جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۱)

سلام 

کوتاه کردن پستها باعث شد که این بار زودتر از دفعات قبل به قسمت دیگه ای از این خاطرات برسم. 

امیدوارم ازش خوشتون بیاد: 

۱.برای یه بچه ۱۲-۱۰ ساله که سرما خورده بود نسخه مینوشتم که مادرش گفت: 

آقای دکتر این به آمپول حساسیت داره (ترجمه: از درد آمپول میترسه!) بیزحمت براش کپسول ۵۰۰ بنویسین البته از اون کوچیکهاش! 

۲.دو روز بعد از عاشورا رفته بودم به یکی از درمونگاه های روستائی که همیشه وصف شلوغیشو شنیده بودم اما در کمال تعجب من هیچ خبری نبود٬ اواخر وقت بود که یه مریض اومد و وقتی ازش پرسیدم که من شنیده بودم اینجا خیلی شلوغه پس مریضها کجان؟ گفت: خوب ما فکر کردیم امروز سوم امامه اینجا هم تعطیله!! 

۳.مامای مرکز اومد و برای چند دقیقه دستگاه فشارسنجو قرض گرفت تا فشار یه مادر باردارو بگیره. همونوقت یه پیرمرد اومد و گفت: فشارمو بگیر! 

گفتم: فشارسنج اونطرفه٬ برو اونجا تا فشارتو بگیرن. گفت: دکتر هم اینقدر بیسواد؟! که نمیتونه یه فشار بگیره! 

۴.به مادر بچه ای که به خاطر عدم افزایش مناسب وزن ارجاعش داده بودند گفتم: اشتهاش خوبه؟ 

گفت: اشتهاش خیلی خوبه اما اصلا غذا نمیخوره! 

۵.به آقائی که با سرفه اومده بود گفتم: خلط هم داری؟ گفت: خلط؟ خدا نکنه!! 

۶.به آقائی که اومده بود توی مطب و بدون هیچ حرفی نشسته بود روی صندلی گفتم: خوب مشکلتون چیه؟ گفت: تو دکتری٬ خوب ببین مشکلم چیه! 

۷.یه پیرمرد اومد که گوشهاش عملا «کَر» بود و به زحمت ازش شرح حال گرفتم. چون میدونستم این مریض پول بده نیست (!) یه نسخه براش نوشتم که توی داروخانه مرکز نبود و مجبور شد بره داروخانه بیرون. 

چند دقیقه بعد مسئول پذیرش اومد و گفت: به زور حالیش کردیم که باید داروهاشو از بیرون بگیره اما نتونستیم حالیش کنیم که باید پول ویزیت هم بده لطفا پول ویزیتشو رایگان کنید! 

چند دقیقه بعد اومد و گفت: اینجا که ازم پول نگرفتن داروخونه هم داروهامو مجانی داد تو بهشون گفتی پول نگیرن؟!! 

بعد هم دیدم دستشو آورد جلو ..... مونده بودم میخواد چکار کنه که دستشو گذاشت روی سرم و درحالی که داشت دستشو میچرخوند و موهامو به هم میریخت شروع کرد برام دعا خوندن! 

بعد هم دو سه بار همه جیبهاشو گشت و درنهایت یه تکه نبات پیدا کرد و داد بهم و رفت! 

۸.به مریضه گفتم: حالا که میگین دل درد هم دارین چندتا قرص دل درد هم براتون مینویسم. 

چند لحظه ای فکر کرد و بعد گفت: باشه ... اشکالی نداره ... بنویس! 

۹.تا حالا کلی مریض داشتم که قبل از استفراغشون حالت «تحول» یا «تنوع» یا «توهم» داشتن اما چند روز پیش برای اولین بار یه مریض با حالت «تهوغ» برام اومد!! 

۱۰.به دختری که اومده بود گفتم: مشکلتون چیه؟ که مادرش گفت: اعصاب داره! گفتم: دارو میخوره؟ گفت: دکتر براش هر ماه دارو مینویسه این هم میگذاره توی تاقچه تا ماه بعد!! 

۱۱.چند ماه پیش شیفت بودم که از طرف گزینش دانشگاه اومدند و گفتند: دکتر «س» (که اخیرا طرحش تمام شده بود) درخواست استخدام داده و داریم درباره اش تحقیق میکنیم. بعد یکیشون پرسید: آقای دکتر وقتی روزهای جمعه اینجا شیفت بود میرفت نماز جمعه؟! 

۱۲.امروز صبح یه پیرمردی اومد و براش نسخه نوشتم. 

رفت داروخانه و برگشت و گفت: این یک قلمو اینجا نداشتن توی یه برگه دیگه بنویسین تا از داروخانه بیرون بگیرم. گفتم: حالا که دارین میرین بیرون داروی دیگه ای نمیخواین براتون توی این برگه بنویسم؟ 

گفت: آقای دکتر! من روزی ۲۰۰ کلمه صحبت میکنم٬ ۱۰۰ کلمه توی خونه و ۱۰۰ کلمه بیرون. 

امروز تا همین حالا ۳۰ کلمه بیشتر از کل صحبت امروزم حرف زدم لطفا دیگه ازم سوالی نپرسین!! 

۱۳.یکی از دوستان که چند ماه پیش سفری به ولایت «دکتر سارا» داشت تعریف میکرد که: 

نشسته بودیم توی یه ماشین کرایه ای تا از اهواز بریم آبادان. 

یه مسافر کم بود و هوا گرم .... راننده گفت: شما پول این یه مسافرو میدین تا زودتر حرکت کنیم؟ 

همه قبول کردیم جز یکی از مسافرها که از قضا عرب بود و گفت: ولک! او الان خودش نشسته توی خونه اش زیر کولر خنک اون وقت من اینجا کرایه شو بدم؟!! 

پ.ن۱: من از فردا صبح ساعت ۸ میرم سر شیفت تا پس فردا ساعت ۸ شب. 

اگه پاسخ به نظراتتون دیر شد ناراحت نشین (شیفتم توی خلوت ترین مرکز شبانه روزی ولایته وگرنه عمرا این شیفتو قبول نمیکردم. 

پ.ن۲: «مرجان» عزیز! ایمیلهای شما به سمع و نظر «عماد» رسانده شد. ممنون 

پ.ن۳: «نیلوفرانه» عزیز! ممنون که هنوز گاهی به من سر میزنی هرچند نظر نمیگذاری!

نظرات 71 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام،(مورده 11) اتفاقا یه بار همین سوالو از همسایه ما راجع به برادرم پرسیدن .با یه اعتماد به نفسی گفته هر بار ما میریم نماز جمعه ایشونو انجا میبینیم! طرف ایهام جمله رو نگرفتو گفته خدا قبول کنه!!!

سلام
واقعا دوست ناشناس من؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ

بالایی من بودم!!!
۱۲. چقدر خوشم می اد از ادمای کم حرف!!!
۷ جدا باحال بود!!!از او باحال تر قیافه شما!!!
رها

میدونم اما این بار آی پی تون فرق میکنه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:36 ب.ظ

من موندم شما چرا همه پستهاتون آمپول داره!!!
از اسمشم بدم می آد!!!!!

یه روز برو توی درمونگاه مریض ببین تا بفهمی

مژگان امینی شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

باخواندن پست های شما این دفعه که(دور از جان دور از جان) دکتربروم دیگر اصلا" نمی دانم چی بگویم.
فکر کنم باید قبلا" همه چیز را روی کاغذ بنویسم وگر نه تا دکتر را ببینم یاد شما می افتم وخنده ام می گیرد.

سلام
اولا که واقعا دور از جان
دوما اگر خنده تان گرفت و دکتر علتش را پرسید وبلاگ ما را معرفی کنید
ثواب هم دارد!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:56 ب.ظ

چرا اپ نمیشید....

شدیم!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:39 ب.ظ

اخ جون اول میشم...
معلومه چقدر از .وب خداحافظی کردم..چقدر درس میخونم...

دقیقا
اینجا آخر اونجا اول!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:36 ب.ظ

چه حالی یمده من نظر بدم..شما جواب...دیگه نظر ندارم....

کمک...کمک..نظر...

پست جدیدو تا چند دقیقه دیگه بخون و مشغول شو!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:35 ب.ظ

برگشتید؟؟.....
چرا همه نظرام آنلاین جوب داده میشه...؟؟

چون دارم پست بعدو مینویسم!!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ب.ظ

نماز جمعه....از صبح رسما تعطیل میکرده..

نه بابا نمیرفت که!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:30 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com/

شماره 7:
مگه مو دارید؟؟..مگه کچل نیستید...

با اجازه بزرگترها هنوز مو داریم!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:27 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com/

راست میگه پیرمرد دکترم اینقدر بی سواد که یه فشار نمی تونه بگیره...

آقاجان فشارسنج نبود!!

تارا جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:42 ق.ظ http://saturn.blogfa.com

عجب وبلاگ پر خواننده ای دارید.
در ضمن بگید ببینم آخه چندتا دوست پسر با قشنگ روزگار من چه شباهتی به هم دارن!!!

ممنون
منظور من شباهت آدرسشون بود نه اسم فارسی که خودتون انتخاب کردین!

خاله آذر پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:58 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

ولک!راست گفته دیگه!!

آره ولک بختیاری!!

فینگیلی پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ب.ظ

من ناراحت نشدم از دستتون که!این چند وقت به شدت امتحان داشتیم اگه منم کم اومدم واسه همین بود...نمیدونم چرا اینجوری میاد واستون,البته گاهی واسه منم قاطی پاطی میشه بعد ریفرش میکنم درست میشه...حالا بازم اگه مشکل داشت بگین یه تغییری ایجاد میکنم!یعنی قبلا" یه فید بود شاید میتونستین از اون بیاین ولی نمیدونم کجا رفته الان!!

نه
من راضی نیستم که فقط به خاطر من خودتونو به دردسر بندازین
پستهاتونو توی گوگل ریدر میخونم

فینگیلی پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:15 ب.ظ

سلام دکتر
تبریک میگم!شما برگزیده شدین!!اون شماره ی7 رو میگم!شما در امتحان الهی پیروز شدین!!
فشار اون بیچاره رو هم میگرفتین دیگه!!کار نداره که!!!
دکتر س استخدام شد آخر؟!!میگفتین هم خودش میره هم مریضاشو ارشاد میکنه با خودش میبره!!!دیگه آخر کار خیر!

سلام
ممنون
اتفاقا اونقدر نشست تا فشارسنجو آوردند و فشارشو گرفتم و بعد رفت
نه
راستی جواب کامنت اولتو دیدی؟!

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:47 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

این کامنت گلاب خانوم یا آق گلاب بدجور ما رو خندوند..پیام بازرگانی بود نه ؟

چی بگم اگه ببینمش ..... نه ولش کن!

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:29 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

11 واقعا حقیقت داره این هم یکی دیگه از اثرات منفی قاطی شدن دین با س.ی.ا.س.ت اینجوری ممیشه که ریا زیاد میشه دیگه

دقیقا
اما من که درباره سیاست حرف نمیزنم

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:27 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

10 واسه آنتراکت فکمون بود؟؟جالب نبود .

شرمنده

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:26 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

من هم بچچه بودم نمی دونستم تهوله یا تهوع !

اما اینا بچه نبودندااااا

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:24 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

7 - آخی...دلم سوخت.. میگم ما در آینده که شاغل شدیم و احیانا مطب کار شدیـــــم یه وقت مقنعه مونو ازسرمون در نیارن موهامون به هم بریزن !

پس مواظب باش از همه پول بگیری

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:20 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

6 : نه جدی جدی من فکر می کنم همشهری هاتون با شما شوخی دارند . تا حالا نشدده بگید مزه پرونی بسه ؟

مگه من کتک دلم میخواد؟
میدونی چندتا پزشک تا حالا این طرفها کتک خوردن؟

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:18 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

شاید بچه شماره ی 4 اعتصاب کرده بود.
دارم فکر می کنم معیار اشتها سنجی مادره چی می تونه باشه ؟؟ احتمالا غذانخوردن!

لابد!

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:14 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

وای شماره 2 منو از خنده کشت ... آیکون سارایی که سعی میکنه خودشو کنترل کنه

حالا زنده ای؟!

بابک پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:27 ب.ظ http://www.babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر
ممنون که سر زیدی
اول به وباگ های به روز شده گوگل ریدر رفتم و دیدم وبلاگتون اون وسط هاست برای همین نیومدم
ولی الان که خوندم دیدم دو سه پستی رو نخونده بودم
این پستتون که مثل همیشه جالب بود بخصوص مورد ۱۲ و ۱۳ خدا بودن کلی خندیدم
راستی دارم یک فیلم مستند در مورد راسپوتین می بینیم تا چند روز دیگه پستشو می نویسم
فعلا

سلام
ممنون از لطف شما

یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:22 ب.ظ

خ3و3ی!

خواندیم و متاسف شدیم
ممنون

likemoon پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:21 ب.ظ http://1of1000.blogfa.com

کپی رایتش همان تبلیغی بود که در وبلاگمان برایتان کردیم

عجب
ممنون
واقعا هم موثر بود

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:17 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

سلام
حال شما ؟
برای گذاشتن کامنت خصوصی در ورد پرس ما کافیه کامنت خودتونو با آدرس ایمیلی که تا حالا اینجا نذاشتین بذارین ..مثلا آی دی تونو با تغییر چند حرف بذارین ، در اون صورت کامنت شما به صوورت اتومات تایید نمیشه و معلق می مونه تا تایید من ، یعنی صاحب وبلاگ ! اگه آخرش بگین خصوصیه من کامنت رو تایید نمی کنم و فقط برای من قابل نمایش میشه ! :-)

ممنون
بهش میگم
به زودی کامنتشو میبینین
او که با دیدن وبلاگ شما سورپریز شده
فکر کنم شما هم از کامنت او سورپریز بشین!

هرمان پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:55 ب.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

ولی اصلا لازم نیست شما لطفتون رو نثار وبلاگ ما کنین ها
راستی مرجان می خواد بره بندر عباس

خوب خدا رو شکر که اجازه دادی!!
میرسیم خدمتتون
میدونستیم

گلاب پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:40 ب.ظ

شوخی کردم خواستم یه کم بخندی بای

به سلامت
دکتر مجرد زیاده

گلاب پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:39 ب.ظ

مردم از خندهخدا نکشتتولی تورو خدا هی بهم ایمیل نزن خوشم نمیاد بیام بخونمت زور که نیست

من که تا حالا بهت ایمیل نزدم اما برای اینکه آبروت نره باشه دیگه بهت ایمیل نمیدم!

گلاب پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:59 ق.ظ

نه عمرا دیگه بیام سر بزنم مطالب وبلاگت اصلا مفید نیست خودتم که بچه داریواه واه

هر طور که راحتی
من هم که اصلا نمیگم آی پی تو با یه کامنت دیگه شبیه همند!!

likemoon پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ق.ظ http://1of1000.blogfa.com

ما با اجازه شما یک کلمه را از وبلاگ شما سرقت کردیم در پست جدیدمان البته با رعایت حق کپی رایت

خواهش میشود اجازه ما هم دست شماست
فقط بیام ببینم کدوم کلمه است چون کپی رایت کلمات با هم فرق فوکوله!

ساناز پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ق.ظ

سلام منم متاهلم بیام سر بزنم؟

اگه دوست دارین تشریف بیارین!

جلجل پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ق.ظ

میبینم که ان هستی
میتونی به ان شرلی بگی بیاد یاهو مسنجر تا بچتیم

شرمنده
اینو دیر دیدم
دیگه دیرههههه دل اسیرهههههههههههه ..........
حالا چی میخواستی بهش بگی؟

یک دانشجوی اقتصادی پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ق.ظ



ذوق زده شدیم وقتی دیدیم هردو وبلگمو لینکیدین

ما که اول کسب تکلیف نمودیم!

مرجان چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام علیکم یا اقای دکتر
اومدم بگم یه هفته کامنت دونی شما از دست من راحته.دیگه دیگه

و علیکم السلام یا اختی مرجان
چرا حالا؟

http://www.medicaleducation.blogfa.com چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ب.ظ http://www.medicaleducation.blogfa.com

http://www.medicaleducation.blogfa.com


This page is under construction, please visit this page regularly in the future for more updates


If you have any questions please feel free to ask

اوکی!

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:38 ب.ظ

شما؟

زندگی جاریست... چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:21 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
آخه درمانگاه روستائی در روزهای تعطیل برای مریضهای اورژانسیه نه برای مریضهای سرما خورده که ! این روستائیان عزیز فکر می کنند توی قلب پایتخت زندگی می کنند!
چقدر مریضهاتون عجیب و غریب تشریف دارن.
اون مورد 11 هم که دیگه آخر خنده بود !
مورد 13 هم خیلی باحال بود.

سلام
شما لطف دارین
البته به پای خاطرات خان داداش شما که نمیرسن
ما منتظر بقیه شون هستیم

سارا چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:38 ب.ظ http://www.sara4164.blogfa.com

چه جالب. شما همش یه بار سر زدین به وبلاگم دیگه نمیاین؟

شما که ربولی هارو جمع نمیکنی که!!

دکتر نفیس چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ق.ظ http://drnafis.blogfa.com

دکتر م اینقدر بی سواد ؟ دیگه اخرشه!
این کانتر کلمه هم باحاله ها ! بقیه شو بگین آزاد باهاتون هر کلمه رو حساب کنه
سلام عمونوروز رو هم نمی رسونم : اون خوابیده تو شیکم مامانش من سلام برسونم؟

ممنون از حضورتون
میترسم بعد از تولدش بره پورتوریکو اونوقت چطور میخوای سلاممو برسونی هان؟!

مرجان سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ب.ظ

خسته از شیفت نباشید
شما هم مگه با ارائه مدرک سر و کار دارین؟!!

مدرکم همون اینکه برام آشنا بود آخه.ما مثل بعضیا اینطوری مدرک ارائه میدیم

شرمنده اما من اصلا نفهمیدم چی گفتی!!

گلاب سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:13 ب.ظ

سلام شما مجردی؟مرسی من از عکست خیلی خوشم اومده اگه مجردی بیام به وبلاگت سر بزنم

سلام
شرمنده من یه پسر پنج ساله هم دارم!
حالا دوست داری سر بزن دوست داری سر نزن!

یک دانشجوی پزشکی سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:07 ب.ظ

خب فشارش رو می گرفتین دیگه!می گم بیمارهاتون خیلی رک هستند!آخییی چه پیرمردی بوده!چطوری بره نماز جمعه؟!چه جناب عرب جالب جواب داد خوشمان آمد!

خب فشارسنج نبود دیگه!
بعضی هاشون دیگه بیش از حد رکند!

wandering stager سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 ب.ظ

راستی اینو قبلا هم گفته بودم ولی چون هر دفعه که میآم وبلاگتون بازم به همون نتیجه میرسم دوباره میگم! بچگی هاتون خیییییلیییییی ناز بودین!!
آخییییییییییییییییی!
لطفا اون قسمت هایی رو که کشیدم با نهایت احساس بخونین!!

شما بسیار بسیار لطف دارین!

wandering stager سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:40 ب.ظ

سلام دکتر.خسته نباشین
ببخشین این چند وقته بهتون سر نزدم خیر سرم امتحان اطفال داریم!! یعنی میشه اینم بدیم بره؟؟؟
اما دیگه نتونستم نیام! مرسی بهم سر زدین این چند بار.
خاطراتتون خیلی جالب بود اومدم بنویسم بخصوص شماره فلان و فلان دیدم همه اش جالب بود. خداییش آدم از دست بعضی مریض ها به سر حد جنون می رسه!!!
دکتر شما روزایی که خونه اینو بنویسین باقی اش علی القاعده میشه کشیک!!!

سلام
ممنون
نه بابا دیگه این قدر هم شیفت ندارم!

باران سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

اخ جوون بازم خاطره مریضا!
من عاشقه این پستای شمام
شماره ۵ خیلی باحال بووود!!!!!!!!
شماره ۶ هم هم چنین
و اون که واسه حرفاش جیره بندی کرده بود!!!!!!! خیلی جالب بود واسم جالب بود ندیده بودم کسی حرفاشو بشمره!!!!!

ممنون
من که حرفهاشو باور نکردم
همون چند جمله ای که بهم گفت خودش شصتادتا کلمه بود!

مانگی سو سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:01 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

سلام.
نفس گیر بود دوست عزیز! می تونستم حدس بزنم به من مربوط می شه اما نمی دونستم تا این حد. خیلی خیلی خوشحال شدم از پیدا کردن وبلاگش اما هر چی خواستم براش خصوصی بذارم نشد. نمی دونم چه کار کنم؟ عمومی هم می ذاشتم نمی تونستم به یه سلام علیک خلاصه اش کنم. ممنون

سلام
خوشحالم که خوشحالین
فکر کنم دارین یه دوست مجازی حقیقی پیدا میکنین!!

کاکامی سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:57 ب.ظ

کاکامی، مث همیشه باحال بود. با بچه ها کلی تو خوابگاه می خندیم. نیست تو فصل امتاحاناس!!

برو بشین درستو بخون بچه!!

همون سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ب.ظ

می خواستی بگی وقتی اینجا شیفته دیگه چه جوری میتونه بره نماز جمعه ؟
مگه اینکه نماز جمعه را به درمانگاه منتقل کنن

خوب من هم همینو گفتم دیگه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد