جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (8) + پی نوشت

سلام 

این همولایتی های ما این بار دیگه کولاک کردند و یک پست جدیدو با آخرین سرعت پر کردند 

به افتخارشون: 

۱.خانمی دختر ۱۹ ساله اش را با شکایت بیحالی و استفراغ آورد. گفتم: چیزی نخوردین که مسموم بشین؟ 

هر دو با هم گفتند: نهههههههههههه! 

وقتی با سرم و آمپول متوکلوپرامید بهتر نشد دوباره پرسیدم:داروئی چیزی نخوردی؟ 

باز هر دوشون: نههههههههههههههههه! 

بهش یه آمپول پرومتازین زدیم اما باز هم بهتر نشد. 

رفتم و بهش گفتم: دیگه از آخرین مهلت درمان مسمومیت داریم میگذریم (!) اگه چیزی خوردی باید همین حالا بگی تا بشه درمانت کرد وگرنه دیگه کارت تمومه! 

گفت: آره قرص خوردم!! 

گفتم: چه قرصی؟ چندتا؟ 

گفت: توی گوشیم سیو کردم! گوشیو درآورد و نگاه کرد و بعد گفت: وای ننه! خاک عالم به سرم شد «اوت باکس» گوشیم پاک شده!! 

۲.برای خانمی آمپول نوشتم. شوهرش که همراهش اومده بود گفت: ببخشید آقای دکتر! اینجا «سوزن زن زن» دارید؟ (ترجمه: خانمی که آمپول میزند!!) 

۳.خانمی بچه ۴-۳ ساله اش را آورده بود و میگفت: این مرتب سرما میخوره چکارش کنم؟ یکماه پیش سرما خورده بود حالا دوباره ....! 

۴.ساعت ۱۲ شب بود که گفتند مریض داری وقتی رفتم دیدم یه بچه ۶-۵ ساله رو آوردند و میگن: این دارو داره! فقط میخواستیم یه دماسنج بگذارید ببینیم تبش چقدره؟!! 

۵.آقائی رو که بیهوش توی خیابون پیدا کرده بودند آوردند درمانگاه. با توجه به علائم تشخیص مسمومیت با مواد مخدر دادیم و «نالوکسان» زدیم که فورا به هوش اومد. 

اولین کاری که کرد این بود که رضایت داد که نمیخواد بره بیمارستان. بعد هم صدام کرد و گفت: میشه یه نامه بنویسی و بهم بدی که من میخواستم خودکشی کنم؟ میخوام از بهزیستی «از کار افتادگی» بگیرم! 

۶.یه آقائی پسر سرماخورده شو آورده بود. به پسره گفتم: الان دارید دارو میخورید؟ گفت: نه. 

پدرش که ظاهرا جمله رو ناقص شنیده بود گفت: تو دارو نمیخوری؟ پسره گفت: نه. پدره گفت: پس اومدی اینجا برای چی؟! 

۷.خانمی جواب آزمایششو آورد گفتم: دفترچه بیمه تونو بدین باید براتون دارو بنویسم. گفت: نیاوردمش فکر نمیکردم به دفترچه بیمه هم احتیاج بشه! (البته این نمونه افراد یکی دوتا نیستن!!)

۸.خانمه با سرفه اومده بود. گوشی رو برداشتم که بگذارم روی سینه اش که (ظاهرا به طور رفلکسی) آستینشو زد بالا و گذاشت روی میز. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارتون خوبه. 

فشارسنجو گذاشتم روی میز و باز میخواستم گوشیو بگذارم روی سینه اش که فورا آستینشو زد بالا!! 

۹.توی یک درمانگاه بسیار شلوغ روستائی بودم. وقتی یک مریض رفت بیرون یکباره چند نفر ریختند توی اتاق بعد هم همه شون غرغر میکردند که: این چه وضعیه؟ حالا شاید آدم نخواد جلو بقیه دردشو بگه! گفتم: خوب خودتون اومدین تو! حالا برید بیرون یکی یکی بیائین تو. یکیشون گفت: آخه ما که خودمون بیرون نمیریم٬ تو باید بیرونمون کنی!! 

۱۰.به آقائی که به خاطر درد مفصل شانه اومده بود گفتم: وقتی با دستتون کار میکنین دردش بیشتر میشه؟ 

سرشو انداخت پائین و کمی من و من کرد و گفت: حقیقتش من الان چند وقتیه که بیکار شدم!! 

۱۱.خانمی رو با استفراغ شدید و اسهال خونی آوردند. 

هر چقدر هم سرم و آمپول بهش زدیم بهتر نشد. در نهایت همراهش گفت: آقای دکتر حقیقتش دیروز دوتا «شیاف ملین» بهش دادیم اشتباهی هر دوتا رو با هم «خورده»!!  

۱۲.برای خانمی آزمایش نوشتم گفت: فردا خودتون هستین که جوابشو بیارم؟ 

گفتم: فردا صبح من اینجا نیستم اما یه پزشک دیگه هست. بلند شد و تشکر کرد و رفت بیرون همینطور که داشت در رو می بست گفت: دکتر بیاد هر ..... که میخواد باشه!

۱۳.خانمی میگفت: یک طرف سرم با یک طرف گلوم درد میکنه. گفتم: از گلوت خلط بیرون میاد؟ گفت: آره از همین یک طرف گلوم! 

۱۴.به آقائی که با اسهال و استفراغ اومده بود گفتم: چیز ناجوری نخوردی؟ 

گفت: نه من امروز فقط دو خوشه انگور خوردم. گفتم: بهشون «سم» نزده بودن؟ 

گفت: دست شما درد نکنه آقای دکتر! آخه کدوم عاقلی این موقع به انگور «سم» میزنه؟! 

۱۵.خانمه میگفت: آقای دکتر! هر چقدر به بچه ام تب بر میدم تبش از ۳۷ درجه پائین تر نمیاد چکارش کنم؟! 

۱۶.امروز به پیرزنی که جواب آزمایششو آورده بود گفتم: این آزمایشو که چند روز پیش دادی چرا حالا داری جوابشو میاری؟ 

گفت: آقای دکتر! به خدا امروز هم چشمم که به خون مردگی روی دستم افتاد یادم افتاد که آزمایش داده بودم! 

پی نوشتها در ادامه مطلب

پ.ن۱:دیروز با کسی که این مدت روی هارد سوخته کامپیوترمون کار میکرد تماس گرفتم که ببینم میشه به بازگشت اطلاعاتش امیدوار بود یا نه؟ 

گفت: هارد شما طوری سوخته که فقط با یک دستگاه مخصوص میشه اطلاعاتشو برگردوند. 

دستگاهش هم توی ایران نیست. باید هاردو بفرستیم «دوبی» اطلاعاتشو درمیارن بعد روی «دی وی دی» براتون میفرستن. گفتم: هزینه اش چقدره؟ گفت: حدود یک میلیون!! 

حسودیم شد من خودم هنوز نرفتم خارج از کشور اونوقت «هاردم» بره؟ اون هم هارد سوخته! گفتم: نمیخواد! 

پ.ن۲:این هم یکی دیگه از کارهای عماد برای دوستان علاقمند به ایشان: 

چند روز پیش از سر کار اومدم خونه. 

«عماد» طبق معمول در حال تماشای «سی دی» بود. تا رفتم توی اتاق گفت: بابا دیگه من هر وقت وارد خونه شدی به احترامت زود بلند میشم٬ «عمو پورنگ» گفته! 

گفتم: حالا که پا نشدی! 

همون طور که دراز کشیده بود گفت: وللللللللللللل کنننننننننننن!!!!!!!!!!!!  

پ.ن۳:یکی از بهیارهای شبکه سال پیش تعریف میکرد که پسرش بعد از یکسال تحصیل در رشته مهندسی نفت دانشگاه آزاد میخواد اونجا رو ول کنه و بخونه برای پزشکی. 

بهیار بیچاره میگفت: خیلی بهش گفتم داری اشتباه میکنی اما میگه : من حقوق چند میلیونی (؟) شرکت نفتو نمیخوام حقوق پزشکی رو میخوام. 

حالا که یکساله پسره داره پزشکی میخونه اومده به باباش گفته: حالا میفهمم چه اشتباهی کردم! چهار سال درس میخوندیم و فوری میرفتیم توی بازار کار اما حالا ...... 

پ.ن۴:دو پست پیش از اولین لینکهام صحبت کردم که هردوشون مفقودالاثرند٬ خوشبختانه یکیشون برگشته. به امید بازگشت دومی به وبلاگستان. 

پ.ن۵:یه بنده خدائی توی گوگل عکس «آسانسور و بالابر» رو سرچ کرده رسیده به عکس بچگیهای من در گوشه وبلاگ!!! 

لطفا اگه ربطی بین این دو موضوع میبینین به من هم خبر بدین! 

 راستی من اینجا هم هستم!

نظرات 56 + ارسال نظر
زبل خان یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:44 ب.ظ http://kimiaaa.blogfa.com

شیافه اوج آی کیو بود...

آره واقعا!!

زندگی جاریست... یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
ایول به هم ولایتی های شما ! خاطراتتون که همشون جالب بودند.
آقای دکتر حتما شما یک ارتباطی با آسانسور و بالابر دارین دیگه ! وگرنه گوگل که خنگ نیست!

چی بگم؟!
لابد گوگل بهتر میدونه!

هرمان یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ب.ظ

ببخشید سطح سواد
خدا سواد مارو هم ببره بالا مثلا دانشجوی این مملکتیم!

اگه خودت نگفته بودی که ....!

هرمان یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ب.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

سلام
جالب بود همشو خوندم
خیلی سخته
به امید فردایی که ایران به آلمان تبدیل بشه البته از نظر صطح سواد و فرهنگ

حالا چرا آلمان؟

یکی مثل خودم یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:34 ب.ظ

اخیششششششش
عملیات اول شدن انجام شد
میگم زیر عکستون نوشتین "عکس بالا ..." خوب همین یه کلمه باعث شد شما رو اشتباهی بگیرن با آسانسور و بالابر
میگم تو اون مجله سپید بود چی بود علاوه بر خودتون عماد رو هم ثبت نام کنین.خاطراتش از مال شما بامزه تره.
میگما چقـــــــــدر حسودین.شما برین دوبی خرجتون کلی میشه اما هارد بیچاره فقط یه میلیون خرج داره.انصاف داشته باشین!!!


در مورد مرخصی والا برای اولین تو شهرمون یه کاری به نفعمون داره اجرا میشه.صداش حالا در نیارین.اما باز به تحقیقاتم ادامه خواهم داد.ما با شماییم و همراهیتون میکنیم در حد ژیان!

یعنی گوگل این قدر ....؟
ممنون از همکاریتان همکار

یکی مثل خودم یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:29 ب.ظ

تا کسی نیومده اوللللللللللللللللللل
شکلک بالا پایین پریدن از شدت ذوق زدگی

شووووووووووووووووووووووووووت
دست دست آها آها .....آها آها .............
به افتخار خواهر خانم خودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد