جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶۴)

سلام

۱.  نسخه بچه رو که نوشتم مادرش گفت: خب دیگه پاشو بریم. بچه گفت: پس مهر؟ مادرش گفت: پاشو بریم هردفعه باید آبرومو ببری! گفتم: چی میخواد؟ گفت: هیچی هربار میارمش دکتر تا مهر دکترو نزنه کف دستش از جاش بلند نمیشه!

۲. (۱۸ +) یکی از راننده های شبکه بهم گفت: مدتیه که یکی از دوستانم میل جنس.یش به شدت کم شده. دارو داره؟ براش دارو نوشتم که براش ببره. یکی دو هفته بعد بهش گفتم: مشکل دوستت حل شد؟  گفت: چند روز از داروهاتون خورد. یه روز با خانمش توی ماشین بوده که میبینه میل جنس.یش داره برمیگرده، پا رو میگذاره روی گاز زودتر برن خونه که سر یه پیچ ماشینو چپ میکنه الان چند روزه که خانمش توی بیمارستانه!

۳. خانمه دخترشو آورده بود و گفت: گلوش درد میکنه طوری نیست آب گرم غرغره کنه؟!

۴. مرده گفت: این آزمایشو چند ماه پیش برام نوشتین اما هربار یه دکتر دیگه اینجا بود دیگه شمارو ندیدم که نشونتون بدم!

۵. (۱۶+) خانمه گفت: بین دو تا سینه هام قارچ زده روم نمیشه بهتون نشون بدم. گفتم: هیچ جای دیگه ای از بدنتون مثل اون قارچ نیست که بهم نشون بدین؟ گفت: روی دست شوهرم هست!

۶. خانمه گفت: دفترچه شوهرمو هم آوردم یه مقدار دارو براش مینویسین؟  گفتم: نه تا کسیو نبینم که نمیشه توی دفترچه اش دارو بنویسم. گفت: خب بیا توی دفترچه من براش بنویس!

۷. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: یه آزمایش تیروئید هم برام بنویسین فردا برم.  بعد که داشت از مطب میرفت بیرون گفت: حالا فردا خودم هم باید بیام؟!

۸.  خانمه جواب آزمایش قندشو نشونم داد و گفت: دیروز اومدم اینجا فشارمو گرفتن اما برای اطمینان فرستادنم آزمایش!

۹. مرده اومد توی مطب یه اورژانس شبانه‌روزی و گفت: ببخشید شما اینجا مریض اورژانسی هم میبینید؟!

۱۰.  نسخه بچه رو که نوشتم مادرش گفت: حالا طوری نیست این داروهارو بهش بدم؟!

۱۱. داشتم فشار پیرمرده رو میگرفتم که به همراهش گفت: الان میگه فشارت دوازدهه، علت مریضیت پیریه!

۱۲. خانمه گفت: چرا هی دکتر اینجا عوض میشه؟ تا یه دکتر میاد درد مردمو بشناسه میره. بعد نشست روی صندلی و گفت: حالا اول فشارمو بگیر، بعد هم این قرصهارو برام بنویس تموم شدن هرماه میام میدم به دکترها برام بنویسن!

پ.ن۱: خبری که منتظرش بودم رسید اما اصلا خبر خوبی نبود.  چندروز اول عید حالم حسابی گرفته بود.

پ.ن۲: کتاب های سینوهه و ادامه سینوهه را هم خوندم. ادامه سینوهه اصلا به پای کتاب اصلی نمیرسید و من احساس کردم این کتابو فقط برای اونهایی نوشتن که اعتراض داشتن به این که ماجراهای کتاب سینوهه در زمان حضرت یوسف بوده و چرا اسم ایشونو توی کتاب ننوشته؟ ظاهرا همه کار کرده بودند تا یه پیامبرو هم وارد کتاب کنند!

پ.ن۳: دارم فوتبال نگاه میکنم. به عسل میگم: میخوای تو هم نگاه کنی؟ میگه: باباها همه شون فوتبال نگاه می کنن، اما مامانا که فوتبال نگاه نمیکنن!