جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

پایان تلخ (روزی که بیمه آمد (2) و ادامه)

سلام

فکر میکنم جمله "یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایانه" بعد از اکران فیلم "درباره الی" بین مردم رواج پیدا کرد. و واقعا هم جمله درستیه. متاسفانه توی سالهای اخیر مشکلات خیلی بیشتر از خوشی ها بوده. توی پایان سال 1402 هم دو موضوع کاملا متفاوت حالمو گرفتند که امیدوارم باعث بشه در سال آینده اتفاقات خوب زیادی برام بیفته و دیگه از تلخی بی پایان خبری نباشه. میخواستم آخر سالی یک پست خاطرات جدید بگذارم اما ظاهرا قسمت نبود. شاید توی پست بعدی.

 

ادامه مطلب ...

معر جدید!

سلام

چند ماه پیش بود که نمیدونم چرا به سرم زد وقتی بعضی از همکاران مطلبی را توی گروه پزشکان شبکه مینویسند در اون مورد یکی دو بیت از همون "معر"هایی که چندبار توی وبلاگ گذاشتم هم بنویسم. یک بار وقتی مامور بیمه با آقای "ر" (یکی از پرسنل شبکه که قبلا هم توی وبلاگ ازشون نوشتم)  اومدند توی درمونگاهی که من اون روز کار میکردم، یکدفعه آقای "ر" شروع کرد به تعریف از من و  وسط حرفهاش گفت: آقای دکتر شعر هم میگن! جناب مامور بیمه هم گفتند: میتونی چند بیت درمورد مشکلات بیمه ها و نسخه نوشتن توی سامانه ها هم بگی؟ گفتم: نمیدونم. تا ببینم چی میشه. گفت: اگه گفتی برام بفرست.

دوهفته گذشت و من حتی یک بیت هم به ذهنم نرسید. اما یک روز یکدفعه شروع کردم به نوشتن و نوشتم و نوشتم و نوشتم و .... و وقتی تموم شد دیدم حدود صد بیت شده!! اونو هم برای آقای "ر" فرستادم و هم مامور بیمه که هردوشون کلی تشویق کردند و بعد گفتند: حالا یه بار سر فرصت میخونیمش و دیگه خبری نشد .

چند هفته بعد که مامور بیمه را دیدم گفت: شعرتو میخوام بفرستم تهران برای اداره کل بیمه اجازه هست؟ گفتم: خواهش میکنم. و بعد دوباره خبری نشد!

حالا که چندماه گذشته و هم آقای "ر" و هم جناب مامور بیمه با افراد دیگه ای جایگزین شدن تصادفا توی گوشی این "معر" را پیدا کردم و گفتم حالا که چیزی ندارم بنویسم حداقل این معر را بگذارم توی وبلاگ. ببخشید که باعث میشه حوصله تون سربره!

 

ادامه مطلب ...

خاطرات (از نظر خودم) جالب (276)

سلام

1. برای دختره نسخه مینوشتم که مادرش گفت: امسال دانشگاه قبول شده. از وقتی میره دانشگاه دیگه هرشب میشینه توی اتاقش و تا نصف شب میکشه! گفتم: چی میکشه؟ گفت: خب گرافیک قبول شده دیگه!

2. مرده گفت: یه چیزی بگم؟ گفتم: بفرمایید. گفت: من از سال هشتاد و پنج ساکن اینجا شدم و بعضی وقتها که اومدم درمونگاه شما ویزیتم کردین. گفتم: خب؟ گفت: قیافه تون از اون موقع هیچ تغییری نکرده. فقط موهاتون داره سفید میشه چطور آخه؟!

3. به خانمه گفتم: بفرمایید. گفت: من همیشه پریودم هفت روزه بود. این بار پنج روزه تموم شد!

4.مرده گفت: از دیروز گلوم درد میکنه. دیشب هم اومدم اینجا و دارو داد ولی خوب نشدم. معاینه اش کردم و شروع کردم به نوشتن نسخه که گفت: میگم دکتره دیشب اصلا گلومو نگاه هم نکرد. پس چطور برام دارو نوشت؟!

5. به یه بچه گفتم: سرفه هات خلط داره؟ بچه به مادرش گفت: خلط دیگه چیه؟ مادره گفت: وقتی سرفه میکنی یه چیز سفت میاد توی گلوت؟ بچه گفت: آهان! همونها که من قورتشون میدم؟!

6. مرده اومد توی مطب و گفت: دیشب خونه مادرم اینها بودیم. نشستیم و یکی یکی دکترهای این درمونگاهو بررسی کردیم. آخرش هم تو را پسندیدیم! خداروشکر که الان خودت اینجایی! (البته بعید نیست هرکس دیگه ای هم که شیفت بود همینو بهش میگفت!)

7. نصف شب دیدم آقا و خانم مسئول تزریقات نشستن و دارن افسوس میخورن. گفتم: چی شده؟ آقای مسئول تزریقات گفت: خانم دکتر ... که چند سال پیش طرح بود یادته؟ گفتم: بله چطور؟ گفت: استوریشو توی اینستا دیدی؟ گفتم: نه چطور؟ گفت: رفته کانادا. اونجا یه همسایه کویتی داشته که میاد دم خونه خانم دکتر و میگه اگه میشه آمپول منو بزنین. خانم دکتر هم براش میزنه. همسایه اش هم برای تشکر یه ساعت مچی بهش داده. گفتم: خب؟ گفت: عکس ساعت را استوری کرده بود. اینجا رفتم و قیمتش کردم گفتند پنجاه میلیونه! (دیگه روم نشد بپرسم مگه چه ساعتی بوده؟)

۸. پیرزنه گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: من کبدهای آنزیمیم بالاست!

۹. خانمه گفت: این قرصها را هم برام بنویس.  گفتم: چندتا بنویسم؟ گفت: روزی دوتا ازشون میخورم. سی تا بنویس که برای دوماهم بشه!

10. خانمه گفت: پهلوم درد میکرد. سونوگرافی هم رفتم که طبیعی بود. جواب سونوگرافی را ازش گرفتم و نگاهش کردم و گفتم: سنگ کلیه داشتین. گفت: بله خودم هم خوندمش و دیدم که نوشته سنگ دیده شد. اما دکتره که سونوگرافی میکرد گفت سونوگرافیت سالمه من هم گفتم بالاخره هرچی باشه دکتره بهتر میدونه!

11. توی یه مرکز دوپزشکه خانمه جواب آزمایش بچه شو آورد. گفتم: آزمایشش سالمه. گفت: پس چرا دلش درد میکنه؟ گفتم: من که اصلا ندیدمش. بعد بالای برگه را خوندم و گفتم: خانم دکتر که این آزمایشو نوشتن الان توی اتاق کناری هستن. میخواین با خودشون صحبت کنین. خانمه هم تشکر کرد و رفت. حدودا پونزده دقیقه بعد یه مرد اومد و گفت: جواب آزمایشمو بردم خانم دکتر ببینه گفت بیارمش پیش شما. گفتم: چرا؟ گفت: نمیدونم!

12. خانمه گفت: کد ارجاع برام بزن میخوام برم پیش متخصص جراحی مغز و اعصاب. حتما بنویس متخصص جراحی مغز و اعصاب دیروز اومدم اینجا دکتره اشتباه نوشته بود برای جراح مغز و اعصاب!

پ.ن1. چند هفته پیش از این سایت یک پرداخت سیصدهزار تومنی داشتم و بعد از چند روز دیگه اصلا سایتش برام باز نمیشه! الان فقط هرچند شب یک بار توی خونه نگاهی به مطالبشون میکنم. اما نه مثل قبل هر روز. این هم از بخت مایه!

پ.ن2. (14+) به نظر شما من چه حسی باید داشته باشم وقتی میشنوم یکی از آقایون معلم دوران ابتداییم که چند سال پیش همسرشو از دست داده را با پسر مجردش دستگیر کردن. اون هم به این جرم که شبها میرفتن روی پشت بام همسایه و از توی نورگیر مشغول تماشای رابطه همسایه ها میشدن!