جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶۳)

سلام

۱. فشار خون خانمه پایین بود. همراهش گفت: خوبه بهش آب قند هم دادم و فشارش هنوز پایینه. گفتم: گفتین چی بهش دادین؟ آب قند؟  گفت: آره! یه قاشق بهش دادم خورد!

۲. خانمه نسخه شو گرفت و برگشت توی مطب و گفت: ببخشید مگه شما سه قلم دارو توی دفترچه ام ننوشتین؟  گفتم: بله چطور؟  گفت: داروخونه تون فقط این سرمو بهم داد و این شربت و این قرصهارو!

۳. خانمه گفت: دیروز اومدم اینجا یه دکتر دیگه اینجا بود گفت زود برو سونوگرافی من هم رفتم.  گفتم: خب حالا جوابشو بدین ببینم.  گفت: توی اون یکی کیفم بود نیاوردمش!

۴. نسخه پسره را که نوشتم گفت: سردرد هم دارم. گفتم: خب چندتا مسکن هم براتون مینویسم.  گفت: مسکن که فایده نداره. برای سردردم یه چیز درمان کننده بنویس!

۵. به خانمه گفتم: اسهال هم دارید؟ گفت: اسهال که نه، تقریبا نیمه اسهاله!

۶. برای مرده آزمایش مدفوع نوشتم. گفت: حالا برم از مسئول آزمایشگاه نمونه بگیرم؟!

۷. خانمه گفت: سرفه ام مثل غذایی که ته میگیره خشکه!

۸. مسئول پذیرش درمونگاه با یه جعبه شیرینی اومد سر کار. گفتم: مبارکه، شیرینی چیه؟ گفت: دیشب قرار بود بیان بله برون دخترم. پیش از این که بیان سر یه موضوعی باهاشون دعوامون شد دیگه نیومدن. شیرینی ها موندن روی دستمون!

۹. خانمه گفت: چندتا قرص استفراغ هم برام بنویس قراره بریم مسافرت!

۱۰. پیرزنه گفت: چند ماه پیش جراحی کردم. چند روز پیش دیدم سر یه نخ بخیه از جای عملم اومده بیرون قیچیش کردم حالا توی پوستم میخاره!

۱۱.  یکی از هموطنان عزیز ترک زبانو میدیدم که فارسی بلد نبود. یه سوال ازش پرسیدم که همراهش براش ترجمه کرد و مریض گفت: یوخ.  همراهش گفت: دکتر! میگه یوخ!

۱۲. پیرزنه یه پلاستیک پر از دارو از کیفش درآورد و گفت: دیدم عید نزدیکه گفتم بیام خرید عید!

پ.ن۱: نمیدونم چرا اما مدتیه تعداد سوتی های مریضها خیلی کمتر شده بخصوص سوتی های خفن! از یه طرف خوشحالم که سطح فرهنگ مردم ولایت بالاتر رفته از طرف دیگه اگه وضع همین طور پیش بره شاید در اینجا تخته بشه!

پ.ن۲: همون طور که یکی دو پست پیش گفتم، وقتی دیدم خوندن من با این مشغله کاری عملا به درد امتحان تخصص نمیخوره فعلا بی خیالش شدم و شروع کردم به خوندن کتابهای غیر درسی که از چند سال پیش مونده بودند. اول کتاب سینوهه کاهن اعظم مصر رو خوندم که اواسط کار از روی کنجکاوی اسم نویسنده اش (جویس پترایر) را توی اینترنت سرچ کردم و به جز این کتاب ( اون هم فقط توی اینترنت فارسی)  چیزی ازش پیدا نکردم. حتی این کتاب توی ویکی پدیا هم نبود و همین طور توی کتاب های تنظیم کننده مشهورش (میکا والتاری)  بعد از اتمام اون هم کتاب سینوهه پزشک مخصوص فرعون را شروع کرده ام و دارم ازش لذت میبرم. بعدش هم نوبت کتاب ادامه سینوهه است.

پ.ن۳: قراره تا دو سه روز دیگه یه خبر بهم برسه که ممکنه خیلی خوب باشه یا خیلی بد! امیدوارم که خوب باشه! (یکی نیست بگه تو که قشنگ توضیح نمیدی خب اصلا همینو هم ننویس!)

پ.ن۴: سی دی روی ماشینو روشن میکنم و صدای یه آهنگ رپ (از ترانه های محبوب عماد) بلند میشه. عسل میگه: بابا! ردش کن بره بعدی این آهنگش پسرونه است!

پ.ن۵: به احتمال قوی این آخرین پست من در سال نود و چهار خواهد بود. امیدوارم این سال برای همه سال خوبی بوده باشه و سال آینده از امسال هم بهتر باشه. ضمنا امیدوارم چهارشنبه سوری هم خوش گذشته باشه. فراموش نکنیم که چهارشنبه سوری جشن پریدن از روی آتشه نه انفجار ترقه.

معتاد نامه (۷)

سلام

۱.  توی مرکز بودیم که صدای جر و بحث از مرکز مجاور بلند شد. رفتم ببینم چه خبره که دیدم مریض داره به خانم کارمند اونجا میگه: میدونی تا حالا چند میلیون تومن بهت پول دادم؟ اون وقت برای پنج هزار تومن توی پرونده ام می نویسی بدهکار؟!

۲. داشتم برای مریض نسخه مینوشتم که سرشو آورد جلو و گفت: شماره موبایلت چنده؟ بنویس داشته باشم!

۳. (۱۸+)  خانمه اومد دارو بگیره. آقای پرستار مرکز بهش گفت: پولشو بده. گفت: من حالم خرابه پول هم ندارم. میخوای برم یکی از این مغازه ها….  و ازشون پول بگیـرم بیام؟ (خداییش یه لحظه احساس مواد فروش بودن پیدا کردم)

۴. توی کوچه کنار مرکز عروسی بود و صدای بلند موسیقی می اومد. به خانم مجرد مرکز کناری مون به شوخی گفتم: حالا کاش چهار روز دیگه نفهمن اشتباه کردن و بخوان طلاق بگیرن! یه نگاه سوزناک بهم کرد و گفت: متاسفانه این روزها بیشتر آقایون توی انتخاب همسر اشتباه میکنن!

۵. مریضه گفت: یه نسخه برام مینویسین؟ گفتم: چی میخواین؟  گفت: همه اعضای خانواده پام!

۶. خانم شاغل در مرکز مجاور داشت از مرکز ما بیرون میرفت که صدای جیغش اومد و پرید توی مرکز. گفتم: چی شده؟  گفت: یه مارمولک دم در بود! رفتم ببینم از چی ترسیده که گفت: من نمیدونم چطور به این راحتی میرین اونجا وقتی میدونین یه مارمولک اونجاست؟!

۷. خانم مرکز مجاور بهم گفت: میخوام توی یه کلاس بازآموزی شرکت کنم. نوشته برای شرکت توی این کلاس باید حتما توی سایت بازآموزی ثبت نام کنید. گفتم: خب؟ گفت: حالا یعنی من که قبلا توی این سایت ثبت نام کردم باید دوباره ثبت‌نام کنم؟!

۸. خانم مرکز مجاور یه مقاله انگلیسی بهم نشون داد و گفت: من معنی این قسمتشو نمیفهمم میشه برام ترجمه اش کنین؟ داشتم میخوندمش که یکی از همکارانش اومد دنبالش و وقتی منو دید گفت: بچه ها دکتر میخواد بره تخصص بخونه!  گفتم: از کجا فهمیدین؟ گفت: آخه دارین مقاله خارجی میخونین!

۹. از مرکز اومدم بیرون که برم خونه که یه نفر جلومو گرفت و گفت: من خمارم و پول هم ندارم میشه دو سی سی شربت بهم بدین؟ گفتم: باشه بیا توی مرکز تا بگم بهت بدن. گفت: نه از همون شربتی که خودت گرفتی بهم بده!

۱۰.  برای یه مریض جدید پرونده درست میکردم. گفتم: روزی چقدر مواد مصرف میکنین؟ گفت: روزی شش هزار تومن تریاک. گفتم: یعنی چند گرم؟ گفت: خب هروقت قیمتش گرون تر بشه مقدارش کمتر میشه هروقت ارزون بشه بیشتر!

۱۱.(۱۸+) مریضه گفت: مدتیه به شدت دچار زود.ا.نزا.لی شدم. میشه برام دارو بنویسین؟  بالاخره اون دختر بیچاره هم به یه امیدی با من ازدواج کرده!

۱۲. (۱۸+) پرونده یه مریض جدیدو میدیدم که دیدم توی قسمت بیماریهای جسمی نوشته نارسائی کبد. گفتم: برای این بیماری تون دارین دارو میخورین؟  گفت: نه. پرونده رو کامل کردم و فرستادمش بره شربتشو بگیره. چند دقیقه بعد مشاور مرکز اومد و گفت: مریضه میگه روم نشد به دکتر بگم برای زود.انزا.لیم دارو بنویسه فکر کردم توی پرونده که نوشتم خودش متوجه میشه. تازه فهمیدم از بس بدخط نوشته بود اشتباه خوندم!

پ.ن۱: این بار پرسنل مرکز ما و مرکز مجاور هم دست کمی از مریضها نداشتن!

پ.ن۲: به خاطر تعداد زیاد موارد مثبت دار شرمنده. خیلی صبر کردم چند مورد معمولی تر پیدا بشه تا بنویسم اما نشد!

پ.ن۳: آقای پرستار مرکزکه دومین پرستار مرکز بود چند ماه پیش رفت و جانشینش هم چندماه بیشتر دوام نیاورد. و به این ترتیب من الان دارم با چهارمین پرستار کار میکنم.

پ.ن۴: این هم لینک وبلاگ یه همکار محترم که کار جالبی انجام داده اند. جهت اطلاع.

پ.ن ۵: دارم میرم ترک اعتیاد. عسل میگه: نرو سر کار! میگم: باید برم که بهم پول بدن برات چیز بخرم. میگه: من هم بیام؟ میگم: اونجا چیزی نیست که سرت گرم بشه حوصله ات سر میره. میگه: اونجا فقط کلی پول هست که هر روز میری یه کمشو بهت میدن بیاری؟!