جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

PCM

سلام 

شنیدین که میگن: ما لب دریا هم که بریم خشک میشه؟ 

حالا شده حکایت ما! 

«آنی» برای خونه جدید یه آرگ آشپزخونه سفارش داده بود که قرار شد دیروز نصبش کنن و بعد هم ما باقیمونده اسباب و اثاثیه مونو ببریم خونه جدید. اما ازقضا دیروز بعد از مدتها بارون گرفت. آقای نجار هم زنگ زد که چون بارون میاد نمیشه آرگ رو بیاریم. گفتیم: چه ربطی داره؟ گفت: اگه توی بارون آوردمش و خراب شد مسئولیتش با خودتون! گفتیم: نه بابا بذار همون فردا بیار. امروز صبح هم که من سر کار بودم با نظارت پدر بزرگوار مشغول میشن که همسایه های محترم بعد از دو سه ساعت میان و از سر و صدا شکایت میکنن و کار تعطیل میشه تا امروز عصر (الان کارگران اونجا مشغول کارند و من اومدم خونه قدیم دارم آپ میکنم!) آقای نجار هم فرمودند با این وضعیت کار امروز تموم نمیشه و چون دوروز آینده عزاداریه و ما کار نمیکنیم بقیه اش رو جمعه انجام میدیم و چون مردم میخوان صبح جمعه بخوابن از ظهر جمعه می آئیم! 

این از یه طرف٬ 

از طرف دیگه قرار بود از بعدازظهر امروز ADSL بره خونه جدید که از مرکز اینترنت بهم زنگ زدند که: امکان بردن ADSL روی خط تلفنی که به ما معرفی کردین نیست چون PCM روی این خطه. 

گفتم: حالا ایییی که میگی یعنی چه؟ گفت: یه دستگاهیه که برای مجتمع های مسکونی میگذارند که باعث میشه از تعداد کمتری خط تلفن استفاده بشه مثلا ۳۰ خط تلفن از امکانات ۱۰ خط استفاده میکنند برای همین نمیشه از امکانات جانبی مثل ADSL برای این خطها استفاده کرد! 

امروز ظهر رفتم مخابرات که مسئول محترمش خیلی ساده فرمودند: بله این خط PCM داره و نمیشه روش ADSL گذاشت٬ به همین سادگی به همین خوشمزگی!! 

درنهایت مجبور شدم شغلمو لو بدم (معمولا این کارو نمیکنم) و بگم: من یه پزشکم و برای انجام کارهای علمی () به ADSL نیاز دارم. اون بنده خدا هم باورش شد و کلی با کامپیوتر اونجا کشتی گرفت و گفت: به زور یه خط ساده خالی توی اون ناحیه پیدا کردم. صبح روز شنبه بررسی میکنم ببینم خطش بوق داره یا نه؟! و اگه بوق داشت چون نمیشه این خطو درست کرد مجبورین یه خط تلفن جدید بخرین تا بگذاریمش توی این خط خالی آزاد اون هم به شرطی که تا اون موقع یه نفر دیگه این خط آزادو نخره(!) و بعد به فروشنده آپارتمان بگین تلفنشو نمیخواین! چون به هیچ وجه نمیشه این خط که روش PCM هست آزاد کرد. 

گفتم: خوب اگه این خطتون بوق نداشت چی؟ گفت: هیچی اونوقت به هیچ عنوان نمیتونین اینجا ADSL بگیرین و باید از دیال آپ استفاده کنین! من هم که شنبه 24 ساعته شیفتم و می افته به یکشنبه.

واقعا که «مملکته داریم»؟ 

پی نوشت: دوستانی که در این مورد اطلاعاتی دارن یه کمکی میکنن؟

اسباب کشی

سلام 

این پستو دارم در حالی مینویسم که در کل خونه ما (به جز یکی) از فرش خبری نیست و من الان روی موکت نشسته ام. 

چی؟ نخیر، خوشبختانه از دزد خبری نیست، علتشو اگه توی این پست آنی نخوندین باید به طور خلاصه عرض کنم که در حال اسباب کشی هستیم. 

توی چند سال اخیر ما همسایه خواهر آنی و همسر گرامیش بودیم که جریانشو وقتی خاطراتم به این زمان رسید مینویسم (البته به شرطی که آنی زودتر همه چیزو لو نده!). 

تا اینکه مدتی پیش وقتی آپارتمان کوچکی که داشتیم و دست مستاجر بود فروش رفت با گرفتن وام مسکن بانک مسکن (هنوز نگرفتیمش قراره بگیریم) یه آپارتمان خریدیم که فقط چند کوچه تا محل زندگی فعلیمون فاصله داره. یه آپارتمان که هنوز نمیدونم اگه برای یه مدت طولانی برق قطع بشه چطور باید این همه پله رو بریم و بیائیم؟!! یه چند میلیونی هم کم آوردیم که باجناق گرامی بهمون قرض داد (ببینین چقدر از رفتن ما از پیششون خوشحاله!)

پیش از شروع محرم بردن اسباب و اثاثیه رو با آنی و با ماشین خودمون شروع کردیم. 

دیروز تصمیم گرفتیم بقیه اثاث خونه رو هم ببریم پس یه وانت کرایه کردیم و از راننده اش خواهش کردیم موقع اومدن دوتا کارگر هم بیاره. 

چند دقیقه بعد آقای راننده با سه کارگر اومد و گفت: قبول کردند که مزد دونفرو بگیرن! 

وانتو پر کردیم و من با ماشین خودمون از جلو راه افتادم و اونها هم پشت سرم، حدود نصف راهو (که کلا یک کیلومتر هم نمیشه) رفته بودیم که یه نگاه توی آینه ماشین کردم و یکدفعه متوجه شدم که یه چیزی از وانت افتاد، دقت که کردم متوجه شدم یکی از کارگرها داره روی زمین غلت میخوره! 

ایستادیم، به ناچار کلید خونه جدیدو دادم دست راننده وانت و بعد کارگر زخمیو گذاشتیم توی ماشین من و بردمش اورژانس. یه زنگ هم زدم به پدر بزرگوار که زودتر از زمانی که قرار بود بیاد و بالای سر کارگرها باشه. 

وقتی اون کارگر مرخص شد رسوندمش دم خونه اش و رفتم خونه که دیدم کارها تقریبا در حال اتمامه. اما در هر حال تموم نشد. 

الان توی خونه ما فقط یه تختخواب هست با فرش زیرش، یخچال، اجاق گاز، مایکروویو، یه تلویزیون کوچیک و چندتا ظرف و ....  مهمتر از همه کامپیوتر!

قرار شد اول اون وسیله هارو توی خونه جدید بچینیم و بعد وسیله هائی که مونده رو ببریم. 

قرار شد از روز سه شنبه هم خط اینترنت (به اصطلاح) پرسرعت این خونه به اون خونه منتقل بشه، اما به هرحال اگه یه چند روزی در خدمتتون نبودیم نگران نشین. 

بعد از سالها از زمان ازدواج میخوایم توی یه خونه ای زندگی کنیم که مال خودمونه (نمیگم به اسم خودمونه چون نیست و قراره تا چندین سال در رهن بانک مسکن باشه). 

پی نوشت: ما داریم توی کشوری زندگی میکنیم که یه دکتر مملکت بعد از ده سال کار فقط با چند میلیون قرض گرفتن از ذیگرون و 18 میلیون تومن وام بانک مسکن میتونه به زور یه آپارتمان بخره که قابل زندگی کردن باشه (آپارتمان قبلی که داشتیم آسانسور و انبار و پارکینگ نداشت و برای همین خودمون نرفتیم توش زندگی کنیم) به قول یکی از دوستان: مملکته داریم؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۶)

سلام: 

۱. مَرده اومده بود و میگفت: من سالی دوبار پنادر میزنم تا سرما نخورم. یکی بهار و یکی پائیز! الان هم اومدم تا برام بنویسی! (من که خودم تا حالا پنادر نزدم) 

۲. فشار خون پیرمرده زیاد بود. یه آمپول «لازیکس» براش نوشتم و گفتم: آمپولو که زدین چند دقیقه بیرون بشینین تا بعد دوباره فشارتونو بگیرم. دیگه ازش خبری نشد٬ از مطب اومدم بیرون هرچقدر گشتم نبود. بعد متوجه شدم از محوطه درمونگاه رفته بیرون و نشسته توی حیاط!  

۳. به پیرمرده گفتم: سرفه هاتون خلط هم داره؟ یه فکری کرد و بعد گفت: نمیدونم شاید هم داشته باشه! 

۴. ساعت ۲ صبح بود که گفتند مریض داریم٬ رفتم بیرون دیدم سه تا مرد آوردند که هر سه تا صورت و سینه و دستهاشون پر از انواع زخمه و از طرفی به شدت سیاه٬ اما پشت سر و کمرشون کاملا سالم و سفیده! بعد که شرح حال گرفتم فهمیدم هر کدوم یه میله گذاشته بودن روی گاز پیک نیک تا داغ بشه برای کشیدن تریاک که پیک نیک منفجر شده! (هرسه شونو فرستادیم بیمارستان) 

۵. یه زن جوون با شوهر و مادرش اومده بودند. تا منو دیدند گفتند: اینجا خانم دکتر نیست؟ گفتم: امشب نه انشاءالله فردا صبح شیفت یه خانم دکتره. اول کلی به دولت و اداره بهداری و ... فحش دادند که چرا هر شب یه پزشک زن توی درمونگاهها نیست٬ بعد با هم مشورت کردند که به من بگن یا نه؟ درنهایت گفتند: این خانم سرما خورده اما آزمایش بارداری هم داده که قراره فردا جوابشو بگیره٬ موقع دارو نوشتن مواظب باشین شاید باردار باشه! 

۶. خانمه بچه شو آورده بود و میگفت: این گلوش درد میکنه. لطفا نگاه کنین چرک توی گلوشه یا گلوش عفونت داره؟! 

۷. ساعت حدود ۱۰ شب به پسره گفتم: سرماخوردگیتون از کِی شروع شده؟ گفت: شروع سرماخوردگی من برمیگرده به ساعت پنج تا پنج و نیم! 

۸. به مَرده گفتم: این دفترچه بیمه که مال خودتون نیست. گفت: مشکلی نیست توی همین بنویسین! 

۹. خانمی دخترشو آورده بود و میگفت: چند روزه که پشت گوشش قرمز شده ببینین! نگاه کردم و گفتم: بله قرمزه. گفت: آره آخه من خودم رابط بهداشتیم اونقدر بهمون یاد دادن که بفهمم قرمزه! 

۱۰. به پیرزنه گفتم: توی آزمایشتون قند و چربیتون طبیعیه. گفت: یعنی لازم نیست مراعات کنم؟ خدا رو شکر! 

۱۱. پیرزنه میگفت: دو سال پیش دلم درد میکرد٬ کیسه صفرامو عمل کردند خوب شد. از چند روز پیش دوباره درد گرفته فکر کنم عود کرده! 

۱۲. پیرزنه میگفت: رفتم پیش متخصص گفت: همه مشکلاتت عصبیه. حالا لطفا شما یه نامه بنویسین که من مشکلاتم عصبیه هروقت شوهر و بچه هام خواستند اذیتم کنند بهشون نشون بدم! 

۱۳. خانمه جواب آزمایش قند خونشو آورده بود و میگفت: آقای دکتر! آزمایشمو دادم و بعدش چند روز قرص نخوردم تا متوجه بشین که باز هم لازمه قرص بخورم یا نه؟! 

۱۴. یه آقائی ساعت یک و نیم نیمه شب اومده بود درمونگاه و قرص جلوگیری از بارداری اورژانسی میخواست!! 

۱۵. امروز صبح توی سیاری یه درمونگاه روستائی از یه مرد متولد ۱۳۴۱ پرسیدم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه. مادرش که اتفاقا اونجا بود گفت: این از وقتی عقل رس شد دیگه نگذاشت بهش آمپول بزنیم٬ به جز واکسنی که موقع رفتن به سربازی بهش زدند. مَرده سرشو آورد جلو و آروم گفت: خبر نداره که همونو هم نزدم٬ هر طور بود پیچوندمش! 

پی نوشت: من اینجا هم هستم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (35)

سلام: 

1. خانمه با درد شکم اومده بود و گفت: بهم گفتند نوشابه بخور دلت خوب میشه، من یه بطری نوشابه خانواده خوردم اما بهتر نشد! 

2. خانمه میگفت: به بچه ام شربت «بَرهَم گُزین» دادم اما بهتر نشد! (ترجمه: برم هگزین) 

3. به پیرمرده گفتم: آمپول میزنین یا کپسول بنویسم؟ گفت: هرچی خودت به عقلت میرسه بنویس! 

4. خانمه اومده بود و میگفت: چون سینه هام درد میکرد رفتم پیش متخصص و برام سونوگرافی نوشت و گفت: از هر دو سینه ات برات نوشتم، حالا که رفتم سونو بهم میگه: بخواب روی تخت، دکتر برات سونوگرافی از رحم نوشته! 

5. خانمه میگفت: رفتم پیش متخصص گفته: دوتا از پرده های گوشت سوراخ شده! 

6. پیرزنه میگفت: مدتیه کم خواب شدم، ساعت 10 شب که میخوابم ساعت 6 صبح بیدار میشم. گفتم: خوش به حالت! 

7. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که احساس میکنم وقتی راه میرم، بدنم جلوتر از خودم حرکت میکنه! 

8. برای پیرزنه نسخه نوشتم که گفت: راستی آقای دکتر! من هر شب «چیز» بچه میخورم برام بنویس! (ترجمه: آسپیرین بچه) 

9. یه بچه رو با سرماخوردگی آورده بودند، به مادرش گفتم: از چشمش هم آبریزش داره؟ گفت: این هروقت گریه میکنه هم از چشمش اشک نمیاد چه برسه به حالا! 

10. فشار دختره رو گرفتم و به مادرش گفتم: فشارش خیلی پائینه، میتونین بمونین براش یه سرم بنویسم؟ گفت: حالا بذار چند دقیقه بشینه شاید فشارش بیاد بالا! 

11. پیرزنه میگفت: چند روز بود توی گوشم خارش داشت و من هم میخاروندمش«!» حالا چند روزه که گوشم درد گرفته. با اتوسکوپ یه نگاه توی گوشش کردم و برخوردم به یه سر کامل و بزرگ کبریت به رنگ صورتی! 

12. خانمه دو بچه سرماخورده شو آورده بود و میگفت: به نظر شما یکی از این دوتا از اون یکی گرفته یا همه خونواده با هم سرماخوردگی گرفته ان؟! 

13. دیشب ساعت 5 صبح از خواب بیدارم کردند که دیدم یه خانم اومده و میگه: دو هفته است که زایمان کردم و از همون موقع سینه هام ورم دارن و درد میکنن! 

پی نوشت: همونطور که آنی گفت خبری از بازگشت والدین گرامی از عربستان نیست. 

ظاهرا وجود یکی از اعضاء خانواده ما توی یه هواپیما باعث تاخیرش میشه! 

بعد نوشت: صبح امروز (پنجشنبه) اومدند 

جالبه دیروز اونجا عید غدیر داشتن امروز اینجا!