ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
پیش نویس:
سلام
درحالی دارم براتون مینویسم که چند ساعت پیش توی مطب یکی از همکاران گرامی دندونپزشک بودم برای پر کردن بخشی از یکی از دندونهام که درحین خوردن غذا شکست!
یه بار دیگه همون سر و صدای آشنا و همون بوی کباب و همون فشردن مواد پر کردن دندون (آمالگام؟) داخل دندون و ... و جالب اینکه بهم خبر داد قراره دندونپزشک خانواده هم کم کم راه بیفته.
اما جالب ترین بخش این معاینه دندونپزشکی این بود که آقای دکتر موضوعیو که از چند روز پیش بهش شک کرده بودم تائید کردند و اون هم این که: آخرین دندون عقلم در حال خارج شدن از لثه است!! البته اگه فکر میکنین به زودی با یه ربولی که عقلش کامل شده روبرو میشین سخت در اشتباهین چون ایشون فرمودند دوتا از دندون های عقل دیگه ام که مدتهاست دچار پوسیدگی شده اند دیگه قابل تعمیر نیستند و باید صبر کنم تا وقتی درد بگیرن بکشمشون! (ما کلا خونوادگی دندونهامون داغونه)
و اما .....
همین الان به اندازه سه پست خاطرات (از نظر خودم) جالب دارم اما دیدم باز هم این پستها دارن خیلی تکراری میشن. ضمن اینکه اگه پزشک خانواده ولایت شدیم شاید به زودی کمتر از این موارد گیرمون بیاد و نباید همه شونو مصرف کنیم پس میریم تا اگه خدا بخواد خاطرات عهد عتیقو تمومش کنیم. اگه نشد همه شو تموم کنم هم بقیه شو میگذارم برای یه بار دیگه.
دوستانی که از قبل مطالب این وبلاگو دنبال میکنند حتما یادشون هست که من شدم پزشک درمونگاه داخل دانشگاه و کارم شد سر و کله زدن با دانشجویان (بعضا) از خود راضی و پرمدعا.
عماد هم توی دانشگاه به دنیا اومد. چند روز بعد از تولد عماد بود که چند نفر از اقوام اومدند خونه ما. رفتم درو براشون باز کردم و سلام و علیک و تعارفات انجام شد و بعد برگشتم دم درمونگاه و درو قفل کردم.
چند دقیقه بعد بود که متوجه شدم یکی در پانسیونو میزنه. درو که باز کردم دیدم یکی از دختران دانشجو پشت دره که میگه: شرمنده من دیدم در بازه و اومدم تو و رفتم دستشوئی اما حالا که میخوام برم بیرون در قفله!
گذشت تا چند روز مونده به عید که برای یه کار اداری رفته بودم توی شبکه بهداشت دکتر «د» رئیس وقت شبکه بهم رسید و پرسید. توی ایام عید جائی برات شیفت گذاشتن؟ گفتم: نه! گفت: پس بیا دنبالم! رفتیم و فهمیدم از طرف دانشگاه علوم پزشکی یه دستور خلق الساعه اومده که از این به بعد توی ایام عید باید به جز درمونگاه های شبانه روزی توی بعضی از مراکز روستائی هم پزشک موجود باشه و یکی از این درمونگاه ها هنوز خالی مونده بود. و چون من هم در یک زمان نامناسب در یک مکان نامناسب قرار گرفته بودم شدم پزشک شیفت اون مرکز در روزهای۲۹ و ۳۰ اسفند سال ۱۳۸۳.
خدائیش خیلی برام سخت بود چون الکی الکی شیفت شده بودم ضمن اینکه هیچوقت موقع سال تحویل دور از خونه نبودم.
روز بیست و نهم رفتم اونجا که گفتند چون قرار نبوده پزشک شیفت بیاد اینجا مسئول مرکز هم در پانسیونشو قفل کرده و رفته. پس مجبور شدم برم توی اتاق سرایدار! کلی از پرسنل خواهش کردم تا اینکه بالاخره قبول کردند یه تلویزیون سیاه و سفید برام بیارن.
روز بیست و نهم خیلی شلوغ بود اما روز سی ام عملا هیچ خبری نبود. تا ظهر اونجا علاف شدم و حوصله ام سر رفت تا اینکه بالاخره تصمیمی گرفتم که هنوز وقتی یادم می افته خودم هم تعجب میکنم که چطور چنین جراتی پیدا کردم و اون هم اینکه ..... ترک شیفت کردم و از راننده خواستم منو برسونه دانشگاه! به این ترتیب راننده با سرعت هرچه تمام تر منو رسوند خونه و خودش هم برگشت تا برای سال تحویل خونه شون باشه.
صبح دوتا مریض دیده بودم و شب هم از درمونگاه بهم زنگ زدند که یه مریض اومده و تلفنی براش نسخه نوشتم. و به این ترتیب برای عید باز هم خونه بودم.
الان هم دیگه اونقدر سابقه ام بالا رفته که دیگه برای سال تحویل منو شیفت نگذارند.
خوب انگار دیگه بسه من هم حالشو ندارم که بنویسم! پس بقیه اش برای یه پست دیگه.
پ.ن۱: باتوجه به تولد عسل داریم با آنی به این نتیجه می رسیم که این آپارتمان به زودی برامون کوچیک میشه. کسی یه آپارتمان ارزون قیمت سه خوابه توی ولایت ما برای فروش سراغ نداره؟
پ.ن۲: به خاطر مشکلی که برام پیش اومده بود چند روز پیش برای اولین بار با یه وکیل توی دفترش مشورت کردم که به خوبی راهنمائی شدم. جالب تر اینکه حتی هیچ هزینه ای هم ازم نگرفتند. با تشکر از کلیه وکلای محترم بویژه ایشون.
پ.ن۳: یکی از اقوام که درس سینما خونده اخیرا قصد داشته یه فیلم کوتاه بسازه که توی اون باید بخشی از ساختمان یه امامزاده خراب میشده و چون بهش اجازه نمیدن یه امامزاده واقعیو خراب کنه درنهایت یه امامزاده توی یه روستا میسازن و فیلمشونو درست میکنن.
آخر کار وقتی قصد داشتن بقیه ساختمون امامزاده دروغیو خراب کنن مردم روستا جمع میشن و بهشون اجازه نمیدن و میگن: ما از این امامزاده معجزه دیدیم نمیگذاریم خرابش کنین!!!!
خوش به حال دل سادشون که به هر چیزی راحت دلخوش میکنن و براشون معجزه هم میکنه
واقعا
سلام
نگران نباشید دکتر مردم نمیذارن تو این مورد دستتون خالی بمونه.
ملت این باوری که به این چیزا پیدا میکنن اگه به خودشون داشتند الان جهان سومی بودیم آیا؟؟؟
سلام
امیدوارم
جمله قشنگی بود
من پارسال با پدرم رفتم مشاوره دندونپزشکی چون یک خرگوش به تمام معنا هستم مقداری هم به هم ریختگی داره دندونام بعد از اینکه عکس گرفتیم آقای دندونپزشک گفت فک پایینم دو تا عقل افقی! داره و فک بالام اصلا عقل نداره که در همین لحظه بابا جانم با افتخار اعلام کردن دختر من کلا عقل نداره!

حالم خوب خوب بود مرض تنبلی و نخوندن فقط داشتم که دمش گرم کمکم کرد و گواهی بهم داد یه چشمک هم تهش
!
من زمان دانشجوییم یه درس خیلی مهم رو با کمک مستقیم خانم دکتر درمانگاه دانشگاه یزد حذف کردم به علت بیماری!!
خرگوش؟!
عقل که داشتین فقط افقی بوده!
چشمم روشن چشمک؟
قدم نو رسیده مبارک. اون امامزاده هم قصه نصف بیشتر امامزاده های این خاک پرگهره. حالا ماجراش رو تعریف نمی کنم که اذهان عمومی تاب برنداره
ممنون
نصف بیشتر؟
پی نوشت 2
والا من که از یه استاد وکیل شنیده بودم تو فرانسه یه ضرب المثل دارن ...که ترجمه اش میشه :



وکلا حرف مفت می زنن...ولی مفت حرف نمی زنن
وکیله آشنا بود؟
پی نوشت 3
چه جمله جالبی
خدائیش نه
واقعا
یاد فیلم مارمولک افتادم که یه خانومه میگفت یه بچه از رضا مارمولک شفا گرفته!
آره دیدمش فیلم باحالیه
سلام


وای منم یکی از دندونای عقلمو کشیدم
ب سلامتی ایشاالله ... عسل رو میگم
شمام خوب شیفتو گذاشتین و رفتینا ...افرین افرین
پ ن ۳ :
سلام
واقعا؟
سلامت باشین
واقعا فقط شانس آوردم گندش درنیومد!
عسل؟؟!!!...خبریه؟؟؟
پ نه پ از نون و پنیر خسته شدیم میخوایم چند روز برای صبحونه عسل بخوریم!
سلام
بازم به معرفت وکلا بعضی دکترها که تا جیب آدمو خالی نکنند برای آدم کاری نمی کنند .(البته نه همه دکترها)
سلام
البته نه همه وکلا!
سلام دکتر خوبی شما؟
دکتر تو رو خدا مواظب دندون هاتون باشید که کارتون به دندون پزشکی نکشه.. این امالگام حاوی سربه و تو بافتهای هپاتیکی رسوب میکنه....
این پ ن ۳ از اون کارا بود ها... دیگه فکر آثار باستانی هم بسارنن...
سلام ممنون
من سعی خودمو میکنم اما باور کنین ما خانوادگی دندونهامون داغونه
واقعا
سلام خوبید...
خیلی جالبه ...
وااااااااااای محل کارتون رو ترک کردید...البته حق داشتید شب عید آدم میره سر کار
خونه هم که ماشااله قیمتش روز به روز میره بالا ناامید نشید بگردید پیدا میکنید
واقعا مردم روستا گفتن معجزه دیدیم
سلام
آره خدائیش خیلی شجاعت به خرج دادم نه؟!
واقعا
آره گفتن ظاهرا!
خیلی ساده است
سمت راست وبلاگ یه قسمت هست که نوشته تماس با ما
روش کلیک کنین
اگه هم حال این کارو نداشتین همین جا کامنت بگذارین
تا اطلاع ثانوی کامنتها تائیدی هستند
گفتید دندون پزشک!!من آخرش نفهمیدم جنس دندونام خوبه یا نه!!! ب صورت یکی در میون از خردسالی تا ب حالا هر پیش هر دندون پزشکی ک رفتم یکی گفته خوبه یکی بد!!!!
نکنه یکی درمیون خوب و بدند؟!
سلام.پی نوشت آخریه خدا بود یعنی.تولد تبریک گفتن که زوده ولی تبریک میگم فرزند جدید و احتمالا آپارتمان جدیدو
سلام
ممنون
باز هم ممنون
اول که قدم نو رسیده کم کم مباااااااارک! دوم اینکه چقدر دوست کارگردانتون خندیده هااا!
اول که کم کم ممنون دوم اینکه قوم و خویش نه دوست!
دندان من هم همین طوری شده بود.دوتا دندان عقلم را وقتی هم سن و سال شما بودم کشیدم .دوتا نهفته هم دارم.
خانه هم می خرید ان شا ا..
پس هم دردیم
ممنون
سلام
فکر کنم وقتی بدنیا بیاد خیلی دیگه سرتون شلوغ بشه
آخی عسل
پ ن 3 آخـــــــــــرش بود
سلام
ترجیح میدم سرم شلوغ بشه تا خلوت (کچل بشم!)
واقعا
سلام اقای دکتر. امروز دکتر بودم در مورد طرح پزشک خانوار صحبت کردند و گفتند این طرح به ضرر هم دکتر عمومی و هم متخصص هست این واقعیت داره؟؟ جریان طرح را از کجا بفهمیم؟؟؟؟
پ.ن.3: واقعا جالب بود برای خودمون متاسفم
سلام
امروز قرار بود برم کارگاه آموزش قوانین پزشک خانواده اما چون کسی نبود دانش آموزان بدو ورود به دبستانو ویزیت کنه منو فرستادند اونجا!
مسئله اینه که اینجا هم همه معتقدند این طرح راه به جائی نمیبره و حداکثر تا آخر عمر این دولت دوام داره
سلام

شجاعتتون رو در جهت ترک شیفت تحسین می کنم !
بچه که بیاد نون خودشو میاره. نمیشه جاشم با خودش بیاره ؟!
پ.ن۳: واقعا گاهی این مردم شورشو در میارن !
اعیاد شعبانیه مبارک باشه به شما
سلام
ممنون
تا جائی که من میدونم فقط بلده جاشو کثیف کنه :دی
واقعا
ممنون و همچنین
تازه با وبلاگ شما آشنا شدم خواستم نظر نذارم اما دلم نیومد.می خندیم که اون آدمهای زودباور از اون امامزاده حاجت گرفتند. واقعا جای تاسف داره اون روستایی که از امامزاده دروغی معجزه می بینه.اون دختری که فریب یه پسر را میخوره و زندگیش تباه میشه همه و همه به خاطر فرهنگ پایین جامعه مونه. به امید روزی که شاهد این ماجراها نباشیم.
شما لطف دارین
اما یادم نمیاد درباره فریب دختران چیزی نوشته باشم
سلام
دکی جون خسته نباشی
سلام
سلامت باشی
بعد از خوندن ب.ن 3 این منم

خیلی با حال بود
راستی اعیاد هم مبارک
ایضا
ممنون
بر شما هم مبارک
سلاممممممم
عسل جون بابا دنیا اومده یا نه؟
در هر صورت مبارکات باشه
سلامممممممم از ماست
نه هنوز چند هفته مونده
ممنون
اقا عماد چند سالشونه ؟؟؟
کلاس اولو تموم کرد قراره بره دوم
خرافات تا ابد دست از سر مردم ما بر نخواهد داشت.
شاید هم مردم ما تا ابد دست از سر خرافات بر نخواهند داشت.
در هر ۲ صورت متاسفانه نتیجه یکی میباشد
مسئله همینه متاسفانه
درود
اگه من بودم یه گوشه ای قایم می شدم تا دوباره در باز شه یواشکی فلنگو ببندم 




دختره که اشتباهی اومده بود چقدر خنده دار بود
پ ن 3 :
درود بر شما
ممنون ممکن بود چند ساعت طول بکشه ها!
واقعا
نمردیمو یکی از ما تشکر کرد
خوب اکثرا برای یک مشاوره صادره حق المشاوره هم نمیگیرن
خواهش
جدی؟ این طوری که زندگی بهشون سخت میگذره که!
دیگه پمفولیکسمون خوب می شه ایشالا !
یعنی شما هم؟
نمیدونستم پمفولیکس هم واگیر داره! (آخه یکی از دوستان مجازی دیگه هم مبتلاست)
سلام

من تازه با وبلاگتون آشنا شدم عالی بود بیشتر پستای قبلی رو خوندم! جالب بود
دکترا هم با مریضاشون عالمی دارنا
سلام
شما لطف دارین
واقعا
پی نوشت 3 اخرش بودها
مردم تلقین درمانی میکنن
موافقم
حسابی
سلام
وبلاگت عالیه...
خاطراتت شیرین و خواندنیه...
اگه به شعر علاقه داری بیا...
منتظرم
با اجازه لینکت کردم.
سلام
از لطفتون ممنون
راستش زیاد از شعر سردرنمیارم اما چشم مزاحم میشم
آقای دکتر نمیخواین یه تغییراتی تو قسمت (( شناسنامه ربولی حسن کور )) بدین ؟؟
پارسال 34 سالتون بود امسالم 34 سالتونه ؟؟؟!!!
مگه خبر ندارین که حرف مرد یکیه؟
پ.ن3: هی وای من !


واقعا
پ ن 3. خیلی خنده دار و گریه دار بود ایضا
مثل جریان امامزاده پای درخت چنار دروغی که ناصر الدین شاه برای اهل حرم بافته بود و .........
ای خدا میبینی مسلموناتو دارن تو بی عقلیاشون دست و پا میزنن
خدایا به همه ما یه عقلی بده دست از خرافات و زودباوری برداریم
نمیدونم عسل دنیا اومد یا نه .تولدش مبارک
واقعا
عسل چند هفته دیگه به دنیا میاد به هرحال ممنون
آیا من کامنت اول این پست را گذاشتم؟
شرمنده
hello
علیک هلو
اون خاطره دختر دانشجوهه خیلی با نمک بود....
در مورد شرایط کاریتون هم متاسف شدم...
اگه میشه ادرس این امام زاده قلابی رو هم بدیم به ما ..چند تا از اقوام مراد دارن بدم بیان حاجت بگیرن..
ممنون
خدائیش جای تاسف هم داره
سلام
چون تند خوندم نفهمیدم چرا رفتین سراغ خاطرات عهد عتیق؟؟؟ شما ما وکلا رو دست کم گرفتین انگار :دی
با خودم مشورت می کردین خب... من ازتون حق المشورت هم می گرفتم :دی
سلام
درواقع خیلی هم علت خاصی نداره بیخیال!
چشم شاید وقتی دیگر
ببخشید که دوباره مزاحم شدم،
یه سر به این وبلاگ بزنین.
بچه های این دوره واقعا باحالن!
http://gagool-torobche.blogfa.com/
خواهش میشود
چشم حتما میرم میبینم
سلام اونی که یادش رفته بود اسمشو بنویسه بنده بودم در کامنت پست قبلی:

وای!این از خاطرات بیماران عجیب و غریبتون جالبتر بودا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
(باید از دکتر ژیلا به خاطر نوشتن ای موضوع تشکر کنم!چرا خودتون ننوشتینش؟)
پ ن3ـ
امیدوارم در پیدا کردن یه خونه ی خوب موفق باشین.
سلام عجب!
عماد خودش وبلاگ داره همه حروفو هم خونده خودش بنویسه به من چه؟!!
واقعا
ممنون
خواهش می کنم نوشتن پست های مربوط به بیمارانتون رو تعطیل نکنید ..واقعا خوندنی و عالی هستند....
من هم نگفتم تعطیلشون میکنم