-
خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (14+)
جمعه 3 آبانماه سال 1392 17:14
سلام چندتا از این خاطرات توی ذهنم هست که این بار یکیشونو مینویسم. بقیه هم به موقعش! صبح روز شنبه بود. رفتم اداره و منو فرستادند به یکی از مراکز بهداشتی - درمانی روستائی که همیشه خدا شلوغ بود. شلوغی که برای جمعیت اون روستا که کمتر از هفت هزار نفره غیرطبیعیه. هربار میرم اونجا بیمارانیو می بینم که میان و میگن ما دیروز هم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (110)
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 12:45
سلام ۱. پیرزنه با فشار خون بالا اومده بود. یه قرص برداشتم تا بگذارم زیر زبونش که همراهش گفت: شرمنده. فردا باید بره کولونوسکوپی دکتر گفته چیزی نباید بخوره! گفتم: بسیار خب پس یه آمپول براش می نویسم. گفت: نه! دکترش گفته هیچ داروئی هم مصرف نکنه! ۲. مرده گفت: چند روزه چنان سرفه های شدیدی می کنم که سرم میخواد از روی بدنم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (109)
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 17:18
سلام ۱. به خانمه گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: شرمنده دیگه هیچ ناراحتی ندارم! ۲. مرده گفت: از دیروز دو سه روزه که مریضم! ۳. مرده رو برای تعویض پانسمان آوردند. گفتم: از بلندی افتادین؟ همراهش گفت: بله از بلندی افتاده روی یه نفر دیگه! ۴. خانمه یه توده روی دستش بهم نشون داد و گفت: این چیه؟ گفتم: داره بزرگتر میشه؟...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (108)
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 22:20
سلام ۱. (۱۳+) به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: پ.س...م ورم کرده و از سینه ام خلط میاد. بعد هم فورا آستینشو زد بالا و منتظر موند! ۲. خانمه گفت: مدتیه که کمرم درد می کنه. رفتم پیش متخصص برام سی تی اسکن نوشت ولی دستگاهش خراب بود. اومدم اینجا تا وقتی دستگاهش خرابه اقلا برام یه نوار قلب بنویسی! ۳. پیرمرده گفت: چند روز پیش...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (107)
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 19:22
سلام این هم دومین و آخرین بخش از خاطرات دانش آموزان بدو ورود به دبستان امسال: ۱. گوشیو که گذاشتم روی سینه بچه گفت: اگه قلبم داره تند می زنه مال اینه که هرروز از صبح تا شب توی کوچه ام! ۲. (۱۴+) فشار بچه رو که گرفتم گفت: عمو میشه یه بار دیگه هم بکنی خیلی حال داد! ۳. بچه مثل بچه آدم (!) نشسته بود روی صندلی و داشتم...
-
گذشته
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 00:31
سلام ظاهرا قسمت اینه که فقط برای تماشای فیلم های اصغر فرهادی برم سینما. توی دوره ترک اعتیادی که اصفهان میگذروندم، روز آخر تصمیم گرفتم برم سینما. چون هرچی باشه سه شنبه بود و بلیت هم نیم بها! (بالاخره ده روز می رفتم اصفهان و میومدم یه چیزهائی ازشون یاد گرفتم دیگه!) همون موقع فیلم های خوبی روی پرده بود مثل هیس ........
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (106)
شنبه 16 شهریورماه سال 1392 16:13
سلام تابستون امسال هم مثل سالهای پیش مدتی توی طرح سنجش دانش آموزان بدو ورود به دبستان شرکت کردم و خاطرات این پست متعلق به همون روزهاست: ۱. به خانمه گفتم: وزن بچه تون خیلی بالا بوده باید آزمایش بده. گفت: وا پس ما هی توی خونه بهش غر می زنیم میگیم چیزی نمی خوری! ۲. خانمه یه دفترچه زردرنگ آورد و داد دستم و گفت: مسئول...
-
تغییر
جمعه 8 شهریورماه سال 1392 13:48
سلام بچه که بودم، موقع بیمار شدن معمولا پیش یکی از این دو پزشک می رفتم: 1. آقای دکتر «ح» که گفته می شد اولین پزشک با طب جدید در استان ما بوده. یه پیرمرد با سر بدون مو که خیلی از مردم به سرش قسم میخوردند. خدا رحمتش کنه چند سال پیش با به جا گذاشتن یه لشکر بچه که خیلی از اونها هم پزشک شدند عمرشو داد به شما. 2. آقای دکتر...
-
داستانچه (۷) (مقایسه)
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 20:25
صورت پدر قرمز شده بود. معلوم بود تیرش بزنی، خونش در نمی :آید. نگاهی به پسرش انداخت و گفت _ خب آقای به اصطلاح دکتر! حالا دیگه بدون اینکه به ما چیزی بگی میری کنکور میدی؟! مگه چند بار بهت نگفتم توی همین چند متر حُجره اونقدر پول در میاد که هزارتا دکتر و مهندس اونقدر در نمیارن؟ مگه نگفتم تو هم مثل داداشت از فکر درس و...
-
دل
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1392 16:29
سلام دل امید خیلی برای زندائیش تنگ شده بود ..........
-
....
شنبه 19 مردادماه سال 1392 00:38
همین
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (105)
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 16:10
سلام این هم از پست جدید. پستی که طبق معمول متعلق به چند هفته قبل هستند به جز دوتای اولی که احساس کردم اگه الان ننویسمشون مزه شون میره. برخلاف دو پست خاطرات قبلی این پست از نظر خودم بد نشده چون خاطرات نسبتا جالب تر نوبتشون شده! ۱. پیرزنه رو با یه فشار خون خیلی بالا آوردند. بهش گفتم: حرص خوردین؟ گفت: راستش نشستم پای...
-
تسلیت
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 17:14
سلام قصد داشتم امروز یه پست جدید از خاطرات (از نظر خودم) جالب براتون بگذارم. اما وقتی با اس ام اس دوست خوب مجازی مون دکتر جوراب متوجه درگذشت مادر گرامی شون شدم ترجیح دادم اون پستو بگذارم برای یه روز دیگه. همه با هم فاتحه مع الصلوات ....
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (104)
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1392 20:07
سلام ۱. به خانمه گفتم: بچه تون وزنش کمه. اشتهاش خوبه؟ گفت: آره توی ۲۴ ساعت ۴۸ساعتشو دهنش می جنبه! ۲. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما همین حالا باید آزمایش بدم؟! ۳. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما باید جوابشو به خودتون نشون بدم؟! (اول فکر کردین یه خاطره رو دو بار نوشتما!)...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (103)
جمعه 28 تیرماه سال 1392 00:01
سلام الان نگاه کردم و دیدم کلی از این خاطرات هست که ننوشتم. پس الان چندتاشونو مینویسم که مال مدتها پیش هستند. البته به جز دوتای اولی که مال چند روز اخیرند و فکر کردم اگه بگذارم برای بعد دیگه به جالبی حالا نیستند. 1. خانمه گفت: برام یه آزمایش گروه خون بنویسین. نوشتم. گفت: ببخشید اگه گروه خونمو بگیرم روزه ام باطل نمی...
-
سلام دوباره + داستانچه (۶) (شروع دوباره)
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 20:46
سلام سلام سلام شرمنده که غیبتم این قدر طول کشید. یه وقت فکر نکنین که هر هفته توی ولایت ما این قدر طول میکشه! الان دیدم یکی از دوستان نوشته چرا وبلاگمو عوض کردم! کی میگه عوضش کردم؟!! اگه بخوام به طور کاملا خلاصه براتون بگم باید بگم ما خونه جدیدو با خط تلفنش خریدیم. اما درست همون روزی که رفتیم تا خط تلفنو بزنن به اسمم...
-
اسباب کشی دوباره
شنبه 25 خردادماه سال 1392 14:35
سلام الان درحال جمع آوری اسباب و اثاثیه منزل دارم این پستو مینویسم. کلی برای پستی که میخوام امروز بنویسم نقشه کشیده بودم که ظاهرا امکانش نیست. خلاصه که داریم از این خونه میریم. امروز قرار بود برم پیش فروشنده خونه تا تلفن اون خونه رو به اسمم کنه و برم روش اینترنت بگیرم اما یکدفعه خودشو زد به اون راه و گفت من این شماره...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (102)
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 16:33
سلام ۱. به خانمه گفتم: دارو چیزی به بچه تون دادین؟ گفت: بله! از دیروز تا حالا سه تا قاشق دیفن خورده! (با تکیه فراوان و تشدید روی هر دو حرف کلمه سه) ۲. ساعت دوازده و ربع شب مرده اومده بود و می گفت: از یک ماه پیش وقتی آرنجمو خم می کنم درد می گیره! ۳. به پیرمرده گفتم: هیچ داروئی مصرف نکردین؟ گفت: چرا اومدم دکتر. اما قرص...
-
فقط از ترس خوندن فامیل رمزدار شد!
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 16:17
-
خاطرات (ازنظر خودم) جالب (۱۰۱)
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 17:00
سلام ۱. به مرده گفتم: بچه تون چش شده؟ گفت: چندروزه که سرماخوردگی بهم زده! ۲. به مرده گفتم از کی سرما خوردین؟ گفت: از دیروز یا پریروز یا پس پریروز! ۳. یکی از معتادان محترم اومد و براش سرم نوشتم. ازم پرسید: ببخشید میشه سرمو زد توی کیسه خون؟ گفتم: چی؟ گفت: من یه روز هرکار کردم رگ پیدا نکردم توش مواد بزنم دستمو گذاشتم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) (قسمت دوم)
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 21:09
سلام توی پست قبل نوشتم با توجه به اینکه بعضی از افراد فامیل اینجارو کشف کردن ممکنه مجبور بشم بعضی از پستهارو رمزدار بنویسم. خدائیش انتظار چنین عکس العملیو نداشتم. خیلی از دوستان طوری عکس العمل نشون دادن که انگار من تصمیم دارم همه پستهارو رمزدار کنم! چشم سعی میکنم حتی الامکان رمزدارها کمتر باشند. و این هم ادامه گلچین...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) قسمت اول
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 19:55
سلام پنجشنبه هفته پیش بود که برای دیدار سالیانه با دوستان قدیمی (بعضی ها بهش میگن امتحان دستیاری!) راهی شدیم. خیلی ها را اونجا دیدم از رئیس و روسای واحدهای مختلف شبکه تا بعضی از دوستان قدیمی. اما پیش از امتحان بود که با یکی از دوستان خوب مجازی (و حقیقی همچنین) برخورد کردم. دوستی که خیلی از شما دارین وبلاگشو میخونین...
-
تصور کن اگه حتی. تصور کردنش سخته
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 18:01
سلام برای شام دعوت بودیم. خونه خواهر آنی. وقتی درو باز کردند و رفتیم توی خونه فهمیدم که خواهر دیگه آنی و بچه هاش هم هستند. وارد اتاق شدم که هر دو خواهر آنی و بچه هاشون تقریبا با فریاد همه با هم گفتن: سلام ربولی حسن کور!!! یه لحظه یخ کردم. سعی کردم خودمو بزنم به اون راه. گفتم: ربولی حسن کور دیگه چیه؟ اسمه؟ اما بعد دیدم...
-
محمود
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 01:22
سلام چند هفته پیش بود که تصادفا با آقای «ص» روبرو شدم. ناظم مدرسه راهنمائی که توش درس میخوندم و البته چند سالی از بازنشستگیش میگذشت. چند ساعتی با هم صحبت میکردیم و دراین بین خاطره ای گفت که نمی دونستم کی توی وبلاگ بنویسم و حالا میبینم که همین پست فرصت خوبیه: سال هزار و سیصد و پنجاه و دو توی امتحان سراسری ادامه تحصیل...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۹)
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 13:26
سلام: ۱. میخواستم نسخه پیرزنه رو بنویسم که گفت: خدائیش من دفترچه ندارم. نسخه مو توی دفترچه دخترم می نویسی؟ گفتم: باشه. گفت: ممنون. توی این دوره و زمونه که دیگه د.و.ل.ت به فکر ما نیست خود ما مردم هستیم که باید به داد هم برسیم ۲. خانمه درحال دست کشیدن روی قفسه سینه اش گفت: درد از شکمم شروع می شه بعد تیر می کشه توی همه...
-
سال نو مبارک
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 20:03
سلام الان چند ساله که من وبلاگ دارم و می نویسم. توی این چند سال دوستانی پیدا کرده ام از هر دو جنس در سنین مختلف و در شهرها و کشورهای مختلف. دوستانی که به جز تعدادی محدود چهره هیچکدامو ندیده ام و به جز تعدادی معدود هیچکدام را از نزدیک. (به به چه جمله ادبی باحالی شد! ) از دوستی که سالهاست در خارج از کشور زندگی می کنه و...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۸)
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 10:21
سلام اول شرمنده به خاطر تاخیر توی آپ کردن. شیفت های یک روز درمیون و یه سری کارهای دیگه مانع از این شد که آپ کنم. ضمن اینکه نمیخواستم بعدا بعضی ها بگن چون تند تند آپ می کردی امسال هم تخصص قبول نشدی بگذریم نمیخواستم این همه خاطرات از نظر خودم جالب پشت سر هم بگذارم اما تنها داستانچه ای که این مدت به ذهنم رسیده به شدت...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۷)
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 13:41
سلام: ۱. پسره با لباسهایی که مشخص بود کار فنی داره اومده بود. یه نگاه به زخم روی انگشتش کردم و به بهیارمون گفتم: این زخم حتما باید بخیه بشه. پسره خندید و گفت: میدونین؟ توی ده تا انگشتم این تنها انگشتی بود که تا حالا بخیه نخورده بود! ۲. داشتم مریض میدیدم که با صدای شلیک گلوله از جا پریدم. وقتی رفتم بیرون متوجه شدم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۶)
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 17:53
سلام ۱. به خانمه گفتم: به بچه تون هیچ داروئی ندادین؟ گفت: چرا از دیشب دارم بهش شربت تب آور میدم! ۲. به خانمه گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: چرا! بدبختی بی پولی ...! ۳. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرص های قند میخورین که براتون بنویسم؟ گفت: من خیلی وقته که قند دارم. از همه جور قرصهای قند هم خوردم! ۴. مرده گفت: من به...
-
سرطان
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 17:06
سلام اول بگم من سرطان ندارم (البته تا جائی که می دونم) و هیچکدوم از اعضاء خانواده و فامیل هم همچنین. درواقع این پست اول قرار بود یه پی نوشت درپایان پست قبلی من باشه اما دلم نیومد! این بود که تصمیم گرفتم به عنوان یه پست کامل ازش استفاده کنم. اگه منتظر یه پست خنده دار دیگه بودین شرمنده. یک شب پیش از شبی بود که پست قبلو...