جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

محمود

سلام

چند هفته پیش بود که تصادفا با آقای «ص» روبرو شدم. ناظم مدرسه راهنمائی که توش درس میخوندم و البته چند سالی از بازنشستگیش میگذشت. چند ساعتی با هم صحبت میکردیم و دراین بین خاطره ای گفت که نمی دونستم کی توی وبلاگ بنویسم و حالا میبینم که همین پست فرصت خوبیه:

سال هزار و سیصد و پنجاه و دو توی امتحان سراسری ادامه تحصیل در کشور آمریکا شرکت کردم و قبول شدم. به جز من دونفر دیگه هم از شهر ما قبول شده بودند. بهمون گفتند شش هزار دلار برای هزینه تحصیلتون بدین و برین.

پدر من که از همون اول گفت ندارم! دائی یکی دیگه از بچه ها همون موقع توی آمریکا زندگی میکرد اما این بیچاره هرچقدر بهش زنگ زد حاضر نشد این پولو بهش بده و او هم نرفت و نفر سوم که خونواده اش پولدار بود پولو داد و رفت و دیگه هم به ایران برنگشت.

خوب بعد از این ماجرای تقریبا بی ربط میرم سراغ اصل ماجرا. ماجرائی که یه بار دیگه هم نوشتم و به لطف بعضی از دوستان حذف شد و نمیدونم الان بتونم دوباره همه شو بنویسم یا نه؟ اما عوضش میدونم که چون این پست اختصاص به یه نفر داره میتونم خصوصیات بیشتریو ازش بنویسم. خصوصیاتی که امیدوارم باعث خشم خود محمود نشه!

سال هزار و سیصد و هفتاد و یک بود که رفتم دانشگاه. با یه کلاس چهل و پنج نفره که (برخلاف این سال ها) فقط سیزده نفرشون دختر بودند.

محمود یکی از همکلاس های ما بود که متولد یکی از شهرهای کوچیک استان خودمون بود اما اون موقع ساکن اصفهان بودند. یکی از همکلاسیهائی که خصوصیات جالبی داشت. مثلا درحالی که من اون موقع (و حتی حالا) توی رگ گیری دچار مشکل بودم و هستم از همون موقع حتی به خودش سرم می زد. یکی دیگه از خصوصیاتش تغییر زیاد در وضعیت سر و صورتش بود. وقتی یه مدتی با ریش و سبیل بلند میدیدیمش هیچ تضمینی وجود نداشت که چند روز بعد یکدفعه همه شونو با تیغ بتراشه (که همین کار رو هم کرد) و بعد مدتی رو با سبیل تنها بگذرونه و بعد ....

همون موقع بود که فهمیدم محمود کوهنورد هم هست. هر چند وقت یه بار آگهی های گروه کوهنوردیشونو (که الان اسمش یادم نیست) توی دانشگاه میدیدم که از علاقمندان برای همراهی دعوت کرده بود تا با هم بزنند به کوه. کاری که من نه اون وقت حال و حوصله شو داشتم و نه حالا.

یادمه وقتی یه بار ازش پرسیدم چی توی کوه پیدا کرده که ولش نمی کنه گفت: آرامش اونجارو با چیزی عوض نمی کنم. دقیقا نمی دونم از کی مربی کوهنوردی هم شد.

همون طور که قبلا بطور مفصل توضیح دادم و دیگه ترجیح میدم درباره اش ننویسم به دلایلی از بقیه همکلاسها عقب افتادم و محمود زودتر از من درسشو تموم کرد و رفت طرح. و چند ماه بعد بود که من هم برای گذروندن طرح به همون شبکه رفتم و ازقضا منو به همون روستا فرستادند چون محمود تصمیم گرفته بود بقیه طرحشو به جای بیتوته توی یه روستا توی اورژانس شیفت بده.

یادمه اولین جمله ای که از محمود شنیدم این بود: خب بیا اول کوه های اینجارو برات بگم! این کوه اسمش .... و سه هزار و هشتصد و پنجاه متر ارتفاع داره. کوه اون طرفی هم اسمش .... و ارتفاعش سه هزار و هشتصد متره. خوب حالا بیا بریم توی پانسیون پزشک! جالب اینکه میگفت بعضی هفته ها جمعه هارو همون جا میمونه و از کوهها بالا میره!

اون شب مهمان محمود بودم و فردا صبح او رفت و من رسما طرحمو شروع کردم.

یادمه وقتی برای اولین بار رفتم توی روستا جرات نکردم از توی دره ای رد بشم که بین درمونگاه و بقیه روستا قرار داشت و ترجیح دادم از روی جاده آسفالت دره رو دور بزنم. موقع برگشتن یه پیرمرد بهم رسید و گفت: از روی جاده میری؟ دکتر قبلی چنان از توی دره میرفت و میومد عین بز!!!

گه گاه از محمود و بقیه دوستان و همکلاس ها به روش های مختلف باخبر می شدم. اون موقع هنوز کار هر کس نبود موبایل داشتن و اطلاع پیدا کردن از دیگران به سادگی حالا نبود.

یه بار که دیدمش گفت: موفق شده وارد فدراسیون کوهنوردی بشه و به عنوان پزشک تیم های کوهنوردی به ماموریت میره و پول خوبی درمیاره. و مدتی بعد خبر رسید که محمود به همراه تیم ملی کوهنوردی راهی اورست شده. چند هفته بعد هم تیم با فتح قله اورت به کشور برگشت و من روزنامه ای رو که عکس محمود و سایر اعضاء تیم روی صفحه اولش چاپ شده بود خریدم و هنوز هم نگهش داشتم.

مدتی بعد بود که شنیدیم با یکی از هم نورد هاش (که فکر کنم شیمی خونده بود) ازدواج کرده.

چند سال بعد بود. توی یکی از شلوغترین درمونگاه های روستائی شهرستان خودمون داشتم مریض میدیدم که برام یه پیامک اومد. اون موقع اونقدر مریض سرم ریخته بود که نتونستم بخونمش. دو سه ساعت بعد بود که درمونگاه خلوت تر شد و تونستم پیامک محمودو ببینم که برام آیت الکرسیو فرستاده بود. بهش زنگ زدم که علت این کارشو بپرسم اما موبایلش خاموش بود و بعدها فهمیدم که همون زمان راهی کانادا شده.

وقتی ماجرای دوران طرحو توی وبلاگ نوشتم محمود برام کامنت گذاشت و به این ترتیب ما دوباره همدیگه رو پیدا کردیم. و این بار وقتی به ایران اومد برام کامنت گذاشت که میخواد منو ببینه. اما از قضا پدرش دچار مشکل شد و توی متاسفانه بعد از مدتی هم از دنیا رفت.

من فکر میکردم که پدر محمود توی بیمارستان اصفهان بستریه و اگه میدونستم همین جاست حتما میرفتم سراغش.

بگذریم. بالاخره محمودو توی مراسم ختم پدرش دیدم و بعد از چند هفته تصمیم گرفت که بیاد خونه مون. بهش آدرس دادم و اومد.

اولین جمله ای هم که گفت این بود: من اومدم تا ببینم چشمهای عسل چه رنگیه؟ (و خوشبختانه نظرش به نظر من نزدیک تر بود!)

عماد که فقط ظرف چند دقیقه رودربایستیو کنار گذاشت و دستشو کشید و برد سر کامپیوتر و وادارش کرد به بازی!

ما هم نشستیم به صحبت و آنی بیچاره که بیشتر مشغول پذیرائی بود!

بعضی از جملات محمود توی خونه ما از این قرار بود (البته جملات جالب زیادی داشت اما خیلیشونو نمیشه نوشت و خیلیشونو هم یادم رفته!:

وقتی وبلاگتو میخوندم فکر کردم عوض شدی اما حالا میبینم هنوز همونقدر ساکتی. انگار باید با انبردست از دهنت حرف کشید بیرون!

توی کانادا پرفروش ترین ماشین تویوتاست!

اولین باری که داشتیم میرفتیم کانادا توی فرودگاه لندن چون باربرها اعتصاب کرده بودند بارهامون جاموندن. وقتی رسیدیم کانادا گفتند آدرستونو بدین خودمون بارهارو میاریم در خونه تون!!

دولت کانادا داره کلی به مردم منطقه فرانسوی نشین کبک سوبسید میده تا هوس استقلال نکنن.

وقتی اونجا میگم تورم توی کشور ما بیست درصده. طوری چپ چپ بهم نگاه می کنند که انگار من نمی فهمم چی دارم میگم. من هم ترجیح دادم بعضی از مسائلو نگم ترسیدم زنگ بزنن ماشین تیمارستان بیاد دنبالم!

وقتی یه نفر برای اولین بار داره مهاجرت میکنه باید طبق قانون ده هزار دلار همراهش باشه. جالب اینکه توی فرودگاه ازم پرسیدند: چقدر همراهته؟ گفتم: ده هزار دلار. گفتند: بفرمائین! و این ماجرا وقتی داشتم دو باکس سیگار میبردم کانادا (حداکثر مقدار مجاز یک باکسه) هم تکرار شد.

وقتی تماس گرفتم و گفتم پدرم فوت کرده گفتند تا هروقت فکر میکنی باید پیش خانواده ات باشی همون جا بمون. کارت اینجا محفوظه!

فقط توی شهری که من هستم صد و هفتاد هزار نفر ایرانی زندگی میکنه. من توی کانادا برای اولین بار نون بربری خوردم.

اونجا محله هائی هست که اگه حتی فقط فارسی بدونی میتونی گلیمتو از آب بیرون بکشی.

.....

و این گونه بود که محمود اومد خونه ما و رفت. تا کی بتونیم بریم اونجا و بازدیدشو پس بدیم!

پ.ن1: آنی داره چندتا عکس از عسلو برای وبلاگش آماده میکنه. دفعه پیش که عکسهای عسلو گذاشت اون روز شد پربازدیدترین روز تاریخ وبلاگش!

پ.ن2: به لطف یکی از دوستان خوب مجازی دوباره فی.لتر. شکن دار شدم و باز مثل دفعه پیش فقط یکی از مرورگرهام کار میکنه (این بار موزیلا) برای همینه که همه اعدادو با حروف نوشتم تا با عددهای لاتین نوشته نشن. باید فکر کنم ببینم یادم میاد اون دفعه چطور درستش کردم؟!

پ.ن3: دکتر «ح» که زمانی یکی از شلوغترین مطبهارو بین پزشکان عمومی شهرمون داشت و یه نسبت فامیلی نسبتا دور هم با ما داره و چند سال پیش متخصص اطفال شد چند روز پیش از عید راهی کانادا شد و از قضا دقیقا به همون شهری رفت که محمود هم اونجاست. امیدوارم موفق باشه.

نظرات 73 + ارسال نظر
نیسا یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.parvaze-lahzeha.mihanblog.com

واقعا آدمایی که علاقه شونو _ حالا تو هر زمینه ای_هدفمندانه دنبال میکنن و به موفقیت میرسنن قابل تحسینن مثل همین آقا محمود.

چه حیف شد که اون زمان فقط به خاطر مشکل مالی نشد برای ادامه تحصیل برید آمریکا، واقعا پول خیلی جاها حلال مشکلاته.

واقعا؟
من نتونستم برم؟؟ سال 1352؟

ف شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ب.ظ

من نگرفتم چی شد یعنی میگید محمود خان دارن الکی میگن؟؟؟یا منظورتون بدبختی ما و خوشبختی کانادایی ها بود؟؟؟

توی سالهائی که محمودو میشناسم هیچوقت حرف الکی ازش نشنیدم

man va hasmari شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ب.ظ

Dr barat dar ghesmate tamas ba man nazar gozashtam
Rastidar morede noon barbari khali baste keyfiyat nadare

خوندم ممنون و مطمئن باشین
اون هم نگفت کیفیت داره گفت تا وقتی رفته اونجا نخورده بوده

ترنم شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:31 ب.ظ

_(( سال هزار و سیصد و هفتاد و یک بود که رفتم دانشگاه))
این نشون میده که یا متولد نیمه دوم سال 52 هستین یا متولد نیمه اول سال 53


_ چه شخصیت جالبی داشت و داره این دکتر محمود ، خوشم اومد از شخصیتش

_ ما کجا زندگی می کنیم اونا کجا ؟



متاسفم اما اشتباه میکنین
واقعا
ما اینجائیم و اونها اونجا!

مهدیس شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:44 ب.ظ http://ladyrose632.persianblog.ir

آخرش نفهمیدیم اون پستی که درباره این آقا نوشته بودین چی بود که حذف کردین . یعنی حسرت به دل موندیم ما .

اون پستی که حذف شد علاوه بر مطالبی که خوندین شامل بعضی از خاطرات از زمان حضورم توی اون روستا بود که ظاهرا به مذاق بعضی از اهالی اونجا خوش نیومد

یه خانم مهندس شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:44 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام آقای دکتر
این آقای محمود عجب آدم جالبی هستن!
به شدت مشتاق دیدن عکسای عسل جون میباشیم!

سلام
واقعا
باور کنین خودم هم همین طور!

. شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:12 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

قسمت اول رو خیلی شنیدم متاسفانه ...
اما محمود ! آدم جالبی به نظر می آد
اصلا فکر نمی کردم کوه دوست نداشته باشید!
کوه،جنگل،دریا بینظیرن !
من ازتون فقط یه عکس دیدم و مطمئن بودم به زور حرف می زنین !!!
شما کی به سلامتی می رید کانادا ؟!

واقعا
خیلی
واقعا؟ جنگل و دریارو پایه ام اما کوهو نه
دیدین که عکسمو هم کجا گرفتم
یه روز بعدازظهر!!

خانم گل شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:08 ب.ظ

در آینده ای نزدیک شما را هم در کنار دکتر محمود و دکتر(ح) میبینم.ان شا ا...

یعنی؟

سنجاقک شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:30 ب.ظ http://sanjaaghak.persianblog.ir

الان مشکل این پست چی بود که میترسیدین؟؟قدرت ریسکتون رو باید ببرین بالا!
خیلی ناراحت میشم وقتی میبینم یا میشنوم ادمای موفق که بدرد جامعه میخورن ازینجا میرن..بیشتر تیپای بفرماید شام رو دوست دارم برن!
میگم این دوست بامرامتون کجاست فیلش رو به ماهم بده!شدیدا نیازمند یاری سبزش هستم!


کاملا موافقم اما مسئله اینه که اونهائی که باید ناراحت بشن ظاهرا عین خیالشون هم نیست
اونجا فیل نداره که ماشین داره!

sara joon شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:44 ب.ظ http://mehrabonane.blogfa.com

سلااااااااااااام
من چند دفعه اومدم و به وبتون سر زدم اما جزو مخاطبای خاموش وبتون بودم
تا حدودی با خوندن چند پست باهاتون آشنام...
کوچولوهای خوشملی دارید
منم آرزومه امسال پزشکی قبول بشم ...نگرانم ... اما سعیمو می کنم
امروز این خاطره آقا محمود رو خوندم خیلی آدم جالبی بودن ایشون و باهاشون موافقم کوه آرامش خاصی داره
همچنان موفق باشید

جواب قبل تکرار میشود

sara joon شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:43 ب.ظ http://mehrabonane.blogfa.com

سلااااااااااااام
من چند دفعه اومدم و به وبتون سر زدم اما جزو مخاطبای خاموش وبتون بودم
تا حدودی با خوندن چند پست باهاتون آشنام...
کوچولوهای خوشملی دارید
منم آرزومه امسال پزشکی قبول بشم ...نگرانم ... اما سعیمو می کنم
امروز این خاطره آقا محمود رو خوندم خیلی آدم جالبی بودن ایشون و باهاشون موافقم کوه آرامش خاصی داره
همچنان موفق باشید

سلام
شما لطف دارین
امیدوارم هرطور که به صلاحتونه بشه
شما هم موفق باشید

فروز مامان دیانا شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:41 ب.ظ http://diananini.blogfa.com

دکی جون عکسهای این عسل خانوم رو برای من ایمیل کنید تا سه سوته بذارم روی سایت . دلمون آب شد از بس گفتین آنی میخواد عکس عسل رو بذاره

مگه از جونم سیر شدم
آنی کله مو می کنه خو!

neda شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:27 ب.ظ

سلام
حالا دوستتون چطوری تونست بره؟
الان اونجا پزشک عمومی هست؟
در کل راضیه؟

سلام
ظاهرا همسرش پذیرش گرفته بود
نه هنوز امتحانشو قبول نشده و یه شغل دیگه داره ولی از درآمد و زندگیش راضی بود

سارا شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:20 ب.ظ http://avayesokoot.blogfa.com

سلام، خوبین؟
چه آدم جالبی بودش از این آدما که تا ته یه چیزی(کوهنوردی) میرن خیلی خوشم میاد...ایشالا که موفق باشه!
چه قوانین جالبی داره کانادا...لذت بردم...جالب بود که به هم اعتماد دارن...
خیلی خوب بود ممنون دکتر...

سلام ممنون
واقعا
نمیدونم اگه قوانین اینجا هم اینطور بود چی می شد؟!

آسیه شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:59 ب.ظ

سلام آقای دکتر
کجای این پست مشکل دار بود که دفعه قبل دوستان خواستن حذفش کنین ؟

آخ جون آنی خانم میخوان عکسای عسل جونو بزارن

سلام
فکر کنم از خودشون بپرسین بهتر باشه
اگه خدا بخواد و بنده خدا وقت کنه

گیلاس آبی شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ق.ظ http://thebluecherry.blogfa.com

خیلی قشنگ نوشتی دکتر
ولی من دلیل این همه پنهانکاری شمارو نمیدونم؟!!!
حالا اگه بقیه بفهمند شما کجا درس خوندید یا کجا ساکنید چی میشه؟!!
بهرحال موفق باشید وبه نظرتون احترام میزارم

شما لطف دارین
علتش ناسزاهای بالای هجده سالی بود که از طرف مردم اون شهر و روستاها داشتم!

شکوفه گیلاس شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:15 ق.ظ http://cherrybloom.persianblog.ir

خوندیم مثه همیشه جالب بود به خصوص قسمتای کاناداش. از خاطره اول چیزی نفهمیدم جز اینکه پول حلال مشکلاته.

ممنون
خب اصل مطلب هم همینه دیگه

خبرنگار شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:59 ق.ظ http://ghasedake90.mihanblog.com

ما هم ارزو میکنیم که شما موفقتر از اینی باشید که هستید.

یعنی از این هم موفق تر؟!

مریم شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ق.ظ http://soir.blogfa.com

سلام اولا فکر میکردم اون خاطره ماله خودتون بود بعد با دقت خوندم فهمیدم اشتباه کردم. به هرحال...
چه دایی بی عاطفه یی.
منم کوهنوردی رو دوست دارم ولی نه دیگه به این صورت پیگیر
آهان پس مشکلتون برای اومدن به ف ی س بو ک نداشتن فیلتر شکن بوده. برای خودتون ودوستتون ارزوی موفقیت میکنم.

سلام
واقعا
پ نه پ به فتوای آقایون نمیومدیم!

وانی شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:50 ق.ظ

آخه کجای این پست مشکل دار می تونست باشه بجز این که دکتر محمود از ارادت روستایی ها ، نخوان ما با خبر شیم و بگن حذف کنین
کاش نحوه ی رفتن رو می پرسیدین شاید من ترک بخوام فقط بخاطر بربری برای همیشه برم اونجا به خدا رشته ام این جا طرفدار نداره اگه برم اونجا حتا اگه خودمم بمیرم نمی ذارن برگردم

چی بگم؟
به خاطر بربری
مگه چی میخونین (یا خوندین) حالا؟

man va hasmari شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:47 ق.ظ

Dr koodoom harf mahmood barat ajib boox?!
Toyota!?

همه اش!

mohamad شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:16 ق.ظ

سلام دکتر جون پول جمع کن و از این کشور برو من بزودی میرم استرالیا اگه در مورد مهاجرت سوالی داشتی پبرس در خدمتم

سلام
ممنون از لطفتون اما قبول دارین آدم یه موقعیت نسبتا پایدارو به امید یه چیزی که نمیتونه ازش کاملا مطمئن باشه با زن و دوتا بچه ول کنه خیلی هم راحت نیست

بردیا شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:51 ق.ظ

خوش به حاله محمود که از اول میدونست دنباله چیه!
من تجربه کردم که اگه به حرف عقلت گوش کنی حتی در اوج موفقیت هم افسوس میخوری که چرا به ندای دلت جواب ندادی و در بهترین لحظه هاتم دلگیری !

واقعا
کاملا با شما موافقم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد