جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۵)

سلام 

۱. مرده دخترشو آورده بود و میگفت: آقای دکتر! این به «باد» حساسیت داره هرسال همین موقع که میشه آبریزش بینی و ....ش شروع میشه! 

۲. خانمه بچه ۴ ساله شو با اسهال آورده بود و میگفت: به نظر شما اینو ببرم متخصص اطفال سردرمیاره یا ببرم یه دکتر دیگه؟! 

۳. یه پیرزنو که طبق دفترچه اش ۹۳ ساله بود آوردند. پسرش میگفت: چند روزه که حالش خیلی بده و حتی غذا هم نمیتونه بخوره. حاضر هم نیست بره بیمارستان میگه اونجا «تیکه پاره ام میکنن»! وقتی آوردنش تو و روی تخت خوابوندنش با صدای بلند سلام کردم. یه نگاهی بهم کرد و از پسرش پرسید: این کیه منو آوردین پیشش؟ پسرش گفت: دکتره! پیرزنه با همه قدرتی که داشت بلند شد و نشست و گفت: تورو به خدا منو از اینجا ببرین الان تیکه پاره ام میکنه!!! 

۴. وسط دیدن مریضها بودم که راننده مرکز اومد و گفت: یه مریض سرطانی خیلی بدحال توی خونه هست. هر چند روز خانم .... (بهیار) رو میبردیم خونه اش بهش سرم میزد اما دفعه آخر نتونست رگشو پیدا کنه. آقای دکترو بردیم که او هم نتونست حالا شما میائین ببینینش؟ گفتم: من هم سرم نمیتونم خوب بزنمها! گفت: حالا بیائین ببینینش. بالاخره رفتیم و با همون نگاه اول متوجه شدم که مریض داره آخرین ساعتهای عمرشو میگذرونه. خانمش گفت: حالش خیلی بده؟ گفتم: بله. گفت: پس دیگه تمومه؟ گفتم: خوب بله. گفت: خوب دست شما درد نکنه زحمت کشیدین تشریف آوردین!! 

۵. خانمه بچه ۳-۲ ساله شو آورده بود و میگفت: وزنش کمه. شربت .... خوبه بهش بدم؟ گفتم: خوب بله تقویتیه٬ ولی اینجا پیدا نمیشه باید برین از شهر بگیرین. گفت: میشه خودتون برین از شهر بگیرین بعد بیارین در خونه مون؟ آخه شوهرم هم اینجا نیست!!! (از یه دیدگاه خنده نداره٬ از اون دیدگاه هم همینطور!) 

۶. به پسره گفتم: تب هم دارین؟ گفت: نه فقط تب و لرز دارم! 

۷. خانمه میگفت: مدتیه که پادرد دارم البته وزنم هم بالاست خدانکرده! 

۸. به خانمه گفتم: شما که دیروز رفتین پیش متخصص این آزمایشها رو هم نشونش دادین؟ گفت: آزمایش خون یا ادرارو میگین؟ گفتم: حالا هرکدومو. گفت: نه هیچکدومو نبردم! 

۹. خانمه میگفت: چند روزه که صِدام به جای دهنم از کله ام میاد! 

۱۰. پسره گفت: دارو همه چی دارم فقط برام آمپول بنویسین. گفتم: قرص سرماخوردگی دارین؟ گفت: نه اونو هم بنویسین. گفتم: شربت چی؟ گفت: نه اونو هم بنویسین! 

۱۱. مرده گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: هر آزمایشی بلدی بنویس اصلا هم حساب پولشو نکن! 

۱۲. امروز صبح به دختره گفتم: خلط هم از گلوتون میاد؟ گفت: کمی تا قسمتی! 

تقدیر و تشکر: درصد افرادی که برای اولین یا دومین یا ...ین بار به وبلاگم سر زده اند مدتهاست که توی وبگذر تغییری نمیکنه. ماشاءالله چقدر با هم هماهنگ هستین!!