جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰)

سلام 

هفته پیش رفتم یه جائی که برای این بخش پر از سوژه بود امیدوارم که خوشتون بیاد!: 

۱. برای یه نفر توی نسخه قرص کوتریموکسازول نوشتم٬ چند دقیقه بعد اومد داروهاشو نشونم بده دیدم به جاش بهش قرص دایجستیو دادن حالا این دوتا چطور با هم اشتباه شده بودن خدا میدونه. 

۲. من هنوز نفهمیدم چه حکمتیه هر وقت شیفت شبم از ساعت ۷ صبح چندتا پیرزن میان و میخوان براشون آزمایش قند و چربی بنویسم و بعد تا ساعت هشت و نیم مینشینن پشت در آزمایشگاه تا باز بشه شما میدونین؟! 

۳. یکی از پزشکهای خانواده که اهل شمال کشور بود جدیدا برگشت ولایت خودشون٬ روز اولی که رفتم به جاش پیرزنه بهم گفت: آقای دکتر! حالا تو پزشک عمومی هستی یا فقط همین امروز اینجائی؟! 

۴. دوتا زن با هم اومدن٬ برای یکیشون نسخه نوشتم که دومی گفت: آقای دکتر! من هم مریضم برم از خونه دفترچه ام رو بیارم برام نسخه بنویسی؟ گفتم: چرا همین حالا نیاوردی؟ گفت: آخه حالا برای خودم نیومدم فقط اومدم که همسایه مون تنها نباشه! 

۵. چند روز پیش یه خانم باردار جواب آزمایشاتشو آورد که دیدم یه عفونت ادراری درست و حسابی داره. یه نگاه به تاریخ آزمایشش کردم که دیدم مال ۱۱ فروردینه! گفتم: چرا زودتر جواب آزمایشتو نیاوردی؟ گفت: آخه مسئول آزمایشگاه اینجا انتقالی گرفته بود و رفته بود و کسی نبود در آزمایشگاهو باز کنه! (بیچاره زنه بیچاره بچه اش) 

۶. دستمو گذاشتم روی پیشونی بچه که مادرش پرسید: تب داره آقای دکتر؟ گفتم: بله. گفت: معلوم بود از دیروز شکمش خیلی خشک بود! 

۷. تا خواستم شروع کنم برای پیرزنه نسخه بنویسم گفت: فقط برای من آمپول بنویس. گفتم: چرا؟ گفت: آخه دارم دارو مصرف میکنم دکترم گفته حق نداری با اینها هیچ داروی دیگه ای بخوری! 

۸. به خانمه گفتم: بچه تون انگل داره. کَس دیگه ای هم توی خونه تون انگل داره که بچه تون ازش گرفته باشه؟ گفت: بله زن داداشم و چند لحظه بعد گفت: راستی زن داداشم دختر خاله ام هم هست٬ تاثیر داره؟! 

۹. مَرده نشست روی صندلی و گفت: فکر کنم گلوم عفونت کرده آخه از دهنم خیلی بوی نفرت میاد!! (ترجمه: خودم هم نفهمیدم به خدا!!)

۱۰. پیرمرده گفت: من بدنم همیشه ضعف داره هر چند وقت یه بار میام برام چندتا آمپول تربیتی مینویسن (ترجمه: آمپول تقویتی) 

۱۱. ساعت دو و نیم صبح بود که یه خانمو با اُفت فشار خون آوردن. میدونستم که اگه سرم بنویسم بعدا تزریقاتمون کلی غرغر میکنه. پس گفتم: آمپول تقویتی میزنین براتون بنویسم؟ گفت: بله بیزحمت بگین بریزنش توی سرمم! 

۱۲. پیرزنه میگفت: قطره های چشمم تموم شده برام بنویس. گفتم: قطره هاتون چی بودن؟ گفت: نمیدونم گفتم: جلدشون چه رنگی بود؟ گفت: یادم نیست اما یه آب سفیدی توشون بود!

مقایسه

سلام 

چندی پیش فرصتی دست داد تا بخشی از یکی از جشن های خانه سینما رو ببینم. 

خیلی از هنرپیشه هائی که دوست داشتم اونجا بودند همه شاد و خندون٬‌ درحال صحبت و شوخی با همدیگه. مجریهائی هم که درحال اجرای برنامه بودند چیزی از اونها کم نداشتند٬ خلاصه که واقعا یه جشن بود با یه شب فراموش نشدنی (البته در حدی که در جامعه امروز ما قابل قبوله). 

نمیدونم چرا با دیدن این فیلم یاد گردهمائیهای روز پزشک و سایر گردهمائیهای همکاران افتادم. 

جشنهائی که در اونها همه درحالی که با بهترین لباسهائی که میتونستن تهیه کنن اومدن٬ گفتگو و خنده فقط محدود میشه به همکلاسیهای سابق و همکارهای نزدیک فعلی و در بقیه موارد همه صمّ بکم سرجاشون نشستن و به حرفهای مجری گوش میدن که یا داره براشون بیماریها رو یادآوری میکنه یا در مراسم جشن و شادی چند شعر نو و کهنه براشون میخونه. 

واقعا چرا؟ 

اگه اونها با مردم سروکار دارند و به محض خروج از منزل با جمع شدن هوادارانشون روبرو میشن که مارو هم خیلی از مردم میشناسن فقط با این تفاوت کوچیک که ما همیشه به جای مردمی شاد و مهربون با آدمهای بیماری روبروئیم که انگار بیماریشون تقصیر ماست و حالا هم وظیفه داریم کاری کنیم که به محض اینکه بیماریشونو با اوقات تلخی و توپ و تشر برامون گفتند حالشون یکدفعه خوب بشه! 

اگه مردم اونها رو دعای خیر میکنند و بهشون علاقه دارند هر روز ما رو هم دعا میکنند و امیدوارند که ثروتمون زیاد بشه (نشنیدین با هرکی مشکل دارن میگن امیدوارم پولشو صرف دوا و دکتر کنه؟) شاید هم ما دارای قدرت پولشوئی هستیم و خودمون خبر نداریم. 

اگه اونها از همون جوونی و شاید بچگی کارشونو شروع کردن و برای بازی همیشه درحال سفرند ما هم تا زمان ظاهر شدن موهای سپید سر و صورتمون در حال درس خوندنیم و تازه بعد از اون و زمانی که وارد بازار کار شدیم میفهمیم که چه اشتباهی کردیم که پزشک شدیم. 

از نظر درآمدی هم که فرقی بینمون نیست٬ اگه اونها سالی چند فیلم بازی میکنند و برای هر فیلم دهها میلیون میگیرند ما هم یکماه درحال دیدن مریض و کشیکهای شبانه روزی هستیم تا در آخرماه چند صد هزار تومن حقوق بگیریم. 

از امکانات رفاهی هم که چی بگم؟ اگه اونها صندوق حمایت از پیشکسوتان دارند و با بالاتر رفتن تجربه دستمزدشون هم بیشتر میشه ما هم کلی برامون امکانات رفاهی گذاشتند. 

قبلا یه مجله نظام پزشکی داشتیم که میومد دم خونه که دیگه اونو هم باید خودمون بریم و بگیریم. 

تازه برای خرید بعضی از ماشینهای گرون قیمت و تورهای خارجی هم چند صد هزار تومن تخفیف داریم٬ ماشینها و تورهائی که اگه توی خواب سوارشون بشیم یا به اون مسافرتها بریم. 

چند سالی هم هست که با چند هتل برامون قرارداد بسته اند و چند درصد ازشون تخفیف گرفتند٬ هتلهائی که کافیه چند شب توی اونها باشیم تا مجبور بشیم حقوق یک ماهمونو بدیم حالا چه با تخفیف چه بی تخفیف. 

از همه مهمتر٬ برای ورود به میادین تنیس ورزشگاه انقلاب هم چند درصد تخفیف برامون گذاشتن که واقعا خیلی به درد ما که در شهرها و روستاهای دورافتاده کشور درحال کار هستیم میخوره. 

کافیه یا باز هم ادامه بدم؟ 

راستی مدتی پیش سی دی مهمونی خصوصی اعضای یکی از تیمهای فوتبال مشهور کشورو دیدم و به این فکر فرو رفتم که ..... 

پ.ن۱: این نوشته رو نوشتم تا برای نشریه سپید بفرستم که یادم افتاد امشب باید آپ کنم. فکر کنم به عنوان متنی که جائی یادداشتش نکرده بودم و از بر مینوشتم متن بدی نشده باشه. 

پ.ن۲: امروز صبح با خانم دکتر خالقی تماس گرفتم که گفتند جشن انتشار شماره ۲۰۰ سپید به دلیل پیدا نکردن یه سالن مناسب (از چه نظر؟!) فعلا لغو شده. گفتیم یه سر هم به بهونه این جشن به نمایشگاه کتاب میزنیما! 

پ.ن۳: خوشبختانه دردسری که اول پست قبلی ازش یاد کردم دیروز حل شد. انگار یه بار سنگینو از روی دوشم برداشتن (نپرسین جریان چی بود چون نمیگم!!) 

پ.ن۴: دکتر «ج» که توی شماره ۱۰ این پست ازش حرف زدم یادتون هست؟ دیروز توی یه دفترچه مهرشو دیدم که زیر اسمش نوشته بود: متخصص اطفال آی زورم آورد آیییییییی 

پ.ن۵: راستی امروز روز ماما بود که به همه ماماهای محترم تبریک میگم بخصوص به مسئول امور درمان شبکه سرکار خانم «ر»

خبر مهم

سلام

برای اولین بار دارم از توی کافی نت پست میگذارم به دلیل اینکه به یکی قول دادم.

اما اول بگم که چرا از کافی نت

موضوع اینه که من دوشنبه شیفت بودم سه شنبه غروب هم که اومدم سر کامپیوتر تا هر دو وبلاگمو آپ کنم دیدم کانکت نمیشه

زنگ زدیم به مرکز ADSL ولایت که کلی راهنمائی کردند و بعد گفتند مودم رو چند دقیقه خاموش کنین تا بعد درست بشه

ما هم خاموش و روشن کردیم و دیدیم درست نشده دوباره زنگ زدیم که دیدیم تعطیل کرده اند!!

چهارشنبه هم شیفت بودم و امروز ظهر که اومدم دیدم همچنان خبری از اینترنت نیست

پس زنگ زدم تهران که بعد از حدود یکساعت «این کارو بکن اون کارو نکن» گفتند ایراد از خط نیست خود کامپیوترتون مشکل داره

الان هم کامپیوتر توی مغازه روبروئی در حال تعمیره و من توی کافی نتم

اما نکته جالب اینکه صاحب مغازه گفت من اینجا ADSL  ندارم یه مقدار روش کار میکنم و امیدوارم که درست بشه!!

و اما قول:

فکر نمیکنم دوست خوبمون «دکتر سارا» نیازی به معرفی داشته باشه

مدتی پیش ایشون بخش نظرات وبلاگشونو بستند و برام یه نظر خصوصی گذاشتند که دیگه از دست کامنتهای نامربوط بعضی ها خسته شده و شاید تا مدتی آپ نکنه بخصوص که داره درس خوندنو برای امتحان امسال هم شروع میکنه

چند روز پیش بود که دیدم وبلاگ دکتر سارا حذف شده و بعد یه کامنت دیگه اومد که ..... ولش کن دلیلشو نمینویسم!

و اما سه شنبه شب که نتونستم برم توی اینترنت برای چند دقیقه با گوشی موبایلم کانکت شدم و دیدم یه کامنت خصوصی از دکتر سارا برام اومده که عینا اینجا براتون کپیش میکنم

«سلام دکتر ربولی
نمیدونم چه ادم بیکار و علافی رفته ادرس وبلاگ قبلیمو به اسم خودش ثبت کرده یه جوری اینجا بنویس که اون من نیستم
فکر کن ممکنه چیزایی بنویسه که به نفع من نباشه یا سوء استفاده کنه

»

من هم همونجا براش پیام گذاشتم و قول دادم که پنجشنبه این مطلبو بنویسم

به این ترتیب من رسما اعلام میکنم که وبلاگ دکتر سارا درحال حاضر توسط ایشان آپ نمیشود

مراقب نظراتی که احتمالا در این وبلاگ میگذارید باشید (اگه هم نظر نگذارید که چه بهتر)

اگه کامپیوترم درست شد به زودی اون پستو هم میگذارم

ممنون که بعضی از شما نگرانم شدید