جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

شیفت عجیب

سلام

این پست را میخواستم به عنوان یک قسمت از پستهای خاطرات بنویسم اما دیدم بیش از حد خلاصه میشه. نهایتا تصمیم گرفتم توی یک پست جدا بنویسمش. اگه زیاد جالب نشده ببخشید.

چند هفته پیش شیفت بودم. صبح توی یکی از درمونگاههای روستایی بودم و ظهر از همونجا مستقیم رفتم سر شیفت. میتونستم یه سر برم خونه و بعد برم سر شیفت. اما وقتی هیچکس اون موقع خونه نبود عملا فرقی نمیکرد. و به همین دلیل خیلی زودتر از زمان تعویض شیفت به درمونگاه رسیدم. با ورود به درمونگاه با دیدن تعداد وحشتناک افرادی که روی صندلی های داخل سالن نشسته بودند متعجب شدم. رفتم توی مطب که با دکتر شیفت قبل صحبت کنم که متوجه شدم مطبی درکار نیست و توی اون اتاق سه تا صندلی دندون پزشکی گذاشتند و سه نفر مشغول کار روی دندونهای سه نفر هستند که روی صندلی ها نشستند. توی اتاق کناری و  اتاق دندون پزشکی هم همین طور بود. رفتم سراغ پذیرش و گفتم: چه خبره؟ گفت: از بسیج جامعه پزشکی اومدن. بعد سرشو آورد جلو و گفت: بدبختمون کردن! از دیروز اینجا غلغله است. گفتم: اون وقت تا کِی نهضت ادامه دارد؟ گفت: تا ساعت چهار. فردا هم هستند. گفتم: دکتر .... کو؟ گفت: اون آخر سالن. توی اتاق بهداشت محیط نشسته.

رفتم سراغ دکتر و وسط دیدن مریضها با هم سلام و تعارفی کردیم و اجازه گرفتم که برم توی اتاق استراحت. رفتم توی اتاق که متوجه شدم یخچال اونجا هنوز خرابه (از چند هفته پیش هربار که میرفتم اونجا میدیدم خرابه و به شبکه اطلاع میدادم و هربار میگفتند فردا پیگیری میکنیم!) دوباره یه پیامک برای مسئولش فرستادم و همون جواب همیشگیو دریافت کردم. مطمئن بودم که وقتی شیفتم شروع بشه سرم غلغله میشه. طبیعتا وقتی کسی تا درمونگاه اومده حتما یه سری هم به دکتر میزنه دیگه! پس نشستم و ناهارمو خوردم و شامی که آورده بودم بردم تا بگذارم توی یخچال پرسنل. چون روز بعد جمعه بود و برمیگشتم خونه دیگه صبحانه ای نبرده بودم. اونجا بود که تصادفا یکی از آقایون دندون پزشک را دیدم که از قبل میشناختمش. توی چند دقیقه ای که درحال استراحت و خوردن چای بود نشستیم و با هم صحبت کردیم. در همین زمان بود که گفتند ناهار اومده. همه تشریف بیارن بیرون و ناهار بخورن. مریضها هم چند دقیقه بشینن. پرسنل درمونگاه هم یکی یکی اومدند پیش من و این مکالمه بین من و همه شون به صورت جدا جدا شکل گرفت:

-: دکتر ناهار آوردن. بیا بریم بیرون ناهار بخوریم.

+: خیلی ممنون. من ناهارمو خوردم.

_: چقدر زود خوردی!

+: خب دیگه.

_: خب اشکال نداره بیا دوباره بخور! مفته!

+: ممنون جا ندارم دیگه چطور بخورم؟!

پرسنل رفتند بیرون و من هم برگشتم توی اتاق استراحت. چند دقیقه بعد دندونپزشکها برگشتند سر کار و بعد منو هم برای اولین بار صدا کردند. رفتن توی اون مطب موقت همانا و میخکوب شدن همونجا و هجوم مریضها هم همانا!

تازه سرم کمی خلوت شده بود که یکی از خانمهای دندونپزشک وارد مطب شد. صورتش به وضوح از عرق خیس بود و اخم وحشتناکی داشت. گفتم: بفرمایید. گفت: دکتر! اینجا مسکّن چی دارین؟ گفتم: چی میخواین؟ گفت: مورفین! پتیدین! .... یه لحظه فکر کردم از پرسنل همیشگی درمونگاهه که با هم شوخی داریم. انگشتهامو روی صورتم کشیدم و گفتم: وای خاک عالم! مورفین؟ گفت: هه هه هه خوشمزه! من هربار پریود میشم دردم شدیده. تا مورفین نزنم خوب نمیشم. دارین؟ گفتم: برم ببینم.

نمیتونم بگم دروغ میگفت اما اولین باری بود که کسی به چنین دلیلی ازم مورفین میخواست. بالاخره هرچی بود همکار هم بود. رفتم داروخونه و جریانو گفتم. خانم مسئول داروخونه گفت: مورفین برای پریود؟ مطمئنی که به یه دلیل دیگه نمیخواد؟ گفتم: مطمئن نیستم! حالا چی بهش بگم؟ گفت: فقط یه نصف آمپول پتیدین داریم. گفتم: خب همونو براش مینویسم. فرم مخصوص نوشتن داروهای مخدر را برای خانم دکتر پر کردم و توی قسمت علت تجویز هم نوشتم سنگ کلیه! (خدا از سر تقصیراتمون بگذره) بعد برگشتم توی مطب و به خانم دکتر گفتم بره داروخونه و داروشو بگیره. چند دقیقه بعد بود که خانم دکتر اومد دم در و گفت: دکتر! گفتم: بفرمایین. گفت: جونمو خریدی! و رفت.

قرار بود برنامه تا ساعت چهار ادامه داشته باشه. اما ساعت از پنج گذشته بود و هوا تاریک شده بود و مریضها تموم نشده بودند. تا این که مسئول برنامه اومد وسط سالن و از همه مریضهایی که باقی مونده بودند عذرخواهی کرد و ازشون خواهش کرد برن و فرداصبح برگردن. مریضها هم کلی غرغر کردند و بعد رفتند. دندونپزشکها هم وسایلشونو جمع و جور کردند و راهی شدند. دو سه تا از خانم دکترها گفتند ارزش نداره که این همه راه بریم و صبح برگردیم. و رفتند توی پانسیون دندونپزشک اونجا که به دلیل تعطیلات موقتا خالی بود. اون خانم دکتر هم دوباره برگشت دم مطب و دوباره گفت: دکتر! جونمو خریدی! و رفت.

با رفتن اعضای بسیج جامعه پزشکی سرمون کمی خلوت تر شد. اما تا یکی دو ساعت بعد نشد از مطب بیرون بیام. بعد هم مریضها یکی یکی می اومدند تا این که ساعت به حدود نه رسید. دیگه گرسنه ام شده بود از مطب بیرون اومدم تا به پرسنل بگم کم کم بریم برای شام که دیدم همه نشستن و مشغول خوردن غذاهایی هستند که از ناهار اعضای بسیج جامعه پزشکی باقی مونده بود. من هم غذایی که توی یخچال پرسنل گذاشته بودم برداشتم و رفتم توی اتاق استراحت و مشغول خوردن شام شدم و بعد دوباره برگشتم توی مطب.

ساعت ده و چند دقیقه شب بود که یه خانم جوان باردار با شوهرش اومد توی مطب. گفتم: بفرمایید. خانمه گفت: از یکی دو ساعت پیش دردم شروع شده! یه لحظه هنگ کردم. بعد گفتم: وقت زایمانتون کِی بوده؟ گفت: بیستم. گفتم: پس چرا زودتر نیومدین؟ گفت: خب درد نداشتم. حالا درد دارم! به شوهرش گفتم: آقا! ما اینجا هیچ کاری نمیتونیم برای خانمتون بکنیم. فقط میتونیم بفرستیمش بیمارستان. رفتم سراغ پرسنل و گفتم راننده آمبولانسو صدا کنن. یکیشون گفت: دکتر اگه مریض زایمانیه بهتر نیست از 115 بخوایم که ببردش؟ بالاخره اگه وسط راه زایمان کنه اونها بهتر سردرمیارن. دیدم حرفش منطقیه. گوشی درمونگاهو برداشتم و شماره 115 را گرفتم. جریانو برای کسی که گوشی را برداشته بود تعریف کردم که گفت: گوشیو وصل میکنم با دکترمون صحبت کنین. چند ثانیه بعد پزشکشون جواب داد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: دهانه رحم مریضتون چند سانت باز شده؟ گفتم: نمیدونم من معاینه اش نکردم. گفت: خب معاینه کنید و اگه دیدین واقعا توی فاز زایمانه دوباره زنگ بزنین!

حرفش از نظر پزشکی منطقی بود و من قانونا باید اون خانمو معاینه میکردم و بعد زنگ میزدم. اما توی اون منطقه دورافتاده کی جرات داشت به شوهر یه زن 25 ساله که میخواست برای اولین بار زایمان کنه بگه میخوام زنتو معاینه کنم؟! به خانم مسئول تزریقات و خانم مسئول داروخونه گفتم که هردوشون گفتند ما بلد نیستیم. نهایتا چند دقیقه بعد دوباره زنگ زدم به 115 و گفتم: پنج سانت باز شده بود. چند دقیقه بعد آمبولانس مجهز 115 دم در درمونگاه بود و پرسنلش اول کلی از اون خانم سوال کردند و بعد دوباره به پزشکشون زنگ زدند و نهایتا قرار شد ببرنش. بعد اومدند و به آقای مسئول تزریقات گفتند: ما خانم همراهمون نیست. این مریض هم همراه خانم نداره. شما بهیار خانمتونو بدین تا با ما بیاد. آقای مسئول تزریقات هم گفت: نخیر! من اجازه نمیدم. اومدیم همین حالا یه خانم اومد اینجا تا نوار قلب بگیره. من که نمیتونم ازش نوار بگیرم. بعد کلی سر این موضوع بحث کردند و بعد مامورین 115 رفتند بیرون درمونگاه و با دکترشون صحبت کردند و بعد هم خانمه را از آمبولانس پیاده کردند و آوردندش توی درمونگاه و رفتند!

نهایتا ناچار شدم با آمبولانس درمونگاه اعزامش کنم. و جالب این که به همون دلیلی که گفتم خانم مسئول تزریقات باهاش نرفت و آقای مسئول تزریقات باهاش رفت! گرچه خیالم راحت بود که بعیده به این زودی ها زایمان کنه.

ساعت از دوازده شب گذشته بود که آمبولانس برگشت. از آقای مسئول تزریقات پرسیدم: چی شد؟ گفت: "هیچی! تا بردیمش توی درمونگاه مامایی توی بیمارستان، مامایی که اونجا بود بهش گفت مگه تو همونی نیستی که من دیروز همین جا دیدم و گفتم این دردها را ممکنه داشته باشی و حالا حالاها وقت زایمانت نیست؟ خانمه هم گفت بله! ماما هم گفت مرخصی بلندشو برو!" گفتم: اما به من گفت وقت زایمانم بیستمه! گفت: بله اما بیستم بهمن!

پ.ن1. شاید براتون جالب باشه که دوباره میلو توی دیوار ظاهر شد!

پ.ن2. به کسانی که به فیلمهای ملایم و خانوادگی علاقه دارند، دیدن فیلم "آبجی" را توصیه میکنم.

بعدنوشت: با تشکر از "یک عدد ی" عزیز

نظرات 42 + ارسال نظر
امیرحسام دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 02:37 ق.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. حمله ای که قبلاً می گفتید، شلوغی را بهتر تداعی می کنه.

سلام
بله حق با شماست. اما قبلا به دلایلی اسم این پست را عوض کرده ام و دیگه جرات ندارم عوضش کنم.

خورشید جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 03:26 ق.ظ

شنیدم بخاطر سختی درسها و شرایط ممکنه تو دوران دانشجویی کارشون به اعتیاد بکشه البته الان دانشجوی معتاد تو همه رشته ها متاسفانه هست ولی همیشه برام سواله دکتر مگه مسوول جون مردم نیست اگه توشرایطی باشه که بهش مواد نرسه چی به سر مریض هاش میاد؟
یه دندون پزشکی رفتم که دکترش دندوناش از شدت اعتیاد داغون بود و بوی سیگار وحشتناکی می داد فکر کن دستاشم می لرزید ترسیدم بلایی سر دهان و دندانم بیاره دیگه نرفتم

بله و مسئله اینه که گروه پزشکی بیشتر از بقیه مردم با مضرات این چیزها آشنا هستند.
یکی از اقوام ما هم هر روز مشغول مصرف مواد با یکی از متخصصین مشهور ولایت بود!

صبا دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 02:44 ق.ظ https://gharetanhaei.blog.ir/

یه بار من از این گیرهایی که خودتون به بقیه میدین بدم!
هر بار اومدم وبلاگتون رو باز کردم این پست یه عنوان داشت قراره همین جوری هی عنوانش رو عوض کنید آیا

حق با شماست.
شرمنده اما به دلایلی مجبور شدم.

عسل بانو یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 01:55 ب.ظ

چرا اسم پست رو عوض کردید؟
البته که واسه من اسم خوشایندی نبود. چون توی بچگی فیلمی با نام شب 29 م دیدیم که توش یه زن غش می کرد و یادمه از دیدن این فیلم خیلی ترسیدم.

اتفاقا به دلیل همون فیلم اون اسمو گذاشته بودم.
و به دلایلی عوضش کردم که امکان بازگو کردنش نیست شرمنده

لیمو چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 10:39 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com

سلام دکتر
من حیرت زده و ناراحتم. کامنتم برای این پست کو؟ :(
قبلا فقط بلاگفا کامنتهام رو میخورد و حالا بلاگ اسکای هم به این درجه نائل شده گویا.
+ من کلا از اعتیاد میترسم و از مخدر بیشتر یعنی حتی اگر در حال مرگ هم باشم از روی ترس ممکنه بگم بهم مسکن هم نزنید. شما تصور کنید آدم معتاد چقدر میترسونتم...
وای از دست خانومه عصبی شدم! خب تو که میتونی بیای تا درمانگاه یا بری بیمارستان از اول پاشو برو چرا وقت بقیه و آمبولانس رو میگیری.
+ میلوی طفلک...

سلام
باور کنید من همه کامنتها را تایید کردم.
حق دارین بترسین اعتیاد واقعا ترسناکه

همینو بگو

من دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 04:03 ب.ظ

سلام دوباره
منظورم این بود که کنار هم قرار گرفتن این همه ویژگی در یک نفر عجیبه و البته ترسناک: زن، پزشک، ... تا آخر.

سلام
زن پزشک که تا دلتون بخواد فراوونه. اما بقیه اش را موافقم

من یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 10:59 ب.ظ

سلام این بار ترسناک بود. زن، پزشک، خدمت داوطلبانه، بسیجی، معتاد، کلک زدن؟ با هم جور درنمی‌آید یک جای کار یا شاید هم بیشتر میلنگه :

سلام
زندگی همیشه میتونه ترسناک باشه.

مامان خانومی یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 04:49 ب.ظ http://mamankhanomiii.blogfa.com

عجب داستانی شده این خانوم باردار ! فقط تاریخ زایمانش که حسابی سرکارتون گذاشته . به تظرم تو همه درمانگاهها باید حداقل یه ماما وجود داشته باشه چه برای چنین مواقعی چه مثلا خانومهایی که دردی مشکلی چیزی دارن و نمیتونن راحت با یه پزشک اقا درمیون بذارن

واقعا
توی همه درمونگاهها ماما هست اما توی وقت اداری.
توی شیفتهای عصر و شب چون همه شون خانمند و بیشتر درمونگاهها اتاق استراحت به میزان لازم ندارند مشکله. حالا بحث مالیش برای شبکه به کنار.

مهربانو یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 03:44 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

میلوی طفل معصوم

بله

تارا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 12:09 ب.ظ http://rogam.blogfa.com

نه متاسفانه.دقیقا شش روزی بود که دوربین مشکل فنی پیدا کرده بود.و قرار بود دوربین جدید نصب بشه.و من فکر میکنم ایشون کاملا در جریان نبود دوربین بودند.و با خیال راحت سراغ نارکوتیک رفتن.
البته منم نبود دوربین رو توی چشم ریاست و حراست بیمارستان کردم.و گفتم چرا بخش شلوغی مثل اورژانس پس از یک هفته هنوز فاقد دوربین باید باشه.من اینو از علوم پزشکی استان پیگیری میکنم....و خب انگار تهدید تو خالی من اثر مثبت داشت

عجب
کار خوبی کردید

تارا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 07:38 ق.ظ http://rogam.blogfa.com

امان از دست این دکترهای ادکت......یه شب که شیفت بودم و اتفاقا مسئول شیفت.نمیدونم کی و چطور کلید نارکوتیک ازم زد.موقعی که خواستم شیفت تحویل بدم دیدم ای وای بر من.مخدرها کو؟؟؟؟؟
مورفین پنج عدد
فنتانیل۳ عدد
پتدین یک عدد
متادون چهارتا
پروپوفول که توی یخچال هم بود دوتا زده بود
پنج تا مگلومین هم توی کمد داشتیم که سه تا از؟مگلومین هم برده بود.آخه مگلومین دیگه واسه چت بود.خلاصه بخاطر این موضوع منه بیچاره حراستی شدم.خدا ازش نگذره.البته که همه منو میشناختن توی بیمارستان.و آوازه این خانم دکتر ادکت هم همه جا پر بود.من واقعا نفهمیدم توی شلوغی اورژانس چطور کلید رو از من دزدید

واقعا امان.
وقتی جایی باشند که دسترسی راحت تره و یک بار بتونن از اون طریق نیازشون را برآورده کنند دیگه ول نمیکنن.
دوربین نداشتین؟

فرزان شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 09:40 ب.ظ

سلام
مرسی
نی نی را بردیم و گفتند یکم اکسیژن خونش پایینه و سینش خس خس میکنه اگه تا یه هفته دیگه خوب نشد بیاریدش بستری کنید

سلام
خواهش
امیدوارم کار به اونجاها نرسه.

سارینا۲ شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 08:51 ب.ظ http://sarina-2.blogfa.ir

سلام آقای دکتر
چه ماجرایی داشته خانم در حال زایمان
خوب شد کسی معاینه اش نکرد
راستی با پولتون کاری نکردید؟
کاهش ارزش ریال که خیال توقف نداره انگار

سلام
بله شیفت خاصی بود.
فعلا توی حسابیه که قراره روش وام بگیرم. اما واقعا هنوز نمیدونیم چکارش کنیم! بخصوص که طلا هم فعلا داره وحشتناک بالا میره و میترسم بخریم و یکدفعه سقوط کنه.

شیشه شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.sangoshishee.blogsky.com

سلام
من امثال اون آقا رو از نزدیک دیدم و درک میکنم که چرا یک پزشک مرد حاضر به معاینه نیست ، من مردی رو دیدم که در مترو آقایی بلند شد و جاش رو داد به خانم باردار همراه اون مرد ،مرد اول نشست صدای چند تا خانم که در واگن بودند در اومد که بزار خانمت بشینه گفت گناه داره گرمای بدن اون رو صندلی هست ، خودش نشست یکم باسنش رو تکون داد ، انگار انتقال گرما صورت گرفت بعد بلند شد خانمش نشست، بعد با همچین عتیقه هایی در جامعه بگیم بزار پزشک مرد زنت رو معاینه کنه

سلام
واقعا با کسی که با گرمای باقیمونده یه نفر روی صندلی مترو تحریک میشه چطور باید رفتار کرد؟

دزیره شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 08:51 ق.ظ https://desire7777.blogsky.com/

یعنی اون خانم دکتر واقعا نصف امپول مخدر قوی برای درد پریود میخواسته ؟!!!!
ضمن احترام به شما اقای دکتر به عنوان یک پزشک باید اون خانم رو معاینه میکردین اجازه شوهر؟!!!اگر واقعا در شرایط حادی بود و اتفاق دیگه ای میفتاد چی ؟

من که شک دارم واقعا علتش همین باشه.
حق با شماست. اما نهایتا باید به بیمارستان اعزام میشد. چه با معاینه چه بی معاینه.

فرزان جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 07:40 ب.ظ

سلام اقای دکتر
خسته نباشید
ببخشید یسوال دارم ازتون اگه ممکنه جواب بدید ممنون میشم
یکی از اقوام بچش بدنیا اومده و حدودا بیست روزشه
اوایل رنگش سفید تر بود
الان یکم رنگ پوستش تیره شده
اما چیزی که باعث نگرانی ما شده اینه که لبای بچه یکم تیرس
اما رنگ ناخن ها و پوست دست و....اوکیه
ممکنه بخاطر کمبود اکسیژن باشه؟
حقیقتا ترسیدیم و میخوایم اگه مشکلیه ببریمش پیش متخصص
هرچند تا الان چندین بار بردنش پیش پزشک برای زردی و.... و دکتر چیزی بهشون نگفتن

سلام
بله احتمالش هست
اگه بتونین ببرین پیش متخصص که خیلی هم خوبه. حداقل خیالتون راحت میشه.

زری.. جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 03:56 ب.ظ https://maneveshteh.blog.ir

اگر یکی معاینه اش میکرد، دیگه فرت و‌فرت الکی یکماه زودتر نمیاومد درمانگاه! میغهمید هر دفعه الکی اومدن یعنی چی!

لیمو جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 12:55 ب.ظ http://From-m.blogsky.com

درود اقای دکتر
من یه مدت میرفتم کتابخونه ی بیمارستانِ شهرمون درس میخوندم بعد یه خانم دکتری بود میومد برای تخصص بخونه و هرروز در ملاعام به خودش یه آمپولی میزد ! بعدش هم چشماش قرمز می‌شد و یه وضعی !

میگم قدیما مگه دکترا محرم نبودن ؟! تازه من یادمه قدیما چند تایی دکتر متخصص زنانِ مرد هم تو شهر ما بودن !
حالا این مورد این خانم باردار که هیچی ولی اگه یه مورد جدی ای پیش بیاد واقعا شوهر طرف نمیذاره دکتر زن شو معاینه کنه ؟! این چه کاریه خب ؟!

هیچ وقت نفهمیدم در جواب درود چی باید گفت! درود علیکم؟ بر شما هم درود؟
این طور که میگین خیلی اوضاعش خراب بوده
حق با شماست. اما مریضها خودشون انتخاب میکنن که برن پیش متخصص مَرد. نه توی درمونگاهها با دکتر شانسی
نپرسیدم. اما باتوجه به غیرتی که توی این مردم هست بعید میدونم اجازه میداد.

نیلو پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 11:07 ب.ظ http://nil-nil.blogfa.com

خدا قوت دکتر، تا حالا ندیدم یه دکتر انقدر همراهی کنه واسه مریض و البته تجویز مسکن برای یکی

سپاسگزارم
بالاخره همکار بود

مادر خونه پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 08:59 ب.ظ

آقای دکتر!!!
دارم به این نتیجه میرسم که فقط وقتایی که تنهام باید بیام اینجارو بخونم!چون بقیه هم پیگیر متن میشن !و من نمیتونم خودمو کنترل کنم
از خنده ریسه میرم وقتی به این فکر میکنم اون آقاهه چه فکری میکرد
آخ تا الان سر درد داشتم با این پسته خوب شد
جونمو نجات دادی دکتر

خب همه تون با هم بخندین
نجات دادم یا خریدم؟

زینب چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 07:53 ب.ظ

وای خدایا چقدر بامزه گفتین
پنج سانت
قشنگ وسط رو گرفتین


جریان خانم دکتر اهل دل ادامه نداشت؟

ممنون
بله
نخیر صبح پیش از این که برسه من از اونجا رفتم.

زهره چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 05:57 ب.ظ https://shahrivar03.blogsky.com/

حیف بود این پست یک شماره از خاطرات میشد

واقعا

مریم چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 05:32 ب.ظ

خیر آقای دکتر، دختر من عجول بود تصمیم گرفته بود تو ۳۵ هفتگی بدنیا بیاد ! حالا خیلی اصطلاحات علمیش رو نمیدونم ولی چون پسرم هم در اولین روز ۳۸ هفتگی اونم خواست طبیعی بدنیا بیاد، دکترم در اصطلاح عامیانه گفت رحمت و شرایط بدنیت جوریه که عین مایکروفر زود بعمل میاره بچه رو

عجب

امید چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 12:38 ب.ظ

واقعا عجیبه
خانمه- دندون پزشکه - بسیجیه تاز مورفین هم میزنه
چه شود
چه دهنی سرویس کنه از مردم

خب کارش همینه دیگه

تیلوتیلو چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 10:44 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/


سلام و روز بخیر
چقدر سوت و کور شده بلاگ اسکای
چه خبره؟
البته هرچی هم بلاگ اسکای سوت و کور باشه برای نویسنده های خوب مثل شما روز به روز آمار بازدید بالا و بالاتر میره

سلام
وقتی بی خبر میرین همین میشه دیگه! خیلی ها هم مینویسن و کامنتها را جواب نمیدن!
نویسنده خوب؟ من؟ شوخی میکنین دیگه؟

آسمان چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 10:38 ق.ظ http://avare.blog.ir

وای دکتر! در مورد خانوم دکتره منتظر بودم مثلا معتادی چیزی بوده باشه خودشو جای دکتر جا زده بوده باشه! یا حالا هر چیز دیگری. یه کمی پایانش باز موند
این خانم باردار هم خیلی جالب بود. هیشکی شک نکرد که بیستم کدوم ماه :))) این که شما چطور 5 سانت تشخیص دادین هم خودش یه پیشرفتی در علم پزشکی به حساب میاد. نکنه ازون اشعه ها از چشاتون ساطع میشه که ما نمیبینیم؟
ولی خدایی خیلیه که دکتر جرات نکنه مریضشو معاینه کنه. اونم جایی که لازمه

دکتر که بود. اما ممکنه همزمان درجه معتادی هم داشته باشه
واقعا دیگه الکی که دکتر نشدیم بالاخره
من بهش نگفتم اما واقعا شک دارم که اجازه معاینه میداد.

مریم چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 07:47 ق.ظ

البته آقای دکتر امیدوارم با اون دردها اون خانم بیچاره جون سالم به در برده باشه !
من سال ۹۴ دخترمو باردار بودم، جالب ترین چیز اینه که تاریخ زایمانم ۲۵ بهمن بود که البته دکتر برای ۱۱ بهمن تاریخ سزارین داده بود ، از حدودای ۱۴ دی دردهای گاه و بیگاه داشتم رفتم دکتر گفتن انقاباضات چی‌چیه ، خواستی یه آمپول بزن که الام اسمش یادم نیست ! نشون به اون نشون که ۲۱ دی از صبح با درد از خواب بیدار شدم ، زنگ زدم به همسرم اومد دنبالم رفتیم بیمارستان بهمن تهران که یکی از مشهورترین بیمارستان‌های خصوصی تهرانه، معاینه آزمایش ، نوار قلب جنین ! گفتن بله یه سری انقباضات داری که البته منظم هستن ولی چون ۳۵ هفته هستی نمیشه خیلی بهش اعتماد کرد ( من با هر کدوم از اون انقاباضات زمین رو از درد گاز میزدم ) ! پاشو برو بیرون زنگ میزنیم با دکترت مشاوره میکنیم ! منو حتی از بلوک زایمان بیرون کردن ! دکتر هم بعد از ۲ ساعت تلفنش رو جواب داد و گفت این خانم هفته‌ی پیش هم اومد پیشم گفتم فلان آمپول رو بزن ! بره خونه استراحت کنه ! نشون به اون نشون که ساعت ۸:۲۰ شب همون ۲۱ دی در ۳۵ هفتگی دخترم بدنیا اومد ! بچه‌م انقدررر سرش تو کانال زایمان گیر کرده بود که تا مدتها دفرمه بود سرش !
و چون من سابقه‌ی سزارین داشتم ، اون ۱۴-۱۵ ساعت انقباضات پارگی رحم داده بود ! شانس آوردیم دکتر میگفت لحظه‌ای که داشتم کله‌ی بچه رو میگرفتم یادم افتاد تو قبلا سزارین شده بود و شکم رو شکافته بود و دیده بود بله !!! و خلاصه خدا رحم کرد جفتمون زنده موندیم ! اینم بگم بچه نارس نبود کاااملا ترم با ۳ کیلو وزن و ۵۰ سانت قد !
لطفا از این به بعد حساسیت بیشتری داشته باشید تو این موارد ! مخصوصا ماماها

عجب
ممنون برای به اشتراک گذاری خاطره تون.
خوشحالم که حال هردوتون خوبه.
یعنی توی تعیین تاریخ زایمان اشتباه کرده بودند؟

رها سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 09:09 ب.ظ

شاید میلو بزرگتر شده باشه شیطانیًا کمتر شده باشه. دوباره بگیرینش

زهره سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 05:48 ب.ظ

پگاه سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 05:33 ب.ظ

تو اون کتاب خاطرات یک پزشک جوان نوشته بولگاکف شرح اعتیاد خودش به مورفین رو هم نوشته.
اینکه الکی گفتین پنج سانت باز شده و مسئله رو راحت حل کردید خیلی بامزه بود، کلی خندیدم. پنج سانت خیلی زیاده ها
اون اورژانسی ها با چه وجدانی این خانومو گذاشتن و رفتن! خوبه طرف جو گیر بوده، زود اومده بوده، در واقع داشته مانور زایمان با پزشکان فرضی رو تمرین میکرده

پس واجب شد برم بخونمش.
خنده تون مستدام البته برای یه پریمی پار از پنج سانت تا زایمان هم چندساعت وقت میبره!
چه عرض کنم؟

ستی سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 05:04 ب.ظ

چه فرهنگ سنتی و عقب افتاده ای داریم... شوهر و احتمالا خود زن! حاضر هست جانش در خطر بیفته ولی یک جنس مخالف!!! معاینه نکنه.... لابد میگه تهش اینه که اگر بمیرم! شهید حساب میام و می رم بهشت...
بنده ی خدا خانم دکتر... چه قدر کار پزشکی سخته....
چه جالب؛ ۲۰ بهمن! ولی شما کار درستی کردین و اعزام کردید... این نشان دهنده ی مسوولیت پذیری شما و ریسک نکردن شما بر سر جان بیمار هستش...

راستش من اصلا بهش نگفتم اما خب واقعا فکر نمی‌کنم دست کم به این راحتی اجازه معاینه میداد.
واقعا
بله بعدا گفتم خوب شد ۱۱۵ نبردش وگرنه شرفمون میرفت

شادی سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 03:12 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

من منتظر ادامه داستان هیجان انگیز خانم دکتر بودم
اینایی که دنبال غذای مفت هستن مخزن دارن و برای بعدشون ذخیره میشه؟ از این جور آدما زیاد دیدم دور و برم. مخصوصا توی اداره ها

شرمنده دیگه چیزی نگفت
چه عرض کنم؟

الف مثل الی سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 12:59 ب.ظ

سلام
منتظربودم آخرش خانم دکتر یک چیزی بگه یا بعدش خودتون یک چیزی بفهمین
البته من نمیدونستم مورفین اینقدر خاصه که باعث تعجب بشه. فکر میکردم تفاوتش فقط در تجویزشه. یک مسکن با تجویز پزشک محسوب میشه.

کاش ازش میپرسیدین و پروسه معاینه پیش میرفتین و جماعتی با علامت سوال مواجه نمیکردین. شما فرهادی نباشین‌شما مسول سوالات ذهن ما هستین


آخی، طفلی فکر کرده زودتر بچه اش دنیا میاد..وقتی ۷ماهه دنیا میان.۸ ماهه ممکن نیس؟
بی تجربه بودن، فقر اطلاعات و... .

بسیج دندون پزشکی چیه؟نشنیدم

گربه برگردونین،متعلق به شماست
هرچند از حیوون توی خونه استقبال نمیکنم.

سلام
نخیر خبر دیگه ای نشد.
کلا برای داروهای مخدر گیر میدن.
جلو شوهرش جرات نکردم فرهادی؟
بله
بسیج جامعه پزشکی. همیشه مربوط به دندون پزشکی نیست.
چشم

آتشی برنگ آسمان سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 12:21 ب.ظ https://atashibrangaseman.blogsky.com

اون خانومه به کنار، همسرش چ سرخوش بود
شما هم که با چشم خوب پنج سانت باز شده رو گزارش دادید و رفت ماه بعد زایمان کنه


الکی که دکتر نشدیم آخه

تیلوتیلو سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 12:04 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

میدونید بلاگ اسکای همچنان به ما اطلاع رسانی نمیکنه پست های شما را ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من شرمنده ام

تیلوتیلو سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 12:04 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام جناب دکتر
حالا جون اون خانم را چند خریدین؟

برای زایمان هم اشکال نداره
من برعکس بقیه دقیقا درک کردم که شما بنا برشرایط مجبور بودید که این دروغ را بگید
و اینکه اون خانم بالاخره با اون استرس باید میرفت بیمارستان ... حتی اگه بعدش با یه کلمه برگرده

سلام
نصف آمپول پتیدین
ممنون از لطف شما

من سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 11:01 ق.ظ

سلام
چرا در مورد مسائل زنانه اینقدر حساسید و به دروغ متوسل میشید؟
سوالهاتون را دقیقتر بپرسید بیستم چه ماهی اگر ازش پرسیده بودید ده نفر تو زحمت نمی افتادند.

سلام
بله حق با شماست. قبول دارم که من هم اشتباه کردم.
اما فکر نمیکردم اون خانم هم این طور ما را به اشتباه بندازه.

نسیم سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 10:49 ق.ظ

کلا مملکت خر تو خریه خدایی
اون دندونپزشکه واقعا برای درد پریود مخدر میخواست
همش منتظر بودم تهش یه چیز دیگه بگین راجع بش
دختره 25 ساله اینقدر شوت!!!
فقط بلد بوده.....

بیشتر از این حرفا!
بعید میدونم اما دیگه صداشو درنیاوردیم
خب دیگه چیزی نگفت و رفت چی میگفتم؟
اونو هم تازه یاد گرفته بود

پریمهر سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 09:22 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

بسیج جامعه پزشکی تو بخش دندون پزشکی خیلی بازده خوبی نداشته، افرادی که از این طریق دندونشون عصب کشی و پر شده بعد ار یکی دو سال دوباره نیاز به عصب کشی پیدا کردن.
غذای مفت برای کارمند خسته خیلی میچسپه
بعضیا زمان پریودی درد شدیدی تجربه میکنن ولی کادر درمان بیشتر از داروهای مخدر استفاده میکن.
خوب شد نیروی خودتون باهاش بوده و فهمیده جریان چیه، ممکنه فردادوباره مراجعه کنه

طبیعتا بستگی به مهارت طرف و دلسوزیش موقع کار کردن داره.
واقعا گرچه به من نرسید
بله اما مورفین آخه؟
بله شانس آوردیم

فاطمه سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 08:52 ق.ظ

من فکر میکردم طرح بسیج پزشکی تمام شده، چقدر خوبه که هست هنوز.
خانمه کجای دنیا بوده که نمیدونسته زایمان نه ماه تمامه نه هشت ماه؟سنشم که پایین نبوده خدا رو شکر

نخیر با قدرت ادامه داره
چی بگم؟ منو هم به اشتباه انداخت

صبا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 05:54 ق.ظ https://gharetanhaei.blog.ir/

عنوان پست : این داستان چوپان دروغگو

من. سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1402 ساعت 02:12 ق.ظ

یکی از اقوامم گربه داشت.خونسون ویلایی بود تو حیاط شون بود.ازش خسته شدن میبردنش بیرون برمیگشت..ی بار انداختنش تو گونی بردنش خیلی دورتر بازم برگشت.ی بار با ماشین بردنش ی جا خیلی خیلی دورتر و خودشونم همون اطراف رفتن تفریح..شب ک برگشتن دیدن گربه هه زودتر رسیده هوای خونه رو داشتا تا اونا برسن


بله جهت یابی گربه ها عالیه
اما میلوخان که تا حالا به خونه ما برنگشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد