دکتر محمودی به بداخلاقی شهرت داشت. هر روز که استاژرها و اینترنها و
رزیدنتها می خواستند با او راند یا دیدار بیماران را دوره کنند، اول می
رفتند همه پرونده های بخش را با دقت می خواندند تا اگر استاد ازشان سوالی
پرسید بلد باشند. بعد هم کلی دعا می خواندند که آن روز استاد ازشان سوالی
نپرسد.
آن روز دکتر محمودی وسط راند وقتی رسید به تخت مریضی که دیشب بستری شده بود نگاهی به پرونده اش کرد و گفت:
ـ کی این مریضو بستری کرده؟
دکتر حسینی رزیدنت بخش سرفهء کوتاهی کرد و جواب داد:
ـ استاد من بستریش کردم.
دکتر محمودی نگاهی به او انداخت و گفت:
ـ خوب دکتر! مشکلشو بگو تا همه بشنوند.
او نفس عمیقی کشید و توضیح داد:
ـ بیمار یه آقای ۵۴ ساله است که کیس شناخته شده فشار خون و هیپرلیپیدمیه. ضمناً از حدود ده سال پیش به الکل هم اعتیاد داره. دیشب با
ایکتر شدید مراجعه کرد که به گفته همراهانشون از دو روز پیش شروع شده ولی
دیشب یکدفعه شدید شده. حدود دو ساعت بعد از بستری بیمار دچار بیقراری و
هذیان گوئی شد. درحدی که مجبور شدیم با دارو آرومشون کنیم.
دکتر محمودی پرسید:
ـ من به شما نگفتم تکست بخونین دکتر؟ اقلا کتاب ترجمه میخونین طوری بخونین که ارزش داشته باشه. بیقراری و هذیان گوئی یعنی چه؟
دکتر این بار یک نگاه به دخترهای گروه کرد. اربابی اینترن شیفت دیشب
بود که کاملاً مشخص بود اگر بهش اجازه بدهند، حاضر هست روی تخت خالی گوشهء
اتاق بخوابد و چند ساعتی بیهوش بشود. دکتر محمودی اشاره ای به او کرد و
گفت:
ـ خانم دکتر! شما دیشب این مریضو دیدین؟
- بله استاد.
-خوب مشکلش چیه؟
- من فکر میکنم مریض انسفالوپاتی کبدی داشته باشه.
- هیچکس نظر دیگه ای نداره؟
همه ساکت بودند و همهء نگاهها به زمین بود که صدایی مردانه با لهجه ای عجیب به گوش رسید: داروی این مرد در دست من است!
همه ناخودآگاه برگشتند و به مرد نگاه کردند. مردی حدوداً پنجاه ساله با
ریش بلند و لباسی بلند که هیکل تنومندش را می پوشاند، عمامه ای هم روی سرش
بود و معلوم نبود از کجا گذرش به اونجا افتاده.
دکتر محمودی نگاهی به مرد کرد و پرسید:
ـ شما کی هستین؟ چطور اومدین اینجا؟
مرد جواب داد:
ـ نام من حسین است. اهل خراسانم ولی در حال حاضر در همدان به سر می برم و امروز مهمان شمایم.
بعد با تعجب به سُرُمی خیره شد که در حال تزریق به مریض روی یکی از تخت ها بود و شروع کرد به برانداز کردن آن.
دکتر محمودی گفت: خوب پس اینجا مهمان شدین. اشکالی نداره می تونین توی
ادامه راند با من باشین ضمناً ازتون یک نمره کسر میشه چون روپوش ندارین.
خوب دقت کنین تا یه چیزی یاد بگیرین.
ـ شرمنده ام اما سالهاست که کسی نتوانسته چیز جدیدی به من بیاموزد.
دکتر محمودی با تعجب گفت: چی؟! تو اصلاً چی بلدی؟! چه کتابی خوندی؟ چشمت به سسیل و هاریسون خورده؟ رزیدنتی یا اینترن؟
ـ من هیچ یک از اینها که گفتید نیستم و این کتابها را هم نخوانده ام. من کتاب قانون را نوشته ام.
- یعنی وکیلی؟ غلط نکنم از بخش روانپزشکی فرار کردی. گفتی دوای این مردو میدونی؟ خوب چی بهش میدی مثلاً؟
- می خواهید درمانش کنم؟
-: آره درمانش کن ببینم!
- بخارات سمی بدن این مرد که از کبد بیمارش ناشی میشود، در بدنش تجمع یافته و حال باید آنها را تخلیه کرد.
پیش از اینکه کسی بتواند از جایش تکان بخورد، مرد یک سنگ نوک تیز را که
معلوم نبود از کجا آورده بلند کرد و روی سر بیمار کوبید. خون از سر بیمار
جاری شد و اول روی سر و صورتش و بعد روی بالش ریخت.
دکتر محمودی با ناراحتی پرسید: یعنی چه؟! این کارها چیه؟ یکی زنگ بزنه
به انتظامات بیان این دیوونه رو بندازن بیرون. فقط خدا کنه همراه های این
مریض ازمون شکایت نکنن.
چند دقیقه بعد سر بیمار پانسمان شده بود و دکتر محمودی که از این حادثه غیرمنتظره هنوز درتعجب بود راند را تعطیل کرد.
دکتر داشت به پانسیون برمی گشت که به دکتر عالی پور برخورد. دکترای
مهندسی پزشکی که مدتها بود داشت روی ساخت یک دستگاه کار می کرد که هنوز کسی
چیزی درباره اش نمی دانست و هربار که درباره این دستگاه از او توضیح می
خواستند، فقط می گفت که: این دستگاه توی تاریخ علم یه نقطه عطفه.
دکتر عالی پور با اضطراب به دکتر محمودی نزدیک شد و گفت: دکتر! شما یه آدم غریبه و عجیب و غریبو ندیدین؟
- چرا! وسط راندم اومد و یکی از بیمارها رو هم مجروح کرد چطور؟ می شناسینش؟
- یادتونه مدتها بود که روی ساخت یه دستگاه کار می کردم؟ اون یه دستگاه انتقال اجسام بود.
- انتقال اجسام؟
- بله دکتر... و هر روز هم آزمایشش می کردم که موفقیت آمیز نبود. امروز
نمی دونم چی شد که مشخصات "ابن سینا" رو بهش دادم و رفتم از بوفه چای
بگیرم. وقتی برگشتم دیدم دستگاه درست کار کرده اما از ابن سینا خبری نبود.
شما ندیدینش؟
پی نوشت: روز پزشک مبارک.
سلام،دکتر نظرتون درباره ریتالین چیه؟برای کنکور و افزایش تمرکز ؟۱۹سالمه و بیماری خاصی هم ندارم
سلام
به نظر من به عوارض و احتمال وابستگیش نمی ارزه
خودم هم هیچ وقت نخوردم
کلی نوشتم فقط جالب بودش اومد
جالب بود
ممنون
اونجاش که میگه هاریسون و سیسیل نخوندم ، فکر کردم تبریزیانه!
ممنونم
آها از همینایی که تو فیلم پزشکیای ایرانی نشون میده
همشون یه تخته شاسی دستونه
ممنون که جواب دادین
تخته شاسی؟!!
مگه بوکسه؟
راند عبارت است از کلاس عملی دانشجویان پزشکی و شامل همراهی دانشجویان با استادشان در هنگام ویزیت بیماران بستری می باشد
عالی مث همیشه! راستی دلم نیومد روزتونو تبریک نگم روزتون مباااااااااااااااارک!!! ایشا... دراینده به منم تبریک بگن دست راستتون رو سرمن
ممنون
راستی ما میگیم زیر سر اونجا میگن روی سر؟
مثه اکثرا جا خوردم خو
شرمنده
برایت ارزو می کنم در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن..
ارام قدم برداری برای زندگی کردن..
خوشحال می شم بهم سر بزنی..
از لطفتون ممنون
چشم
من این داستانو تازه دیدم....
ببشخید دیر رسیدم....اما قبلش روزتونو تبریک گفته بودماااا یادتونه؟!
ولی خب یبار دیگه هم میگم ایشاله بسلامتی و میمنت
خواهش میشود
بله یادم هست ممنون
ruzetun mobarak...vaghan pezeshk ha kheili zahmat mikeshand. che dorane tahsil che badesh...khasteh nabashid.dastanetunam jaleb .
سلام
از لطفتون ممنون
اسمتون چیه؟ کجا درس میخونید؟ سال چندمید؟
جون خودت تو یکی دیگه ول کن!
به اندازه کافی اونها که منو شناختن بهم فحش دادن
اب سینا یعنی این همه خر بوده؟ با سنگ بزنه سر یارو بشکنه؟ من می گم موجود غیر لرگانیک بوده
جهت اطلاع در کتاب قانون به سوراخ کردن جمجمه برای خروج بخارات سمی کبد اشاره شده
روز پزشک بر شما هم مبارک
خوبه مشخصات کس دیگری را به دستگاهش نداد.
ممنون
تا ندونم منظورتون کیه جوابی ندارم که بدم!
کم پیدایین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پست جدید میخوایم
وا
هنوز یه هفته نشده که!
اوووووووووو عزیزم.. روزتون خیلی هپی با کلی تاخیر!
نامردینا
ممنون
چرا؟
دکتر حالا درسته که روزتونه ولی چرا ملت رو سر کار میذارین؟

جالب بود
روزتون مبارک
شرمنده
ممنون
ممنون
خوب پس ابن سینا کی بوده ؟ از کجا اومده بوده؟ حالا گیرم سازنده دستگاه خل بوده اون که با سنگ زده به سر یارو از کجا پیداش شده؟!!!!
خوب همون ابن سینا بوده دیگه مثلا یه سفر توی زمان داشته
داستانتون فوق العاده بود. استعداداتون بالاست
انگاری کانمت تبریکم ثبت نشد خوب دوباره میگم:روزتون مباررررررررررررررررررک
ممنون
من همه کامنتها رو تائید کردم
ممنون
خوب همه رو سرکار گذاشتیداااا
ما اینیم دیگه!
وقتی دکتر معروف میشود..اخر این تعداد بازدید کننده زیاد کار دستتون دادااا.....(فینگیلی رو میگم)
نه بابا معروفیتم کجا بووود؟!
سلام.
با تاخیر روزتون مبارک آقای دکتر . :)
عاااالی بود ...! یعنی بهترین ِ انتهایی که براش تصور میشد کرد ... آقای دکتر قلم و فکرتون فوق العاده س
سلام
ممنون
شما لطف دارین اما دیگه به این خوبی هم نبودا!
وا من یه نظر اینجاها داشتما . . .
نکنه ثبت نشده؟!!
هست
درخدمتتونه
روزتون مبارک و راه ابن سینا پاینده
ممنون
یعنی ما هم بزنیم سر مردمو سوراخ کنیم؟!
با تاخیر:روزت مبارک دکترررررررررر...داستان نویسی مبارک دکککککککککککتترررررررر
ممنون از لطفتون
روز پزشک مبارک
داستان خیلی قشنگی بود
ممنون
سپاسگزارم
تبریک. دکتر خودتون هم شخصا با دستگاه کار کردید؟
بجز اشخاص میتونه اجسامم جابجا کنه؟
مثلا؛ مشخصات خزانه یکی از بانک های سوئیس و بدیم و.....
ممنون
آره دیگه
من هم از آینده اومدم :دی
هنوز داریم روی این قسمتش کار میکنیم
ای داد شما دیگه چرا تاییدی شدید؟!!!
قصه اش مفصله
پستهای قبلو بخونین متوجه میشین
با یه روز تاخیر روزتون مبارک آخه دیشب خیلی مراسم رو طولانی کردند دیگه نتونستیم وبگردی کنیم
ممنون
خواهش میگردد
سلام . قشنگ بود دکتر . از همون لحظه که وارد شد یه حسی بهم میگفت ابن سیناستاااا ولی نمیدونستم اونجا چکار میکنه
روزتون مبارک
سلام
اومده بود هواخوری
ممنون
ایشون رو اگه دیدین بگین کتاب منو پس بده . اولش هی بهم گفت اگه قانونتون کامله بدین یه کپی بزنم ولی پس نداده کتابمو نامرد !
پس عجب نامردیه!
اون وقت شما از کجا نوشته بودینش؟
سلام روزتون مبار میم دکتر هستی شاعر هم هستی نویسنده هم شدی خب بههمچین خوودی میگویند همه فن حریف

سلام
مطمئنین که نمیگن همه کاره و هیچ کاره؟!
دکتر راستش منم اول به موضوع پست توجه نکردم.....
وسطش حس کردم عجیب شد! گولمون زدید!؟
روزتون مبارک
واقعا؟
شرمنده که گول خوردین
ممنون
سلام آقای دکتر
خوبین
روزتون مبارک
من تازه برگشتم وبلاگم
وای خیلی خوشحالم از اینکه میتونم دوباره وبلاگتونو بخونم
دارم همشو میخونم
در مورد اون کامنتهایی که براتون گذاشتن خیلی ناراحت شدم بعضی از آدما بیکارن منتظر یه سوژه که گیر بدن!یا متاسفانه فرهنگش رو..
من که تو مطالبی که مینویسین هیچ بی احترامی ندیدم
نمیدونید دارم با چه سرعتی اینارو مینویسم(شب میام پست جدیدتونو میخونم آخه باید یه جایی برم ببخشید تا بعد
سلام
خوش اومدین
پس اون دوستتون که قرار بود هر دو هفته به جای شما آپ کنه چی شد؟
سلام آقای دکتررررررررررر


خوبین؟
خسته نباشین
چه پست جالبی...
اول فکر کردن از خاطرات دانشجویی تونه..
بعد فکر کردم داستان نوشتین حوصله مون سر نره
بعد که نظراتو خوندم فمیدم جریان چیه
چقده من بی سوادم؟حالا شما زیاد به روم نیارین..خجالت میکشم
راستیییییییییییییییییییی روزتون مبارک
ایشالله همیشه سالم و سلامت باشین و سایه تون بالا سر خانواده و مریضاتون باشه
فعلا بای
سلام
ممنون
وا خوب من هم خیلی از معلمهای قدیمو نمیشناسم این که مشکلی نیست
روزتون مبارک . . .
باید اسم اون دستگاهو میذاشتین جابه جایی افراد
ممنون
آخه قرار نبود آدمو منتقل کنه یهوئی شد!
بازم روزتون مبارک
ممنون
[:S00


4:]
ها؟
عالیییییییییییییییییییییییی بود
روزتون مبارک
ممنون دوست ناشناس من
دکتر ربولی خاطراتتونو تو فیس بوک دیدم!در جریانید خودتون؟!شما خیلی سرقت ادبی میشینا!یکم امنیت وبلاگتونو ببرین بالا!!
خاطرات یک پزشک با ذوق که اهل شهرکرد هستند رو براتون آوردم ؛ آخه پزشکان معمولا خاطرات جالبی از کار و بیمارانشان دارند. علت جالب بودن این خاطرات یا بخاطر برخوردهای بانمکی است که بیماران با پزشک یا بیماریشان میکنند یا کمبود اطلاعات پزشکی است یا شاید وقوع بعضی اتفاقات در فضایی که سایه مرگ و بیماری در آن وجود دارد خود به خود تبدیل به طنز میشود. اما مهم اینجاست که یک پزشک عمومی با ذوق اهل شهرکرد هر از چندگاهی خاطراتش را از این ماجراها در وبلاگش مینویسد که بسیار خواندنی هستند
گلوی بچه رو که نگاه کردم مادرش گفت: آقای دکتر! گلوش چرک داره؟ گفتم: چرکش تازه میخواد شروع بشه. گفت: این بچه همیشه همینطوره٬ همیشه عفونتش اول شروع میشه بعد زیاد میشه
----------------------------
به دختره گفتم: مشکلتون چیه؟ با یه صدای گرفته گفت: هیچی فقط چند روزه که اصلا صدام درنمیره
----------------------------
به دختری که با استفراغ اومده بود گفتم: اسهال هم دارین؟ گفت: حالتشو دارم اما نمیاد
----------------------------
یه خانم حدودا ۵۰ ساله دختر حدودا ۱۸ سالشو آورده بود. به دختره گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دلهره دارم. مادرش زد زیر خنده و بعد گفت: مامان! دل پیچه نه دلهره! پرسیدم: چیز ناجوری نخوردین؟ مادرش گفت: چرا «چیسپ» خورده و این بار نوبت دختر بود که بزنه زیر خنده و بگه: مامان چیپس نه چیسپ
----------------------------
به آقائی که با سردرد اومده بود گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ گفت: مثلا چه سابقه ای؟ بعد گفتم: توی خونه داروئی نخوردین؟ گفت: مثلا چه داروئی؟ نسخه شو که نوشتم گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: مثلا چه ناراحتی؟
----------------------------
به خانمه گفتم: اشتهاتون خوبه؟ گفت: هروقت بتونم غذا بخورم میتونم بخورم
----------------------------
پیرمرده گفت: همه بدنم درد میکنه غیر از آرنج دست چپم. گفتم: یعنی آرنج دست چپتون درد نمیکنه؟ گفت: نه آرنج دست چپم «خیلی» درد میکنه
----------------------------
خانمه اومد و گفت: برام یه آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: نمیدونم. چندوقت بود که هر دو دستم درد میکرد. چند هفته پیش از این دستم آزمایش خون گرفتم بعد دردش افتاد حالا میخوام بگم از این دستم هم خون بگیرن ببینم دردش می افته؟
----------------------------
به خانمه گفتم: باید یه آزمایش بدین. گفت: نمیدم! گفتم: چرا؟ گفت: میترسم بفهمم یه مرض ناجوری دارم
----------------------------
برای آبسه دندون برای مریض کپسول نوشتم بعد گفت: چند روزه گلوم هم درد میکنه. گفتم: خوب اگه عفونت داشته باشه با همون کپسول بهتر میشه. گفت: اون کپسولو که برای دندونم نوشتین چکار به گلو داره؟
----------------------------
خانمه میگفت: توی آزمایشگاه درمونگاه آزمایش دادم گفتند عفونت داری اما بیرون آزمایش دادم گفتند سالمه! آزمایشهاشو نگاه کردم دیدم توی درمونگاه آزمایش ادرار داده و بیرون آزمایش خون
----------------------------
خانمه میگفت: فکر کنم باز گلوی بچه ام چرک کرده. گفتم: از کجا فهمیدین؟ گفت: آخه از دیروز داره دهنش بوی کپسول میده
----------------------------
خانمه میگفت: بچه ام چند روزه یبوست داره براش شیاف هم گذاشتم خوب نشد. گفتم: چه شیافی براش گذاشتین؟ گفت: استامینوفن
----------------------------
مریضهای درمانگاه تمام شدن و از مطب میام بیرون یه هوائی بخورم. مسئول پذیرش که اهل همونجاست داره با یکی از اهالی روستا صحبت میکنه و ازش میپرسه: داروهائی که دکتر دومی براتون نوشت با دکتر اولی فرق داشت؟ روستائی محترم میگه: خوب معلومه٬ مگه کود حیوونهای مختلف با هم فرق نمیکنه؟ خوب داروهای دکترها هم با هم فرق میکنه
----------------------------
یه پسر جوون با فشار خون پائین اومده بود. گفتم: میتونین بمونین سرم بزنین؟ گفت: نه. گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: نه. خانم جوونی که باهاش بود گفت: آقای دکتر لطفا یه شربت ماستی (آلومینیم ام جی اس) براش بنویسین گفتم: چرا؟ گفت: آخه میگن چیزهای شیرین فشار خونو بالا میبرن
----------------------------
روز شنبه این هفته یه زن و شوهر بچه شونو آورده بودند. گفتم: چند روزه که مریضه؟ پدره گفت: دو روزه مادرش گفت: نه سه روزه پدره با عصبانیت به مادرش گفت: آخه جمعه که تعطیله
----------------------------
مرده با کمردرد اومده بود، وقتی میخواستم نسخه بنویسم گفت: آقای دکتر! بی زحمت هرچی میخواین بنویسین فقط پماد ننویسین! گفتم: چرا؟ گفت: آخه همه خونواده مون رفته اند مسافرت هیچکسی نیست که برام پماد بماله
----------------------------
به خانمه گفتم: کجای سرتون درد میکنه؟ دستشو گذاشت روی سرش و گفت: همین جا درست توی لگن سرمادامه ...
از: جک بیتربیتی
مثلا چکارش کنم خو!
منبعشو نگا!!
روزت مبارک
ممنون
سلام
بودم.تا رسیدم کمی آخراش که اینطوری شد
عنوان خوندم.اما باز
روزتون مبارک.البته من اونور هم تبریک گفته بودم
سلام
ممنون از تبریکتون
متاسفانه فعلا فیلتر شکن ندارم که بیام اون طرف
بی مزه
شما به خوشمزگی خودتون ببخشید
salam
akharesh jaleb tamom shod gheire ghabele pishpini bud
ruzetun mobarak
سلام
ممنون
از شما هم مبارک باشه خانم دکتر
درود دکتر
واقعا رفتیم سر کار ها !!! تا اسم کتابشو نگفت نشناختمش
آقای دکتر روزتون مبارک
سلام
باز هم خیلی باهوشین
من خودم تا آخرش نفهمیدم کیه :دی
روزتون مبارک آقای دکتر...
ممنون
سلام


روز پزشک مبارک
من خیلی وقته نوشته هاتونو میخونم!ولی تاحالا نظر نذاشته بودم!باز هم مثل همیشه جالب بود!ولی آدم کنجکاو میشه بدونه آخرش چی شد
شاد باشید
سلام
ممنون
هیچی دیگه
نگهبانها انداخته بودنش بیرون و دیگه پیداش نشد
احتمالا الان یا توی بخش روانپزشکی بستریه یا عطاری باز کرده!
سلام روزتون رو صمیمانه تبریک میگم اقای دکتر
سلام ممنون