جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۳)

سلام

۱. مرده اومد توی مطب، دفترچه شو گذاشت جلوم و گفت: این دفترچه رو بگیر یه مقدار شربت و آت و آشغال توش بنویس!

۲. یه روز رفتم توی یه مرکز دوپزشکه که یکی از پزشکهاش مرخصی بود. مرده اومد توی مطب و گفت: ببخشید شما با اون دکتره که توی اون یکی اتاقه فرق دارین؟!

۳. دفترچه بیمه روستایی مریضو مهر کردم تا بره پیش متخصص و علت ارجاعو نوشتم ادامه درمان. چند دقیقه بعد مریضه برگشت و گفت: چرا نوشتین برای ادرار درمانی؟!

۴. پسره از روی اسب افتاده بود. براش نسخه نوشتم و گفتم ببرین یه واکسن کزاز هم بهش بزنن. همراهش گفت: کزاز که مال سگه، این از اسب افتاده!

۵. خانمه بچه شو به خاطر ترشح چشم آورده بود و گفت: یه قطره توی چشمش ریختم ولی خوب نشد. گفتم: چه قطره ای بود؟ گفت: نمیدونم کاغذش کنده بود!

۶. مرده گفت: از صبح سرم درد میکنه گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ گفت: سابقه چی؟!

۷. به دختره گفتم: سرم میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه گفتم: آمپول هم نمیزنین؟ گفت: اگه میشه بریزینش توی سرم!

۸. خانمه عروسشو با درد معده آورده بود و گفت: از برنج خارجی هم میشه؟ آخه این شمالیه اونجا همه اش برنج ایرانی میخورن!

۹. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: اینو الان واکسن زدم طوری نیست ببرمش دندون پزشکی؟!

۱۰. خانمه دختر سه روزه شو آورده بود و گفت: فقط میخواستم بپرسم میشه گوششو سوراخ کرد؟!

۱۱. خانمه گفت: رفته بودیم تهران خونه اقواممون، شپش داشتن بی شعورا!

۱۲. مرده گفت: دستم زخم شده بود عفونت کرده براش 《عنبر سادات》هم دود کردم فایده نکرد!

پ.ن۱: مورد آخر همین حالا موقع نوشتن این پست اومد!

پ.ن۲: هرسال برای نوروز از اول لیست شماره های توی تلفنم شروع میکردم به فرستادن تبریک عید برای دوستان و اقوام. امسال گفتم بگذار ببینم اگه من تبریک نگم کسی به یاد من هست یا نه؟ نشون به اون نشون که فقط دو نفر پیامک دادن و سه نفر توی تلگرام تبریک گفتند اون هم افرادی که کمتر احتمالشو میدادم! البته صرفنظر از خوانندگان محترم این وبلاگ که همیشه به من لطف دارند.

پ.ن۳: مامانو بردیم دکتر که بعد از آزمایش و سونوگرافی گفتند دیگه نیازی به شیمی درمانی و هیچ دارو و درمان دیگه ای نیست حتی جراحی! امیدوارم خبر خوبی باشه و نه نشونه ناامیدی از درمان. 

پ.ن۴: بالاخره چند روز پیش شیرینی مخصوص خوندن حروف اسم عسل رو براش بردیم مدرسه. همه همکلاسی ها و معلمشون هم با دیدن کلمه عسل روی تک تک شیرینی ها کلی سورپرایز شدند.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۲)

سلام

سال نو مبارک 

۱. مرده گفت: از صبح اسهال خونی گرفتم و توی ادرارم هم کلی خون هست. گفتم: دیشب چی خوردین؟ گفت: کلی چغندر!

۲. به خانمه گفتم: توی آزمایشتون تیروئیدتون کم کار بوده. گفت: قبلا سابقه هیچ مشکل تیروئیدی نداشتم. گفتم: قبلا هم آزمایش تیروئید داده بودین؟ گفت: نه!

۳. به مرده گفتم: گلوتون درد میکنه؟ گفت: نمیدونم والا خودت بیا ببین!

۴. مرده با گلودرد اومده بود. گلوشو که دیدم گفت: طوری که نیست مشروب بخورم؟!

۵. به مرده گفتم: تا حالا آمپول زدین؟ گفت: نه ولی هروقت که میزنم بهتر میشم!

۶. مرده گفت: بنویس برم پیش ارتوپد. دفترچه بیمه شو مهر کردم و رفت. چند دقیقه بعد اومد و گفت: من گفتم برام عکس بنویسی پس کجا نوشتی؟ گفتم: شما گفتین ارتوپد، حالا عکس براتون بنویسم؟ گفت: از کجا؟ گفتم: من چه میدونم؟ در حالی که سرشو تکون میداد و از مطب بیرون میرفت گفت: مسخره است!

۷. به مرده گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: فقط هروقت که سرفه ام میگیره!

۸. پیرزنه گفت: پماد چشمی هم برام بنویس. گفتم: از کدوم نوعش؟ گفت: از نوع سفیدش!

۹. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: بی زحمت یه بسته قرص چربی هم بنویس. گفتم: فقط یه بسته؟ گفت: آره میخوام برم ببینم توی قرصهایی که توی خونه دارم کدومشون مال چربیه؟!

۱۰. مرده با یه سری آزمایش و .... اومد. دیدمشون که نوشته بود یه توده رو بررسی کردن و متوجه شدن خوش خیمه. گفتم: خب الان مشکلتون چیه؟ گفت: دوباره درد میکنه میخوام برم پیش متخصص ببینه یه وقت خیمش بدخیم نشده باشه؟!

۱۱. مرده گفت: بی زحمت برای بچه ام کپسول ۵۰۰ هم بنویس اما کوچیکشونو!

۱۲. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: حالا بریم داروهامونو بگیریم؟ گفتم: بله. گفت: همین حالا؟!

پ.ن۱: شاید باورتون نشه اما امسال هنوز یه مورد هم نبوده که به عنوان خاطرات بنویسم! شاید این وبلاگ واقعا اثر کرده و تعداد این نوع سوتیها کم شده و باید به فکر یه سبک نوشته دیگه باشم!

پ.ن۲: به درخواست بچه‌ها پنجشنبه رو مرخصی گرفتم تا امکان یه سفر چند روزه پیدا بشه اما مسئله اینه که هنوز مقصد مشخص نشده!

پ.ن۳: مدتی بود که اینجا یه سری دستمال گردن معروف به اسکارف مد شده بود (تا حالا فکر میکردم اسکارف یعنی روسری!) و عماد اصرار داشت براش بخریم. یه شب عماد رفت توی مغازه یه پیرمرد (که معروفه همه چیز توی مغازه اش پیدا میشه) برای خرید و بعد ازش پرسید: اسکارف هم دارین؟ پیرمرده گفت: اسکارف دیگه چیه؟ عماد گفت: همون پارچه ها که میبندن دور دهن و میپیچن دور گردن. پیرمرده گفت: آره یه بیست تا چند ماه پیش آوردم و هیچکس هم نخرید؛ اگه میخوای یکی هزار تومن برای تو. عماد هم شروع کرد به اصرار که یکی براش بخرم. گفتم: خب باشه دیگه هزار تومن چیه؟ پیرمرده هم رفت اون پشت مغازه و بعد از چند دقیقه گشتن با یه ماسک صورت برگشت! بگذریم که بالاخره با کلی اصرار یه اسکارف هم خرید و بعد از حدود یک هفته پرتش کرد ته کمدش و دیگه ازش استفاده نکرد یعنی درست همون اتفاقی که برای اسپینر و چند چیز دیگه افتاد! (این هم برای دوستانی که سراغ عمادو می گرفتند!)

بعدنوشت: شاید باورتون نشه اما بعد از کلی برنامه ریزی برای سفر با شروع موج جدید بارندگی ها آنی ترجیح داد نریم سفر؛ من هم از ترس این که بریم و هر اتفاق احتمالی که بیفته از چشم من ببینن قبول کردم!