جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۴)

سلام

۱. یه روز بهم گفتند باید امروز بری مرکز درمان مبتلایان به ایدز. گفتم: من نمیدونم اونجا باید چکار کنم! گفتند: هم پرسنل اونجا میدونن باید چکار کنن هم خود مریضها! رفتم و بعد از مدتی یه خانم اومد توی مطب، آزمایش همراهشو نگاه کردم و گفتم: خداروشکر آزمایشتون خوبه. دیدم همون طور نشسته روی صندلی. گفتم: دیگه کاری داشتین؟ گفت: خانم دکتر هربار فشارمو هم می گرفت. فشارشو گرفتم و دیدم هنوز نشسته. گفتم: باز هم کاری داشتین؟ گفت: خانم دکتر هربار گوشی هم میگذاشت روی سینه ام. سینه شو هم معاینه کردم و دیدم هنوز نشسته. گفتم: دیگه امری داشتین؟ گفت: خانم دکتر هربار وزنم میکرد! وزنش هم کردم و دیگه خداروشکر رفت!

۲. نشسته بودم توی مطب که صدای صحبت یه پیرزنو با خانم مسئول پذیرش شنیدم:

-: یه قبض آمپول بده.

+: کارت دارین؟

-: بله

+: بدینش..... رمزش چنده؟ 

-: رمز دیگه چیه؟ 

+: رمز یه عدد چهار رقمیه که شما میگین من میزنم اینجا تا از کارتتون پول بردارم.

-: من که تا حالا چنین چیزی نشنیدم! حالا از کجا باید آورد؟ 

+: از بانک برین بانک بگین من رمز ندارم.

-: نمیدونم والله تا حالا نشنیده بودم.

+: خب پول نقد دارین؟

-: بله

+: خب دو هزار تومن بدین

-: بفرمائید 

+: این هم قبضتون

-: پس هم پول می گیری هم کارت؟!

+: خب رمز کارتو که نداشتین؟

-: رمز دیگه چیه؟ 

....‌‌‌‌..........!!

۳. مرده تا نشست روی صندلی گفت: ببین! من سرما خوردم اما نه قرص میخورم نه شربت الکی ننویس من فقط اومدم که دوتا پنی سیلین برام بنویسی. دفترچه شو باز کردم و دوتا آمپول توش نوشتم و دفترچه رو دادم دستش. بعد که رفت بیرون به همراهش گفت: این دیگه چه دکتری بود؟ اصلا بهم نگاه نکرد!

۴. از یک تا چهار صبح یه خانم سه بار اومد درمونگاه. هربار با فشار خون نسبتا بالا و تپش قلب و لرزش و تکرار این جمله که میترسم کرونا بگیرم! در حالی که هیچ کدوم از علائمشو هم نداشت. هربار فشارشو آوردم پایین و براش توضیح دادم و آخرین بار دیگه آرام بخش نوشتم که دیگه نیومد!

۵. (۱۸+) خانمه دخترشو آورده بود و میگفت: نمیدونم چرا از وقتی عقد کرده مرتب عفونت میگیره؟!

۶. مادره بچه شو آورده بود و گفت: دلش درد میکنه، به آقای دکتر بگو کجای دلت درد میکنه. بچه هم سرشو بالا برد و گفت: خودش باید بفهمه!

۷. مرده دفترچه خانمشو آورده بود تا قرصهای قندشو براش بنویسم. وقتی داشت میرفت گفت: میخوام تا ماه دیگه که داروهاش تموم میشه سالم شده باشه ها!

۸. پیرزنه گفت: این قرصو فقط موقعی که فشارم میره بالا میخورم. گفتم: پس هرروز نمیخورینش؟ گفت: چرا! خب هرروز فشارم میره بالا دیگه!

۹. پیرزنه گفت: یادم رفت پوسته قرص فشارمو بیارم برام بنویس. گفتم: قرصتون چند میلی بود؟ گفت: نه چند میلی نبود. گرد بود یه خط هم وسطش بود!

۱۰. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: منو ببین دخترم داره نوبت میگیره الان دفترچه مو میاره، بنویس پول هم ازم نگیرن الان پول ندارم یه چیزی بخرم براشون ناهار درست کنم. چند لحظه بعد دخترش با دفترچه بیمه اومد توی مطب و گفت: آقای دکتر! هر داروئی لازمه براش بنویسین پولش اصلا مهم نیست!

۱۱. یه خانمی تقریبا هر سه هفته یک بار می اومد توی درمونگاه و به تک تک اتاقها سر میزد و میگفت: بدبختم، پول ندارم، دوتا دختر بزرگ توی خونه دارم فقط میتونم بهشون نون خالی بدم ............... و هربار از هرکدوم از پرسنل یه مبلغی می گرفت و میرفت. یه روز باز اومده بود و آخر کار به همه گفته بود: یه مدتی کار دارم و نمیتونم بیام اینجا، این شماره کارتمه، خودتون همون مبلغ همیشگی رو بریزین به حسابم!

۱۲. (همین الان که سر کار داشتم اینهارو می نوشتم این مریض اومد. به جای این که بنویسم روی کاغذ و چند پست دیگه بنویسمش توی وبلاگ همین جا نوشتمش) پیرزنه گفت: فشارم بالا رفته، البته قبلا هم بالا میرفت مشکلی هم نبود اما حالا به خاطر این مریضی ترسیدم که بره بالا!

پ.ن۱: چند شب پیش تولد عماد بود و به همین مناسبت بعد از مدتها مهمون داشتیم و یکی از خاله های عماد با بچه‌هاشون اومدن خونه ما (باجناق گرامی حتی برای تولد هم قرنطینه رو نقض نکرده بود و نیومد) حالا یکی از دوستان محترم وبلاگی که متوجه شدند مهمون داشتیم توی تلگرام پیام دادن که عجب رفت و آمدو قطع کردین! باباجان یه شب بود به خدا! اون هم فقط سه نفر بدون هیچ گونه علائم بالینی!

پ.ن۲: صبح عمادو بیدار کردم تا بره سراغ درس های شبکه آموزش و خودم رفتم سر کار. ظهر که برگشتم خونه میگه: امروز یکی از آرزوهای من برآورده شد. گفتم: چطور؟ گفت: از اول تا آخر کلاس معلم به من نگاه میکرد و درس میداد و من با خیال راحت خوابیده بودم!

پ.ن۳: اگه اتفاق خاصی نیفته تا سال دیگه پست نمی گذارم. پیشاپیش سال نو مبارک باشه. امیدوارم سال آینده مشکلات خیلی کمتری داشته باشیم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۳)

سلام

شرمنده برای تاخیر و با کسب اجازه از دوستانی که در این روزها اعصابشون داغون شده. امیدوارم بتونم کاری کنم که کمی از این حال و هوا خارج بشین.

۱. پیرمرده داروهایی که تازه براش نوشته بودم آورد و گفت: اینهارو هم باید بندازم توی آب جوش و بخورم؟ گفتم: من چنین چیزی براتون ننوشتم. کدومو میگین؟ یه نگاه کردم و گفتم: نه پدرجان! اینها پنبه الکله برای آمپول هاتون!

۲. به خانمه گفتم: تپش قلب هم دارین؟ گفت: نمیدونم، دارم؟!

۳. خانمه گفت: پیش از این که بیام اینجا توی خونه گلومو با آینه دیدم، انگار یه کم درد میکرد!

۴. خانمه گفت: دو هفته است که شکمم کار نکرده یه آزمایش مدفوع برام مینویسی؟!

۵. پیرمرده گفت: از دو ماه پیش سرفه دارم. گفتم: دو ماهه که سرفه میکنین؟ گفت: نههه انگار یک هفته است!

۶. به خانمه گفتم: نوار قلبتون مشکل داره باید برین پیش متخصص. گفت: تازه رفتم پیش متخصص چیزی نگفت. گفتم: کی رفته بودین؟ گفت: پارسال!

۷. یه خاطره از سالها پیش که تازه یادم اومد: مسئول پذیرش یکی از درمونگاه های شهر اسمشو نبر میگفت: اولین شیفتی که دکتر ..... اومد اینجا یکی از نسخه هارو بردم پیشش و گفتم: دکتر! اینو رایگان میکنین بنویسین بی بضاعت با پولش یه مقدار میوه بخریم بخوریم؟ چند دقیقه بعد رئیس شبکه اومد بازدید و گفت: چه خبر آقای دکتر؟ اون هم گفت: خبری نیست فقط یه ویزیت رایگان کردم با پولش میوه خریدیم طوری نیست؟!

۸. (۱۶+) برای یه دختر هفده ساله نسخه نوشتم که گفت: میشه یه تاخیری هم برام بنویسین؟ گفتم: تاخیری برای چی؟ گفت: خب با تاخیر دارم میرم مدرسه میترسم بهم ایراد بگیرن!

۹. مامای مرکز یه خانم باردارو که مشکل پیدا کرده بود فرستاد پیشم. توی شرح حالش نوشته بود خانم .... در ششمین بارداری که با IVF انجام شده ...  بعدا به ماما گفتم: این خانم با پنج تا بچه رفته بود IVF؟ گفت: آقاشون دلش پسر میخواد!

۱۰. نسخه پیرمرده رو دادم دستش که گفت: خیلی ممنون،  خدا شفات بده!

۱۱. (۱۲+) خانمه گفت: از صبح امروز سوزش ادرار دارم. گفتم: تکرر ادرار هم دارین؟ گفت: نه از دیشب اصلا ادرار نکردم!

۱۲. نسخه پیرزنه رو نوشتم که گفت: یه قرص دیگه هم میخواستم یادم رفت پوسته شو بیارم بنویسش! گفتم: خب من از کجا باید بدونم چه قرصی بوده؟ گفت: خب تو فقط بنویس قرص شبی یکی، داروخونه خودش میفهمه!

پ.ن۱: این روزها بیشتر درمونگاه ها پر از افرادیه که از ترس کرونا اومدن درحالی که هیچ کدوم از علائمشو ندارن. درست مثل ماجرای آنفلوانزای خوکی و مرغی و .... در سالهای پیش. امیدوارم این دوره هم هرچه زودتر بگذره. فعلا که فرصت نمیکنم حتی خیلی از خاطراتو بنویسم و آخر وقت میبینم دیگه به یادم نمیان!

پ.ن۲: از زمان شیوع کرونا عملا مهمونی هارو حذف کردیم. دیشب بعد از چندین روز خونه پدر و مادر آنی بودیم و خونه بابا اینها هم خیلی وقته که نرفتیم. امیدوارم واقعا با گرم تر شدن هوا این بیماری هم فروکش کنه.

پ.ن۳: عسل میگه: پارسال که کلاس اول بودم چقدر دعا کردم که زودتر بزرگ بشم بیام کلاس دوم. اگه میدونستم امسال مادر میمیره و مریضی میاد و این همه بدبختی اصلا دعا نمی کردم هنوز همون کلاس اول بودم راحت!