جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «تسویه حساب» آمد

پیش نوشت:

سلام

بعد از برگشتن از مراسم شب یلدا و بلند شدن آنی از پای کامپیوتر بالاخره نوبت به من رسید.

اگه فردا شیفت نبودم یک دفعه آپ کردنو میگذاشتم برای فردا اما مجبورم همین امشب بنویسم چون دیگه تعداد خواننده ها داره خیلی میاد پائین (این هم از عوارض گوگل ریدره که یکدفعه بعد از آپ کردن همه دوستان با هم میان توی وبلاگ و بعد هم یکدفعه تموم میشه)


خوب دیگه اصل مطلبو شروع کنم. اگه خدا بخواد میخوام دیگه زیاد طولانی ننویسم (اما خودمونیم چرا زودتر نگفتین که پستهام خیلی طولانیه؟)

توی پست قبلی نوشتم که ماجرای پایان نامه هم بالاخره ختم به خیر شد.


وقتی نمره پایان نامه رو هم گرفتم رفتم سراغ تسویه حساب. فرم تسویه حسابو گرفتم و رفتم آموزش دانشکده که مسئولش یه نگاه به پرونده ام کرد و گفت: شما چطور میخواین فارغ التحصیل بشین وقتی هنوز اینترنی ENT رو نگذروندین؟!

یک دفعه برق از چشمم پرید گفتم: یعنی چه؟! ENT اولین بخش من توی اینترنی بود و با نمره 18 هم پاسش کردم.

مسئول آموزش فرمودند: خوب هیچ نمره ای برات رد نشده و تا نمره ای از این بخش برات نیاد نمیتونیم تسویه حسابت کنیم!

مدیر گروه اون موقع ENT (آقای دکتر «م») دیگه از ولایت رفته بود. پس رفتم سراغ یکی دیگه از اساتید ENT که او هم گفت: تا جائی که من یادمه  دکتر «م» هر ماه نمره ها رو کتبا میفرستاد برای رئیس دانشگاه.

مسئله این بود که رئیس وقت دانشگاه (آقای دکتر «ص») هم دیگه از ولایت رفته بود اصفهان.

یه روز پا شدم و رفتم اصفهان. اینقدر گشتم که مطب دکتر «ص» رو پیدا کردم و چند ساعتی معطل شدم تا اومد. وقتی جریانو بهش گفتم گفت: تو واقعا انتظار داری من اون موقعو یادم باشه؟!

خوب درواقع حق هم داشت. پس من دست از پا درازتر برگشتم ولایت!

آخرش گفتند باید هرطور شده یه نمره از  ENT بیاری.

رفتم سراغ مدیر گروه فعلی و جریانو براش گفتم. درنهایت تنها لطفی که تونست بهم بکنه این بود که گفت: لازم نیست یه بار دیگه بیائی اینترنی ENT فقط آخر ماه بیا با اینترنهای این ماه دوباره امتحان بده!

همین کارو کردم و با یه نمره 17 رفتم آموزش و بالاخره فرم تسویه حسابو گرفتم و شروع کردم به گرفتن شصتادتا امضاء!

امضاءها رو یکی یکی گرفتم تا اینکه فقط یکی موند اما گفتند مسئول این قسمت رفته مرخصی و یکی دوهفته ای نیست!!

اعصابم که سر مسائل پیش اومده داغون بود دیگه عصبی تر شدم بخصوص برای اینکه من در تمام طول تحصیلم پامو توی اون قسمت نگذاشته بودم!

کدوم قسمت: دفتر نماینده مقام رهبری در دانشگاه

تا اینکه یه روز که دوباره رفته بودم ببینم حاج آقا اومده یا نه رسیدم به آقای دکتر «ی» (همون استاد راهنمای پایان نامه ام) و او هم وقتی جریانو شنید جای حاج آقا هم امضاء کرد و گفت: اگه مشکلی پیش اومد با من !! (خدا پدرشو هم بیامرزه)

و به این ترتیب من برگ تسویه حسابمو کامل کردم!

پ.ن: میخواستم این پستو تا گرفتن شماره نظام پزشکی ادامه بدم اما دیگه میگذارمش برای پست بعد.


جرات هم که نداریم بگیم ببخشید که خیلی بیمزه شد دوستان بهشون برمیخوره!!

راستی من اینجا هم هستم هاااا ....

نظرات 23 + ارسال نظر
عماد یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:46 ب.ظ

سلام
بابا لاغه!٬٫¤٪×،*)(V‌‌Nء><ؤئیًأُةَِةة««‌‌*‌یًًًٌٌٌٌٍٍٍُُُُِْ»ِ‌٫ُ¤×ُِأ
عُأأآة»«ًُُِإإیص۳ٌ¤ٍ٫۱۲۳۴۵۶۷۸۹۰ـ(ـ۰
خداحافظ
بای

سلام بابائی!
میبینم که باز گذاشتن شکلکو شروع کردی!

سارای پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:11 ب.ظ http://zeddehaal.persianblog.ir

این دفه مغزم هنگولید!
بس که هر بار می اومدم اینجا طومار نامه می خوندم و از خنده ولو می شدم اینبار وقتی به تهه پستت رسیدم دوباره دور زدم رفتم از بالا خوندمش!..خب مغزم انگاری هی پیام فیدبک می داد!!!

خولاصه اینکه شما چه کوتاه بنویسی چه بلند باز ما چند بار چن بار می خونیم!

شما لطف دارین
اما به درخواست دوستان دیگه از اون پستهای طولانی خبری نیست مگه اینکه چاره دیگه ای نباشه

دکی بارونی پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ب.ظ http://golibarayeto.blogfa.com

آخیییییییی. دلم سوخت واسه دوباره امتحان دادنتون
چه دانشگاهتون هر کی به هرکی بوده! این چه مدلشه بخشو بگذرونی بعد بگن نمره نداری!

ممنون
دانشگاه ولایت ماست دیگه!!
چه میشه کرد؟

رضا مدهنی پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:47 ق.ظ http://madhani.blogfa.com/

رستم و هفت خوانش بیان دکتر ربولی و هفتاد خوان را ببینند

تشریف بیارن در خدمتشون هستیم!

یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ق.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

خیلی کم بود مزه نداد!برای ما همین الآن هم نمره ها نیومده دیگه اون موقع...........من به این لغت بی مزه آلرژی پیدا کردم!

پس مزه که نداد بیمزه هم که نبود چی بود بالاخره؟
شرمنده اما ظاهرا طبق نظر اکثریت پستهای من خیلی طولانی بوده اند!
راستی چه عجب از این طرفها!
کم کم داشتم نگرانتون میشدم.

medisa چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ http://naughtydentist.blogfa.com

salam.
vay che bad shansie,man har kari mikardam gheire in k dobare bram un darso emtehan bdam

پس چکار میکردم؟!

قهوه ای چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.drqahvehi.blogfa.com

عجب استاد بی مسولیتی بوده اتند ای ان تی. چقدر تو ناراحت شدی وقتی بهت گفتن نگذروندی،خدا ازش نگذره.

حالا تو چرا اینقدر احساساتی شدی؟!

مانگیسو چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

سلام. زیاد مزاحم نمی شم فقط اومدم بگم عمری دل خلق به حال زنهای عالم سوخت حالا یه دل هم واسه گل آقای ما بسوزه!
چرا گله داری آی دکتر؟
ولی خودمونیم خودمم دلم گاهی می سوزه ها!!!

حق داری!!

شهاب حسینی چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:19 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام
دکتر جون !

خدا رو شکر که بالاخره تسویه حساب کردی و تموم شد وگرنه قرار نبود تا کی ما این داستان دانشگاه رو دنبال کنیم
شده بود مثل این سریالهای ایرانی نود قسمتی که هر چی میبینی نمیدونی آخرش چی میشه !

سلام
حالا کجاشو دیدی؟
از این به بعد ماجراهای طرح شروع میشه!!

سارا از ژوژمان چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:58 ب.ظ http:///http://judgment89.wordpress.com

ماشالله به اعصاب پولادین...من بودم میذاشتم می رفتم
من که هیچ وقت طولانی بودن ژست هاتون حالیم نمی شد از بس محو کلام شیرینتون می شدم

مرسی
یعنی باور کنیم؟!

خانم ورزش چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:30 ب.ظ http://sahar444.blogfa.com/

سلام خوش به حالتون که بالاخره موفق شدید ما که بعد از ۱۲-۱۳سال سابقه کار این همه دنبال مدرکمون رفتیم هنوز موفق نشدیم بگیریمش همش پاسمون می دن به هم دیگه از اموزش پرورش به اموزش عالی و از اموزش عالی به اموزش پرورش انقدر دووندنمون که بی خیال مدرکمون شدیم

آخه ما نمیتونستیم بی خیالش بشیم به خاطر رفتن به طرح و ... لازمش داشتیم

Bizan چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ق.ظ

Salam
Migam rasti u hamom ke miri hamishe 2 saat tol mikeshe?!!!

Cheghad ham rabt dasht be in postet na?!!

یه دفعه یه جوابی بهت میدمااااا!

یکی مثل خودم سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:37 ب.ظ

سلام علیکم
در شیفتتان خسته نباشید
به قول ادیبان:
خواندمت
صبح تند تند چی چی نوشتم!
در دو حالت نباید کامنت بزارم
۱-چرت زدن در شبا هنگام
۲-وقتی که ادارم دیر شده و اما من باز نشستم پای سیستم برای نوشتن کامنت.انگار الان کامنت ننویسم من رو میکشن(به قول برادر زادم من رو کشتوندن)

یه حالت کاذب دیگه هم هسنت البته.اونم وقتی که به جای عماد ، اسم عرفان تو ذهنم میاد

و علیکم السلام
ممنون
اتفاقا شیفت خلوتی بود

یک دانشجوی اقتصادی سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام
اختیارش با شماست.
اگه دوست دارین دنبال کنین لینک کنین.

ممنون که اجازه فرمودین!

هرمان سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:41 ب.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

سلام
الان هم خیلی از این اتفاقها میوفته که بچه وقتی می خوان تصویه حساب کنن مواجه می شن با اینکه نمره ی بعضی از درسها براشون رد نشده و باید دوباره نمره بگیرن.
معلوم نیست دانشگاه چه خبره!!!
آقای دکتر دیشب تو خوابگاه یه اتفاقی افتاد یه دختر خانم به نظرم پاش شکسته بود .خیلی داد وبیداد می کرد گریه می کرد نمی زاشت ببرنش بیمارستان می گفت نمی خوام برم تو قبر!! خیلی وحشتناک بود فکر می کرد مرده !همه ی خوابگاه جمع شده بودن فکرکنم شکه شده بود مگه نه؟ خلاصه اینم شب یلدای ما بود

خوب پس حسابی خوش گذشته بهتون!!

زندگی جاریست... سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:57 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
عجب اتفاقاتی برای شما افتاده! خدائیش عجب منظم کار میکردن مسئولین ثبت نمرات !!!!!!!!!!
باز که این لغت آلرژی زای " بیمزه " را بکار بردید!

واقعا!!
چیه؟
نکنه باز پمفولیکست عود کرده؟!

باران سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:26 ب.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

یاد اون موقع ها افتادم...وقتی تسویه حساب کردم و کارت دانشجویی ام را تحویل دادم یه جورایی خیلی دلم گرفت...الان که این پستتون رو خوندم دوباره اون حس اومد سراغم...

بله
حستونو درک میکنم
اما جالب اینکه یادشون رفت کارت دانشجوئی منو بگیرن و هنوز دارمش!

زبل خان سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:27 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

چندروز پیش یکی از همکلاسی های خواهرمو تو دانشگاه دیدم...سلام.احوال پرسی..0من با دوستای خواهرم صمیمی ترم..روابط عمومی بالا..) ..گفت همه نمره هاتو الان بگیر نگو..حالا پاس شدیم تموم شده..حتما ببین..حالا اومدیم نصف نمره هامون رد نشده..حالا استادو پیدا نمی کنیم..
یلداتون مبارک..

عجب!!
ممنون

رها سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ب.ظ http://rahaarad.persianblog.ir

حالا خوبه باهاتون راه اومدن و گفتن فقط واسه امتحان برین

آره بابا
باز هم خدا پدرشونو بیامرزه!

سیروس سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ب.ظ

جالبها نه .!

آره!

دکتر سارا سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ب.ظ http://drgloria.blogfa.com/

چه عجب پست کوتاهی نوشتی
پستهای قبلت رو من قسمت قسمت میخوندم از بس طولانی بود

ای بابا
این همه آدم ناراضی بودند و یه نفر چیزی نمیگفت؟!

یکی مثل خودم سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:36 ق.ظ

سلام
خوب صلواتی ختـــــــــــــم بفرمایید که خلاصه خلاصه نوشتید.

ما شما به اندازه صفحات وحشتناک زیاده شاهنامه هم بنویسین ما کلا از زندگی عادی خودمون رو میکشیم کنار تا نوشته هاتون رو بخونیم!

بعد میام میخونم.میدونین که.ساعت رو نگاه کنین متوجه میشین که باید بپرم برم اداره!

این ساعتی که ما میبینیم شما دیگه دیرتون شده
بیخود عجله نفرمائید!

کاکامی سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:00 ق.ظ

خب به سلامتی اینم از پایان نامه

سلامت باشید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد