جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۴)

سلام: 

۱. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم که گفت: هر قرصی میخواین برام بنویسین تزریقیشو بنویسین! 

۲. یه مرد جوونو که از درد سینه به خودش میپیچید آوردند. دویدم جلو که مسئول داروخونه گفت: عجله نکن دکتر! تا حالا چندبار اینطوری آوردنش اما هربار نوار قلبش سالم بوده. 

بعد از گرفتن نوار از همراهش پرسیدم: چه مواقعی اینطور میشه؟ گفت: هروقت مشروب میخوره! حالا چرا اینطور میشه؟ گفتم: حتما زیاد میخوره! گفت: آره پس دیگه بهش میگم کم بخوره! 

۳. بهم خبر دادن که یکی از بهیارهای محترم پول تزریق آمپولو از مریض میگیره و میگذاره جیبش. به مسئول پذیرش سفارش کردم مواظب باشه کسی بدون قبض نره توی تزریقات. چند دقیقه بعد مسئول پذیرش اومده میگه: به مریضه برای تزریق آمپول قبض دادم و میبینم به بهیار هم داره پول میده٬ وقتی اومد بیرون بهش گفتم: دیگه اونجا چرا پول دادی؟ گفت: خوب اینجا پول قبضو دادم اونجا پول آمپولو مگه مشکلی داره؟! 

۴. به پیرمرده گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه اینقدر آمپول زدم که دیگه آمپول توی تنم فرو نمیره! 

۵. دختره میگفت: تا حالا چندبار اومدم دکتر و سرماخوردگیم خوب نشده. گفتم: داروهاتو مرتب میخوری؟ گفت: نه اما این بار شما بنویسین قول میدم مرتب بخورم! 

۶. برای خانمه قرص پنی سیلین نوشتم که گفت: لطفا به جاش کپسول آموکسی سیلین بنویسین. نوشتم و میخواستم قبلیو خط بزنم که گفت: خطش نزنین آخه به پسرم قول دادم برای او هم دارو میگیرم! 

۷. به خانمه گفتم: درد پاتون وقتی راه میرین بدتر میشه؟ گفت: نه وقتی میشینم بهتر میشه! 

۸. ساعت سه و نیم صبح از خواب بیدارم کردند. به مریض گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: داشتم وزنه میزدم عضله پام گرفت! 

۹. خانمه اومد و گفت: آمپول نمیزنم٬ من هم براش کپسول نوشتم. وقتی رفت بیرون شوهرش اومد تو. گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: خانمم چی گفت؟ گفتم: کپسول گرفت. گفت: پس برای من آمپول بنویسین! 

۱۰. خانمه چند قلم دارو آورد و گفت: اینها رو برام بنویس. گفتم: داروخونه درمونگاه اینها رو نداره از بیرون میگیرین؟ گفت: آره مشکلی نیست. 

چند دقیقه بعد مسئول داروخونه اومده و میگه: دکتر شما که میدونین ما اینها رو اینجا نداریم چرا مینویسین اومده به من گیر کرده که چرا اینها رو ندارین؟! 

۱۱. خانمه میگفت: بچه مو یه بار دیگه آوردم براش شربت «الکتریکی» نوشتند خوب نشد! 

توضیح: اخیرا یه سری شربت «اریترومایسین» برای درمونگاهها اومده که اسم تجارتیشون «اریتروکی»ه! 

۱۲. به پیرمرده گفتم: این قرصها رو روزی یکی میخورین؟ گفت: نه گفتم: پس روزی چندتا؟ گفت: شبی یکی میخورم! 

۱۳. خانمه جواب «کولونوسکوپی» شوهرشو آورده بود که توش سرطان «آدنوکارسینوما» دیده بودند. گفت: پیش کدوم دکتر بریم؟ گفتم: دکتر .... گفت: خدا بگم چکارش کنه. بردیمش پیش همون دکتر. چیزیش نبود فقط «بواسیر»شو میخواست عمل کنه. بعد از اون این بلا به سرش اومد!

یه پست نامربوط

پیش نوشت: 

سلام 

این پست (البته به جز پی نوشت هاش) رو برای سپید فرستاده بودم که چاپ شد. بعد هم از دوست خوبمون دیادیا بوریا که مطلب به ایشون مربوط میشه اجازه گرفتم که توی وبلاگم بگذارمش امیدوارم خوشتون بیاد: 

دوستی اینترنتی دارم که بعد از اینکه در ایران در امتحان کنکور در رشته ای که دوست داشته قبول نشده بار سفر بسته و راهی دانشکده پزشکی یکی از کشورهای اروپائی شده و در آنجا در رشته پزشکی تحصیل نموده است. پس از چندی هم در همان کشور با یکی دیگر از دانشجویان که اهل کشوری ثالث بوده ازدواج کرده و پس از فراغت از تحصیل در آزمون پذیرش دستیاری در همان کشور (که بنابر توضیحات ایشان بسیار ساده تر از امتحان دستیاری در کشورمان است) شرکت و در رشته مورد علاقه اش (زنان و زایمان) پذیرفته شده و هم اکنون درحال گذراندن دوره رزیدنتی است. و با توجه به مشکلاتی که برای مردان برای کار در رشته زنان در کشورمان وجود دارد هیچ بعید نیست که پس از پایان تحصیل در همان کشور باقی مانده و یا راهی کشور همسرش گردد (همکار دیگری را میشناسم که پس از سالها هنوز اعتبار مدرک زنانش که از کشور دیگری دریافت کرده تائید نشده است).

ایشان در یکی از آخرین پستهای وبلاگشان توضیح داده اند که در بیمارستان تصادفا متوجه مراجعه یک بانوی توریست ایرانی میشوند که برای درمان به بخش زنان مراجعه کرده و به دلیل عدم تسلط به زبان آن کشور و زبان انگلیسی در دادن شرح حال با مشکل روبروست، پس به کمک ایشان رفته و پس از گرفتن شرح حال و به هنگام شروع معاینه، زن ایرانی از ایشان درخواست میکند تا از اتاق خارج شود و معاینه را به پزشک مرد دیگری که در آنجا حاضر بوده بسپارد.

در این ماجرا (به نظر من) دو مطلب اصلی وجود دارد که به آنها اشاره میکنم:

1.      آزمونهای بسیار دشوار ورودی (اعم از کنکور و امتحان دستیاری و ...) در ایران و شمار بالای افراد شرکت کتتده در این آزمونها به نسبت تعداد مورد پذیرش، و تلاش برای برگزیدن بهترین افراد تنها با برگزاری امتحانی چند ساعته سالهاست که باعث بروز مشکلات زیادی در کشورمان شده است، از مختل شدن دست کم یکساله زندگی عادی افراد شرکت کننده در این آزمون تا انواع تقلبها و خرید و فروش سوالات و ...

گرچه سالهاست که مسئولان وعده حذف کنکور را میدهند اما مشخص نیست که آیا این وعده سرانجام به واقعیت خواهد پیوست یا نه؟

و اما اینکه آیا این درست است که فردی که در کنکور ایران پذیرفته نشده راهی کشوری دیگر شود و با پرداخت مبالغی وارد دانشگاه و رشته مورد نظر خود گردد؟

به نظر من بله. چرا که سالهاست پذیرش دانشجو در بسیاری از کشورها به همین شیوه انجام میگردد و هیچکس هم شکایتی از این نظر ندارد. و اما درمورد ایرانیان در این دانشگاهها هم گرچه شاید افرادی باشند که هیچگونه دغدغه مالی نداشته باشند و بتوانند به سادگی شهریه های مورد نظر را پرداخت نمایند (که اینگونه افراد معمولا خودشان را برای ورود به پزشکی اینگونه به زحمت نمی اندازند!) بسیاری از دانشجویان خارج از کشور وضعیت اجتماعی و اقتصادی مانند بیشتر مردم دارند و برای پرداخت هزینه ها و شهریه ها دچار مشکل میگردند. ضمن اینکه هیچکس به صرف پرداخت شهریه ها و دیگر هزینه ها قادر به دریافت مدرک نیست و در بسیاری از موارد گذراندن واحدهای درسی نیازمند انجام کارهای عملی و دشواریهای فراتر از دانشگاههای ایران است تا جائی که برخی از دانشجویان درس خود را نیمه کاره رها میکنند. ضمن اینکه صرف حضور و چند سال زندگی در خاک یک کشور بیگانه باوجود جذابیتهای ظاهری در روزهای نخست مشکلات عدیده ای دارد که اکثر آنها برای افرادی که چنان زندگی را نگذرانده اند قابل درک نیست.

2.      چرا باید یک بیمار زن ایرانی معاینه توسط یک پزشک مرد خارجی را به معاینه توسط یک پزشک مرد هموطن ترجیح دهد؟

باتوجه به اینکه هردو پزشک مرد بوده اند، جنسیت نمیتواند ملاک انتخاب بوده باشد. ضمن اینکه پزشک ایرانی مسلمان هم بوده و طبیعتا بیشتر از آن پزشک خارجی و غیر مسلمان درهنگام معاینه رعایت شئونات لازم را در نظر خواهد داشت.

باتوجه به اینکه هردو این افراد در یک دانشکده درس میخوانده اند فرض کمک گیری از پزشک باسوادتر هم منتفی است. از سوی دیگر این احتمال که این دو نفر در آینده در خاک ایران بار دیگر با یکدیگر ملاقات کنند هم آنقدر ضعیف است که اصولا قابل ذکر نیست (و حتی در این صورت هم دلیلی برای عدم اجازه معاینه نمیشود).

من خیلی در این مورد فکر کردم و درنهایت به این نتیجه رسیدم که شاید علت این مسئله، دستور مسئولان محترم وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی باشد که از چند سال پیش حضور پزشکان مرد را در دوره دستیاری زنان و زایمان ممنوع نموده اند (دستوری که به گفته دوست اینترنتی من حتی تعجب پزشکان مرد مسلمانی را که در آن کشور شاغل و یا درحال تحصیل هستند برانگیخته است). همان دستوری که باعث میشود دوشیزگان و بانوان پزشک ایرانی که در آزمون دستیاری شرکت میکنند علاوه بر آنکه اکثرا مسئولیت اداره زندگی را برعهده ندارند و از سوی دیگر ضرب الاجلی چون اعزام به خدمت سربازی را درپیش روی خود نمیبینند طبیعتا با خیال آسوده تری درس میخوانند، و علاوه بر آنکه سالهاست (معلوم نیست به کدام دلیل) از سهمیه ظالمانه خانمها هم استفاده میکنند (و بالاخره معلوم نیست که این سهمیه حذف خواهد شد یا خیر؟)، با توجه به بی رقیب بودن در رشته ای ماژور همچون دستیاری زنان و زایمان باز هم امکان بیشتری برای ورود به دوره دستیاری دراختیار دارند.

هیچ بعید نیست اگر آن بانوی ایرانی نزد خود فکر کرده باشد که وقتی پزشکان مرد ایرانی افرادی هستند که حتی دولت خودمان هم به آنها اعتماد ندارد و اجازه ورود به رشته زنان و زایمان را به آنها نمیدهد، چرا من باید به آنها اعتماد کنم و اجازه معاینه به یکی از آنها بدهم؟

واما در اینجا پرسش دیگری به ذهن میرسد که: آیا فقط در رشته زنان و زایمان است که احتمال بروز مشکلات اخلاقی وجود دارد؟ آیا احتمال بروز مشکل برای یک پزشک مرد در سایر رشته های تخصصی و یا حتی یک پزشک مرد عمومی وجود ندارد؟ و آیا این قانون نوعی توهین و نشانه عدم اعتماد به پزشکان مرد ایرانی نیست؟

من هرگز ادعا نمیکنم که درمیان پزشکان هیچ فرد دچار فساد اخلاقی وجود ندارد. ولی مطمئنم اکثر قریب به اتفاق پزشکانی که پیش از آغاز کار خود سوگند خورده اند که تمامی بیماران را به چشم اعضای خانواده خود ببینند هرگز حاضر نیستند اعتبار اجتماعی و راه ممر درآمد خود را فدای لحظه ای لذت زودگذر نمایند.

برای هر پزشک مرد در هر رشته ای پس از زمانی بسیار کوتاه از زمان آغاز به کار دیدن و معاینه بیماران زن به امری کاملا عادی بدل میشود همچنانکه سالهاست پزشکان زن نیز درحال معاینه بیماران مرد هستند و مشکلی از این نظر نداشته اند.

مسئولان محترم وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی!

حتما شما هم قبول دارید که پزشکان مرد متخصص زنان و زایمان که از سالیان گذشته به کار مشغولند همچنان دارای بیماران فراوان هستند و باوجود ممنوعیت چندین ساله شما هنوز بسیاری از زنان به این پزشکان اعتماد بیشتری نسبت به پزشکان همجنس برای مراجعه و درمان بیماریشان دارند.

من قصد توهین به دوشیزگان و بانوان همکار را ندارم اما باور کنید در رشته ای همچون زنان و زایمان که گاه لحظه ای درنگ در گرفتن تصمیم درست میتواند به قیمت از دست رفتن جان یک (و گاهی دو) نفر تمام شود، حضور پزشکان مرد به دلیل قدرت بدنی و شجاعت ذاتی بیشتر میتواند مفید باشد.

در کتابهای رفرانس زنان تقریبا در تمامی جنینهای بریج و حاملگیهای دوقلو توصیه به انجام زایمان طبیعی شده است، ولی چند درصد از متخصصان زنان فعلی کشورمان هستند که با مشاهده چنین افرادی فورا دستور زایمان به روش سزارین را صادر ننمایند؟ آیا این امر از محتاط تر بودن زنان (که البته ودیعه ای الهی در آنان است) ناشی نمیشود؟

آیا هنوز زمان تصحیح اشتباهی چون ممنوع کردن ورود پزشکان مرد به رشته زنان و امکان ایجاد آزادی انتخاب بیشتر و عادلانه تر کردن آزمون دستیاری فرانرسیده است؟ 

پی نوشت: توی مراسم چهلم مادر بزرگ گرامی بود که «عماد» منو صدا کرد و گفت: بابا اگه من هم بمیرم میای سر قبرم؟ گفتم: حالا از کجا معلوم که خودم اون موقع زنده باشم؟ 

یه فکری کرد و بعد گفت: باشه اگه من مردم تو بیا سر قبرم اگه تو هم زودتر مردی من میام سر قبرت و دیگه با مامان زندگی میکنم. وقتی مامان هم مرد با فامیلهامون و وقتی همه اونها هم مردند میرم توی اونجا که بچه های تنها رو نگه میدارن و دیگه ازدواج نمیکنم. 

گفتم: حالا چرا ازدواج نمیکنی؟ گفت: آخه میگن اونجا پسرها و دخترها از هم جدا هستند!!! 

گفتم: خوب وقتی بزرگ شدی از اونجا میائی بیرون میری سر کار و ازدواج میکنی. با خوشحالی گفت: جدی؟ واقعا میشه؟! 

کمی که راه رفتیم رسیدیم به سنگ قبر یه ارتشی که هنوز نصبش نکرده بودند و آرم جمهو.ری اسلامی. هم بالاش بود. «عماد» باز صدام کرده و میگه: این سنگ قبر مال اینه که اگه دشمن حمله کرد و همه کشورو نابود کرد بگذارن روی خاک کشورمون؟ گفتم: نه. 

گفت: پس اگه دشمن کشورمونو خراب کرد چکار میکنیم؟ گفتم: دوباره میسازیمش! یه فکری کرد و بعد گفت: چه جالب! فکرشو نکرده بودم!!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۳)

سلام: 

۱. مَرده دخترشو با سرماخوردگی آورده بود و میگفت: از دست این دختر چکار کنیم آقای دکتر؟ همه اش با «گریم»ه (ترجمه: گریپ) 

۲. به خانمه گفتم: فشارتون بالاست فردا بیائین تا باز هم فشارتونو بگیریم. گفت: باید حتما ناشتا بیام؟! 

۳. خانمه بچه شو به دلیل «شب ادراری» آورده بود که براش «ایمی پرامین» نوشتم. مادرش گفت: آقای دکتر این که خودش توی خواب خودشو خیس میکنه شما هم یه داروی خواب آور براش نوشتین؟! 

۴. مرده میگفت: من نمیتونم قرص آهن بخورم. هروقت میخورم دقیقا همون مزه ای که بعد از خوردن قطره آهن توی دهن بچه ها هست توی دهنم احساس میکنم! 

۵. پیرمرده با سرماخوردگی اومد و براش دارو نوشتم٬ موقع رفتن گفت: راستی من «فنی توئین» هم میخورم لطفا برام بنویسین. 

چند دقیقه بعد مسئول داروخونه اومد و گفت: این پیرمرده چه مشکلی داشت؟ آخه نسخه رو داد به من و گفت: هیچکدوم از داروهائی که دکتر نوشته نمیخوام من فقط برای گرفتن فنی توئین اومده بودم! 

۶. خانمه میگفت: من مرتب فشار خونم میاد پائین. هفته پیش هم فشارم ۷ بود وقتی سرم زدم شد ۱ و رفتم خونه! 

۷. برای یه بچه میخواستم نسخه بنویسم که دفترچه بیمه شو باز کردم و دیدم مال یه پیرزنه. به مادرش گفتم: خودش دفترچه نداره؟ گفت: نه گفتم: خوب توی این هم نمیشه براش بنویسم. 

بعد از کلی اصرار بالاخره از توی کیفش دفترچه خود بچه را بیرون آورد و داد بهم و گفت: حقیقتش این دفترچه مال مادرمه صبح نوبت گرفته بود و بعد براش یه کاری پیش اومد و رفت٬ گفتم نوبتش حروم نشه! 

۸. خانمه توی ماه آخر حاملگی بود٬ بهش گفتم: قرار که نیست سزارین بشین؟ گفت: من که از خُدامه دکترم قبول نمیکنه! 

۹. مَرده اومد و گفت: من سرما خوردم. گفتم: گلوتون درد میکنه؟ گفت: نه آخه سرخ کردنی که نخوردم! 

۱۰. یه دختر جوون اومد و گفت: برام سونوگرافی بنویسین. لازم که نیست بنویسین از کجا؟! گفتم: چرا لازمه. حالا از کجا؟ گفت: رحم! 

۱۱. شیفتو که تحویل پزشک شیفت بعد دادم یه نگاهی کرد و گفت: چه شیفت شلوغی داشتی! گفتم: از کجا فهمیدین؟ گفت: از تعداد «آبسلانگ» (چوبهای معاینه حلق) توی سطل! 

۱۲. برای خانمه نسخه نوشتم که گفت: شما دیگه هر روز اینجائین؟ گفتم: نه اینجا که از دو روز دیگه شخصی میشه. گفت: خوب اگه مریض نشیم اشکالی نداره! 

۱۳. خانمه میگفت: دیشب اومدم اینجا خانم دکتری که اینجا بود گفت: فشارت پائینه سرم مینویسم گفتم: نمیخوام. 

گفتم: خوب چرا نخواستین؟ گفت: از بس خانم دکترش بداخلاق بود! 

۱۴. دیشب فشار یه مَردو گرفتم که گفت: آقای دکتر «نظم»م هم خوب بود؟ گفتم: چی تون؟ 

با انگشتهای دست راستش مچ دست چپشو گرفت و با تاکید گفت: ن ... ظ ... مم!