جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

یک پست تلخ

سلام

این روزها فقط درحال بد آوردن هستم. از مسائل و موارد خیلی کوچیک گرفته تا مسائل بزرگ تر.

مثلا هنوز حقوق خرداد ماه ما پرداخت نشده و از طرف دیگه ناچار شدم به دو نفر از همکاران که اونها هم آخر ماه پول کم آورده بودن پول قرض بدم. حالا من موندم و حدود یک میلیون ته حسابم و حدود چهار میلیون قسط وام که باید تا روز یکم مرداد پرداخت کنم.

از طرف دیگه خواهر گرامی رفت پیش دکترش برای عمل دومش که CT-SCAN انجام داد و بهمون گفتند اون توده ای که باقی مونده بزرگ تر نشده ولی اون طرفی که عمل کرده دوباره عود کرده و این بار چون توده به عصب زوج دهم چسبیده قابل جراحی نیست و باید پرتو درمانی بشه.

پسر خاله گرامی که ساکن آفریقا بود یادتون هست؟ از چند ماه پیش دیدم داره پیجهای کاریابی توی کانادا را لایک میکنه و حدس زدم که خبرهایی باشه. بعد یک روز فهمیدیم راهی کانادا شدن و فعلا مهمون برادر خانمش هستن. اونجا پسر پنج ساله اش دل درد میگیره و میبرنش دکتر که چون اقامت کانادا نداشتن و هزینه درمانش خیلی زیاد می‌شده از خیرش میگذرن و با داروهای خونگی درمانش میکنن تا این که یک شب یکدفعه بدحال میشه و ناچار میشن آمبولانس خبر کنن. میبرنش بیمارستان و بعد از معاینات براش تشخیص تومور معده دادن! این هم از وضعیت پسرخاله که تازه میخواست سر و سامانی به زندگی خودش بده 

امیدوارم پست بعدی پست بهتری باشه.

بعدنوشت:

همین الان یک پیام خصوصی دریافت کردم.

از طرف عزیزی که (دست کم با اسمی که برام کامنت گذاشتن) نمیشناسمشون.

اگر کسی میتونه کمکشون کنه لطفا اعلام بفرمایند. اما با تقبل کامل مسئولیت از طرف خودشون.

این هم پیامی که گفتم:

سلام
دکتر لطفا جوابتون منفی هم بود بی جواب نذارید
به خاطر مسائلی که خودتون خوب میدونید من در حال حاضر به شدت در مضیقه هستم
هم بدهی های قبلی و هم هزینه های جاری
کسی رو سراغ دارید بتونه در قبال سفته وام بده(چون چیزی برای ضمانت ندارم و ضامنی هم ندارم فقط سفته)
به شدت همه درها به روم بسته است

خاطرات (از نظر خودم) جالب (251)

سلام

۱. از خواب بیدارم کردند تا یک بچه را ببینم که از سه روز پیش داره استفراغ میکنه. داروهاشو نوشتم و نسخه را دادم دست مادرش و از مطب رفت بیرون، بعد چون مدتی بود نسخه ای توی سامانه نزده بودم و از سایت خارج شده بود دوباره یوزر و پسورد زدم و وارد سایت شدم و داروها رو زدم توی سامانه بعد از مطب اومدم بیرون که دیدم خانمه و بچه اش نشستن توی سالن. گفتم: مسئول داروخونه نبود؟ گفت: کارت عابربانک ندارم. نشستم وقتی شوهرم داره میره سر کار برام بیاره!

۲. یک دسته کاغذ به اندازه سرنسخه روی میز بود که بالاشون آرم مرکز بهداشت را نداشت. یکی دوتا نسخه روشون نوشتم که مسئول پذیرش اومد توی مطب و گفت: روی اینها نسخه ننویسین ایراد میگیرن. بعد یک دسته سرنسخه آرم دار گذاشت روی میز و گفت: روی اینها بنویسین. گفتم: چشم. پیرمرده که نشسته بود تا براش نسخه بنویسم گفت: به دکتر دستور نده! تا چند سال پیش چوپونی میکردی حالا اومدی به دکتر دستور میدی؟!

۳. به پیرمرده گفتم: فشارتون پایینه سرم میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من تا به حال به اندازه همه سرمهایی که توی داروخانه تون هست سرم زدم. هرچی میخوای بنویس!

۴. خانمه بچه شو آورده بود. نسخه شو که نوشتم یک برگ فرم ارجاع گذاشت روی میز و گفت: اینو هم مهر کنین تا اگه با داروهای شما بهتر نشد ببرمش پیش متخصص!

5. به مرده گفتم: الان توی خونه هیچ داروئی مصرف میکنین؟ گفت: قرص قند میخورم. این که دیگه یه چیز بدیهیه!

6. نسخه یک بچه را نوشتم و داشتم مهرش میکردم که پدرش گفت: راستی خوب شد یادم انداختین پاش هم سوخته!

7. خانمه بچه شو با استفراغ آورده بود. گفت: آمپول براش بنویس. بچه گفت: نهههه! آخه من که از صبح تا حالا دیگه استفراغ نکردم. مادرش گفت: چرا به خدا از صبح تا حالا سه بار استفراغ کردی!

8. میخواستم نوشتن نسخه مرده را شروع کنم که گفت: اول یک صلوات بر کوروش ختم کن بعد شروع کن به نوشتن تا اثر کنه!

9. (16+) خواستم توی گلوی پیرزنه را ببینم که دخترش به ماسکش اشاره کرد و گفت: مامان بکش پایین. چند لحظه بعد میخواستم فشارشو بگیرم که دخترش به آستینش اشاره کرد و گفت: حالا بکش بالا!

10. نسخه بچه را که نوشتم به اتوسکوپ (دستگاه دیدن داخل گوش) اشاره کرد و به مادرش گفت: مامان! این چیه؟ مادرش گفت: به تو چه! بیا بریم!

11. یکی از خانمهای همکار اومد توی مطب و وسط صحبتهاش گفت: ببخشید میگم شما که این همه سال دارین کار میکنین تا به حال اتفاق جالبی براتون نیفتاده؟ گفتم: چطور؟ گفت: مدتیه شروع کردم اتفاقات جالب همکارانو توی یک دفترچه مینویسم. گفتم: نه فعلا که چیزی یادم نمیاد!

12. فشار پیرزنه را که گرفتم گفت: یکی از این دستگاه ها توی خونه داریم اما خراب شده. بیارم درستش میکنی؟!

پ.ن1. بچه ها از مدرسه تعطیل شدن و هر روز دارن میگن الان دو ساله که نرفتیم مسافرت! من هم که هم به خاطر مسائل مالی و هم از ترس بعضی از دوستان جرات سفر رفتن نداشتم! ( کامنتهای این پست را که یادتون نرفته؟!) تا این که بالاخره در برابر اصرارشون تسلیم شدم. سفر خارجی که با  وضعیت اقتصادی حال حاضر برامون مثل یک رویاست و حتی سفر با هواپیما هم برامون مشکله و نهایتا میتونیم باز هم با ماشین خودمون بریم سفر. اما هنوز نه زمان سفر مشخص شده و نه مکانش. یه لیست از شهرهائی که دوست داریم ببینیم داریم که یکی یکی دارن به علل مختلف حذف میشن. فعلا هنوز دو سه تا گزینه باقی مونده. تا ببینیم چی میشه.

پ.ن2. آقای دکتر به لطف همکلاسی های دوران دانشگاه که عملش کرده بودند تونست مرخصی استعلاجی شو هر چندماه یک بار تمدید کنه و حالا طبق قانون چون استعلاجیش بیشتر از یک سال طول کشیده رفته دنبال از کار افتادگی!

پ.ن3. عسل میگه: بابا! میدونی عدد 10 نحسه؟ میگم: نه! چطور؟ میگه: آخه هروقت که تو یا مامان یا عماد دارین با گوشیهاتون بازی میکنین و من میام و کنارتون میشینم میبازین!  میگم: خب این چه ربطی به عدد ده داره؟ میگه: خب من ده سالمه دیگه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (250)

سلام

طبق معمول خلاصه ای از خاطرات هر پنجاه پست یک بار:

201. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من اون قدر آمپول زدم که وقتی آب میخورم از همه جای بدنم آب میزنه بیرون!

202. مرده گفت: بنویس برم پیش ارتوپد. دفترچه بیمه شو مهر کردم و رفت. چند دقیقه بعد اومد و گفت: من گفتم برام عکس بنویسی پس کجا نوشتی؟ گفتم: شما گفتین ارتوپد، حالا عکس براتون بنویسم؟ گفت: از کجا؟ گفتم: من چه میدونم؟ در حالی که سرشو تکون میداد و از مطب بیرون میرفت گفت: مسخره است!

203. دفترچه بیمه روستایی مریضو مهر کردم تا بره پیش متخصص و علت ارجاعو نوشتم ادامه درمان. چند دقیقه بعد مریضه برگشت و گفت: چرا نوشتین برای ادرار درمانی؟!

204. مرده با درد شکم اومده بود. گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ خانمش گفت: آره دو ماه پیش عفونت ریه داشت! گفتم: خب الان که عفونت ریه نداره. گفت: میدونم اما شغلش هنوز همونه!

205. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: چندتا گاز هم بنویس. گفتم: گاز آزاده. گفت: پس چرا براش پول میگیرن؟!

206. (۱۳+) خانمه گفت: هروقت هوا سرد باشه و برم بیرون فورا لرز می‌کنم. فکر کنم یه جای بدنم یه سوراخ داره سرما میاد تو!

207. (۱۸+) خانمه گفت: چند روز پیش سقط کردم. گفتم: چند ماهتون بود؟ گفت: شش هفته. گفتم: بهتره به این زودی دوباره باردار نشین، یه مدت قرص بخورین. گفت: لازم نیست. شوهرم یه شهر دیگه سر کاره الان چهار ماهه که اصلا خونه نیومده!

208. ساعت حدود دو صبح بود و درمونگاه غلغله. راننده آمبولانس از اتاقش اومد بیرون و گفت: چه خبره؟ چرا این قدر شلوغه؟ گفتم: نمیدونم. زیر لب یه چیزی خوند و گفت: یه ورد خوندم تا صبح فقط یه مریض دیگه میاد! تا حدود سه بیدار موندم و مریضی نیومد و خوابیدم. صبح چند دقیقه پیش از این که پزشک شیفت صبح بیاد یه مریض دیگه اومد!

209. (۱۸+) چوبو برداشتم تا گلوی دختره رو ببینم که گفت: لطفا تا ته فرو نکنین!

210. به پیرمرده گفتم: فشارتون سیزدهه در حد خوردن قرص نیست. گفت: پس در حد چیه؟!

211. پیرزنه گفت: قرصهای فشارمو هم بنویس. میدونی که من از کدوم قرصها میخورم؟ گفتم: من از کجا باید بدونم؟ گفت: از اونجا که درسشو خوندی!

212. مرده دخترشو آورده بود و گفت: یه آمپول هم براش بنویس. دختره گفت: ببینین دکتر! شما تجربی خوندین من هم دارم تجربی میخونم، آمپول نمیخواد دیگه!

213. پیرمرده داروهایی که تازه براش نوشته بودم آورد و گفت: اینهارو هم باید بندازم توی آب جوش و بخورم؟ گفتم: من چنین چیزی براتون ننوشتم. کدومو میگین؟ یه نگاه کردم و گفتم: نه پدرجان! اینها پنبه الکله برای آمپول هاتون!

214. پیرزنه گفت: یادم رفت پوسته قرص فشارمو بیارم برام بنویس. گفتم: قرصتون چند میلی بود؟ گفت: نه چند میلی نبود. گرد بود یه خط هم وسطش بود!

215. مرده با مسئول پذیرش بحثش شد. وقتی اومد توی مطب گفت: آخه من که مرض ندارم بیام اینجا، مریضم که میام!

216. صبح رفتم توی یه مرکز شبانه روزی. خانم دکتری که شب پیش شیفت بود گفت: به نظر شما با این مسئول پذیرش چکار کنم؟ گفتم: چطور؟ گفت: دیشب ساعت دو از خواب بیدارم کرده و میگه یه نفر اومده و میگه من چندتا گوسفند دارم یکی شون از صبح ادرار نکرده!

217. مَرده گفت: چند روزه نفس که می کشم قفسه سینه ام درد میگیره. گوشیو گذاشتم جاهای مختلف قفسه سینه اش و گفتم نفس بکشه و یه سری معاینات و سوال و بعد هم نسخه شو نوشتم. از مطب که رفت بیرون به همراهش گفت: من که زیاد درس نخوندم میدونم قلبم کجاست این که مثلا دکتره نمیدونه!

218. نسخه خانمه را که نوشتم یه دفترچه دیگه گذاشت روی میز و گفت: هرچقدر به دخترم گفتم بیاد پیشتون گفت من روم نمیشه حالا میشه براش دارو بنویسین؟ گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: الان پونزده سالشه توی بینیش اصلا مو نداره!

219. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: میشه خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. رفت روی وزنه ایستاد. شوهرش رفت جلو و گفت: چند کیلوئی؟ خانمه اومد پائین و گفت: هیچی! خرابه، بیا بریم!

220. یه نفرو آوردن توی مرکز شبانه روزی و گفتن موقع خوردن غذا یه قطعه بزرگ گوشت توی گلوش گیر کرده. کارهای ابتدایی که میشد اونجا انجام داد (مثل مانور هایملیخ و ...) انجام دادیم و فایده ای نداشت. مرده داشت سر و صداش بلند میشد که نفسم گرفت و دارم خفه میشم و یه کاری بکنین و ... به ناچار به راننده آمبولانس گفتم ببردش بیمارستان. چند دقیقه بعد راننده زنگ زد و گفت: از دست انداز اول شهر که رد شدم لقمه رفت پایین، ببرمش بیمارستان یا برش گردونم؟!

221. راننده آمبولانس یه جعبه شیرینی آورد و گفت: اینو به مناسبت روز پزشک براتون خریدم. تشکر کردم و با بقیه همکارها شیرینی ها را خوردیم. بعد که تموم شدن گفت: الکی گفتم اینو برای تولد بچه ام خریده بودم!

222. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: نمیشه همش خودت بیایی اینجا؟ چندتا دختربچه و پسربچه ریختن اینجا و میگن ما دکتریم!

223. یه زن و شوهر نوزادشونو برای معاینه اولیه آوردن. دیدمش و گفتم: مشکلی نداره. پدرش گفت: دیگه تا کِی واکسن نداره؟ گفتم: دو ماهگی. گفت: اون وقت از کجا بفهمیم دو ماهش شده؟!! (خدائی یه لحظه شک کردم درست شنیدم یا نه؟!)

224. به دختره گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: نه. مادرش گفت: چرا داره هنوز شروع نشده!

225. به مرده گفتم: دل درد بچه تون چه زمانیه؟ گفت: از نیم ساعت پیش از خوردن غذا شروع میشه تا نیم ساعت بعد از خوردن غذا!

226. به مرده گفتم: براتون یه شربت مینویسم .... گفت: پس قرص سرماخوردگی نمینویسین؟ گفتم: چرا. گفت: چندتا کپسول هم بنویس. گفتم: نوشتم. گفت: من که تا آمپول نزنم اصلا خوب نمیشم. از مطب که رفت بیرون به همراهش گفت: این چه دکتریه؟ همه شو که خودم گفتم! (خب مهلت بده برادر من!)

227. (۱۸+) خانمی که اخیرا توی دو بیمارستان مختلف دو عمل جراحی مختلف انجام داده بود گفت: بیمارستان اولی خیلی خوب بود. مثلا پرستارهاش اون قدر قشنگ رگ میگرفتن که من اصلا نمیفهمیدم. اما توی بیمارستان دومی تا میخوابیدی روی تخت هل میدادن توش!

228. به خانمه گفتم: دهنتونو باز کنین. گفت: نمیخواد! صبح خودم توی آینه دیدم. یه چرک گنده روی این لوزه ام بود! شوهرش گفت: خب حالا دهنتو باز کن ببینه. گفت: خب برای چی؟ میخواد ببینه بعد بگه چرک داره. من که خودم دیدم میگم چرک داره!

229. پیرزنه گفت: از وقتی چشممو عمل کردم خیلی سرما میخورم. فکر کنم از همین سوراخی که توی چشمم درست کردن سرماها میرن توی بدنم!

230. برای خانمه دارو نوشتم و دفترچه شو دادم بهش. گفت: یه آزمایش کامل هم میخوام بدم. نوشتم. گفت: یه سونوگرافی از پستان هم برام مینویسی؟ نوشتم. گفت: یه سونوگرافی تیروئید هم بنویس اما توی یه برگ دیگه. گفتم: خب چرا یک جا انجامشون نمیدین؟ گفت: آخه مرکزی که برای سونوگرافی پستان میرم فقط مخصوص پستانه. نوشتم. گفت: حالا توی یه برگ دیگه یه سونوگرافی رحم و ضمائم بنویس. گفتم: اینو دیگه چرا جدا بنویسم؟ گفت: اون مرکزی که برای سونوی تیروئید میرم اصلا دستگاه سونوی رحمشو قبول ندارم!

231. درحال دیدن مریض بودم و هر چند ثانیه یک بار صدای یه خانم میومد که میگفت: بگی حالم خیلی بده ها! مریض که رفت بیرون یه پیرمرد اومد و نشست روی صندلی. گفتم: بفرمائید. گفت: حالم خیلی بده!

232.  شیفت شب بودم و درمونگاه غلغله بود. ساعت حدود دو بالاخره مریضها تموم شدند و رفتم توی اتاق استراحت و بلافاصله از هوش رفتم. ساعت حدود چهار با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم و دیدم خانم مسئول پذیرش زنگ زده. وقتی جواب دادم گفت: ببخشید دو سه بار زنگ اتاق استراحتو زدم و بیدار نشدین. عذرخواهی کردم و رفتم و مریضو دیدم. سه شب بعد دوباره با همین خانم شیفت بودم و دوباره همین اتفاق تکرار شد! وقتی مریضو دیدم و رفت، رفتم دم پذیرش و  گفتم: شرمنده اصلا سابقه نداشت من اینطور خوابم سنگین بشه. حالا دوبار پشت سر هم و هردوبار هم توی شیفت شما. گفت: من خوشحالم که وجودم این قدر بهتون آرامش میده که راحت میخوابین!

233. یکی از خانمهای مسئول تزریقات (که چند ماه پیش بعد از مدتها درگیری قضائی از شوهر معتادش جدا شده بود و حضانت دختر پنج شش ساله شو هم گرفته بود) اوقاتش تلخ بود. گفتم: چی شده؟ گفت: دیروز با ... (دخترش) رفتیم ... (یکی از گردشگاههای طبیعی نزدیک ولایت) که دیدیم یه عروس و داماد با ماشین عروس اومدن و با اقوامشون با یه فاصله حدودا صد متری از ما شروع کردند به رقصیدن و .... دخترم گفت: بریم تماشا؟ گفتم:من که حوصله شو ندارم خودت برو ولی خیلی مواظب باش. رفت و برگشت و دیدم همچنان داره میخنده و میرقصه. گفتم: چیه؟ گفت: عروسی بابام بود!

234. یک بچه شش ماهه را با اسهال آوردند. به مادرش گفتم: غذا هم بهش دادین یا فقط شیر خودتونو میخوره؟ گفت: بهمون گفتند از شش ماهگی دیگه باید بهش غذا بدیم. دیشب  پدرش رفت نون خامه ای خرید با بچه با هم خوردیم!

235. بچه تا اومد توی مطب فشارسنجو نشون داد و گفت: مامان! این چیه؟ مادرش گفت: این دستگاهه! نسخه شو که نوشتم و داشت میرفت بیرون چشمش افتاد به دستگاه حضور و غیاب و گفت: مامان! این چیه؟ مادرش گفت: این وسیله است!

236. مرده گفت: دیشب از خواب پریدم دیدم نفسم داره تنگی میکنه. به خودم گفتم نکنه میخوام کرونا بگیرم؟ یه ماسک زدم و خوابیدم!

237. (18+) یک شیفت شب وحشتناک را گذروندیم. صبح فردا خانم مسئول داروخونه که میخواست شیفت را به همکارش تحویل بده گفت: دیشب آقای دکتر تا صبح منو ترکوند!

238. مرده با دندون درد اومده بود. بهش گفتم: وضع دندونهاتون خرابه پیش دندون پزشک نرفتین؟ گفت: برادرم دانشجوی دندون پزشکیه. منتظرم درسش تموم بشه!

239. خانمه گفت: برام پنی سیلین بنویس. گفتم: تا حالا پنی سیلین زدین؟ گفت: نه. گفتم: خب پس ممکنه حساسیت داشته باشین. گفت: نه حساسیت ندارم سرما خوردم. شوهرم سرما خورده بود از اون گرفتم!

240. به خانمه گفتم: دلتون چه مواقعی درد میگیره؟ گفت: وقتی که جای شما خالی میرم توی دستشوئی!

241. پرونده داروهای بهداشت روان خانمه را نگاه کردم و گفتم: ظاهرا خیلی وقته که نیومدین قرصهاتونو بگیرین. گفت: آره از دفعه پیش که اومده بودم اینجا دیگه نیومدم!

242. مرده با یک توده چربی روی صورتش اومد و گفت: این فرم را مهر کن میخوام برم پیش متخصص اینو درش بیاره. درحال مهر کردن پرسیدم: درد که نداره؟ گفت: نه خانمم اصرار داره که درش بیارم وگرنه من مشکلی باهاش ندارم. شما به خانم خودتون نگاه نکنین که قیافه تون اصلا براش مهم نیست خانم من خیلی براش مهمه!

243. نسخه مرده را که نوشتم گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: نه! فقط دارم کم کم پیر میشم. میتونی کاری براش بکنی؟!

244. برای خانمه نسخه مینوشتم که تلفنش زنگ خورد. گوشی را برداشت و گفت: من الان توی دکترم بگذار وقتی اومدم بیرون بهت زنگ میزنم!

245. پسره گفت: برام فرم ارجاع مهر کنین برای دکتر گوش و حلق و بینی. البته من فقط با قسمت گوشش کار دارم!

246. دختره گفت: چند شبه که این سوراخ بینیم کویره اون یکیش دریا. شب بعد جاشون عوض میشه اون میشه کویر این میشه دریا! (ببخشید دریا خانم!)

247. پیرزنه گفت: از چند روز پیش دستم اون قدر درد میکنه که اصلا نمیتونم راه برم!

248. گلوی بچه را که نگاه کردم مادرش گفت: میشه یکی از این چوبها را برداره؟ گفتم: بفرمائید. بچه چوبو برداشت و بعد به چراغ قوه اشاره کرد و گفت: اینو هم میخوام!

249. خانمه گفت: یبوست دارم. هفته ای یک بار میرم دستشوئی و فقط چندتا نقل می‌گذارم کف دستشوئی!

بازی وبلاگی

سلام

باتوجه به اینکه دوستی که سفارش بازی وبلاگی را دادن به دلیل ابتلا به بیماری کرونا در منزل بستری هستند گفتم زودتر این پست را بگذارم تا شاید کمی گلودردشونو فراموش کنن!

خیلی فکر کردم که چه بازی بگذارم که هم تکراری نباشه و هم ولایت و ما رو لو نده تا این که بالاخره به یک ایده مسخره رسیدم!

تعداد خاطرات جمع شده هم به عدد هشت رسیده و ان شاالله به زودی یک پست جدید می‌گذارم!

پس این شما و این هم عکس در خونه ما!!

هر کسی که مثل من اهل کارهای بی مزه بود میتونه توی این بازی شرکت کنه