جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

معر جدید!

سلام

چند ماه پیش بود که نمیدونم چرا به سرم زد وقتی بعضی از همکاران مطلبی را توی گروه پزشکان شبکه مینویسند در اون مورد یکی دو بیت از همون "معر"هایی که چندبار توی وبلاگ گذاشتم هم بنویسم. یک بار وقتی مامور بیمه با آقای "ر" (یکی از پرسنل شبکه که قبلا هم توی وبلاگ ازشون نوشتم)  اومدند توی درمونگاهی که من اون روز کار میکردم، یکدفعه آقای "ر" شروع کرد به تعریف از من و  وسط حرفهاش گفت: آقای دکتر شعر هم میگن! جناب مامور بیمه هم گفتند: میتونی چند بیت درمورد مشکلات بیمه ها و نسخه نوشتن توی سامانه ها هم بگی؟ گفتم: نمیدونم. تا ببینم چی میشه. گفت: اگه گفتی برام بفرست.

دوهفته گذشت و من حتی یک بیت هم به ذهنم نرسید. اما یک روز یکدفعه شروع کردم به نوشتن و نوشتم و نوشتم و نوشتم و .... و وقتی تموم شد دیدم حدود صد بیت شده!! اونو هم برای آقای "ر" فرستادم و هم مامور بیمه که هردوشون کلی تشویق کردند و بعد گفتند: حالا یه بار سر فرصت میخونیمش و دیگه خبری نشد .

چند هفته بعد که مامور بیمه را دیدم گفت: شعرتو میخوام بفرستم تهران برای اداره کل بیمه اجازه هست؟ گفتم: خواهش میکنم. و بعد دوباره خبری نشد!

حالا که چندماه گذشته و هم آقای "ر" و هم جناب مامور بیمه با افراد دیگه ای جایگزین شدن تصادفا توی گوشی این "معر" را پیدا کردم و گفتم حالا که چیزی ندارم بنویسم حداقل این معر را بگذارم توی وبلاگ. ببخشید که باعث میشه حوصله تون سربره!

 

 آن شنیدستی که در اقصای غور

دختری زیبارخ و با موی بور

درس طب می‌خواند با شوق زیاد

واقعا می‌خواند نی از روی باد

آرزویش آن که رخت عافیت

بر تن مردم نماید عاقبت

نسخه بنویسد سپس مهرش کند

و سپس این کار تکرارش کند

بعد یک هفته تمام آن دیار

او نماید خالی از هر درد و عار

شهر و ده را از مرض خالی کند

مرد و زن را جملگی عالی کند

درنهایت گشت درس او تمام

غرق شادی گشت جمله "دال" و "لام"

بهرشان یک جشن عالی ساختند 

نمره ای با "نون" و "پ" افراختند

خانواده جملگی دور و برش

یک کلاهی هم نهاده بر سرش

آخر جشن او ز سر برداشتش

لیک درواقع همیشه داشتش 

بعد جشنش با تمنای زیاد

رفت و اسم خویش در نوبت نهاد

تا کجا باشد نصیب و قسمتش

تا بخوانندش برای خدمتش

 بعد یک سالی برایش زنگ زد 

گفت یک مردی به او با لحن بد

که تمام شهرها دیگر پُرند

چند دکتر را به یک جو نمخرند 

لیک دختر با هزاران التماس 

گفت آه ای مرد خوب و باکلاس 

خواهشی دارم ز تو، پس لطف کن

نام من را بهر جایی ثبت کن

قلب من گشته غمین و شرح شرح

زود اسمم را بده از بهر طرح

 مرد گفتش در میان کوهسار

هست یک دِه، دور از یار و دیار

دکتری می‌خواهد اما سخت جان

نیست آنجا جای فردی ناتوان

جای سخت و پر مریض و سردسیر

جای عالی بهر فردی گوشه گیر

می‌نویسم نام تو گر مایلی

رو در آن‌جا کار کن امّا دلی

گر که یک ماهی حقوقت دیر شد 

یا که در کارانه‌ات تاخیر شد

حق نداری که نمائی اعتراض

رو تو سر کن با کمی نان و پیاز

صبح فردا دخترک از جا جهید

کفش پوشید پاشنه اش را ورکشید 

چند روزی را که بُد آموزشش

بُد همان‌ها آخر آرامشش

بعد از آن با خودرویی خاک و گِلی

که تو گویی مال مشتی مندلی

بردنش سوی دیار سردسیر

سرد بُد حتی میان ماه تیر

 زودتر گویم پر از تفصیل شد

پس وسایل هم به او تحویل شد

شد خیالش جمله پر از "انشراح"

خواست تا مُهرش نماید افتتاح

لیک تا آن مُهر را او تند و تیز 

زود بگرفت و نهادش روی میز

پس یکی از پرسنل او را بدید

گفت: دکتر! واقعا هستی جدید!

دیگر این مُهرت بِنِه با دست پر

بر سر یک کوزه آبش را بخور

 نسخه‌ها دیگر نباشد کاغذی

سیستمی گشته ندارد عاجزی 

تو نویسی نسخه ای را این طرف

مَرد داروساز خواند آن طرف

رفت دکتر سوی سیستم لاجرم

تا نویسد نسخه ای با پُشت خم

لیک نتوانست زیرا که نِتَش

گشته بُد قطع و همین بُد عادتش

پس همی‌شد هر دقیقه قطع و وصل

هر دو نسخه می‌نوشت او در دو فصل

 داد و فریاد مریضش بر هوا

بی‌سوادی تو ندانی بی‌نوا

گر که ننویسی تو یک آمپول را

گوئیا بر جوی ریزم پول را

من نگردم خوب با قرص گچی

من شناسم خویش را امّا تو چی؟

 عاقبت آمپول را دکتر نوشت

لیک آن مرد پلید و بدسرشت

گفت با دختر که صدرحمت به خر

دخترک ساکت ولی با چشم تر

بعد او یک پیرزن از ره رسید

با عصا و درد و لرزی همچو بید

گفت از دیروز توی سینه ام

توی این دست و دل بی کینه ام

درد دارم من ندارم من مجال

تو بگویی هست آنجا یک زغال 

تا که از خانه دمی بیرون روم

گر که راهم شد فزون از صد قدم

توی سینه می‌کشد هرلحظه تیر

تو بگو انگار چیزی کرده گیر

کل هیکل می‌شود خیس از عرق

گوئیا خوردم دو لیوان از عرق

دخترک چون این سخنها را شنفت 

بعد از آن با پیرزن او زود گفت

که اگر بر دست داری آب هین

پس همین الان بِنِه روی زمین

من برایت مینویسم یک نوار

پس جوابش را همین حالا بیار

گفت با او پیرزن کای دخترم

دکتر قبلی هم از روی کَرَم

می‌نوشت اما چو نقش روی آب

گشته گویا دستگاه آن خراب

گفت دکتر پس نکن هرگز درنگ

زود رو با سرعتی همچون فشنگ

سوی شهر و دکتر قلبت ببین

فرم ارجاعت نویسم زود هین

خنده ای کرد و بگفتش پیرزن

که مکن رنجه خودت از بهر من

من که نتوانم روم تنها به شهر

مرمرا از مال دنیا نیست بهر

ده پسر دارم ولی جز روز عید

هیچکس آنها درونِ دِه ندید

پس نما لطف و مرا قرصی بده

هر زمان آید پسرّم سوی ده

پس وِرا گویم که برساند مرا

گرچه دارم با عروسان ماجرا

بعد از او آمد زنی کوتاه و چاق

پر ز انواع مرض تا خرتناق

یک دو گونی او نهادش روی میز

توی هر دو پر ببود از قرص ریز

گفت با دکتر که ای رو همچو ماه

جملگی بنویس از بهر سه ماه

گفت دکتر که خدایا این همه؟

پیرزن گفتا چیه مادر کمه؟

گفت دکتر لیک بر ما گفته اند

سه قلم دارو سپس زیرش ببند

گفت با او پیرزن خاموش باش

مینویسی یا بگردی آش و لاش

دخترک گفتا که لختی کن درنگ

گفت بیمارش که بس کن این جفنگ

یا نویسی قرصها و می‌روم

یا تو و مُشت من و درد و ورم

 دختر از ترسش همه بنوشت زود

لیک فکرش خسته و آشفته بود

گفت با خود من چه کردم با خودم؟

من که در شهرم چو تاج سر بُدَم

سالها درس و کشیک و انتظار 

دور از هر شادی و گشت و گذار 

تا که بر اینجا رَسَم من عاقبت؟

واقعا گردون ندارد معرفت

یک دقیقه "سیب" بعدش "سیب نیو"

بُرد از چهره تمام رنگ و رو 

روزگارم جمله بی تمکین بُوَد

صبح و شب چشمم بر این "تأمین" بُوَد

بعد از آن هم جمله غمها میکس شد

نوبت کارم به "ERX" شد

در همین افکار بود آن دخترک

که یکی آمد دو دستش پر تَرَک

گفت دکتر خاکِمان بر سر شده

جمله دنیا بهر من آخر شده

 پس برو توی دواخانه ببین

چند تا داری "پِن" و "آمپی سیلین"؟

 هرچه داری زود بردار و بیار

گر فزون باشد شمارش از هزار

هرچه داری زود آن را میخرم

با همین گونی همه را میبرم

گفت دکتر این همه آخر چرا؟

زود روشن کن برایم ماجرا

 گفت مرد از لطف دادار بلند

دارم اندر خانه صدها گوسفند 

از دو روز پیش اما ناخوشند 

بخت بد را بین که سرما خورده اند

بهر این که کارِمان آسان شود

پول داروهایشان ارزان شود

مثل هردفعه به اینجا آمدم

بهر داروهای آنها آمدم

دخترک در بهت شد از این سخن 

غرق افسوس و غم و درد و محن 

لیک دکتر تا دهانش باز کرد

در جواب او سخن آغاز کرد 

یک صدایی آمد و در باز شد

پس تو گویی زلزله آغاز شد 

ناگهان ده تن ز در وارد شدند

ده جوان زشت و چاق و قدبلند

 آخرین آن بدان در را ببست

جملگی در دستشان یک چوبدست

 پس بگفتند آن همه با توپ پر

دخترک! باید بیایی تو مُقُر

از کجا این مدرکت بگرفته ای؟

یا که اصلا مدرکی بگرفته ای؟

مادر ما را به کشتن داده ای

بهر مرگ خود کُنون آماده ای؟

مادر ما رفت ای داد و فغان 

کَشتی ما را شکستی بادبان

درد قلبش را تو چون نشناختی؟

پس تو جانت را در این رَه باختی

تو چرا مادر مرخص کرده ای

برگه اعزام او پر کرده ای؟ 

هرچه دکتر بهرشان سوگند خورد

که خود بیمارشان آن برگه برد

 هیچ کس را پس نیامد باورش

هیچ کس را پس ندید او یاورش 

بعداز آن، آن ده تنِ در خشم ذوب

پس زبان بستند و بگرفتند چوب

دوره اش کردند او را پشت میز

جمله آن دَه پلشت بی تمیز

بعد از آن، آن ناکسان خیره سر

بر سر و دست و دل و پا و کمر

چوب کوبیدند آن قدری که آه

صورت زیبای دختر شد تباه

بعد از آن رفتند سوی پرسنل 

دخترک افتاده غرق خاک و گِل

با دو دست پر ز خون با رنج و درد 

زیپ کیفش را به سختی باز کرد

پس موبایلش را از آن بیرون کشید

بعد هم شد زیر میزش ناپدید 

زنگ زد او بر پدر با اشک و آه 

گفت من کردم همه عمرم تباه

 کاش جای این همه درس و کشیک

توی اینترنت بکردم من کلیک

با دوتا فیلم و کلیپ خنده دار 

جمع میکردم فزون تر از هزار

فالوئرها را سپس با لطف یار

می‌رساندم کم کَمَک تا صدهزار

هم برایم داشت بی شک نان و آب 

هم نمیشد اینچنین حالم خراب

درنهایت گفت دکتر با پدر

هرچه خواهی کن فقط من را ببر

پ.ن:  وام را بالاخره گرفتم. مبلغش که بیشتر از صد میلیون نمیشد اما این چند هفته ای که برای پیدا کردن ضامن و کارهای اداری طول کشید باعث شد بازپرداختش از ده ماهه به 33 ماهه برسه! بعد هم معاون بانک ازم خواهش کرد که پیش از عید پول را از اون بانک خارج نکنم تا آمارشون خراب نشه و قرار شد برای یک ماه به پول وام و مبلغی که از قبل توی حساب داشتم هفده میلیون سود بدن. تا ببینیم بعد از عید چی میشه.

نظرات 51 + ارسال نظر
مگی دوشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 02:23 ب.ظ

آقای دکتر منم حتماً دیرتر و سر فرصت می‌خونم الان در موقعیت مناسبی نیستم اما منم تشویقتون می‌کنم که این همه نوشتید ماشالا بهتون

در مورد وام هم چقدر خوب که بازپرداختش ۳۳ ماهه شد.

حق دارید ممنون
بله حداقل اقساطش منطقی تر شد. اما عوضش وام بعدی را دیرتر میتونیم ازشون بگیریم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد