جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶۲)

سلام

۱.  به خانمه گفتم: بفرمایید. به شوهرش گفت: تو برو بیرون روم نمیشه جلو تو بگم. بعد که شوهرش رفت بیرون گفت: سوزش ادرار دارم!

۲. پیرزنه گفت: برام آزمایش قند بنویس. گفتم: فقط قند؟ گفت: بله. فرداش که جواب آزمایشو آورد گفت: چربی ندارم؟ گفتم: شما که گفتید فقط قند. گفت: خب مگه قند و چربی همیشه با هم نیستن؟!

۳. برای خانمه آزمایش قند نوشتم. گفت: آزمایش قند که بگیرم حتی اگه قند بالا باشه هم نشون میده؟!

۴. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: من گاهی اوقات تریاک هم میکشم نصیحتی براش نداری؟!

۵. خانمه دفترچه بیمه روستایی دخترشو بهم داد و گفت: همه برگه هاشو برای متخصص مهر کن. گفتم: برای چی؟  گفت: دانشگاه قبول شده میخواد بره خوابگاه. میخواد هروقت اونجا مریض شد بره پیش متخصص!

۶. ) ۱۸+( نصف شب بود که یه زن و مرد جوون اومدن توی درمونگاه. مرده بیرون ایستاد و زنه اومد تو و بعد از کلی این طرف و اون طرفو نگاه کردن گفت: ببخشید ما الان توی خونه با هم س.ک..س داشتیم. اونقدر سرعتش زیاد بود که بالاخره ک.آن.دو.مش دراومد و افتاد اون تو!

۷. داشتم یه بچه سرماخورده رو معاینه میکردم که مسئول پذیرش اومد توی مطب و گفت: مسئول داروخونه میگه تا میتونی برای بچه‌های سرماخورده شربت اریترومایسین بنویس دیگه تاریخ ندارن. نسخه بچه رو که نوشتم مادرش گفت: برای ما که اریترومایسین ننوشتین؟!

۸.) ۱۴+( خانمه گفت: یه پماد ضد خارش خارجی هم برام بنویس. گفتم: حالا چرا خارجی؟ گفت: خب پماد داخلی نمیخوام. خارج دستگاه تناسلیم خارش داره! (نزدیک بود اون پماد بندریل که دکتر روژین توی کامنتهای پست قبل برام نوشته بود براش بنویسم!)

۹. مرده اومد و گفت: سرما خورده ام. بعد از معاینه بهش گفتم: خب،  یه شربت براتون مینویسم…  که مرده گفت: ببین! بیخود قرص و شربت و اینها برای من ننویس. من فقط اومدم اینجا تا یه آمپول بزنم!

۱۰. وقتی چندتا از این مریضهارو برای یکی از دوستان مجازی تعریف کردم گفت: اینها که چیزی نیست منو یه بار دونفرساعت دو صبح از خواب بیدار کردند و گفتند: ما توی عروسی بودیم از بس دست زدیم دستمون درد گرفته!

پ.ن۱: لازمه به خاطر تاخیر زیادم ازتون عذرخواهی کنم. چنین تاخیری توی این وبلاگ هیچ وقت سابقه نداشته. مطمئن باشید یه روز همه چیزو براتون توضیح میدم.

پ.ن۲: این پست از پستهای معمول کوتاه تر شد و حتی ممکنه تکراری هم توشون باشه. حقیقتش من الان ولایت نیستم. وقتی رسیدم اینجا یادم اومد برگه ای که خاطراتمو توش مینویسم نیاوردم. کلی فکر کردم تا اینهارو یادم اومد و باید مواظب باشم که بعدا اینهارو روی نوبتشون تکراری ننویسم.

پ.ن۳: به این نتیجه رسیدم که با این وضع درس خوندن شرکتم توی امتحان تخصص آینده عملا بی فایده است.

پ.ن۴: ماشینمو خودم سال ۸۶ از کمپانی (!) گرفتم و ازش راضی بودم. اما به دستور آنی عوضش کردم. اینو باید دو پست قبل مینوشتم که یادم رفت!

خداحافظ ۱۴۱!

سلام ال نود!

پ.ن۵: یک روز بعد از نوشتن پست قبل خبر نامزدی دوست گرامی مجازی خانم دکتر نفیس رو شنیدم. امیدوارم همیشه خوشبخت باشند.

پ.ن۶: رادیو ماشین روشن بود و درباره لج بازی بچه‌ها میگفت. آنی به عماد میگفت: ببین! دقیقا داره کارهای تو رو میگه ها! عسل میگه: من که اصلا لجبازی نمی کنم. فقط میخندم!