جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

معر جدید!

سلام

چند ماه پیش بود که نمیدونم چرا به سرم زد وقتی بعضی از همکاران مطلبی را توی گروه پزشکان شبکه مینویسند در اون مورد یکی دو بیت از همون "معر"هایی که چندبار توی وبلاگ گذاشتم هم بنویسم. یک بار وقتی مامور بیمه با آقای "ر" (یکی از پرسنل شبکه که قبلا هم توی وبلاگ ازشون نوشتم)  اومدند توی درمونگاهی که من اون روز کار میکردم، یکدفعه آقای "ر" شروع کرد به تعریف از من و  وسط حرفهاش گفت: آقای دکتر شعر هم میگن! جناب مامور بیمه هم گفتند: میتونی چند بیت درمورد مشکلات بیمه ها و نسخه نوشتن توی سامانه ها هم بگی؟ گفتم: نمیدونم. تا ببینم چی میشه. گفت: اگه گفتی برام بفرست.

دوهفته گذشت و من حتی یک بیت هم به ذهنم نرسید. اما یک روز یکدفعه شروع کردم به نوشتن و نوشتم و نوشتم و نوشتم و .... و وقتی تموم شد دیدم حدود صد بیت شده!! اونو هم برای آقای "ر" فرستادم و هم مامور بیمه که هردوشون کلی تشویق کردند و بعد گفتند: حالا یه بار سر فرصت میخونیمش و دیگه خبری نشد .

چند هفته بعد که مامور بیمه را دیدم گفت: شعرتو میخوام بفرستم تهران برای اداره کل بیمه اجازه هست؟ گفتم: خواهش میکنم. و بعد دوباره خبری نشد!

حالا که چندماه گذشته و هم آقای "ر" و هم جناب مامور بیمه با افراد دیگه ای جایگزین شدن تصادفا توی گوشی این "معر" را پیدا کردم و گفتم حالا که چیزی ندارم بنویسم حداقل این معر را بگذارم توی وبلاگ. ببخشید که باعث میشه حوصله تون سربره!

 

 آن شنیدستی که در اقصای غور

دختری زیبارخ و با موی بور

درس طب می‌خواند با شوق زیاد

واقعا می‌خواند نی از روی باد

آرزویش آن که رخت عافیت

بر تن مردم نماید عاقبت

نسخه بنویسد سپس مهرش کند

و سپس این کار تکرارش کند

بعد یک هفته تمام آن دیار

او نماید خالی از هر درد و عار

شهر و ده را از مرض خالی کند

مرد و زن را جملگی عالی کند

درنهایت گشت درس او تمام

غرق شادی گشت جمله "دال" و "لام"

بهرشان یک جشن عالی ساختند 

نمره ای با "نون" و "پ" افراختند

خانواده جملگی دور و برش

یک کلاهی هم نهاده بر سرش

آخر جشن او ز سر برداشتش

لیک درواقع همیشه داشتش 

بعد جشنش با تمنای زیاد

رفت و اسم خویش در نوبت نهاد

تا کجا باشد نصیب و قسمتش

تا بخوانندش برای خدمتش

 بعد یک سالی برایش زنگ زد 

گفت یک مردی به او با لحن بد

که تمام شهرها دیگر پُرند

چند دکتر را به یک جو نمخرند 

لیک دختر با هزاران التماس 

گفت آه ای مرد خوب و باکلاس 

خواهشی دارم ز تو، پس لطف کن

نام من را بهر جایی ثبت کن

قلب من گشته غمین و شرح شرح

زود اسمم را بده از بهر طرح

 مرد گفتش در میان کوهسار

هست یک دِه، دور از یار و دیار

دکتری می‌خواهد اما سخت جان

نیست آنجا جای فردی ناتوان

جای سخت و پر مریض و سردسیر

جای عالی بهر فردی گوشه گیر

می‌نویسم نام تو گر مایلی

رو در آن‌جا کار کن امّا دلی

گر که یک ماهی حقوقت دیر شد 

یا که در کارانه‌ات تاخیر شد

حق نداری که نمائی اعتراض

رو تو سر کن با کمی نان و پیاز

صبح فردا دخترک از جا جهید

کفش پوشید پاشنه اش را ورکشید 

چند روزی را که بُد آموزشش

بُد همان‌ها آخر آرامشش

بعد از آن با خودرویی خاک و گِلی

که تو گویی مال مشتی مندلی

بردنش سوی دیار سردسیر

سرد بُد حتی میان ماه تیر

 زودتر گویم پر از تفصیل شد

پس وسایل هم به او تحویل شد

شد خیالش جمله پر از "انشراح"

خواست تا مُهرش نماید افتتاح

لیک تا آن مُهر را او تند و تیز 

زود بگرفت و نهادش روی میز

پس یکی از پرسنل او را بدید

گفت: دکتر! واقعا هستی جدید!

دیگر این مُهرت بِنِه با دست پر

بر سر یک کوزه آبش را بخور

 نسخه‌ها دیگر نباشد کاغذی

سیستمی گشته ندارد عاجزی 

تو نویسی نسخه ای را این طرف

مَرد داروساز خواند آن طرف

رفت دکتر سوی سیستم لاجرم

تا نویسد نسخه ای با پُشت خم

لیک نتوانست زیرا که نِتَش

گشته بُد قطع و همین بُد عادتش

پس همی‌شد هر دقیقه قطع و وصل

هر دو نسخه می‌نوشت او در دو فصل

 داد و فریاد مریضش بر هوا

بی‌سوادی تو ندانی بی‌نوا

گر که ننویسی تو یک آمپول را

گوئیا بر جوی ریزم پول را

من نگردم خوب با قرص گچی

من شناسم خویش را امّا تو چی؟

 عاقبت آمپول را دکتر نوشت

لیک آن مرد پلید و بدسرشت

گفت با دختر که صدرحمت به خر

دخترک ساکت ولی با چشم تر

بعد او یک پیرزن از ره رسید

با عصا و درد و لرزی همچو بید

گفت از دیروز توی سینه ام

توی این دست و دل بی کینه ام

درد دارم من ندارم من مجال

تو بگویی هست آنجا یک زغال 

تا که از خانه دمی بیرون روم

گر که راهم شد فزون از صد قدم

توی سینه می‌کشد هرلحظه تیر

تو بگو انگار چیزی کرده گیر

کل هیکل می‌شود خیس از عرق

گوئیا خوردم دو لیوان از عرق

دخترک چون این سخنها را شنفت 

بعد از آن با پیرزن او زود گفت

که اگر بر دست داری آب هین

پس همین الان بِنِه روی زمین

من برایت مینویسم یک نوار

پس جوابش را همین حالا بیار

گفت با او پیرزن کای دخترم

دکتر قبلی هم از روی کَرَم

می‌نوشت اما چو نقش روی آب

گشته گویا دستگاه آن خراب

گفت دکتر پس نکن هرگز درنگ

زود رو با سرعتی همچون فشنگ

سوی شهر و دکتر قلبت ببین

فرم ارجاعت نویسم زود هین

خنده ای کرد و بگفتش پیرزن

که مکن رنجه خودت از بهر من

من که نتوانم روم تنها به شهر

مرمرا از مال دنیا نیست بهر

ده پسر دارم ولی جز روز عید

هیچکس آنها درونِ دِه ندید

پس نما لطف و مرا قرصی بده

هر زمان آید پسرّم سوی ده

پس وِرا گویم که برساند مرا

گرچه دارم با عروسان ماجرا

بعد از او آمد زنی کوتاه و چاق

پر ز انواع مرض تا خرتناق

یک دو گونی او نهادش روی میز

توی هر دو پر ببود از قرص ریز

گفت با دکتر که ای رو همچو ماه

جملگی بنویس از بهر سه ماه

گفت دکتر که خدایا این همه؟

پیرزن گفتا چیه مادر کمه؟

گفت دکتر لیک بر ما گفته اند

سه قلم دارو سپس زیرش ببند

گفت با او پیرزن خاموش باش

مینویسی یا بگردی آش و لاش

دخترک گفتا که لختی کن درنگ

گفت بیمارش که بس کن این جفنگ

یا نویسی قرصها و می‌روم

یا تو و مُشت من و درد و ورم

 دختر از ترسش همه بنوشت زود

لیک فکرش خسته و آشفته بود

گفت با خود من چه کردم با خودم؟

من که در شهرم چو تاج سر بُدَم

سالها درس و کشیک و انتظار 

دور از هر شادی و گشت و گذار 

تا که بر اینجا رَسَم من عاقبت؟

واقعا گردون ندارد معرفت

یک دقیقه "سیب" بعدش "سیب نیو"

بُرد از چهره تمام رنگ و رو 

روزگارم جمله بی تمکین بُوَد

صبح و شب چشمم بر این "تأمین" بُوَد

بعد از آن هم جمله غمها میکس شد

نوبت کارم به "ERX" شد

در همین افکار بود آن دخترک

که یکی آمد دو دستش پر تَرَک

گفت دکتر خاکِمان بر سر شده

جمله دنیا بهر من آخر شده

 پس برو توی دواخانه ببین

چند تا داری "پِن" و "آمپی سیلین"؟

 هرچه داری زود بردار و بیار

گر فزون باشد شمارش از هزار

هرچه داری زود آن را میخرم

با همین گونی همه را میبرم

گفت دکتر این همه آخر چرا؟

زود روشن کن برایم ماجرا

 گفت مرد از لطف دادار بلند

دارم اندر خانه صدها گوسفند 

از دو روز پیش اما ناخوشند 

بخت بد را بین که سرما خورده اند

بهر این که کارِمان آسان شود

پول داروهایشان ارزان شود

مثل هردفعه به اینجا آمدم

بهر داروهای آنها آمدم

دخترک در بهت شد از این سخن 

غرق افسوس و غم و درد و محن 

لیک دکتر تا دهانش باز کرد

در جواب او سخن آغاز کرد 

یک صدایی آمد و در باز شد

پس تو گویی زلزله آغاز شد 

ناگهان ده تن ز در وارد شدند

ده جوان زشت و چاق و قدبلند

 آخرین آن بدان در را ببست

جملگی در دستشان یک چوبدست

 پس بگفتند آن همه با توپ پر

دخترک! باید بیایی تو مُقُر

از کجا این مدرکت بگرفته ای؟

یا که اصلا مدرکی بگرفته ای؟

مادر ما را به کشتن داده ای

بهر مرگ خود کُنون آماده ای؟

مادر ما رفت ای داد و فغان 

کَشتی ما را شکستی بادبان

درد قلبش را تو چون نشناختی؟

پس تو جانت را در این رَه باختی

تو چرا مادر مرخص کرده ای

برگه اعزام او پر کرده ای؟ 

هرچه دکتر بهرشان سوگند خورد

که خود بیمارشان آن برگه برد

 هیچ کس را پس نیامد باورش

هیچ کس را پس ندید او یاورش 

بعداز آن، آن ده تنِ در خشم ذوب

پس زبان بستند و بگرفتند چوب

دوره اش کردند او را پشت میز

جمله آن دَه پلشت بی تمیز

بعد از آن، آن ناکسان خیره سر

بر سر و دست و دل و پا و کمر

چوب کوبیدند آن قدری که آه

صورت زیبای دختر شد تباه

بعد از آن رفتند سوی پرسنل 

دخترک افتاده غرق خاک و گِل

با دو دست پر ز خون با رنج و درد 

زیپ کیفش را به سختی باز کرد

پس موبایلش را از آن بیرون کشید

بعد هم شد زیر میزش ناپدید 

زنگ زد او بر پدر با اشک و آه 

گفت من کردم همه عمرم تباه

 کاش جای این همه درس و کشیک

توی اینترنت بکردم من کلیک

با دوتا فیلم و کلیپ خنده دار 

جمع میکردم فزون تر از هزار

فالوئرها را سپس با لطف یار

می‌رساندم کم کَمَک تا صدهزار

هم برایم داشت بی شک نان و آب 

هم نمیشد اینچنین حالم خراب

درنهایت گفت دکتر با پدر

هرچه خواهی کن فقط من را ببر

پ.ن:  وام را بالاخره گرفتم. مبلغش که بیشتر از صد میلیون نمیشد اما این چند هفته ای که برای پیدا کردن ضامن و کارهای اداری طول کشید باعث شد بازپرداختش از ده ماهه به 33 ماهه برسه! بعد هم معاون بانک ازم خواهش کرد که پیش از عید پول را از اون بانک خارج نکنم تا آمارشون خراب نشه و قرار شد برای یک ماه به پول وام و مبلغی که از قبل توی حساب داشتم هفده میلیون سود بدن. تا ببینیم بعد از عید چی میشه.

نظرات 51 + ارسال نظر
sweet یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 05:08 ب.ظ http://sweetheart-n.blogfa.com

اولش با لبخند شروع کردم شعرتونو خوندن.ولی چرا به آخرش که رسیدم اشکام سرازیر شد؟
چقدر شبیه روزای طرح بود. الانم چندان فرقی نداره البته .میدونم که توی تخصص هم قرار نیست تفاوتی داشته باشه. حیف...

ببخشید که باعث ناراحتی تون شدم.
حالا شما تخصصو قبول بشین انشاءالله که اوضاع بهتر میشه.

فاطیما جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 04:43 ق.ظ

سلام. سروده تون جالب بود. موفق باشید
دانشجوی ترم ۲ پزشکی هستم. گهگاهی ی سری به اینجا میزنم و لذت میبرم از نوشته هاتون

سلام خانم دکتر
ممنون از لطفتون

نازی چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 09:04 ق.ظ

دکتر شعرتون خوب بود ولی من پیشنهاد میکنم روی زمینه غزل سازی وقت بزارین به نظر من استعدادشو دارین چون غزل هم کوتاهه هم موجز و زیباترین قالب شعر هستش به نظرم غزل سرای خوبی میشید در قالب مثنوی خوب گفته بودین ولی استعدادتون بیشتره از مثنوی فقط باید تمرین کنین یه کمی غزلخونی کنین میافتین رو دور غزل گفتن ولی جدی جدی معر نبودش بلکه شعر بود و قشنگ هم بودش من تهش دلم گرفت استعدادتون هویداست جدی دکتر افرین بتون

شما لطف دارید
امیدوارم یه روزی به گفتن شعر هم برسم.

صبا دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 01:37 ق.ظ https://gharetanhaei.blog.ir/

سلام.
من چند روز پیش پستتون رو خوندم و البته کمی از سروده تون. به نظرم خیلی خوب بود.

خواستم بعدا بیام کاملش کنم. دیدم خیلی زیاده ولی واقعا جای تحسین دارید.

دوبیتی هاتون رو بیشتر کنید تا مشتری دائم بشیم

سلام
ممنونم
چشم اما قبول کنین که این موضوعو نمیشد با یک دوبیتی تمومش کرد

سمیه یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 08:32 ب.ظ

به به عجب ماعری

مخ لسیم

زهره یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 05:20 ب.ظ https://shahrivar03.blogsky.com/

وای خیلی عالی بود.
بخصوص چون من خیلی از این فضاها دور بودم و هستم ولی اصلاً برام خسته‌کننده نبود حتی از خوندنش لذت بردم... منهای پایان‌بندی تلخش

+ دیروز رفتم دکتر با هر سوتی خودم به یاد خاطرات شما می‌افتادم و دعا می‌کردم که دکتر وبلاگ نداشته باشه

ممنون از لطف شما
هردکتری که نمیتونه وبلاگ داشته باشه!

رکسانا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 02:59 ب.ظ

شعر قشنگیه. قلم زیبایی دارید هم به نثر و هم به نظم

از لطف شما سپاسگزارم

شیرین یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 09:30 ق.ظ http://khateraha95.blogfa.com/

چقدر قشنگ بود

سپاسگزارم

سید محسن شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 05:43 ب.ظ

اگر مثل دیروز نگاه کنی هرگز به چشم انداز جدیدی نمی رسی

اگر یک جمله را در همه وبلاگها کپی پیست نکنی مزید امتنان خواهد بود.

آذردخت شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 11:44 ق.ظ http://azardokht.blog.ir

سلام آقای دکتر
خیلی هم عالی بود. یاد خاطرات دکتر مستانه افتادم خیلی زیاد

سلام
من هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم خودمو با ایشون مقایسه کنم.
عمومی گفتن فوق تخصصی گفتن.

Marjan Emami شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 03:47 ق.ظ

سلام آقای دکتر، عجب شعرزیبایی. من نصفه خوندم. واقعا فوق العاده است.
بقیه اش رو‌ که خوندم دوباره اینجا تعریف ‌‌تمجید می نویسم
واقعا ادبیات رو در حد عالی می دونید. و با ذوق و قریحه عالی همراهش می کنید خوش به حال تون. راستش من به شما حسودی می کنم
Not jealousy but envy

سلام
شما مثل همیشه به من لطف دارید. ممنون
اما بعید میدونم ادبیات را در حد عالی بدونم

قره بالا جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 08:49 ب.ظ

دلم سوخت واسه خودمون
شاید واسه بقیه کیک باشه
ولی واسه ماها واگعیه

واگعا ببخشید واقعا!

شکوه جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 05:16 ب.ظ

درود بر جناب دکتر شاعر و نویسنده عالی بود یک شعر کامل و جامع در باره ی مشکلات پزشکان جوان (در نوبت طرح ماندن _مشکل نرم افزارهای نسخه نویسی _مشکل نت_مشکلات فرهنگی جامعه بیماران از جمله عشق به امپول _تعدد اقلام دارویی درخواستی _خشونت نسبت به پزشکان و نداشتن تامین جانی. پرداختدنکردن به موقع حق و حقوق پزشکان) که اگر بصورت نثر نوشته میشد یک دادنامه ی پر و پیمان میشد فقط اون قسمت که فرمودید نمر ه ای با نون و پ افراختند رو متوجه نشدم و کلمه ی (ERX)رو هم متوجه نشدم ضمنا چقدر زیبا درد ناشی از IHDرو توضیح دادید اونجا هم که مریض پرسید این داروها کمه خیلی خندیدم بهرصورت از خواندن این شعر بسیار لذت بردم
_

ممنون از لطف شما
نون و پ را به عنوان مخفف نظام پزشکی نوشتم.
ERX هم یکی از سامانه های نسخه نویسی ماست. این هم آدرسش:
https://eservices.ihio.gov.ir/ihioerx/

سودا پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام جناب دکتر
بسیار بسیار عالی بود. مثنوی به این بلندی نوشتن، اون هم بدون هیچ ادعایی این همه وزن و قافیه و همچنین معنی و محتوی را حفظ کردن کار خیلی سختیه!
عالی. خیلی لذت بردم هر چند که دلم برای پزشکان تازه فارغ‌التحصیل شده،خیلی سوخت. دور و اطرافمون هستند و اذیت‌هاشونو شاهدیم.
امیدوارم وام‌رو به خوشی استفاده کنید.

سلام
ممنون از لطف شما
بله متاسفانه اوضاع روز به روز داره بدتر میشه
ممنون

فرزان پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 10:35 ب.ظ

سلام
عالی بوداقای دکتر
خیلی به دل نشست
و البته خیلی غمگین بود

سلام
ممنونم

ارزو پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام جناب دکتر خیلی عالی بود ادامه بدید منتظر روزی هستیم که از شما یه کتاب چاپ بشه
ببخشید آقای دکتر کپسول ب_کمپلکس رو چه جوری باید مصرف کنیم منظور ساعت خاصی یا ورش خاصی داره و اینکه در هر روز میشه استفاده کرد

سلام ممنون اما بعید میدونم
معمولا داروهای تقویتی را صبحها می‌خورند میگن ممکنه اگه شبها مصرف کنین توی خواب اختلال ایجاد کنه

الف.پلف پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام. خیلی قشنگ بود و تلخ. یاد شعر فریدون مشیری افتادم (ای کودک من مال بیندوز وان علم که گفتن میاموز!!)

سلام
سپاسگزارم
تا حالا به ده تا شاعر مختلف تشبیه شدم

لیلا پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:15 ب.ظ

عالی نوشتین دکتر لذت بردم. واقعا طفلک ما پزشکها !! دلم برا خودمون سوخت تا حالا تا این حد درک نکرده بودم
جالب اینه که دخترم هم دانشجوی سال یک پزشکیه با خوندن شعر کلا دخترم رو تو ذهنم مجسم میکردم. چقدر گناه داریم ما

ممنون

البته هر شغلی هم مشکلات خاص خودشو داره

نگار پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:18 ق.ظ

عالیییی بود دکتر عالییی! من که چارچنگولی موندم چقدر خوب نوشتید!

سپاسگزارم

مارس چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 09:18 ب.ظ

شعر رو با صدای بلند برای خانواده خوندم و کلی خندیدیم و متاسف شدیم چون با این احوالات اشنایی داریم به جهت پرستار بودن خواهرم
هر ایرانی یک گلادیاتور

سلام بنده را به خانواده محترم ابلاغ بفرمایید
ممنون از لطف شما

بهار چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 06:44 ب.ظ

سلام.

عالی بود.

سلام
ممنونم

مینا مهرآفرین چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 04:02 ب.ظ http://www.sky2sky.blogfa.com

سلام آقای دکتر،به راستی که از قلم طنز اجتماعی انتقادی منظوم شما هم میشه لذت برد. درسته که از نگاه تخصصی ادبیاتی، شعر نیست ولی به این گونه اثار، نظم یا کلام منظوم گفته میشه که الزاما مولفه‌های شاعرانگی رو ندارند ولی وزن عروضی‌شون برقراره، اما معر نامیدنشون هم کم‌لطفی هست. چون به هر حال رسالتی بر دوش دارند و مهمل نیستند. مثل بعضی رباعی‌های حلیل صفربیگی؛
مانند همیشه چشم هایم به در است
برسفره ی ما جگر نه، خون جگر است
ته مانده ی سفره ی شما را آورد
آری پدرم مورچه ی کارگر است
...
در شعر خود اعتراض می کاشت جلیل
هی پنجره های باز می کاشت جلیل
میلیونر شهر می شد امروز اگر
جای کلمه پیاز می کاشت جلیل !
...
فقط باید بیشتر مراقب باشید دچار اطناب نشید که خواندن اثر از حوصله خواننده خارج نشود و آن را نیمه‌خوانده رها نکند و از لذت پایان بندی محروم نشود.
قلمتان مستدام.

سلام
از لطف شما سپاسگزارم
چشم حق با شماست

سارا چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 02:25 ب.ظ https://15azar59.blogsky.com

سلام‌مجدد
از دست این بلاگ اسکای
.
نوشته بودم شما استعداد بینظیری دارید اقای دکتر شعرتون منو به یاد شعرهای خانم پروین اعتصامی انداخت

سلام
خواهشا تن شعرا را توی گور نلرزونین

سارا چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:37 ب.ظ https://15azar59.blogsky.com

سلام
نظر مشعشعانه من چرا نیستش

سلام
نظری از شما نبود شرمنده
فکر کنم کار جناب بلاگ اسکای باشه

گلابتون چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:30 ب.ظ

شعرتون مانند اشعار فردوسی میباشد


بیچاره فردوسی

تیلوتیلو چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 10:17 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

راستی دوباره شعرتون را خوندم چون خیلی خوشم اومد

باز هم ممنون از لطف شما

فنجون چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 09:37 ق.ظ http://Embrasser.blogsky.com

ماشالا هنر تمام هستینا ...
این قسمت از شعر رو به کل سیستم مملکت میشه ارجاع داد ... بانکها ، دفتر خونه ها، سازمانهای بورسی ، ادارات ، داروخانه ها ....

گشته بُد قطع و همین بُد عادتش
پس همی‌شد هر دقیقه قطع و وصل

مخ لسیم
بله اما مسئله اینه که مصراع دوم یک بیت را به مصراع اول بیت بعدی چسبوندین و نوشتین

رها سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 10:33 ب.ظ

عالی بود شعرتون

سپاسگزارم

افسون سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 08:27 ب.ظ

همه ی شعر رو خوندم؛ خوب بود واقعا. یاد منوچهر احترامی افتادم. قریحه و مایه ش رو دارید کاش بیشتر بنویسید که پرورش و پالایش پیدا کنه استعدادتون

این بعد از شغل پزشکی و کادر درمان کلا؛ شناخته شده نیست و عموما تصوری از این سختیهاش نداریم.

ممنون از لطفتون
بله البته هر شغلی مشکلات خاص خودشو داره

ستی سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 07:39 ب.ظ

آقای دکتر ؛ لطفا به همه ی کسانی که قصد دارن فرزندان شون را به سمت پزشکی هدایت کنن؛ بگین که وضعیت پزشکان جوان که متولدین دهه ی هفتاد به بعد هستن؛ چه قدررررر مهلک هست... من همسرم پزشک متخصص هست و الحمدالله وضعش خوبه ولی شوهر من پنجاه ساله هست. ولی همین الان اگر فرزند من این قدر درسش خوب باشه که بخواد بره پزشکی؛ ما بسیار نگران ش می شیم... از ممنوع الخروج کردن پزشک؛ دو فرد ضامن ازشون گرفتن؛ وضعیت مهلک اینترن و استجر ها ؛ وضعیت پزشک طرحی؛ دستمزد های اندک ؛ بحران خود کشی در بین رزیدنت های دوره ی تخصص ... از هر کدوم بگیم کمه... متاسفانه مردم ما اینا را خبر ندارن و هنوز در توهم زندگی لاکچری و شان پزشک های ۵۰ ساله به بالا هستن... من جدا به همه ی والدین و دانش آموزان؛ توصیه می کنم که ؛ برای آشنایی با وضعیت پزشکان جوان؛ به پادکست مرز ؛ اپیزود پزشک؛ گوش کنن... به بهترین نحو؛ واقعیت ها را بیان کرده...

قابل توجه همه ی کسانی که قصد دارن فرزندان شون را به سمت پزشکی هدایت کنن!
من که دیگه حتی متخصص هم نیستم

علی سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 05:47 ب.ظ

سلام
انتظار داشتم قصه این طور تموم بشه که اون مامور بیمه محترم بره و شعر شما رو به اسم خودش برای مسابقه‌ای چیزی بفرسته. زیادی بدبین هستم انگار
گاهی جدی‌ترین حرف‌ها رو فقط به زبان طنز می‌شه بیان کرد. کار هر کسی هم نیست. درود بر شما.
گفتید «معر» و یاد این دیالوگ افتادم:
https://www.aparat.com/v/Jaw5Z

سلام
البته غیرممکن هم نیست که چنین کاری کرده باشه
ممنون
کلیپ را هم دیدم جالب بود ممنون

تراویس بیکل سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 04:24 ب.ظ https://travisbickle2.blogsky.com/

شعر زیبایی بود.
ایرج میرزایی هستی واسه خودت

مخ لسیم
دیگه نه به اون شدت

لیلا سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 03:08 ب.ظ

حرف شما از نظر من درسته
ولی پسر من فنِ اندروتیتِ .اون میگه انگیزه و علاقه شعرِ محضِ.پسر منم میگه علاقه‌ی من فقط اینه که صبح پاشم ورزش کنم،بعد برم کوهنوردی و جنگل کلی کشف کنم،بعدم برم هیجانات تجربه کنم ولی این زندگی بی‌رحم‌تر از اونه که من بتونم به علاقه‌ام فکر کنم باید جون بکنم و زحمت بکشم تا پول دربیارم و بتونم از عامه‌ی جامعه فاصله بگیرم.
ولی جمله ی آخرتون عالی بود.باید بسنجه حتی اگر پول و درآمد بالا داشت چجوری سرمایه‌گذاری کنه.
همونطور که طی یک ماه اخیر چه سودها که از کریپتو نصیب برخی شد و الان میتونند حالشو ببرن
...
مرسی از وقتتون دکتر بزرگوار

خودمونیم چه علاقه های خوبی داره! کیه که این علاقه ها را نداشته باشه؟

لیلا سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 01:06 ب.ظ

آقای دکتر پسر من رشته‌اش تجربی هست و گفته مشاورین و ترازهای قلمچی نشون میده اگر خدا بخواد میتونه پزشکی رتبه بیاره
ولی گاهی بیانات شما و اینکه انگار بعد اونهمه تحصیل مثل ی کارمند زندگی بگذرونی و صحبت با دانشجویان پزشکی باعث میشه ترس داشته باشم.
از لحاظ تامین مالی طول تحصیل مشگلی نیست.پدرش تامین میکنه ولی به نظر شما می‌‌ارزه پزشکی و بعد تخصص بخونه؟یا بره دندون و دارو؟
یا کلا علوم پزشکی رو بیخیال بشه و بازار مالی یاد بگیره؟
اگر محبت کنید و حوصله داشتید ممنون میشم نظرتون رو بفرمایید

به نظر من مهم ترین مسئله علاقه خودشه. اگه بیاد پزشکی درحالی که هیچ علاقه ای بهش نداره باید یک عمر عذاب بکشه. و البته این مسئله درمورد بقیه رشته ها هم صادقه.
پس بهتره یک روز بشینه و کلاهشو قاضی (؟) کنه ببینه به چی علاقه داره و در مرحله دوم این که این رشته میتونه زندگی شو بعد از اتمام تحصیل بچرخونه یا نه؟

پریمهر سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:01 ب.ظ https://parimehr.blogsky.com

سلام دکتر
خیلی خوب سختیها و کتکهای که دکترها میخورن رو توصیف کردین

سلام
سپاسگزارم

لیمو سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 10:33 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com

چقدر شعر غمگینی بود واقعا امیدوارم صبر زیادی به قلبتون سرازیر شه که این موجودات رو تحمل کنید. من باشم به اون پیرزن میگم هیچی برات نمینویسم برو بمیر! اگر هم دکتری بیا اینجا کشیک بده.
+راستی دکتر 'دال' و 'لام' یکیش دکتره اون یکی چیه؟ نون و پ رو هم بگید لطفا. ممنون

ممنون از لطف شما
پس شما هم همون روز اول کتکو میخورین
دال و لام منظورم دل بود نون و پ هم مخفف نظام پزشکی!

تیلوتیلو سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 10:29 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام جناب دکتر
چقدر شعر قشنگی بود... اصلا هم معر نبود
کلی زحمت کشیدید
شماواقعا شاعر هستید خودتون را دست کم نگیرید
دلمون برای اون دختر نگون بخت سوخت... ولی شعر عالی بود

وام هم مبارک
انشاله که خیرش را ببینید

سلام
ممنون از لطف شما
اما میدونم که اگه اساتیدی مثل "یک دکترای ادبیات" بخوننش میتونن کلی ایراد توش پیدا کنن.
ممنونم

میا*** سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 09:35 ق.ظ http://roshanayesobh.blog.ir

منم شعر رو کامل خوندم جالب بود

سپاسگزارم

سمیرا سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 09:35 ق.ظ

راستش وقتی نوشتید که شعر میگید فکر نمی کردم تا این اندازه خوب باشه، ماشاالله

ممنونم

دزیره سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 07:58 ق.ظ https://desire7777.blogsky.com/

خیلی زیبا و متاسفانه واقعی واقعا دستمریزاد دکتر جان
هر چه خواهی کن فقط من را ببر منم همین حسو دارم

سپاسگزارم
شما را کجا ببرن دیگه؟ همه جا را قبلا رفتین

مگی سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 02:23 ق.ظ

از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم! ایشالا از جای دیگه‌ای بهتون برسه و به این زودی نیازی به وام دیگه پیدا نکنید

من هم امیدوارم

شبنم سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:55 ق.ظ

سلام
من تا آخرش خوندم
بنظرم خیلی خوب بود

سلام
سپاسگزارم

نسیم دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 09:25 ب.ظ

سلام
چه شعر زیبا و غمگینی ....من ناراحت می شم وقتی می بینم حتی تو اینستا یا یوتیوب هم خانم دکترها و افراد تحصیلکرده بازدید کننده کمی دارند ولی در عوض خانمهایی که با صد تا عمل و ده قلم ارایش و لباس نامناسب خودشونو نشون می دند و با هنر پیشه ها خودشونو مقایسه می کنند میلیونها فالوور دارند متاسفانه ببخشید طولانی شد

سلام
از لطفتون سپاسگزارم
یکی از دلایلی که اصلا اینستاگرام نصب نکردم همینه!

مریم ... دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 08:51 ب.ظ

سلام دکتر جان
من همش خوندم و واقعا ایده جالب و خوبی داشت و قشنگ بود موفق باشید

سلام
چه حوصله ای دارید
ممنون از لطفتون
شما هم همین طور

ستی دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 08:03 ب.ظ

ببخشید من حوصله شعر حافظ و سعدی هم ندارم حتی
بمیرم براتون تو شهرستان چی می گذره که حتی حاضر نیستید هیچ اشاره ای بهش بشه

تو شهرستان اگر اهل عشیره قبیله نباشی خیلی سخته

خواهشا به اون بزرگان با مقایسه شون با من توهین نکنین
یک بار گفتم کجا بودم و مردمش خیلی بهم لطف داشتند

زهره دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 07:57 ب.ظ

چه شعر زیبا و چه وام جذابی

ممنون

زهرا دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام

تبریک به شما با این ذوق و استعداد که در کنار پیشه ی طبابت دارین

موفق باشین

سلام
سپاسگزارم

من. دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 07:02 ب.ظ

حال نداشتم تا اخر بخونم
بنظرم بد نبود ولی کسی حوصله خوندن اینهمه شعر نداره. شعر باید کوتاه باشه تا تو ذهن‌بمونه

حق دارین
بله خودم هم نمیدونم چی شد که یهو این همه جوشید!

الهه دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام .شعرتون خوندم جالبه .به نظرم زمینه شعر دارین ولی احتیاج به پرورش داره .ضمنا دکترجان صداقتتون همیشه برای من به شخصه جالبه وقابل احترام .ضمنا هم استانیهاتونم که ترکوندن در حماسه یازده اسفند رتبه برتر کشور مبارک .

سلام
ممنون از لطفتون
اجازه بدین درباره محل زندگیم چیزی نگم. پس نه تایید میکنم و نه تکذیب!

لیدا دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 03:51 ب.ظ

خوبه گفتید تا ببینم و این همه نوشتید،با عرض پوزش،حوصلم نشد تا آخر بخونمش،دوسه خطشو خوندم دیدم دوسش ندارم،بنظرم همین نثر بنویسید مقبول‌تره
اما بابت وام ،بهتون تبریک میگم و سود این ماه روبه خوشی استفاده کنید و برید سفر و ماجراهای قشنگ سفرهاتون رو اینجا بنویسید


برای صداقتتون ممنون
ممنون اما اون قدر چاله چوله هست که فکر نکنم به سفر نوروزی برسیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد