جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (244)

سلام

1. به خانمه گفتم: چربی تون کمی بالاست. اما اصلا نیازی به دارو نداره. یه کم رژیم غذایی تونو بهتر کنین درست میشه. بعد که داروهاشو نوشتم گفت: حالا یه چندتا قرص چربی هم بنویس شاید یه وقت خوردم!

2. (18+) ظهر رفتم سر شیفت که دیدم آقای دکتر شیفت صبح داره با آقای دکتر دندون پزشک مرکز درگوشی پچ پچ میکنن و میخندن. گفتم: چیه؟ گفت: امروز اگه مریض خانم داشتی حواستو جمع کن! گفتم: چطور؟ گفت: یکی دو ساعت پیش یه آقا را با آمبولانس فرستادم بیمارستان. چون خانمش وسط رابطه چنان گازی از کشاله رانش گرفته بود که اینجا نشد کاری برای زخمش بکنیم!

3. ساعت دوازده شب رئیس شبکه و همراهانش اومدند توی درمونگاه برای حضور و غیاب و سرکشی. بعد به پذیرش گفتند: یه زنگ به راننده آمبولانس (که توی اتاق استراحتش توی طبقه بالا خواب بود) بزنین و بگین مریض اورژانسی داریم ببینیم چقدر طول میکشه تا بیاد. مسئول پذیرش هم زنگ زد و همینو گفت و چند لحظه بعد دیدیم راننده داره با سرعت از پله ها پائین میاد. بعد که رئیس و روسا رفتند به راننده گفتم: آفرین چقدر زود اومدی. گفت: میدونم شما الکی مریض اعزام نمیکنین پس گفتم حتما مریض درحال مرگه که دکتر اعزامش کرده!

4. نسخه مرده را نوشتم و از مطب رفت بیرون. اما چند لحظه بعد برگشت و گفت: آمپول برام ننوشتین؟ گفتم: نه نیازی نداشتین. گفت: حالا یکی بنویس! گفتم: آخه چه آمپولی؟  پنی سیلین بنویسم؟ گفت: نه شما که گفتین گلوم عفونت نداره! گفتم: خب پس یه آمپول مسکّن مینویسم. گفت: مسکّن چه فایده داره؟ اثرش که تموم شد دوباره دردش شروع میشه!

5. مرده یک بسته قرص گذاشت روی میز و گفت: از این قرصها هم برام بنویس! گفتم: روزی چندتا میخورین؟ گفت: روزها یکی البته یکی هم شبها میخورم!

6. مرده گفت: دویست تا قرص لوزارتان برام بنویس! گفتم: دویست تا؟ چرا این قدر زیاد؟ گفت: دارم برای چند روز میرم مشهد. گفتم یه وقت توی راه کم نیارم!

7. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: خیلی ممنون. شما هم مثل برادر من هستین. شما مثل چراغ راه هستید که زندگی ما رو روشن میکنین! گفتم: خیلی ممنون. گفت: میتونم یه خواهش ازتون بکنم؟ گفتم: بفرمائید. گفت: این تریاکو بگذار کنار هیچی توش نیست به قول آقای همساده یعنی لِه شدما!!

8. برای خانمه نسخه مینوشتم که تلفنش زنگ خورد. گوشی را برداشت و گفت: من الان توی دکترم بگذار وقتی اومدم بیرون بهت زنگ میزنم!

9. میخواستم گلوی یک بچه را ببینم که دیدم چراغ قوه روشن نمیشه. اتوسکوپ (دستگاه دیدن گوش) را برداشتم و چراغشو روشن کردم و با اون توی گلوی بچه را میدیدم که مادرش گفت: ببخشید بهش الکل نمیزنین؟!

10. بعد از معاینه به مرده گفتم: براتون یک شربت مینویسم ... که بلافاصله گفت: چرا من نمیتونم آمپول بزنم؟!

11. برای مرده سونوگرافی نوشتم. گفت: اینو کجا باید انجام بدم؟ گفتم: فرقی نمیکنه. هرجائی که برین ازتون میگیرن. گفت: نه بی زحمت عوضش کنین بنویسین سونوگرافی ... آخه من میخوام برم اونجا!

12. به خانمه گفتم: بچه تون احتمالا کم خونی داره. گفت: نه ازش آزمایش گرفتیم سالم بود. گفتم: خب پس فعلا دارو براش مینویسم. گفت: نمیشه اول آزمایش بنویسین؟ گفتم: مگه نگفتین ازش آزمایش گرفتیم؟ گفت: آخه سه سال پیش ازش آزمایش گرفتیم!

پ.ن1. بعد از نوشتن پست قبل یک مطلب دیگه یادم اومد که حالا اینجا مینویسمش. زمستون سال پیش و درست در روز مرد، آقای صاحبخونه و خانواده اش بعد از درست شدن کارهای مهاجرتی شون راهی آمریکا شدند و از قضا  در شهر واشنگتن دی سی اسکان داده شدن. به گفته خودشون اگر ترامپ رئیس جمهور آمریکا نشده بود همون موقع رفته بودند. اما مسئله جالب اینه که پسرشون که سال پیش توی دانشگاه ازمیر پذیرفته شده از آمریکا راضی نیست و میخواد برگرده ترکیه!

پ.ن2. عسل میگه شما هم وقتی مدرسه میرفتین "پیک آدینه" داشتین؟ (برگه های حاوی چند سوال از دروس مختلف که باید توی تعطیلات آخر هفته حل کنه و روز شنبه به معلم تحویل بده) میگم: نه. میگه: پس من چقدر بدبختم. شما همه پنجشنبه و جمعه را بیکار بودین. میگم: ما پنجشنبه ها هم میرفتیم مدرسه! میگه: خب پس من دیگه از شما بدبخت تر نیستم!

نظرات 35 + ارسال نظر
رها سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 10:55 ب.ظ

پس من حق دارم دیگه براتون ادرس وبلاگ نمیزارم کلا
سختتون میشه

... دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 07:05 ب.ظ

سلام آقای دکتر امیدوارم خوب باشید
آقای دکتر میشه کمی در مورد پزشک خانواده برام توضیح بدین :) و اینکه حقوقشون چطوره و اینکه حتما باید تو مناطق محروم یا روستا ها باشن؟
خیلی ممنونم

سلام ممنون
درخدمتم
توی ولایت ما پزشک خانواده هنوز به مناطق شهری نرسیده و فقط توی روستاهاست و حقوقش بستگی داره به جمعیت و محرومیت روستا و سابقه شما که یه بخشیش آخر هر ماه پرداخت میشه و مبلغی از اون هم آخر هر سه ماه و بسته به رضایت از فعالیت‌های شما
الان توی ولایت ما حقوق پزشک خانواده از ماهی حدود شش میلیون هست تا حدود شانزده میلیون

هوپ... جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 05:21 ب.ظ

سلام دکتر جان

به عسل بگین من نه تنها پنجشنبه‌ها میرفتم، بلکه دبستان پیک اخر هفته هم داشتیم و به شدت رقابتی بود و اسم اونایی که عالی بودن رو تو‌ پیک هفته اینده مینوشتن، منم رقابتییییی :-/

اون خاطره تریاک رو قطع کن خیلیییی خوب بود :-))))

راننده امبولانسه چون میدونست دکتر شیفت شمایین زود اومد یا واسه همه دکترا همینه؟

خاطره مثبت هژدهه عجیب بود چقدر!! :-/

سلام
چشم
واقعا چطور گولمون میزدن
ممنون
نمیدونم والا من توی شیفت های بقیه نبودم
واقعا

رها پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 02:42 ب.ظ

وا من نمیدونستم !
مگه بلاگفا داخلی نیست!؟
پس چقدر با کلاسیم ما بلاگفایی ها

شما کارتون درسته

نگار چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 03:44 ب.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

سلام. انقدر همه شون خوب بودن نمی تونم شماره اون که بیشتر بهش خندیدم رو بنویسم. خیلی خوب بودددد.
راجع به پی نوشتتون و راضی نبودن پسر خانواده از ترکیه من اصلا اصلا تعجب نمی کنم. اگه از ترکیه تجربه بد با ادمهاش نداشتم (که نمی دونم چرا انقدر با ایرانی های غیر ترک زبان بدند) قطعا بنظرم از امریکای شمالی جای باحالتر و زیباتری بود. مخصوصا ازمیر محشره.

سلام
ممنونم
پس حق داره واقعا

م چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 07:49 ق.ظ

سلام
سال نو مبارک
واسه تذکر اون پیرزنه من مهارت دارم همسرم سابقه تروما تو ناحیه سر داره و دارو مصرف میکنه اوایل بهم میگفتند زندگیتو پای یه معتاد حروم نکن خیلی دلگیر میشدم اما بعدا یاد گرفتم طرف را سر کار بگذارم مثلا میگم : شما درست میگی ولی آخه وقتی عصبانی میشه و ظرفا رو میشکنه خیلی جذابه خیلی دوستش دارم طرف نمیدونه چکار کنه ها
اما در مورد مشق عید باید بگم که عمرا تعطیلات عید رو پای مشق حروم نمیکردم بلکه 14 فروردین غایب میشدم و مشقا رو با همیاری خونواده مینوشتم
بعدها بچه هارو نمیگذاشتم مشق بنویسند بلکه خلاصه داستان و یا فیلمی رو که با هم میدیدیم مینوشتند میبردند مدرسه و معلم ناچار میشد قبول کنه

سلام
ممنون
امان از دست بعضی ها!
عجب کاری میکردین

اسمان چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 04:48 ق.ظ

یادمه موقعی که شروع به خوندن مطالبتون کردم، عسل نوزاد بود، الان مدرسه میره. ادم با بزرگ شدن بچه ها زمان را حس میکنه.

بله
و گاهی آدم یکدفعه متوجه میشه که چقدر از عمرش رفته

اول شخص سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 04:20 ب.ظ http://vision.blogfa.com/

سلام آقای دکتر
خاطرات جالبی بودن. چقدر خوبه که مینویسین

سلام
سپاسگزارم
شرمنده که زیاد بهتون سر نمیزنم چون سر کار فقط اینترنت داخلی داریم و بلاگفا را نشون نمیده

ترانه ی باران دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام
سال نوتون مبارک آن شالله که سال خوبی باشه براتون
و خداروشکر وبلاگتون درست :)
و ممنون که آنقدر خندیدیم:))

سلام
سال نو شما هم مبارک
خنده تون مستدام

.. دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 09:11 ق.ظ

- حدود 8 سال پیش یه قضاوت مورد هفتی ولی یه جور دیگش از طرف یه پیرزنی واسه من شد
داشتم با داداشم تو پیاده رو می رفتم داداشم تیپ فشن داشتش و من تیپ مذهبی یه پیرزنه برگشت گفت حیفه تو و ...
در واقع طرف فکر کرده بود ما دوست دختر دوست پسریم کلی نصیحت نثارم کرد.
- پ. ن 2: ما هم پیک نوروزی داشتیم به اضافه اینکه بعد عید قرار بود یه امتحان مفصل از خیلی از درسامون ازمون بگیرن پیک نوروزی از نظر من بدم نبود البته بعضی جاهاش رو با همفکری بزرگترها پر می کردیم آخرشم معلما اون همه هم پیگیر نمیشدن.

ای کاش همه مون یاد بگیریم توی چیزی که ربطی به ما نداره دخالت نکنیم

زهره دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 09:04 ق.ظ

سپاسگزارم

Sara یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 01:39 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
شماره ۷ قدرت له شدگیش خدایی زیاد هست چرا همچین فکری کرده اخه شاید مواردی در خانوادش بوده و این توصیه ملکه ذهنش شده به همه میگفته
.
به عسل بگید هنوز تو عید یه دفتر ۱۰۰ برگ دیکته و یه ۱۰۰ برگ ریاضی پر نکرده ببره بدونه بدبختی چیه از دست این بچه ها

سلام
واقعا
شما رو نمیدونم اما ما هم دیگه صدبرگ پر نکردیم!

منجوق یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 01:30 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

1- فکر کرده داری بهش قرصی که چربه تعارف میکنی. کلی با خودش کلنجار رفته تا به شرم و حیاش غلبه کنه
2- ببخشید دکتر جان بهت گفتن مواظب باش یعنی چی؟ مگه شما موقع معاینه مریض ها لباساتو درمیاری و ... من جای شما بودم با تاخیر هم که شده می رفتم یه چک اسکاری به این همکارتون میزدم
3- معلوم شد که شما راسا اقدام به کشتن مریض هاتون نمی کنین و اعزامشون میکنین تا بقیه زحمتشو بکشن
4- پرسیدن داره؟ براش آمپول هوا مینوشتی
5- آدم دقیقی بوده یحتمل اخترشناس بوده
6- تنها نبوده احتمالا یه جمعی بودن میرفتن اونجا خاکبرسری برای اینکه هیجان رو تحمل کنن میخواسته
7- معلوم نیست این شیفت ها چی به سرت اورده؟ یه وقت هایی وقت کردی تو آینه خودتو نیگا کن سرووضعت رو درست کن
8- حالا کجات بود؟ با اون مورد دو دیگه دارم بهت شک میکنم.
9- باید براش زبون درمیاوردی
10- به نظرم اینا آمپول دوست ندارن فقط از اینکه شلوارشونو بکش پایین خوششون میاد باید از این به بعد از اینها تست روانشناسی بگیری
11- زیدش اونجا بوده
12- این خانم از اونایی بوده که سن خودشو سه سال سه سال کم میکنن
به عسل بگین که ما اونقدر مشق نوشتنی داشتیم که تا صبح 14 در حال نوشتن بودیم بعد از من برادرم اینها پیک داشتن که من همیشه حسرتشو داشتم چون به نظرم پیک خیلی راحت تر از مشق نوشتن بود.

طبق معمول شرمنده کردین
2. خاک به سرم!
6. فکر نکنم به قیافه اش نمیخورد
8.
چشم به عسل میگم

پریمهر یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام دکتر
سال نو مبارک
امیدوارم سال خوب و پربرکتی داشته باشید

سلام
سال نو شما هم مبارک باشه
سپاسگزارم

نسرین* یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 02:06 ق.ظ

سلام آقای دکتر
همه ی حرف هایی که تا حالا شنیدین یه طرف، مورد هفت یه طرف، عاااالی بود، حالا چی جواب پیرزنه رو دادید؟
یادمه برای یه سری از واحدهای پروتز باید فندک اتمی می خریدیم، یکی از بچه ها که رفته بود فندکش رو گاز بزنه، فروشنده ی دکه با عصبانیت گفته بود، نه خیر برای شما گاز نمی زنم، نکششش دخترم، نکششش! دوستمون رفته بود توضیح بده که دانشجوی دندونپزشکی هستم و برای درسمون می خوام، یارو گوش نداده بود و گفته بود کاری به درس خوندنت ندارم ولی این لامصب رو نکشش!

سلام
ممنون
طبق معمول سکوت
پس ایشون هم تقریبا به همین درد مبتلا شدن

شیرین شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 11:43 ب.ظ http://Www.memorieslife.blogfa.com

سلام دکتر خوبین
من همیشه میخونم تون گاهی از خاموشی در میام کامنت میدم ولی بیشتر مواقع خاموش میخونم و کلی هم به خاطرات میخندم مرسی واقعا که همیشه با نوشتنشون خنده به لبمون اوردین
ببخشید با تاخیر شد و سه تا تبریک یه جا باید بگم
سال نو مبارک
سیزده اتون به در
و اغاز ماه مبارک رمضان هم مبارک
مورد دوم گاز گرفتن اون خانم هم محشر بود

سلام
سپاسگزارم
ممنون بابت تبریک

یک دکتر ادبیات شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 08:04 ب.ظ

سلام
وای با شماره هفت قهقهه زدم. صدای به شدنتون تا اینجا اومد.
خدا این کامنت گذارانتون را حفظ کنه، بعضیهاشون گلوله ی نمکند‌.

سلام
خنده تون مستدام
واقعا له شدما
بله از من ربولی ترن!

مینا شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 12:12 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

وااای مورد دو قشنگ میشه باهاش یه قسمت سریال ساخت...
مورد سه میشه گفت راننده آمبولانس شانس اورده
مورد شش به نظرم وسواس داره
مورد هفت چند بار بهتون گفتیم این زهر ماری رو نکشین؟ مریضام فهمیدن دیگه
مورد یازده میخواسته تو داروخانه سونوگرافی انجام بده؟
میگم خب عسل راست میگه ولی خدایی ما عیدا هم پیک شادی داشتیم هم کلی مشق داشتیم هم کلی کوفت و زهر مار دیگه یه سال کلللللل تعطیلات عید مشعول حل سوالای شیمی بودم با اینکه تنها کسی بودم که همشو نوشته بودم(خاک تو سرم) معلمه بهم گفت یعنی از این شلخته تر نمیتونستی بنویسی؟ و تو کلاس ضایعم کرد

اگه بسازن همه اش سانسور میشه
واقعا
هییی من شرمنده ام
نه میخواست یه سونوگرافی خاص بره
واقعا بچه های الان پیش ما خدایی میکنن

زهرا شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 12:09 ب.ظ

سلام، سال نو مبارک ☆
به تازگی عکسی که در پروفایل خود گذاشتید رو دیدم.
اگر عکس مربوط به دوران طفولیت شماست، چقدر عسل به شما شبیه است^_^
عکس عسل رو سالها پیش در وبلاگ همسرتان دیدم، امیدوارم آنقدر حضور ذهن داشته باشم که این شباهت رو درست تشخیص داده باشم.

در آن عکس هم موهای عسل آشفته و فرفری بود، مثل همین عکس کودکی شما.البته تا آنجا که حافظه ام یاری میکنه اینهارو میگویم.

حالا شما بفرمایید، تشخیصم صحیح بود؟!

سلام
بله حق با شماست
البته الان موهای هردومون صاف شده!

رها شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 03:53 ق.ظ

ولی جواب ۵ منطقی بوده!
دو روز قبل برای اینکه مامان باقالی خورد و حساسیت داد رفتیم بیمارستان و یک روزی بستری شد آخرشم خودمون از اونجا زدیم بیرون
چقدر بد ک همه دکترا بچه شدن و همه پرستارا بچه تر و چقدرررررر احساس مسئولیت پایین!
واقعا اون قدیمی ها بمیرن ما باید چیکار کنیم!
یعنی تو این جدیدا کسی با احساس مسوولیت هست؟!

حداقل بگین بازنشسته شدن یکدفعه کشتینمون رفت!

نفیسه شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 03:16 ق.ظ

نصیحت پیرزنه خیلی پر مغز بود منم یادمه عکس فیلمهای هندی را خیلی و مدرسه رد و بدل میکردیم

واقعا

شقایق جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 06:14 ب.ظ

دکتر ربولی یه سوال پزشکی داشتم قرص ضد یبوست بسیار قوی به جز بیزاکودیل و به جز سیلاکس و مشتقاتش( چون خارج از کشور هستم) برای کسی که پنج روزه شکمش کار نکرده چه قرصی میگید؟ لطفا اسم قرص را بدین برای خودم میخوام

اینجا وقتی مریض به هیچ دارویی جواب نمیده بهش پودر پلی اتیلن گلیکول(PEG) میدیم
اما با احتیاط چون اگه روده هاتون بهشون عادت کنه دیگه مجبور میشین مرتب مصرف کنین

شقایق جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 06:00 ب.ظ

به عسل بگو دوره ما جهنم بود معلم های عقده ای و سیبیلو و خشن برای ورود به مدرسه دم در مث سگ میگشتن دست میکردن توی کیفمون! من یادمه عکس فیلم هندی را لای خشتک یکی از بچه های کلاس سوم ابتدایی دراوردن دیگه دیکتاتوری و خشونت ببین تا کجا بودش خیلی بد بود خیلی سیاه و بد بود

دیگه وقتی به جوراب سفید گیر بدن این چیزها توش گمه
بله واقعا سال‌های سختی بود

سودا جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 05:05 ب.ظ

سلام آقای دکتر
سال نو بر شما و خانوادهء گرامی مبارک.
امیدوارم سالی پر از خیر و برکت و سلامتی و شادی و سفر و خبرای خوب باشه براتون.
چه خوب که بالاخره وبلاگتون باز شد!
مورد ۷ خانمه اگه واقعا پیرزن بوده، هم برادر گفتنش به شما باعث تعجبه و هم قضاوتی که کرده!!!
به عسل جون بفرمایید که اگه می‌خوای بدبختی رو قیاس کنی، خیالت راحت، پیک‌های شما بازم صورت مسئله‌رو نوشته، ما کلا باید هم صورت مسئله می‌نوشتیم هم جواب و هم مشقِ درس‌های طولانی.
حالا کی بدبخت‌تره

سلام
ممنونم بر شما هم مبارک
نمیدونم قیافه منو چطور دیده بود که براش هم پیر بودم و هم معتاد

نازی جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 04:40 ب.ظ

دکتر من شنیدم بالای شصت سال باید تریاک بکشن تفریحی و براشون خوبه! جدی اینو از یکی از خوبای ایران شنیدم میگفت برای همین قدیمی ها اینقدر عمر میکردن و صدسال عمر داشتن تریاک خوب برای سلامتی خیلی مفید هستش شما به عنوان طبیب نظرتون چیه؟ من حس میکنم جنس خوبش که از اصل زابل بیارن واقعن برای سلامتی مفید باشه البته برای سن های بالای مثلن شصت هفتاد سال؟

به نظر من بایدی وجود نداره
جایی خوندم هر چیزی بسته به میزان و چگونگی استفاده می‌تونه هم غذا باشه هم دارو و هم سم

رافائل جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 11:41 ق.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام. سال نو بر شما و خانواده مبارک، امیدوارم روزهای خوب و خوشی در پیش داشته باشید.
بالاخره وبلاگ شما برای من باز شد و تونستم بخونم و کامنت بگذارم.
در مورد پست قبل تر، خداروشکر که بدهی ها پرداخت شده و شرایط زندگی راحت تر، ما هنوز در اوج بدهی هستیم
در مورد پست فعلی و مورد شماره ی ۲، من بیشتر به تجاوز فکر کردم و اینکه اون آقا به زور قصد تجاوز به کسی رو داشته(زنش یا حتی ممکنه یه فرد دیگه باشه) و با این وضعیت مواجه شده، به نظر من گاز گرفتن بهترین دفاعه، چرا به این موضوع فکر نکردید؟
به عسل بگید ما هم پنجشنبه میرفتیم مدرسه، هم پیک شادی داشتیم اونم چندین صفحه(یه دفترچه ی سایز آچهار حداقل بیست برگی) پس ما از همه بدبخت تر بودیم.‌
راستی این قضیه ی گوشی موبایل و چشم و همچشمی بین بچه ها رو چجوری باید کنترل کرد؟؟؟؟

سلام
ممنونم
امیدوارم مشکلات شما هم هرچه زودتر حل بشه. گرچه هنوز درحدی نیستیم که کمک خاصی از دستمون بربیاد
ظاهرا زن و شوهر با هم اومده بودن درمونگاه و تعریف کردن در یک پوزیشن خاص بودن که با یک عدد مشخص میشه
چقدر هم پیام آور شادی بود
واقعا نمیدونم

صبا جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 04:05 ق.ظ http://gharetanhaei.blog.ir/

چقدر ملت حرص آمپول دارند! حالا خوبه خوشایند نیست!

خواهش پیرزنه خیلی خوب بود! چقدرم طفلک مودبانه درخواست کرده به فکر خودتون باشید

چه عرض کنم؟
بیشتر متعجب شدم

کامشین جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 01:15 ق.ظ

کامنت من را هم 18+ حساب کنید ولی مطمئن هستید سوژه جراحت کیس شماره دو کشاله ران بوده؟ البته همه اش تقصیر صدا و سیما است که به جای سوژه منشوری مذکور در موارد مشابه از سایر اعضای بدن برای این اتفاق نه چندان نادر وام گرفته. مثل مورد پاشنه پای یک مریض در سریال پرستاران که زنش کنده بود و انداخته بودش توی توالت! یادشون به خیر توکا نیستانی در موردش مفصل نوشته اند.

بله مطمئنم
در جواب به کامنت خانم رافائل بیشتر توضیح دادم!

نسرین جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 12:27 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

اگر من می خواستم پستی با این محتوا، بدون دو مورد پ.ن تون بنویسم، عنوانم نادانی بعضی از مردم بود. اینهایی که نوشتید نادانیشون دهن آدمو از تعجب باز میکنه. واقعا خدا بدادتون برسه.
چرا اینا اینقدر آمپول دوست دارن؟!!! من بودم لج می کردم می گفتم نع، برو پی کارت.... (چون می دونستم لازم ندارن)
در مورد پسر همسایه باید بگم، خیلی ها هستند از امریکا و زندگی اونجا خوششون نمیاد. بعضی از ایرانی های مقیم اینجا از امریکا مهاجرت کردن اینجا. شاید هم ذهناً احساس می کرده ازمیر به خونۀ اولش نزدیکتره و دلش برای ایران تنگ شده بوده.
ای خدا از دست این عسل شیرین زبون شما. خیلی بامزه بود.

ممنون از لطف شما
البته واقعا همه این طور نیستن و میبینین که مدتی طول میکشه تا به اندازه یک پست مطلب جمع بشه
پسر همسایه که نبود. یکی از اقوام بودن درواقع
ممنون

لیدا جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 12:02 ق.ظ

وایییی شماره ۷ فقط.چقدر خندیدم

خنده تون مستدام

شارمین پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 10:52 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
والا منم با مورد ۷ له شدم شما که جای خود دارید

سلام
خوبه که درک می کنید

نل پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 08:08 ب.ظ

خانمه از توی شما دراومد؟
یعنی به اینکه رسیدم،قهقهه زدم
یاد سوتیهای خودم افتادم با اسم خیابونها..
حامد و مرجان و سجاد و ...
آخرین دفترمم خیابون" یاسمن" بود که دیگه نگم براتون..
گل آخرم که با اسم پیامبر زدن

اسم بزرگراه گذاشتن پیامبراکرم
خب آدم خجالت میکشه بگه:الان تو پیامبرم..پیامبرو پیچیدم..

قدیما پیامبرا حرمت داشتن.نه لذت

به زور
یا خدا
امیدوارم سطر آخر کامنتتون یه دردسر دیگه درست نکنه

مریم پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 06:26 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام مجدد
نه شما درست نوشتید ، الان مجدد دیدم سه سال نوشته بودید ، و یه لحظه اشتباه چشمی من بود که سه سال رو سی سال دید،
دیگه الکی الکی ، سن بچه رو داشتم می بردم بالا

سلام دوباره

مریم پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 05:55 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خدا فوت و پرتوان باشید
هنوزم که هنوزه من یکی حکمت دادن تکالیف نوروزی رو نفهمیدم
مورد ۱۲، مگه بچه چند ساله بود که سی سال پیش ازش آزمایش گرفتند؟

سلام
ممنون
واقعا کل عید زهرمارمون میشد!
من گفتم سی سال؟

زرگانی پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 04:47 ب.ظ

سلام! به قول معروف به حق چیزای ندیده و نشنیده! البته خب نمیشده هم بگن سگ گاز گرفته!!
دکتر بذارید کنار اون لعنتی رو. از شما بعیده

واقعا
فکر نمیکردم این قدر زود قیافه ام تابلو شده باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد