جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

شرمنده

سلام 

تصمیم داشتم امروز آپ کنم اما در یک اتفاق غیر منتظره و ناگهانی مودممون شکست!! 

الان بردمش مرکزش که گفتن فردا میگیم قابل تعمیر هست یا نه؟  

الان دارم توی کافی نت مینویسم

خدا بخیر کنه امیدوارم مجبور نشم یه مودم نو بخرم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۹)

سلام 

۱. خانمه بچه شو با درد شکم آورد و گفت: پارسال شکمش درد میکرد آزمایش دادیم گفتند انگل داره دارو بهش دادند٬ حالا باز دل درد گرفته یعنی هنوز انگله اون تو مونده؟! 

۲. خانمه میگفت: اینقدر تب دارم که از دیشب تا حالا فقط یه بادبزن دستم گرفتم و دارم شکممو باد میزنم تا خنک بشه! 

۳. به مَرده گفتم: چه قرصی برای فشار خونتون میخورین گفت: یه قرص ریز! 

۴. خانمه بچه شو آورده بود و میگفت: این هر ماه درست سر برج سرما میخوره اما این بار هنوز سر برج نشده به نظر شما چرا سرما خورده؟!! 

۵. پیرزنه گفت: آزمایشمو ببین. دیدم و  گفتم: آزمایشتون خوبه. گفت: خوبی از خودتونه! 

۶. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: این ماه سه بار ناقص شدم! (ترجمه: پریود شدم) 

۷. خانمه جواب آزمایش ادرار بچه شو آورده بود. گفتم: مشکلش چی بود که براش آزمایش نوشتن؟ گفت: توی مهد کودک گفتن آزمایش انگل براش بدین ما فکر کردیم با آزمایش ادرار معلوم میشه حالا انگار میگن نمیشه! (نکته جالبش این که هماچوری (خون در ادرار) داشت و فرستادمش سونوگرافی تا ببینیم علتش معلوم میشه؟!) 

۸. به خانمه که با درد پهلو اومده بود گفتم: تکرر ادرار هم دارین؟ گفت: هروقت که هندونه میخورم! 

۹. یه پیرزن ۹۳ ساله بدحالو آوردند٬ خانمی که همراهش بود گفت: آقای دکتر! لطفا فقط یه کاری بکنین که تا پنجشنبه آینده زنده بمونه آخه عروسی دخترمه! 

۱۰. راننده آمبولانس مرکز یه توده روی زبونش بود جراحی کرد و نمونه رو برد پاتولوژی. چند روز پیش جواب پاتولوژی رو آورده بود و میگفت: دکتر من نمیفهمم چرا با اینکه اینو فارسی نوشته من چیزی ازش نمیفهمم! 

۱۱. مسئول واکسیناسیون توی مرکز نبود٬ به ارباب رجوعش گفتیم: امروز دیگه نمیاد فردا بیائین. گفت: به شرطی که نگه چرا همون دیروز نیومدی! 

۱۲. خانمه بچه ۱۳ ماهه شو آورده بود و میگفت: درست حرف نمیزنه به نظر شما تازه زبون باز کرده یا مشکل داره؟! 

۱۳. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه ممنون آمپول میل ندارم! 

۱۴. پسره اومده بود و میگفت: چشمم قرمز شده و میسوزه رفتم پیش دکتر یه قطره داد که اون چشممو بیشتر میسوزوند دیگه نریختم توی چشمم! 

۱۵. خانمه میگفت: نمیدونم چرا ضعف دارم اما اشتها نه! 

۱۶. چند هفته پیش دکتر «د» (رئیس سابق شبکه لردگان) با من تماس گرفت و گفت: من دارم میرم برای شروع دوره رزیدنتی (تخصص) میتونی به جای من بری توی یه مرکز ترک اعتیاد؟ رفتم مرکزشو ببینم که پیداش نکردم. از یه مغازه دار آدرس پرسیدم که آدرس داد و آخرش گفت: یادت نره به دکتر بگو من معرفیت کردم بری اینجا! (جهت اطلاع: کارشو قبول نکردم) 

پ.ن۱: خوشبختانه عذرا خانم به وبلاگستان برگشتند. غمی که دارند فراموش شدنی نیست اما امیدوارم خدا بهشون صبر بده. 

پ.ن۲: اخوی گرامی رفتند تهران انتخاب واحد کردند و برگشتند و قراره چند روز دیگه برای ادامه تحصیل برن تهران. انشاءالله به زودی بار دیگر شاهد آپ کردن وبلاگشون خواهیم بود. 

بعد نوشت: 

الان با خبر شدم که مادربزرگ گرامی صبح امروز (شنبه) در هشتاد و چند سالگی فوت کرده. 

احتمالا یکی دو روزی در خدمت شما نخواهیم بود.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (28)

سلام

بی حرف اضافه میرم سراغ خاطرات این بار که کمیتش رفته بالا اما کیفیتش ....

1. خانمه بچه شو آورده بود که معاینه اش کنم، اما بچه آروم نمیشد و چنان جیغ و دادی راه انداخته بود که نگو. برای اینکه ساکت بشه یه دونه «آبسلانگ» دادم دستش تا مشغول بشه، یه نگاه بهش کرد و گفت: بستنی شو خودت خوردی چوبشو میدی به من؟! و گریه اش بلندتر از قبل شروع شد!!

2. یه بچه رو با استفراغ آوردند، براش دارو نوشتم، چند ساعت بعد دوباره آوردنش و با توپ و تشر گفتند: این که خوب نشد! گفتم: هنوز استفراغ میکنه؟ گفتند: نه استفراغش که همونوقت خوب شد، حالا اسهال داره!

3. به خانمه گفتم: بچه تون میتونه قرص بخوره؟ گفت: تو دکتری باید بفهمی میتونه یا نه؟!

4. خانمی دخترشو آورده بود و میگفت: دیشب یه انگل سیاه توی مدفوعش دیدم، رفتم توی کتابها گشتم، نه «آسکاریس» بود نه «اکسیور» آوردم براش یه آزمایش بنویسین ببینین چی بوده؟!

5. یه پسر جوون ساعت 1 نصف شب اومد قرص قند میخواست، مسئول پذیرش گفت: یه نوبت بگیر تا دکتر براش بنویسه. گفت: 3400 تومن بدم برای نوبت؟ یه نخود «شیره» بهش میدم هم قندش میاد پائین هم فشارش!

6. به مَرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت (دقیقا عین جملات خودش): چند روزه که آب بینیم از پشت حلقم میره توی ریه هام از اونجا میره توی کمرم تبدیل میشه به برونشیت!

7. پسره اومد و گفت: سرما خورده ام. معاینه اش کردم و وقتی میخواستم شروع کنم به نسخه نوشتن گفت: آقای دکتر! من هم شربت توی خونه دارم هم قرص هم کپسول، من اومدم اینجا فقط برای اینکه آمپولو بدون نسخه نمیدن!

8. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که گاهی وقتها انگار یه چیزیو توی گلوم میتکونند سرفه ام میگیره!

9. یه پسر جوون اومد و وقتی میخواستم نسخه بنویسم دیدم فقط داره میگه: من از مورفین متنفرم! از همراهش پرسیدم: یعنی چه؟ گفت: چند روزه توی «تَرک»ه بهشون گفتن: هیچ نوع داروی مورفین داری نباید استفاده کنه!

10. به مَرده گفتم: تا حالا آمپول پنی سیلین زدین؟ گفت: آره زده ام، خدا نصیب هیچ مسلمونی نکنه!

و اما چند خاطره از بچه های بدو ورود به دبستان (یه مرکز توی ولایت هست برای دانش آموزان بدو ورود استان که به موقع مراجعه نکرده اند و از همه جای استان میان)

11. مَرده بچه شو آورد برای معاینه، وقتی اومد تو و دید من دکترم بغض کرد و به باباش گفت: به مامانی میگم که منو آوردی پیش دکتر!

12. به خانمه گفتم: بچه تون هیچ مشکلی داره؟ گفت: مشکلش اینه که راه رفتن و رفتار و حرف زدنش درست عین آدم بزرگهاست (بچه به دلیل ADHD تحت درمان بود)!

13. به خانمه گفتم: توی خونواده تون هیچ مشکلی نداشتین؟ گفت: اون یکی بچه ام دوبار بعد از تب تشنج کرده. گفتم: داره دارو میخوره؟ گفت: نمیدونم، اون یکی بچه ام با پدرش زندگی میکنه!

14. داشتم یه بچه رو معاینه میکردم و مادرش در تمام مدت فقط به من خیره شده بود، آخر کار وقتی پرونده شو مهر کردم گفت: من هی میگم شما رو کجا دیدم؟ حالا شناختمتون یه بار اومدم درمونگاه .... پیشتون!

15. فشارسنجو بستم دور بازوی بچه که گفت: این دستگاه «بازو کوچیک کن»ه؟ گفتم: آره!

وقتی بازش کردم تا زمانی که مادرش به زور بردش بیرون فقط میگفت: واقعا کوچیک شده! یه چیزی بزن بزرگش کن!! 

بعد نوشت: احتمالا همه دوستان تا به حال مطلع شده اند٬ اما لازم میدونم به دوستان خوبمون عذرا خانم نویسنده وبلاگ وزین زندگی جاریست و خان داداش نویسنده وبلاگ آسمان هفتم به دلیل فوت پدر بزرگوارشون تسلیت بگم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۷)

سلام 

۱. خانمی اومده بود و میگفت: کلیه چپم چند روزه که درد میکنه٬ یه آزمایش برام بنویس. نوشتم٬ 

خانمه که داشت از در میرفت بیرون برگشت و گفت: حالا اگه کلیه راستم هم مشکل داشته باشه توی این آزمایش نشون میده؟! 

۲. پدری پرونده بهداشتی دخترشو آورد تا قسمت معاینه کلاس اول راهنمائی رو براش مهر کنم٬ پرونده رو گذاشت روی میز و گفت: بی زحمت اینو مهرش کن مال استخدام دخترم توی مدرسه است! 

۳. خانمه پسر یک ساله شو آورده بود و میگفت: از دیروز تا حالا دستش توی یک از گوشهاشه میشه ببینین؟ گفتم: کدوم گوشش؟ فکری کرد و گفت: یادم نیست! 

معاینه اش کردم و وقتی میخواست بره گفت: راستی چند روزه که مدفوعش هم خیلی بو میده یعنی از گوششه؟! 

۴. فشار مریضو که گرفتم همراهش گفت: آقای دکتر! دماسنجش خوب بود؟! 

۵. برای مریضی که نصف شب با درد شدید دندون اومده بود یه بسته قرص «نورتریپتیلین ۲۵» نوشتم تا موقع درد بگذاره روی دندونش. مسئول داروخونه صدام کرد و گفت: یه بسته قرص «نورتریپتیلین ۲۵» نداریم٬ ۲۵تا قرص «نورتریپتیلین ۱۰» بهش بدم؟! 

۶. خانمی که ضربه خورده بود و سرش ورم کرده بود اومده بود و با اصرار میخواست که با سرنگ خون سرشو بکشیم (!) بهیار مرکز گفت نمیتونم و او هم اومد پیش من و با اصرار میخواست من این کارو بکنم! دیدم ول نمیکنه آخرش گفتم: یه سرنگ مخصوص احتیاج داره که ما نداریم! گفت: اسمشو بنویس میرم میگیرم میام!! گفتم: نمیشه سرنگش فقط توی بیمارستان هست او هم پاشد رفت بیمارستان و ما یه نفس راحتی کشیدیم! 

۷. آقائی که با سرماخوردگی اومده بود میگفت: من اگه آمپول پنادر بزنم تب میکنم اما اگه اول یه پنی سیلین ۸۰۰۰۰۰ بزنم بعد پنادر تب نمیکنم لطفا بنویسین اول یه ۸۰۰۰۰۰ بهم بزنند! 

۸. خانمی با درد مفصل شانه چپ اومده بود٬ گفتم: این چند روزه با دستتون کار سنگین انجام ندادین؟ گفت: چرا چند روزه که دارم میرم تعلیم رانندگی! 

۹. برای یه بچه که اسهال گرفته بود نسخه نوشتم٬ پدرش گفت: چی بهش بدیم بخوره؟ گفتم: تا میتونین بهش مایعات بدین. گفت: ببخشین منظور از مایعات همون سوپه دیگه؟! 

۱۰. صبح با ماشین اداره میرفتم سر شیفت که راننده ازم پرسید: ببخشید آقای دکتر! شما از خوندن آزمایش هم سردرمیارین؟! 

۱۱. برای خانمه نسخه نوشتم و بعد گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا بعضی وقتها زیر زبونم میره روی ویبره! 

۱۲. به خانمه گفتم: تپش قلب هم دارین؟ گفت: آره اونقدر زیاد که گاهی وقتها صدای قلبمو نمیشنوم! 

۱۳. مسئول داروخونه یه نسخه رو آورد و گفت: آقای دکتر! اینی که نوشتین کپسول ایندومتاسنه؟ گفتم: بله گفت: شک کردم آخه «الف» اولشو خیلی بلند نوشتین! 

۱۴. یه نوزادو یه کم تحریک کردم تا چشمشو باز کنه و بتونم چشمشو معاینه کنم اما باز نکرد٬ مادربزرگش که همراهش اومده بود گفت: این انگار از همین حالا از دنیا سیره! 

۱۵. یه خانمی دفترچه بیمه پسرشو آورد و گفت: پسر من از اول لوس شده حالا هم هر چه که ازمون میخواد باید براش بخریم وگرنه همه چیزو میشکنه. حالا هم به بهونه کلاس قرآن اجازه داده که از خونه بیام بیرون و خواهرشو نگهداشته توی خونه و گفته: اگه اومدنت به خونه از کلاس قرآن بیشتر طول بکشه تا وقتی که برگردی کتکش میزنم! حالا اومدم یه قرصی بنویسین که تلخ نباشه بتونم با آبمیوه قاطی کنم بهش بدم آروم بشه دفترچه بیمه شو گرفتم و نگاه کردم٬ پسره فقط ۱۵ سالش بود!! 

۱۶. امروز صبح یه مریض داشتم به نام «رطب بانو»‌(!) که گفت: برام قرص سفید ننویسیا!! 

یه فامیل داشتیم قرص سفید زیاد خورد «چِل» (دیوانه) شد! فشار خونش وحشتناک بالا بود چون کاپتوپریلشو نخورده بود! فشارشو آوردم پائین و چون دیدم واقعا حاضر نیست قرص سفیدرنگ بخوره براش آتنولول نوشتم. وقتی میخواست بره بیرون گفت: خیلی ممنون امیدوارم خدا خیرتو ببینه!! 

پی نوشت: شما که توی پست پیش اینجا و اینجا رو دیدین٬ حالا یه نگاهی هم به اینجا بکنین! 

اگه از اینجور جاها سراغ دارین خوشحال میشم بهم بگین.