جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «اینترنی داخلی» آمد + پی نوشت(۳)

دوباره سلام 

در این چند روزه سه خاطره دیگه از بخش داخلی یادم اومد که دلم نیومد براتون ننویسم گرچه الان با دیدن بازگشت ناگهانی «دکتر سارا» سومی را هرچه فکر میکنم یادم نمیاد!!  

اگه بعدا یادم اومد میام و اضافه اش میکنم. 

ضمن اینکه مونده بودم این پی نوشت رو توی یک پست جدا بنویسم یا نه؟ که حالا به عنوان پی نوشت این پست مینویسم. 

البته قبول دارم که چندان بامزه نیستند: 

۱۱.عجیب ترین حسی که تا حالا توی چشمهای یک نفر دیدم مربوط به زمان اینترنی داخلی بود. 

یکبار دزد رفته بود به خونه پدر آقای «ا» یکی از مستخدمین پاویون و در حین سرقت توی یک درگیری پدر ایشون رو کشته بود. وقتی از خونه شون زنگ زدند و گفتند بهش بگم بعد از چند ماه قاتل دستگیر شده توی چشماش هم غم بود و هم شادی. واقعا نمیدونم بگم چی بود! 

۱۲.یکی از وقایعی که در زمان اینترنی داخلی ما رخ داد ماجرای ۱۸ تیر بود که بعد از یک سال «سردار انصاری» از کلیه اتهامات تبرئه شد و بعد برای مدتی به ولایت ما تبعید شد! 

(این اولین باری بود که میدیدم یه آدم بی گناهو تبعید میکنند!) 

خلاصه گفتم این اول سال تحصیلی دانشجویانی که میرن به خوابگاه مواظب ریش تراشهاشون باشند (ضمنا من همچنان از هرگونه اظهار نظر سیاسی معذورم!) 

۱۳.همین الان یک لحظه یادم اومد اما دوباره یادم رفت اگه باز یادم اومد توی شماره ۱۴ مینویسمش اما به جاش یه خاطره باقیمونده بی مزه از بخش جراحی رو مینویسم: 

سرمون وحشتناک شلوغ بود٬ برای چند نفر که اومده بودند گرافی نوشتم و رفتند٬ بعد یکی از اساتید اومد و گفت: دکتر .... شما هستین گفتم: بله! 

گفت: الان توی رادیولوژی داشتند به جونت دعا میکردند که توی این شلوغی کمی اونها رو خندوندی آخه نوشته بودی از انگشت ۶۰ گرافی گرفته شود! 

۱۴.یادم اومد! 

اون موقع یه پزشک اورژانس داشتیم به نام خانم دکتر «ک» (که بعدا رزیدنتی زنان قبول شد و رفت) و هر وقت باهاش شیفت بودیم دو جمله طلائی رو فورا به کار می برد: 

۱.بچه ها! هیچ وقت جلو همراه مریض نگین «مریضتونو «لوله» (اینتوبه) کردیم» نمی فهمه منظورتون چیه ممکنه اشتباه برداشت کنه! 

۲.خوب من رفتم ۲۴۲ (شماره پاویون خواهران) کاری ندارین؟!

خوب خوشحال میشم درباره پی نوشت این پست٬ من و آنی رو راهنمائی کنین:

پی نوشت: 

مدتیه که من و «آنی» سر یه موضوعی با هم اختلاف نظر داریم. 

موضوع اینه که من برای او توی یاهو و جی میل «آی دی» درست کردم و طبیعتا یوزر و پسورد هر دو شونو دارم. 

حالا آنی مدتیه کلید کرده که باید همه پسوردهای مربوط به سایتهای مختلف همدیگه رو بدونیم چون ما زن و شوهریم و نباید هیچ چیز مخفی از هم داشته باشیم و من میگم که چنین کاری نمیکنم. تو اگه میخوای اون پسوردهاتو عوض کن! 

حالا به نظر شما حق با کدوممونه؟ 

یعنی من نباید یه جا یه چیز خصوصی مخصوص خودم داشته باشم؟! 

البته اینو هم بگم که بیشتر تاکید آنی مربوط به پسورد پیامهای خصوصی من توی بلاگ اسکایه و نمیدونم فکر میکنه چی برام بنویسند. 

پی نوشت۲: 

قبول دارم که خاطرات این بار بی مزه بودند. قرار ما پست بعد با خاطرات (از نظر خودم) جالب ۵ مربوط به من و بیماران در دو سه هفته اخیر!

نظرات 51 + ارسال نظر
میثم اسدخانی پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ب.ظ http://parsian2music.tk

کسب درامد
بشتابید
ثبت نام کنید
معتبرترین و بزرگترین سیستم کلیکی در ایران < امکانات جدید و متمایز
شرکت بزرگ و بین المللی ایران امیر
برای ثبت نام به آدرس زیر بروید

http://www.iranamir.com/webmaster/page-customer_signup.php;refer=ZG9ybmE=

چشم
دیگه امری باشه؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد