جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۹)

سلام

۱. خانمه گفت: وقتی به این طرف گردنم دست میزنم اون طرف گردنم درد میگیره و در حال فشار به گردنش به من میگفت: ببین!

۲. خانمه گفت: فقط سمت چپ سینه ام نفس تنگی داره!

۳. به خانمه گفتم: حالت استفراغ هم دارین؟ گفت: حالت استفراغ نه ولی تهوع دارم!

۴. به بچه گفتم: گلوت درد میکنه؟  گفت: نه. مادرش گفت: من که میدونم چون از شربت میترسی میگی درد نمیکنه!

۵. مرده گفت: اون روز که اومدم اینجا شما نبودین، اون خانم زنه بود!

۶. پیرزنه گفت: شبها که میخوابم، گوشم تا دو ساعت میگه جیر جیر بعدش تا صبح میگه وور وور!

۷. خانمه گفت: دیشب یه دونه استامینوفن کدئین هم خوردم ولی سرم بهتر نشد. گفتم: دیگه استامینوفن کدئین توی خونه دارین؟ گفت: نه دخترم یکی بهم داد و گفت: دیگه به من چه اگه بیشتر میخوای برو دکتر!

۸. درحال نوشتن نسخه پیرمرده بودم که گفت: دختر خودم هم پزشک عمومیه اما اینجا نیست، ازدواج کرد و رفت شمال، دلش بردش شمال، گفتم: به سلامتی. چند دقیقه بعد که از مطب اومدم بیرون دیدم داره به مسئول داروخونه میگه: به دکتر گفتم دخترم هم پزشکه ولی اینجا نیست، دکتر گفت: پس کجاست؟  گفتم: ازدواج کرد و رفت شمال. دکتر گفت: آقای.....  چرا شمال؟ گفتم: دیگه دلش بردش کاریش نمیشد کرد!

۹. به خانمه گفتم: سرفه هاتون خلط هم داره؟ گفت: آدم از کجا باید بفهمه که سرفه اش خلط داره؟!

۱۰. به مرده گفتم: وقتی نفس میکشین درد سینه تون بیشتر میشه؟ گفت: آفرین! چه سوال خوبی پرسیدی!

۱۱. چوبو گذاشتم روی زبون بچه و چراغ قوه رو روشن کردم که شروع کرد به کشیدن نفس عمیق توی صورتم!

۱۲. (۱۴+) به پیرمرده گفتم: شبها هم پاتون درد میگیره از خواب بیدارتون کنه؟ گفت: چی؟ شلوارمو دربیارم؟!

پ.ن۱: اخیرا یکی از همدوره های دانشگاه بعد از چند سال کار در سیستان و بلوچستان و کردستان و خوزستان برگشته ولایت. بهش گفتم: یه سر هم میرفتی خراسان که بتونی قسم بخوری در چهار گوشه کشور کار کردی! (خودم هم میدونم بالاتر از کردستان هم استان داریم اما ایشون اونجا کار نکرده بودند، جهت اطلاع!)

پ.ن۲: آنی یه جفت جوراب بهم نشون میده و میگه اینو فلانی دو سال پیش برای تولد عسل براش آورده ولی هنوز براش بزرگند! عسل میگه: چه جوراب خوشگلی نگهش دارین وقتی کوچیک شدن میپوشمشون!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۸)

سلام

۱. به خانمه گفتم: قبلا هم این طور میشدین؟ گفت: این طور میشدم ولی دیگه این طور نمی شدم!

۲. مرده گفت: توی دو برگ دفترچه ام برام آزمایش بنویس یکی آزمایش تیروئید یکی هم آزمایش کامل. وقتی نوشتم گفت: حالا میشه هردوشونو با هم برم؟!

۳. در تمام مدتی که داشتم از مادر بچه شرح حال میگرفتم و بعد در تمام طول معاینه و نوشتن نسخه بچه در حال گریه کردن و جیغ زدن بود، اما هرطور که بود تحمل کردم. مادره بلند شد و در حال بیرون رفتن از مطب به بچه اش گفت: حالا دیدی دکتر چه مهربونه؟ الهی قربونت بره!

۴. خانمه گفت: برام استامینوفن هم بنویسین. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: از اینها که توی خونه دارم، از اونها میخوام که روشون نوشته ضد درد ضد تب!

۵. خانمه گفت: اگه به بچه ام شیاف بزنم بعد شربت کوآموکسی کلاو بدم خطرناک نیست؟!

۶. خانمه گفت: از وقتی بادمجون خوردم صورتم ورم کرده بگو مگه دلت درد میکرد که بادمجون خوردی؟!

۷. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: این وزنه سالمه؟ گفتم: نمیدونم من اولین روزه که اومدم اینجا. گفت: پس اگه راست میگی بگو ببینم اسم آمپول ضد استفراغ چیه؟!

۸. پیرزنه به محض نشستن روی صندلی گفت: من تازه از کربلا اومدم. گفتم: خب؟  گفت: سلامت باشید خیلی ممنون!

۹. کارمون تموم شد و با بقیه پرسنل سوار ماشین شدیم تا برگردیم خونه. دو نفر از پرسنل شروع کردند به زبان محلی با هم صحبت کردن، نمیدونم چی گفتند که یهو راننده بهشون گفت: حواستون باشه دکتر هم....  میفهمه. اون دوتا گفتند: واقعا؟ راننده گفت: خب انگلیسی زبون بین‌المللیه دیگه، کسی که بلد باشه یعنی همه زبونهارو میفهمه!!

۱۰. به پیرزنه گفتم: فشارتون هفدهه. گفت: وای چقدر رفته بالا، همیشه شونزده بود!

۱۱. توی یه درمونگاه شبانه‌روزی بودم یکی از پرسنل گفت: دیشب دکتر....  اینجا بود، بعد از خوردن غذا گفت: یه کاری هم بگین تا من انجام بدم، البته کاری که در شان من باشه، بهش گفتم: برو چایی بریز!

۱۲. توی یه درمونگاه روستایی بودم، یکی از پرسنل درمونگاه از بیرون اومد تو و به راننده گفت: الان یه پسر سر ماشینتون بود، راننده رفت و برگشت و گفت: یه مقدار پول توی ماشین داشتم، حالا نیستن. همون پرسنل گفت: من آدرس خونه پسره رو بلدم. به راننده آدرس داد و او هم رفت. چند دقیقه بعد و پیش از برگشتن راننده پسره اومد توی درمونگاه و گفت: من پول کیو برداشتم؟ به فلان و بهمان قسم که من پولی برنداشتم اما اگه میگین من برداشتم باشه این هم بیست هزار و صد تومن اندازه پولی که ازش برداشتن!

پ.ن۱: و باز هم یه سلام و خداحافظی دیگه! همزمان با کامنت خانم مریم در پست قبلی و اعلام برگشت به وبلاگستان خانم امی پست خداحافظی گذاشتن! خوب یادمه چند بار به دلایل مختلف براشون کامنت خصوصی گذاشتم و هربار به طور کامل منو راهنمایی کردن. منتظر بازگشت ایشون خواهیم بود.

پ.ن۲: نمیدونم یادتونه یا نه؟  چند پست پیش بود که نوشتم خوشبختانه بعد از مدتها خوردن دارو تونستم قطعشون کنم. چند هفته پیش یه کنگره علمی توی ولایت درباره مشکلی که من داشتم برگزار شد، توی وقت استراحت رفتم سراغ دو نفر از متخصصینی که از تهران اومده بودند و وضعیت خودمو براشون گفتم. متخصص اول گفتند تو اصلا نیازی به خوردن دارو نداشتی چرا بهت دارو دادن؟! و نفر دوم گفتند چرا اینقدر زود دارو رو قطع کردی؟ باید تا چند سال دارو میخوردی! فکر کنم بهتره به پزشک خودم اعتماد کنم و طبق دستورش چند روز دیگه برای چک آپ برم پیشش.

پ.ن۳: عسل میگه: بابا یه چیزی بهت میگم اگه دوست داشتی به مامان بگو اما به عماد نگیا آخه قبلا خودم بهش گفتم!