جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (7)

سلام 

تابستون همین امسال بود و من شیفت صبح درمونگاه بودم. ساعت حدود دوازده ظهر بود و حمله مریضها تازه تموم شده بود. از روی صندلی بلند شدم تا سری به اتاق استراحت بزنم که یه نفر وارد مطب شد. یه لحظه فکر کردم که خانم دکتر «م» دندونپزشک جدید مرکزه که اومده پاس شیرشو توی دفتر حضور و غیاب بنویسه و بره. اما چشمم به یه پیرزن چاق افتاد که به نسبت سنش خیلی خوب راه می رفت و کاملا سرحال بود. 

پیرزن جلو اومد و روی صندلی نشست و دفترچه بیمه شو روی میز گذاشت. یه چادر رنگی روی سرش بود که به جرات میتونستم بگم توی چندسالی که از عمرش میگذره اتو نشده. گرچه تابستون بود و هوا گرم، یه ژاکت بافتنی تنش بود که گرچه رنگش روشن بود اما چندین و چند لکه به رنگهای مختلف روی اون به چشم میخورد. یکی دو پارگی هرکدوم به طول حدود ده سانتیمتر هم روی ژاکت دیده میشد که پوست بدن پیرزن از داخل یکی از اونها به وضوح مشخص بود. چند تار موی به هم چسبیده و کثیف هم از یکی دو قسمت از زیر روسریش بیرون اومده بود که معلوم نبود چند روزه رنگ حمامو به خودشون ندیدن. 

به نظر سنش حدود شصت تا شصت و پنج سال بود برای همین وقتی یه نگاه به دفترچه بیمه اش انداختم و دیدم متولد 1312 است یه لحظه جا خوردم. پیرزن کاملا شمرده و آروم شروع به گفتن مشکلاتش کرد. یه شرح حال کامل ازش گرفتم و نسخه شو نوشتم و دادم دستش. پیرزن گفت: ویزیتشو رایگان کردی؟ گفتم: نه چرا باید رایگان میکردم؟ پرسنلین؟ گفت: نه اما خدا میدونه که ندارم. آدم دردشو به کی بگه؟ میدونی چند ساله که بیوه شدم؟ اگه بدونی دخترهامو با چه بدبختی به دندون گرفتم و بزرگشون کردم؟ تو اصلا میدونی من چرا توی این تابستون این لباسو پوشیدم؟ میدونی چقدر به مرده شور التماس کردم تا این لباسو از تن یه مرده درآورد و بهم داد؟ ... 

پیرزن ساکت شد و دیگه تنها صدائی که به گوش میرسید صدای گریه اش بود. نمیخواستم بیشتر از این جلوی من خجالت بکشه. دفترچه شو برداشتم و ویزیتشو رایگان کردم و بهش دادم. اون هم بعد از کلی تشکر و دعا به جون من و خونواده ام از مطب خارج شد. 

چند دقیقه بعد یکی از پرسنل درمونگاه اومد توی مطب و گفت: دکتر! شما ویزیت این پیرزن که الان اومدو رایگان کردین؟ چرا؟ گفتم: خب پول نداشت بیچاره. پرسنل چشمهاش گرد شد و گفت: پول نداره؟ وقتی شوهرش مرد هرچقدر مال و اموال داشت بالا کشید. میدونی همین الان چندتا خونه و مغازه توی همین شهر داره که آخر هرماه میره و کرایه هاشونو جمع می کنه؟! 

یه لحظه سر جام خشک شدم. قبلا هم آدم خسیس دیده بودم اما این یکی واقعا نوبرش بود. 

واقعا این پیرزن فکر میکرد تا چند سال دیگه فرصت لذت بردن از زندگیش و استفاده از پولهاشو داره؟ اصلا تعجب نمیکردم اگه میشنیدم همون دخترهائی که ازشون تعریف میکرد آرزوی مرگشو دارن تا به ارثشون برسن و بتونن راحت زندگی کنن. 

پرسنلمون بیرون رفت و یه نفر دیگه وارد مطب شد. این بار دیگه خانم دکتر «م» بود. 

پ.ن1: واقعا هیچوقت این افرادو درک نکردم. چه به اون جهان اعتقاد داشته باشیم و چه نه، جمع کردن این پولها عملا بی فایده است. 

پ.ن2: دوست مجازی گرامی خانم دکتر نفیس! خوشحالم که از اون بیماری سخت نجات پیدا کردین و باز به عنوان یه پزشک در اون بیمارستان هستین نه به عنوان بیمار. (لطفا نپرسین از کجا فهمیدم چون نمیتونم بهتون بگم!)

پ.ن3: امروز حقوق بهمن ماهو به حسابمون ریختن با همون مبلغ همیشگی. وقتی سراغ اون مبلغ مربوط به خبره شدنمو گرفتم گفتند: پول مربوط به سال پیش که رفته جزء دیون! این مدت هم پزشک خانواده شدین که چون حقوق پزشک خانواده درنهایت مشخصه عملا فرقی براتون نمیکنه. فقط میمونه اون چندماهی که توی امساله و پزشک خانواده نبودین. اگه تا قبل از پایان سال جواب خبره شدنتون از تهران بیاد و پول های این چندماه هم نره جزء دیون یه حکم جدید براتون میزنیم تا پولتونو بگیرین! گفتم: حالا مبلغش چقدر هست؟ گفتند: ماهی هشتاد نود هزار تومن! 

پ.ن4: عسل رفته توی دستشوئی که یهو میگه: باباااااا بیاااااااا بابااااااااا 

رفتم توی دستشوئی و میگم: چیه؟ چرا داد میزنی؟ میگه: یه مورچه توی دستشوئیه. میگم: خب؟ چکارش کنم؟ میگه: خب بیا بشورش میخواد بره خونه شون!

نظرات 80 + ارسال نظر
راضیه شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:35 ق.ظ

فقر فهم و شعور داشته

واقعا

سمیرا شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:59 ق.ظ

سلام آقای دکتر؛ عسلتون واقعاً عسله!!!
مردم از فضولی! حقوقتون مگه چقده آقای دکتر؟ الان که پزشک خانواده شدین چقد شده؟

سلام
اجازه بدین قرارداد ما هم مثل فوتبالیستها مخفی بمونه!

سین شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:46 ق.ظ

سلام
متأسفم باید یه مشاوره درست روشون انجام بشه

میخواد بره خونشون دیگه

سلام
واقعا

hanieh شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:58 ق.ظ http://hanieh-friends.blogfa.com

سلام آقای دکتر خدا قوت....خسته نباشین
من اتفاقی وبلاگتونو پیدا کردم از وقتی پستاتونو خوندم علاقم به پزشکی زیادتر شده
امسال قراره کنکور بدم هرچند میدونم که از پزشکی درنمیام..خوش ب حالتون واقعا
راستی عسلم خیلی نازه از طرف من ببوسینش

سلام
پس این وبلاگ بالاخره به یه دردی خورد!
حالا شما واردش بشین انشاءالله که ازش درمیاین!
ممنون

آدم زاد شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:16 ق.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام دکتر جان
واقعا دلم برای اینطور آدم ها می سوزه. اصلا نمی تونم درکشون کنم. پست بیست سوالی عمو بهمن رو هم در اینباره بخونید خیلی جالبهhttp://www.khateratebahi.blogfa.com/1393/10?p=2

سلام
دقیقا
چشم حتما به اونجا هم سر میزنم

زرین شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:38 ق.ظ

نخیر آقای دکتر، منظورم توصیف کامل شما بود،میشد خیلی واضح مریضتون رو تصور کرد، دقیق و با جزییات.
و برای عسل جون (بقول مردم ولایت من):جانشه بشم.

شما لطف دارین
هم به من و هم به عسل

زینب شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:23 ق.ظ

سلام اقای دکتر.الان چندماهه که وبلاگتونو میخونم ولی اولین باره که دارم نظرمیدم!
من سوم تجربی هستم وسال 95هم کنکورمیدمایشالا که همکارتون میشمفقط یه سوال؟پزشکی سخته عایا؟درآمدش چطوره؟

سلام
امیدوارم هرچی که به صلاحتونه بشه
اما خداییش اگه برای کسب درآمد میخواین پزشک بشین اشتباه میکنین
راههای خیلی ساده تری هم هست

زرین شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:22 ق.ظ

سلام آقای دکتر
راستش بیشتر محو توضیحات ظاهری شما از خانمه شدم،
چه دقتی!!!
خانمه احتمالا از اقوام اسکروچ بوده، حالا چطوری سر از ولایت شما درآورده؟!
عسل جون مثل همیشه عالی و شیرین هستن.
ممنون آقای دکتر

سلام
انتظار داشتین به حرف‌های خسته کننده اش درباره درد تک تک استخونهاش دقت کنم؟!
ممنون

رخساره شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:35 ق.ظ http://doctoregharib.mihanblog.com

یعنی شماباداشتن عسل پیرنمیشینا

ممنون
خدا شمارو هم عسل دار کنه انشاالله

بهاره جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:26 ب.ظ

سلام آقای دکتر خدا قوت
اتفاقا من هم چند روز پیش داشتم یک ساعت در مورد مفهوم واژه ی گدایی ونیازمندی و تفاوت اینها با شاگردان کلاسم صحبت می کردم
اینکه واژه ی گدایی یک صفت هست که در ادم ها میتونه باشه و ربطی به میزان داراییشون نداره
حالا با دیدن این پست شماخوشحال شدم چون یک مصداق جدید در مودش پیدا کردم و کمک بزرگی به من شد.ممنون ازشما
راستی خودم رو معرفی نکردم
بهاره هستم آموزگار پایه ی سوم ابتدایی
خواننده همیشگی وبلاگ شما

سلام
ممنون از لطفتون
نکنه قراره آدرس اینجارو به شاگردهاتون بدین؟!

پونی جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:37 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

فردی از چنین آدم خسیسی پولی دزدیده بود و بعدا برای اینکه آن پول را حلال کند او را ناشناس به رستورانی دعوت کرده بود تا با پول خودش غذایی شاهانه را مهمانش کند
این مرد کنس در حین غذا خوردن میگوید آی دزد آی دزد من دزد پول هامو پیدا کردم!

همه جمع شده و هاج و واج نگاهش می کنند
می گوید این مرد پول های مرا برداشته
می پرسند از کجا فهمیدی
می گوید این غذا از گلوی من پایین نمی رود من مطمئنم از مال خودم خریده شده !

suri جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:34 ب.ظ

عسل را عشق است اینجاش یاد خودم می افتم

زهره جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:32 ب.ظ http://zohrehvameysam.blogfa.com/

سلام آقای دکتر

این خانم به جای اینکه از دختراش حلالیت بگیره و دلشونو به دست بیاره برای اون دنیاش بیشتر آه و نفرینشونو برای خودش گذاشته
به نظر من پول تا یه حدی که آدم زندگی راحت داشته باشه خوبه زیادش دردسر سازه

عسل جونو از طرف من ببوسین

سلام
دست کم باید تا زنده است یه لذتی از پولش ببره

خاطره جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 07:51 ب.ظ http://rahabayat.blogfa.com

متاسفانه آدما حریص شدن
تو این دنیا و این روزها پول از همه چی مهمتر شده برای آدما.

متاسفانه

مانا جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 06:49 ب.ظ http://toofany.blogfa.com

سلام . به نظرم این خانوم کارش از خسیس بودن گذشته ،یه جور مریضی داره !

سلام
دقیقا

فردا جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 05:47 ب.ظ http://med84.blogfa.com

حالا خانم دکتر خودشم نیس که بیاد بگه چی شده! نمدونم چرا حدس ایزوله شدن ب ذهنم رسید!! ( منم دارم خبره میشم!)
اتفاقا من خییییلی سینما رو بودم حالا مدتیه که غارنشین شدم! دیگه مثه جوونیام وقت ایمیل ندارم!!
به ما عیدی ندادن( اصلا نمدونم به من که قراردادی هستم میدن یا نه!!) ولی یه مابه التفاوت دادن که از تفاوتی که من حساب میکردم بیشتر بود!! به اضافه ی مجموعه ی بیست درصد باقیمانده ی فصل پاییز! واسه همینه دارم بلیط سینما رو بذل و بخشش میکنم دیگه!

انشاالله خودشون به زودی میان و میگن!

رها جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 05:35 ب.ظ

اووووو از الان خونه تکونی؟ زود نیس
خدا صبر و قوت بده بهتون!

به آنی بگین!

رها جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 05:19 ب.ظ http://razhaye-man.blogfa.com/

این نظرتون دوبار در ساعات مختلف برام اومد
ادم فک میکنه خواستین بگین دیگه بسته نخند!
این روزا هر کی میاد جمله های اینچنینی بهم میگه!
الان من زیادی شادزی میزنم آیا؟

نه مسئله اینه که در آغاز خونه تکونی درحال جابجا کردن کامپیوتر و مودم بودیم
شک داشتم که نظرم ارسال شد یا نه؟

خاطره جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:37 ب.ظ http://rahabayat.blogfa.com

سلام آقای دکتر
این خانوم خسیس نبوده ،بی اصل و نصب بوده(هرچی فکرکردم واژه ی دیگه ای یادم نیومد که جایگزینش کنم)حتماوقتی بمیره بچه هاش به جای عزا عروسی میگیرن.
چند وقت پیش با یه همچین آدمی روبه رو شدم ،یه خانومی که برای پرداخت نکردن بدهیش اینقدر دروغ گفت و قسم خورد و الکی گریه کرد که دلمون براش سوخت بعد فهمیدیم همش دروغ بوده فقط موندم چطوری تونست اینهمه برای دروغاش قسم بخوره و گریه کنه.
ببخشید پرحرفی کردم ،گاهی آدم یه چیزایی میبینه و میشنوه که دیگه نمتونه به هیچکس اعتماد کنه.

سلام
ممنون از نظرتون
چند سال پیش یه آدم خیلی پولدار توی یکی از درمونگاهها فوت کرد
بچه هاش خیلی سعی کردند از پزشک اونجا دیه هم بگیرند که موفق نشدند!

رها جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:14 ب.ظ http://razhaye-man.blogfa.com/

سلام
خب خیلی ها اینجورین،منم نمیفهممشون
آقای دکتر شمام پولکی شدینا!
امیدوارم این اخر سالی همه مریضا خوب بشن و تو خونشون پیش خانواده،هرچند نمیشه اما آرزو دیگه!
عسل عسلتون رو ببوسید
راستی شستین مورچه رو! :-D

سلام
ممنون از نظرتون
نه رفته بودن مامانشون بشورندشون!

عطیه جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:11 ب.ظ

من واقعا تو تعجبم از اون خانم با اون همه مال و مکنت، واقعا ارزش داره این آه و ناله؟

من فکر میکردم حقوق دکترا خیلی بشتر از ایناس

همینو بگو
مگه من گفتم حقوقم چقدره؟

mamad جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:23 ب.ظ

حالا شستیش یا نه؟!!

انیس جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:23 ب.ظ

عجب
ایشالاحقوقتون بیشترررر و بهتر بشه
اوخی عسل گلیییی
خب ... اخطارا تموم.شما میرین یا من برم؟

ممنون از لطفتون
وا خب من که آپ کردم دیگه

مینا جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:16 ب.ظ http://dokhtaran-zamin

سلام
عجب

ای جاااااااانم عسل خانوم .کلی بابت حرفش خندیدم

سلام
ممنون که به من سرزدین

ستاره جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:42 ق.ظ


این افراد واقعا به کجا می خواهند برسند مطمئمنم در لحظات آخر زندگی اش به پوچی تمام این مسائل پی خواهد برد و در حسرت اینکه چرا از زندگی لذت بیشتری نبرده.....
پی نوشت 4 : خواهر زاده هام هم از مورچه می ترسن
در حالی که خودم وقتی بچه بودم با این موجودات بازی می کردم!!

واقعا
کاملا با شما موافقم
خب اون موقع که خبری از اسباب بازیهای فعلی نبود

ستاره بامداد جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:51 ق.ظ http://morningstars.blogsky.com

سلاااام
کار عسل واقعا جالب بوده و دیدنی!

سلام
از لطفتون ممنون

tarlan جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:05 ق.ظ http://tarlantab.blogfa.com/

سلام
متاسفانه خیلی ها دنیا گیر هستن و فک میکنن ایدین تو مملکت ما این که چیزی نیست ...
خدا عسلتون رو براتون نگه داره بچه ها شیرین و دوست داشتنین [گل]

سلام
حق با شماست
ممنون

فردا جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:04 ق.ظ http://med84.blogfa.com

درررود.
تا یادم نرفته بپرسم دکتر نفیس را چه شده است؟! اصلا شما تبریز را چه طور آمار دارید! معلومه پزشک خبره هستینا!
آن پیرزن، هم مدلهایی ازش دیدم...یه پیرمرد ک سالهاس با توصیفی شبیه چیزی ک شما از ان پیرزن کردید داره تو ترمینال گدایی میکنه و خبر ثروتش هم گوش فلک را کر کرده! راست و دروغش هم پای اونا که میگن!
ضرب المثلی هست که میکه: نه خود خورد نه کس دهد، گنده کند به سگ دهد!
..اگه خواستین برین سینما، مهمان من!!
عیدی بهتون ندادن؟!

علیک درود
سربسته بهتون بگم که حتی توی بخش ایزوله هم بستری بوده
اما منبع خبرمو نمیتونم لو بدم شرمنده
ای بابا حالا یه بار سینما رفته ها!
یا ازبس سینما میرین دیگه وقتی ایمیل زدن ندارین؟!
هنوز نه عیدی دادن نه مابه التفاوت حقوق پزشک خانواده رو

عاطفه جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:39 ق.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام آقای دکتر
اولش یه چیزبگم به نظرم همه خاطراتی که شما دارید مینویسین جالب اند پس چرا مینویسید ناجالب...بدون اغراق میگم شما هم پزشک خوبی هستید و هم نویسنده ی خوبی شاید یه نفر بیاد بگه خاطراتتون اصلا جالب نیست درسته که نظر دیگران محترمه ولی من اعتقاد دارم آدم باید چیزی که بهش اعتقاد داره و میدونه درسته بنویسه چون وبلاگ خودشه و اختیارش رو داره..ببخشید که اینا رو گفتم اصلا نصیحت نیست به عنوان یه خواهرکوچیکتر نظرمو گفتم من به اندازه ی شما تجربه ندارم ولی توی این مدت که خواننده ی وبلاگ شما بودم(از پست اندر حکایت عماد تا حالا)خیلی چیزا یاد گرفتم بیشتر صبر و حوصله ی شما در مقابل بیمارها....
وای چه پیرزنی باید یه معرفی نامه مینوشتید ببره دفتر تئاتر شهرتون!!!
راستی در مورد دکترم پرسیدید نه دکترم کسی رو به اسم صدا نمیکنه ...ولی من از دوران کودکی بیمارشدم و هنوز خوب نشدم..چون که بچه بودم دکتر سعی میکرد باهام ارتباط برقرار کنه تا من قرص هامو بخورم و اون آمپولای دردناک!!!!رو بزنم...یه جورایی مثل پدرمه ومنو با اسم کوچیک صدا میکنه.دیه دلیل دیگش هم اینه همرزم عموی شهیدم بودن....
ببخشید زیاد نوشتم...وبلاگتون رو با دقت میخونم مثل همیشه عالی...

سلام
ممنون از لطفتون
شاید جایزه ای چیزی هم می برد!
پس بگو طرف آشنا بوده!
شما لطف دارید

عطربارون جمعه 1 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:42 ق.ظ

سلام اقای دکتر
خسته نباشید
خدا قوت.
یکی از خواننده های خاموشتونم
ک با موبایل وب تون رو میخونم, البته با موبایل پست گذاشتن خیلی سخته
ولی تصمیم گرفتم اینبار بینظر نباشم,
مخصوصا ک فک کنم اولین نفرم ک نظر میدم.
دیگه وب شما یکی از همیشگی های من برای آپ شدنه
از این جور ادم ها زیاد هستن
شاید تو هر شهر و محله ای
و ماها ک با دل ساده خودمون به همه نگا میکنیم هیچ وقت این آدمها و زندگیشون رو درک نمیکنیم
چون همه چی براشون دروغ و دغله

سلام
شما لطف دارین
بله اولین نفر هستین
شاید اونها هم ما رو درک نمیکنن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد