتبا نوشت و همون جا هم باهاش موافقت شد! اما جالبترین حرف از یکی از آقایون بود که گفت: بیست سال پیش که من استخدام شدم حقوقم معادل ماهی دوهزار دلار بود اما الان حقوقم ماهی سیصد دلار میشه!

پ.ن۳: شوهرخاله شدن لذتبخشه حتی اگه برای هشتمین بار باشه! 

پ.ن۴: توی یه درمونگاه غلغله درحال دیدن مریض بودم که عماد زنگ زد. گفتم: بفرمائید. گفت: کیه کیه منم تهی! کفرم دراومد و گوشیو قطع کردم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۱)

سلام

۱. یکی از راننده های شبکه بعد از چند سال درمونگاهشو عوض کرد. علتشو که ازش پرسیدم گفت: آقای دکتر مثل پسرش باهام رفتار میکرد. گفتم: مگه بده؟ گفت: این که یهو نصف شب زنگ بزنه بهت بگه برو یه ظرف ماست برام بخر بیار خیلی خوبه؟!

۲. (۱۶+) توی یکی از درمونگاه های همیشه شلوغ بودم. چند نفر  از مریضها هم پشت در مطب ایستاده بودن.مرده به خانمها گفت: بیایید همه با هم نریم توی مطب، هرکسی سر نوبت خودش بره، مثلا الان من شماره هشتاد و یکم، شماره ۸۲ کیه؟ ۸۳ کدومه؟ ۸۴ کجاست؟ و بعد یکدفعه گفت: خانمها! کدومتون هشتاد و پنجه؟!

۳. پیرزنه گفت: قرصهای فشارمو هم بنویس. میدونی که من از کدوم قرصها میخورم؟ گفتم: من از کجا باید بدونم؟ گفت: از اونجا که درسشو خوندی!

۴. به پیرمرده گفتم: امروز فشارتون خوبه. گفت: از دولتی سر شماست!

۵. خانمه گفت: بیا گلوی منو ببین درد میکنه؟!

۶. مرده گفت: چند روز بود که روی دستم عفونت کرده بود، حالا عفونت دستم زده به دندونم درد گرفته!

۷. خانمه پسرشو با فرم و کیف مدرسه آورد. گفتم: بفرمائید. گفت: داشتم از مدرسه پیاده میبردمش خونه دیدم توی راه صورتش یخ کرده!

۸. خانمه گفت: میخواستم مادرمو با دفترچه خودم بیارم دفترچه مو پیدا نکردم دفترچه شوهرمو آوردم، گفتم اول ازتون بپرسم ببینم توی دفترچه یکی دیگه دارو مینویسین؟!

۹. (ناراحت کننده) چندتا بچه دبستانیو برای معاینه آوردن درمونگاه. یکی شون یه دختر بود که دستهای خیلی کوتاهی داشت و عملا از شونه تا آرنجو نداشت. فرستادمشون خونه بهداشت برای معاینات اولیه. چند دقیقه بعد بهورزشون بهم زنگ زد و گفت: ببخشید آقای دکتر! این دختره رو از کجاش فشار بگیریم؟!

۱۰. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: راستی مدتیه که یبوست هم دارم. هربار که میرم دستشویی اندازه یه زایمان طول می کشه!

۱۱. نسخه یه بچه رو می نوشتم که مادرش گفت: یه سوزن هم براش بنویس. بچه گفت: نهههه پس اقلا به جای سوزن آمپول بنویس دردش کمتره!

۱۲. پیرزنه گفت: دفترچه مو مهر کن برم پیش متخصص. گفتم: پیش کدوم دکتر میری؟ گفت: همون که گرون میگیره!

پ.ن۱: خوشحالم که خانم مینوچهر و همین طور مادر سرکار خانم رافائل کمی بهتر شدن. به امید سلامتی کاملشون.

پ.ن۲: همیشه سعی کردم مطلب سی.ا.سی توی این وبلاگ نگذارم. پس با اجازه تون درمورد وضعیت این روزها هم سکوت می کنم. بخصوص که حال و حوصله نوشتن توی یه وبلاگ دیگه را هم ندارم و نمیخوام جناب فیل.تر پاشون به اینجا باز بشه.

پ.ن۳: عسل از مدرسه اومده خونه و میگه: آناهیتا گفت: ما تازه یه تبلت آمریکایی خریده بودیم، اون وقت اونها به جای این که ازمون تشکر کنن که جنسشونو خریدیم سردارمونو کشتن!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۰)

سلام

۱. پیرزنه گفت: من همونی هستم که وقتی روز اول از مرخصی برگشتی سر کار بهت گفتم خدا مادرتو رحمت کنه. گفتم: خیلی ممنون. حالا بفرمائید. گفت: تلویزیون مادرتو نمیخوای بدی بیرون؟ من توی خونه تلویزیون ندارم!

۲. پیرمرده گفت: چندتا آمپول برام نوشتی؟ گفتم: یکی. گفت: چند روز یک بار باید .... نه راستی گفتی یکی پس هیچی خداحافظ!

۳. (۱۸+) خانم مسئول تزریقات گفت: من امروز شارژر موبایلمو نیاوردم. میشه شارژر شما رو قرض بگیرم؟ شارژرو برد و چند دقیقه بعد برگردوند و گفت: چیز شما خیلی بزرگه به مال من نمیخوره!

۴. به پیرمرده گفتم: الان چه داروئی مصرف میکنین؟ گفت: تو که از این دکتر الکی ها نیستی، نصف موهات سفید شده، خودت باید تشخیص بدی!

۵. به دختره گفتم: براتون کپسول بنویسم می تونین سر ساعت بخورین؟ گفت: اگه مادرم یادش بمونه بهم یادآوری کنه بله!

۶. توی یه خونه بهداشت بودم که نزدیک یه مدرسه بود. داشتم مریض می دیدم که یه صدای بوق بلند شد. گفتم: این چه صداییه؟ بهورزشون گفت: چند روز پیش یکی از دانش آموزهای این مدرسه توی تصادف کشته شد. خونه شون هم نزدیک مدرسه است. قرار شد تا مدتی زنگ مدرسه رو نزنن به جاش بوق بزنن تا مادر اون بچه با صدای زنگ مدرسه به یاد بچه اش نیفته!

۷. خانمه گفت: بچه ام سرما خورده الان هم باید واکسن شش سالگی شو بزنه، مشکلی نداره؟ بچه رو دیدم و گفتم نه مشکلی نداره میتونین واکسنشو بزنین. وقتی از مطب بیرون رفتند بچه برگشت توی مطب و گفت: ببخشید واکسنش خیلی درد داره؟!

۸. در حین دیدن یه بچه به مادرش گفتم: چشمش ترشح داره؟ گفت: بله. خود بچه گفت: نه! مادرش گفت: مگه درد نمیکنه؟ خب همون میشه دیگه!

۹. به پیرمرده گفتم: فشارتون سیزدهه در حد خوردن قرص نیست. گفت: پس در حد چیه؟!

۱۰. پیرزنه گفت: قرصهای فشارمو هم بنویس. گفتم: اسمشون چیه؟ گفت: آخه من سواد دارم که بگم اسم قرصهام چیه؟! (البته تا حدودی حق داشت بنده خدا اما چون خیلی از خاطراتو توی این مدت ننوشته بودم خاطره کم داشتم!)

۱۱. به خانمه گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: کم مثلا در حد روزی یک بار!

۱۲. وارد ساختمان شبکه بهداشت که شدم نگهبان جلو در گفت: از دور که میایین چقدر موهاتون سفید شده. گفتم: اون وقت از نزدیک سفید نشده؟ گفت: نه!

پ.ن۱: با آرزوی سلامتی برای مادر دوست بسیار محترم مجازی سرکار خانم رافائل.

پ.ن۲: عماد و عسل با هم بحثشون شد و حسابی از خجالت هم دراومدن. چند دقیقه بعد عسل گفت: بابا! اون قدیما چقدر زندگی خوب بود. گفتم: چطور؟ گفت: آخه من اصلا فحش بلد نبودم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۹)

سلام

۱. نصف شب خانمه را آوردند و گفتند: یه قرص آلپرازولام و یه قرص پروپرانولول و یه قاشق شربت دیفن هیدرامین (سه تا داروی خواب آور) خورده و نمیدونیم چرا خواب آلودگی پیدا کرده!

۲. به مرده گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: اصلا به من میگن آقای آمپول!

۳. پسره با استفراغ اومد. داروهاشو که گرفت گفت: این آمپول مال چیه؟ گفتم: مال استفراغ. گفت: عوضش کن من دارم میرم سر کار نمیخوام اونجا حالم به هم بخوره!

۴. به مرده گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: نه اما بچه ام توی خونه داشت!

۵. به مرده گفتم: سابقه فشار هم دارین؟ گفت: نه فقط فشارم میره بالا!

۶. اول صبح که رفتم توی یه مرکز خانم مسئول داروخونه اومد و گفت: ببخشید چهارتا شربت سفالکسین ۲۵۰ دارم که فقط چند هفته دیگه تاریخ دارن میشه بنویسینشون؟ هرچقدر که به دکتر خودمون میگم نمینویسه. گفتم: باشه. بعد هم برای چهارتا از بچه‌های سرماخورده که نیاز به آنتی بیوتیک داشتن سفالکسین نوشتم و بعد رفتم سراغ نسخه نویسی معمول خودم. آخر وقت بهش گفتم: خب شربتهاتونو هم که نوشتم. گفت: هنوز هستن آخه بقیه داروهایی که توی اون نسخه ها نوشته بودین نداشتیم فرستادمشون داروخونه بیرون!

۷. معاینه خانمه را که شروع کردم شوهرش گفت: ببین دیگه به درد میخوره یا برم یه زن دیگه بگیرم؟!

۸. (۱۸+) چوبو برداشتم تا گلوی دختره رو ببینم که گفت: لطفا تا ته فرو نکنین!

۹. خانمه گفت: دو هفته است که شونه ام درد میکنه. بچه اش گفت: آره! هی از صبح تا شب به من میگه مالشش بده!

۱۰. به پیرمرده گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من پنج کلاس سواد دارم شما دکترین من که نمیتونم برای شما تعیین تکلیف کنم!

۱۱. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: از این کپسول پونصدها هست، دویست و پنجاهشو براش بنویس!

۱۲. پیرزنه گفت: داروهای دکتر ..... اون قدر خوب بودن که حتی با خودم مکه هم بردمشون!

پ.ن۱: درست پیش از گذاشتن پست قبل توی وبلاگ یه ایمیل دیگه از خانم دکتر محترمی داشتم که قبلا گفتم دچار سرطان شدن. خوشبختانه شیمی درمانیو با موفقیت به پایان رسوندن. به امید سلامتی کامل ایشون و همه مبتلایان.

پ.ن۲: امشب شیفتم و از فردا میریم سفر اول تهران و توابع! و بعد شمال توی یه ویلا که ظاهرا موبایل هم توش درست آنتن نمیده! تجربه جالبی میشه!

پ.ن۳: عسل چند جلسه است که  کلاس فلوت میره. استادش هم گفته تنها شاگردیه که مثل مدرسه آروم میشینه و گوش میده! چند روز پیش وقتی ازم پرسید این چه نتیه؟ و من گفتم: من این چیزها رو بلد نیستم با تعجب نگاهم کرد! ظاهرا باورش نمی شد که چیزهایی هم هست که من بلد نیستم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۸)

سلام

۱. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: دکتر ..... نیست؟ گفتم: نه رفتن مرخصی. همراهش گفت: طوری نیست دکتر باید دکتر باشه که این هم هست!

۲. خانمه گفت: شبها موقع نفس کشیدن سینه ام طوری صدا میکنه که خودم هم میترسم!

۳. نسخه پیرمرده رو که نوشتم گفتم: دستتونو بزنین بالا فشارتونو هم بگیرم. گفت: آره ما که تا اینجا اومدیم و خرجیه که شده بیا بگیر!

۴. پیرزنه گفت: وقتی از جام بلند میشم انگار یه غبار آسیایی جلو چشممو میگیره!

۵. رفته بودم به جای یکی از خانم دکترها که مرخصی بود. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: امروز تو اینجایی یا اون دختره؟!

۶. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: چندتا از این چوبهاتون بهم میدین؟ گفتم: برای چی میخواین؟ گفت: بهم گفتن زردچوبه بخورم میخوام با این چوبها زردچوبه بریزم توی جلد کپسول!

۷. (۱۶+) داشتم برای پیرزنه نسخه می نوشتم که شوهرش گفت: دکتر! میخوام یه چیزی بنویسی که تا شب جمعه خوب بشه ها!

۸. پرونده بهداشت روان خانمه رو نگاه کردم و گفتم: داروهاتون همینن یا عوضشون کردین؟ گفت: همینن. وقتی نوشتمشون گفت: مدتیه که دیگه روم اثر نمیگذارن میشه خط بزنین عوضشون کنین؟!

۹. نسخه پسره رو که نوشتم گفت: راستی گوشم هم از دیروز خارش داره. گوششو نگاه کردم و گفتم: گوشتون هیچ مشکلی نداره. همراهش گفت: حقیقتش گوش من میخاره گفتم یه دارویی ازتون بگیریم!

۱۰. پیرزنه گفت: سردرد دارم. از صبح توی خونه چند بار فشارمو گرفتم‌. گفتم: خب فشارتون چند بود؟ گفت: من چه میدونم؟ من که سواد ندارم!

۱۱. ساعت حدود دو صبح بود و درمونگاه غلغله. راننده آمبولانس از اتاقش اومد بیرون و گفت: چه خبره؟ چرا این قدر شلوغه؟ گفتم: نمیدونم. زیر لب یه چیزی خوند و گفت: یه ورد خوندم تا صبح فقط یه مریض دیگه میاد! تا حدود سه بیدار موندم و مریضی نیومد و خوابیدم. صبح چند دقیقه پیش از این که پزشک شیفت صبح بیاد یه مریض دیگه اومد!

۱۲. (ناراحت کننده) مشاور مرکز خانمه را فرستاد پیشم. گفتم: چرا ارجاعتون دادن اینجا؟ گفت: هیچی الکی میگه چرا دست بچه تو داغ کردی؟!

پ.ن۱: با تاخیر روز پزشک و پیشاپیش روز داروسازی را به همه همکاران پزشک و داروساز تبریک میگم و برای همه شون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

پ.ن۲: مامان کمی بهتره ولی تا کی نمیدونم.

پ.ن۳: گفته بودم امسال به دلیل بالا بودن هزینه هامون سفر نمیریم مگه این که مورد خاصی پیش بیاد. خب ظاهرا پیش اومده! بعد از تاسوعا و عاشورا چند روز در تهران (البته نه خود تهران!) مهمان اخوی گرامی خواهیم بود و احتمالا بعد از اون با گرفتن کلید ویلای باجناق گرامی(همسایه آینده!) سری هم به شمال میزنیم.

پ.ن۴: هر شب که میخواستم برم شیفت عسل ناراحت میشد و میگفت نرو اما مدتی بود که هر هفته می پرسید این هفته چه شبهایی نمیایی خونه؟ و وقتی بهش میگفتم خوشحال میشد! بعدا فهمیدم آنی بهش اجازه داده وقتی من نیستم توی تختمون بخوابه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۷)

سلام 

۱. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: چند بسته هم قرص انالاپریل ۱۰ برام بنویسین. گفتم: قرص انالاپریل ۱۰ نداریم اصلا! گفت: میدونم من هم هر شب یه بیست میلی شو نصف میکنم میخورم!

۲. چندتا چوب آبسلانگ توی یه ظرف روی میز بود و یه بسته کامل دربسته هم کنار ظرف؛ نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: میشه چندتا از این چوبهارو ببرم برای بچه ام؟ گفتم: بفرمائید. بسته کاملو برداشت و رفت!

۳. پیرزنه گفت: چندتا کپسول هم خوردم. گفتم: از کدوم کپسولها خوردین؟ گفت: از همونها که شفا میده!

۴. (۱۸+) خانمه گفت: چند روز پیش سقط کردم. گفتم: چند ماهتون بود؟ گفت: شش هفته. گفتم: بهتره به این زودی دوباره باردار نشین، یه مدت قرص بخورین. گفت: لازم نیست. شوهرم یه شهر دیگه سر کاره الان چهار ماهه که اصلا خونه نیومده!

۵. پیرمرده گفت: یه برگ از دفترچه مو برای دکتر قلب مهر کن اما ننویس دکتر قلب تا اگه پیش یه دکتر دیگه هم بخوام برم بشه!

۶. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: برام چند بسته رانیتیدین هم مینویسین؟ یه قرصیه مال معده!

۷. پیرزنه گفت: چند بسته قرص قند هم برام بنویس. گفتم: از کوچیکها یا بزرگها؟ گفت: فرق نمیکنه هرکدومو بنویسی من میخورم!

۸. بچه رو معاینه کردم و به مادرش گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشت؟ بچه گفت: چرا دیشب خواب دیدم توی خونه شیطونی کردم مامانم منو برد گذاشت خونه خاله لیلا، خیلی ناراحت شدم!

۹. مرده با درد پهلو اومده بود. گفتم: سابقه سنگ نداشتین؟ گفت: نه سنگی چیزی هم بلند نکردم!

۱۰. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: میشه ببینین دفترچه ام دیگه برگ داره یا نه؟ من چون سواد ندارم متوجه نمیشم!

۱۱. توی یه مرکز دوپزشکه بودم. خانمه گفت: خانم دکتر که توی اون یکی اتاقه گفت امروز بیام تا دوباره منو ببینه. گفتم: خب برین پیششون تا ببینه. گفت: خیلی ممنون و رفت!

۱۲. پیرمرده گفت: من خودم دوتا بچه دکتر دارم. به جای این که بیان منو خوب کنن رفتن آمریکاییهارو خوب میکنن!

پ.ن۱: مامانو به خاطر ضعف مفرط بدنی چند روز بستری کردیم. دکترش گفته بود: از بس توی این مدت غذای مناسب نخورده کل ذخایر کبدیش تموم شده بود! دردناک بود وقتی دیدم دیگه حتی نمیتونه در ماشینو ببنده :-(

پ.ن۲: تولد عسل برگزار شد که البته بیشترش زنونه بود. وقتی من برگشتم خونه یکی از دوستهای عسل هنوز اونجا بود. عسل گفت: بابا! این سی دی رو میگذاری با دوستم ببینم؟ گفتم: بله. دوستش گفت: واااای عسل! چقدر بابای تو خوبه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۶)

سلام

۱. پسر یکی از خانم دکترها با دوچرخه تصادف کرد و دماغش شکست. خانم دکتر مرخصی گرفت و من به جاش رفتم توی درمونگاهشون. پیرمرده اومد و گفت: خانم دکتر نیست؟ گفتم: نه امروزو مرخصی گرفتن. گفت: حتما یه سر رفته آمریکا و بیاد، دکتره دیگه!

۲. (۱۲+) خانمه گفت: دو سه بار اومدم اینجا و خوب نشدم. حالا خواهر شوهرم اسم چندتا دارو برام فرستاده میگه اینها خوبن، برام مینویسین؟ گفتم: چه داروهایی هستن؟ گوشی شو گذاشت جلوم و از روی نوشته های توی گوشی داروها رو براش نوشتم. (خواهشا وقتی با چادر و مقنعه و هدبند و ساق دست میرین بیرون که نامحرم نگاهتون نکنه عکستونو با تاپ و شلوارک روی صفحه نمایش گوشی تون نگذارید!)

۳. پیرزنه گفت: دلم یه طوری میشه! گفتم: درد میکنه؟ گفت: نه یه طوری میشه. گفتم: حالت تهوع دارین؟ گفت: نه یه طوری میشه. گفتم: ضعف میره؟ گفت: نه یه طوری میشه. .... نهایتا چندتا قرص معده و دل پیچه براش نوشتم و رفت. چند دقیقه بعد دخترش اومد و گفت: مادرم که دلش درد نمیکنه چرا این قرصهارو براش نوشتین؟ گفتم: حقیقتش نفهمیدم مشکلشون چیه؟ گفت: مادرم آلزایمر داره، گاهی الکی میاد درمونگاه!

۴. خانمه گفت: سرما خوردم. گفتم: گلودرد دارین؟ گفت: نه. گفتم: سرفه میکنین؟ گفت: نه. گفتم: پس چطور سرما خوردین؟ گفت: سرگیجه دارم!

۵. خانمه گفت: کمرم درد میکنه ازش MRI هم گرفتم. گفتم: جوابشو نیاوردین؟ گفت: جوابش خونه است، گفتم این که انگلیسی نوشته کسی حالیش نمیشه برای چی بیارمش؟!

۶. به خانمه گفتم: چربی تون بالاست. گفت: چربی برای چی بالا میره؟ گفتم: معمولا مال مواد غذائیه. گفت: پس من دیگه مواد غذائی نمیخورم!

۷. (۱۳+) خانمه گفت: هروقت هوا سرد باشه و برم بیرون فورا لرز می‌کنم. فکر کنم یه جای بدنم یه سوراخ داره سرما میاد تو!

۸. به پیرزنه گفتم: سرفه تون خلط داره؟ گفت: آخه ما که این چیزا حالیمون نمیشه!

۹. پیرزنه گفت: قرصهای قندمو هم نوشتی؟ گفتم: بله نوشتم. گفت: کاش بیشتر می نوشتی. گفتم: اتفاقا بیشتر نوشتم. گفت: دستت درد نکنه و رفت!

۱۰. پیرزنه گفت: دو هفته بود قرص قند نداشتم به جای اونها هم قرص فشار خوردم!

۱۱. به پیرزنه گفتم: به اندازه دو ماه براتون قرص نوشتم که زود تموم نشه. گفت: اون وقت قرصهاشون تازه اند؟!

۱۲. به مرده گفتم: اشتهاتون خوبه؟ گفت: آرههههه، صبح چهارتا نون خوردم!

پ.ن۱: مامان مشغول شیمی درمانیه و حالش بهتره. اما دکترش به پدر بزرگوار گفته: باتوجه به سن و بیماریهای دیگه و محدودیت هایی که برای تجویز داروهای شیمی درمانی هست عملا نباید انتظار ریشه کنی بیماریو داشته باشید. نهایتا میشه تا مدتی خاموشش کرد. تا ببینیم دفعه بعد کی و از کجا دوباره شروع میشه 

پ.ن۲: آخرین سقف خونه جدید هم زده شد. انشاالله به زودی چیدن دیوارها شروع میشه.

پ.ن۳: عسل و دوستانش توی کلاس زبان کل کل عجیبی با هم دارن سر این که آخرین کسی که میان دنبالش کیه؟! هربار میرم دنبالش میپرسم: آخر که نشدی؟ میگه: نه (مثلا) سوم شدم. (یعنی الان دو نفر دیگه توی مرکز موندن) اگه هم آخر بشه تا یکی دو ساعت اوقاتش تلخه. یه روز توی خیابون بودم که یه کار غیرمنتظره پیش اومد. وقتی کارم انجام شد دیدم داره دیر میشه، پس تا دم ماشین دویدم و بعد هم با آخرین سرعت رفتم دم کلاسشون. عسل منو دید و اومد بیرون و پشت سرش یه پسر با مادرش از مرکز بیرون اومدن. گفتم: خب آخر که نشدی. گفت: داشتم آخر میشدم، الان که مامان آدرین اومد دنبالش دیدم داره آب میخوره. گفتم چکار کنم که آخر نشم؟ یکدفعه گفتم ای وای آدرین آب خوردی الان توی راه دستشوییت میگیره بیا همین جا برو دستشویی. خوب شد تا از دستشویی نیومده بود بیرون تو رسیدی وگرنه دیگه نمیدونستم چکار کنم!