جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۴۶)

۱. به پسره گفتم: با اون داروها که پریروز بهتون دادم دردتون بهتر شد؟ گفت: دیروز فقط دردش کمتر شد اما امروز بهتر شد!

2. مرده دخترشو آورده بود و گفت: براش آمپول بنویس. دختره گفت: نههه آمپول نهههه. نهایتا شربت نوشتم. یکدفعه بابای دختره گفت: اگه آمپول نمیزنی باید شربت عفونت بخوری. دختره گفت: شربتهاشون طعمشون خوب نیست! باباش گفت: بالاخره کدومشون؟ یکیشونو انتخاب کن. دختره گفت: خب پس آمپول میزنم. گفتم: خب پس شربتو خط میزنم آمپول مینویسم. باباش گفت: نه دیگه چیزی که نوشتین همونه نباید عوضش کنین!

3. داشتم برای خانمه فرم ارجاع به متخصص مهر میکردم که گفت: راستی پیش یک دکتر دیگه هم میخواستم برم. گفتم: اینجا دیگه فرم ارجاع ندارم یکی از پذیرش بگیرین و بیارین تا براتون مهر کنم. گفت: حالا نمیشه اون یکی دکتر را هم گوشه همین بنویسین؟!

4. دختره گفت: چند شبه که این سوراخ بینیم کویره اون یکیش دریا. شب بعد جاشون عوض میشه اون میشه کویر این میشه دریا! (ببخشید دریا خانم!)

5. (18+) به دختره گفتم: سابقه کم خونی نداشتین؟ گفت: نه هرجا که دادم بهم گفتن خیلی خوبه!

6. توی یک مرکز تزریق واکسن کرونا بودم. یک خانم اومد تا واکسن بزنه و رفت توی اتاق تزریقات خواهران. خانم مسئول پایگاه گفت: این دختره که امروز فرستادن برای تزریقات تازه کاره. من یواشکی برم ببینم کارش چطوره؟ بی صدا رفت توی اتاق تزریقات و چند لحظه بعد دیدم صدای فریادش بلند شد! بعد که اومد بیرون گفت: واکسن مریضو زد بعد سر سوزنو آورد عقب و کرد توی انگشت من! خانمه که تزریق انجام داده بود هم گفت: خب من از کجا میدونستم شما اومدین پشت سَرَم ایستادین؟!

7. (18+) این خاطره از من نیست. یکی از همکاران تعریف کرد: یک خانم جوون با سوزش ادرار اومده بود. وسط گرفتن شرح حال گفت: من الان ده روزه که ازدواج کردم. گفتم: خب پس احتمالا یکی از علل مشکلتون هم اینه که رابطه تون زیاد بوده. گفت: بله! بعد از ازدواج یک هفته رفتیم شمال ماه عسل. اما توی این یک هفته اصلا از اتاق هتلمون بیرون نرفتیم!

8. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: الان دو روزه که کمرم درد میکنه. بعد هم یک شرح حال کامل از نوع کمردرد و انتشارش به پا و ... بهم داد. گفتم: خب پس یک پماد مینویسم که بمالین به کمرتون ... که گفت: نه من همه داروهای مال کمر درد را دارم. الان فقط میخواستم دو بسته قرص معده برام بنویسین!

9. توی یکی از مراکز دوپزشکه مریض میدیدم که یک پیرزن اومد توی مطب و گفت: دکتر! فقط میخواستم بگم ببخشید! گفتم: چرا؟ گفت: آخه من همیشه میومدم پیش شما. امروز نفهمیدم که شما هم هستین فکر کردم خانم دکتر تنهاست رفتم پیش اون. حالا دیدم شما هم هستین!

10. با خانم "ی"شیفت بودم. بهش گفتم: راستی اون شب که شیرینی فرستاده بودین من هم اینجا شیفت بودم. خیلی ممنون. گفت: میدونی شیرینیش مال چی بود؟ گفتم: بله. گفت: پس چرا چیزی نمیگی؟ چرا تبریک نمیگی؟ گفتم: ببخشید یادم رفت مبارکه! گفت: خیلی ممنون. حالا انگار چی هست این شوهر!

11. اول صبح به محض این که وارد درمونگاه شدیم خانمه با بچه چند ماهه اش اومد توی درمونگاه و گفت: از دو روز پیش اسهال و استفراغ داره، دیشب بردیمش شهر براش این سرم را نوشتند دلم نیومد بهش بزنیم اما خوب نشده حالا بیا بهش بزن. گفتم: من اصلا رگ گیریم خوب نیست. صبر کنین تا خانم ... (مسئول تزریقات) بیان. گفت: میترسم دیر بشه بیائین بهش بزنین. گفتم: خانم باور کنین من اصلا رگ گیریم خوب نیست یک وقت میزنم رگشو پاره میکنم. خانمه که از مطب رفت بیرون مادرشوهرش اومد تو و گفت: چرا بهش گفتی ممکنه رگش پاره بشه؟ اون قدر از دیشب بهش حرف زدم تا راضی شده بیاد سرم بهش بزنه حالا باز پشیمون میشه! اتفاقا مسئول تزریقات هم که اومد نتونست سرمشو بزنه و فرستادش بره شهر!

12. مرده دختر ده ساله شو آورده بود و گفت: فقط چون مادرش بارداره بی زحمت یه داروهائی برای دخترم بنویسین که برای مادرش مشکلی نداشته باشه!

پ.ن1. بعد از این که جناب تعمیرکار موبایل چند ماه معطلمون کرد نهایتا گفت: بورد گوشی تون قابل تعمیر نیست باید عوض بشه! تنها حسنش اینه که تعمیرکار اولی منتظر بود که یک بورد دست دوم از اون مدل گوشی برام پیدا کنه اما این یکی گفته یک بورد نو برام از تهران سفارش داده. البته اگه این حرفش درست از آب دربیاد.

پ.ن2. فقط چند هفته بازی با پلی استیشن کافی بود که بتونم مسابقه های جذابی با عماد داشته باشم و بازار کری خونی هم حسابی داغ شده! تعداد برد و باختهامون دیگه تقریبا مساویه. فقط من یک نقطه ضعف بزرگ دارم و اون هم اینه که نمیتونم توی فیفا پنالتی بزنم و هر کاری که میکنم ضربه رو میزنم وسط دروازه و عماد هم حاضر نیست بهم یاد بده 

پ.ن3. عسل برام خواب شب قبلشو تعریف میکنه که پر از حمله زامبی ها و ...هاست. بهش میگم: میدونی که زامبی ها اصلا وجود ندارن؟ میگه: اما اسکلت ها که وجود دارن. میگم: نه اسکلت ها هم وجود ندارن. میگه: چرا وجود دارن! بگم کجا زندگی میکنن؟ میگم: بگو! میگه: همین الان توی بدن ما دارن زندگی میکنن و منتظرن!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (245)

سلام

1. خانمه پسرشو آورده بود و وسط گفتن شرح حال گفت: اسهال هم داره. پسرش گفت: نه! من که اسهال ندارم. وقتی میرم دستشوئی اصلا مدفوع اسهالی ندارم فقط آب خالی ازم میاد!

2. (18+) خانمه گفت: من الان رفتم پیش ماما گفت حامله ای. میشه برام یه سونوگرافی بنویسین ببینم چندوقتشه؟ براش نوشتم. گفت: اما مگه میشه؟ توی این شش ماهه این دومین باره که حامله میشم دفعه پیش سقط شد. گفتم: احتمالش هست. چیز عجیبی نیست. گفت: جائی را سراغ ندارین بچه مو سقط کنن؟ گفتم: نه حالا چرا سقط؟ گفت: آخه اون یکی بچه ام هنوز داره شیر میخوره! گفتم: شما اصلا جلوگیری هم میکنین؟ گفت: آره قرص میخورم. یک شب یادم رفت بخورم و همون شب ...!

3. پسره گفت: من فقط یک آمپول میخوام دیگه هیچ داروئی برام اثر نداره. وقتی براش نوشتم گفت: دیگه قرص و شربت و اینها هم توش هست دیگه؟!

4. نسخه خانمه را که نوشتم یک برگ ارجاع به متخصص از روی میزم برداشت و گفت: اینجا از این برگه ها دارین یا باید برم از پذیرش بگیرم؟!

5. رفتم دهگردشی و برگشتم که دیدم خانم دکتر بیکار توی مطبش نشسته و یک مرد با مادرش هم بیرون مطب نشستن. وقتی پامو گذاشتم توی مطب مرده هم پشت سرم اومد تو و گفت: خانم دکتر اینجا بود اما صبر کردم تا خودتون بیائید. گفتم: خیلی ممنون. حالا مشکلتون چی هست؟ گفت: سرگیجه دارم. چند سوال ازش پرسیدم و بعد گفتم: آستینتونو بزنین بالا تا فشارتونو هم بگیرم. به مادرش گفت: بفرما! دیدی گفتم آقای دکتر تجربه اش بیشتره!

6. به مرده گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: اگه شما تشخیص بدین که من باید آمپول بزنم و من بگم نمیزنم دیگه از نفهمی خودمه!

۷. از همون لحظه ای که خانمه نشست روی صندلی شوهرش گفت: این باید آمپول بزنه تا خوب بشه. آخرش از بس گفت از خانمه پرسیدم: آمپول میزنین؟ شوهرش گفت: اگه نزنه که مستقیم از همین جا میبرمش محضر طلاق!

8. پسره یک قطره چشم بهم نشون داد و گفت: چند روز پیش دکتر اینو برام نوشت تا بریزم توی چشم راستم. حالا چشم چپم مشکل پیدا کرده اشکالی نداره این قطره را توی چشم چپم هم بریزم؟!

9. به پیرزنه گفتم: کپسول میخورین یا آمپول میزنین؟ گفت: آمپول بزنم یا کپسول بخورم؟!

10. یک خانم دکتر دندون پزشک جدید اومده بود توی یکی از درمونگاههای روستائی. وقت اداری تموم شده بود اما هنوز چند مریض دم در مطب منتظر بودند. خانم دکتر اومد توی مطب و گفت: آقای دکتر! نمیخواین بریم؟ وقت اداری تموم شده. گفتم: وقتی این مریضها هستند میشه یکدفعه بریم؟ خانم دکتر سرشو تکون داد و رفت بیرون. یکی از خانمهائی که بیرون منتظر بودند به خانم دکتر گفت: تو چکاره ای که توی کار دکتر دخالت میکنی؟ خانم دکتر گفت: من دندون پزشکم. خانمه گفت: واقعا؟ پس ببخشید!

11. پسره گفت: برام فرم ارجاع مهر کنین برای دکتر گوش و حلق و بینی. البته من فقط با قسمت گوشش کار دارم!

۱۲. خانمه گفت: دندونهای این طرفم چرک کرده دندون های اون طرف عفونت!

پ.ن۱. روز دندان پزشک بر همه دندان پزشکان عزیز مبارک. گرچه همچنان امیدوارم دلیل بهتری برای تعیین یک روز به عنوان روز دندان پزشک پیدا بشه.

پ.ن۲. سال پیش نامه اومد که حق کرونا برامون واریز میشه. روی فرمولی که داده بودند حساب کردم که سهم من میشد ماهی یک میلیون و هشتصد هزار تومن. چند ماه برام ماهی هفتصد هزار تومن واریز شد و قطع شد و حالا هفته پیش یک میلیون و صد هزار تومن برای حق کرونای مرداد تا اسفند برام واریز شده 

پ.ن۳. عماد گفت: دبیر تاریخمون بهمون درس داد و بعد گفت: خب حالا کتابتونو ببندید تا واقعیت این ماجراهایی که گفتم براتون بگم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (244)

سلام

1. به خانمه گفتم: چربی تون کمی بالاست. اما اصلا نیازی به دارو نداره. یه کم رژیم غذایی تونو بهتر کنین درست میشه. بعد که داروهاشو نوشتم گفت: حالا یه چندتا قرص چربی هم بنویس شاید یه وقت خوردم!

2. (18+) ظهر رفتم سر شیفت که دیدم آقای دکتر شیفت صبح داره با آقای دکتر دندون پزشک مرکز درگوشی پچ پچ میکنن و میخندن. گفتم: چیه؟ گفت: امروز اگه مریض خانم داشتی حواستو جمع کن! گفتم: چطور؟ گفت: یکی دو ساعت پیش یه آقا را با آمبولانس فرستادم بیمارستان. چون خانمش وسط رابطه چنان گازی از کشاله رانش گرفته بود که اینجا نشد کاری برای زخمش بکنیم!

3. ساعت دوازده شب رئیس شبکه و همراهانش اومدند توی درمونگاه برای حضور و غیاب و سرکشی. بعد به پذیرش گفتند: یه زنگ به راننده آمبولانس (که توی اتاق استراحتش توی طبقه بالا خواب بود) بزنین و بگین مریض اورژانسی داریم ببینیم چقدر طول میکشه تا بیاد. مسئول پذیرش هم زنگ زد و همینو گفت و چند لحظه بعد دیدیم راننده داره با سرعت از پله ها پائین میاد. بعد که رئیس و روسا رفتند به راننده گفتم: آفرین چقدر زود اومدی. گفت: میدونم شما الکی مریض اعزام نمیکنین پس گفتم حتما مریض درحال مرگه که دکتر اعزامش کرده!

4. نسخه مرده را نوشتم و از مطب رفت بیرون. اما چند لحظه بعد برگشت و گفت: آمپول برام ننوشتین؟ گفتم: نه نیازی نداشتین. گفت: حالا یکی بنویس! گفتم: آخه چه آمپولی؟  پنی سیلین بنویسم؟ گفت: نه شما که گفتین گلوم عفونت نداره! گفتم: خب پس یه آمپول مسکّن مینویسم. گفت: مسکّن چه فایده داره؟ اثرش که تموم شد دوباره دردش شروع میشه!

5. مرده یک بسته قرص گذاشت روی میز و گفت: از این قرصها هم برام بنویس! گفتم: روزی چندتا میخورین؟ گفت: روزها یکی البته یکی هم شبها میخورم!

6. مرده گفت: دویست تا قرص لوزارتان برام بنویس! گفتم: دویست تا؟ چرا این قدر زیاد؟ گفت: دارم برای چند روز میرم مشهد. گفتم یه وقت توی راه کم نیارم!

7. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: خیلی ممنون. شما هم مثل برادر من هستین. شما مثل چراغ راه هستید که زندگی ما رو روشن میکنین! گفتم: خیلی ممنون. گفت: میتونم یه خواهش ازتون بکنم؟ گفتم: بفرمائید. گفت: این تریاکو بگذار کنار هیچی توش نیست به قول آقای همساده یعنی لِه شدما!!

8. برای خانمه نسخه مینوشتم که تلفنش زنگ خورد. گوشی را برداشت و گفت: من الان توی دکترم بگذار وقتی اومدم بیرون بهت زنگ میزنم!

9. میخواستم گلوی یک بچه را ببینم که دیدم چراغ قوه روشن نمیشه. اتوسکوپ (دستگاه دیدن گوش) را برداشتم و چراغشو روشن کردم و با اون توی گلوی بچه را میدیدم که مادرش گفت: ببخشید بهش الکل نمیزنین؟!

10. بعد از معاینه به مرده گفتم: براتون یک شربت مینویسم ... که بلافاصله گفت: چرا من نمیتونم آمپول بزنم؟!

11. برای مرده سونوگرافی نوشتم. گفت: اینو کجا باید انجام بدم؟ گفتم: فرقی نمیکنه. هرجائی که برین ازتون میگیرن. گفت: نه بی زحمت عوضش کنین بنویسین سونوگرافی ... آخه من میخوام برم اونجا!

12. به خانمه گفتم: بچه تون احتمالا کم خونی داره. گفت: نه ازش آزمایش گرفتیم سالم بود. گفتم: خب پس فعلا دارو براش مینویسم. گفت: نمیشه اول آزمایش بنویسین؟ گفتم: مگه نگفتین ازش آزمایش گرفتیم؟ گفت: آخه سه سال پیش ازش آزمایش گرفتیم!

پ.ن1. بعد از نوشتن پست قبل یک مطلب دیگه یادم اومد که حالا اینجا مینویسمش. زمستون سال پیش و درست در روز مرد، آقای صاحبخونه و خانواده اش بعد از درست شدن کارهای مهاجرتی شون راهی آمریکا شدند و از قضا  در شهر واشنگتن دی سی اسکان داده شدن. به گفته خودشون اگر ترامپ رئیس جمهور آمریکا نشده بود همون موقع رفته بودند. اما مسئله جالب اینه که پسرشون که سال پیش توی دانشگاه ازمیر پذیرفته شده از آمریکا راضی نیست و میخواد برگرده ترکیه!

پ.ن2. عسل میگه شما هم وقتی مدرسه میرفتین "پیک آدینه" داشتین؟ (برگه های حاوی چند سوال از دروس مختلف که باید توی تعطیلات آخر هفته حل کنه و روز شنبه به معلم تحویل بده) میگم: نه. میگه: پس من چقدر بدبختم. شما همه پنجشنبه و جمعه را بیکار بودین. میگم: ما پنجشنبه ها هم میرفتیم مدرسه! میگه: خب پس من دیگه از شما بدبخت تر نیستم!

صرفا برای امتحان

سلام

فقط میخوام ببینم مطالب وبلاگم قابل دیدن میشه یا نه؟!

آخه برای من فقط یک صفحه سفید باز میشه!