جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۰) + پی نوشت

سلام:  

۱. دفترچه بیمه روستائی خانمه رو مهر کردم و گفتم: ببرینش پذیرش تا براتون مهر کنن. خانمه که رفت بیرون شوهرش پرسید: دکتر گفت: کجا ببریمش؟ گفت: قسمت پذیرائی! 

۲. به خانمه گفتم: دفترچه دارین؟ گفت: نیاوردمش روی برگه بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا اینو آزاد حساب میکنن؟ گفتم: بله گفت: چرا؟! 

۳. خانمه دخترشو با چشم قرمزرنگ آورده بود و میگفت: یه سنگ خورده به چشمش قرمز شده٬ فکر کنم سنگش خاک داشته! 

۴. خانمه با پرونده فشار خونش اومد تو و گفت: قرصهام تموم شده بنویس. گفتم: از کدوم قرصها میخوردین؟ گفت: چه میدونم همون که توی پرونده ام فرمایش کرده! 

۵. به خانمه که با معده درد متناوب اومده بود گفتم: تجربه کردین که با خوردن یه غذای خاص معده تون درد بگیره؟ گفت: آره هروقت انگور میخورم. گفتم: خوب نخورین. گفت: واا دکتر! آخه میشه انگور نخورد؟! 

۶. خانمه با شکایت معده درد اومده بود اما توی شرح حال به درد عضلانی شک کردم. گفتم: وقتی کیفتونو بلند میکنین دردش بیشتر میشه؟ گفت: مگه من با معده ام کیفو بلند میکنم؟! 

۷. یه پیرزن با درد سینه اومد که ازش نوار گرفتیم و دیدم مشکل قلبی داره. به راننده آمبولانس گفتم: ببرش بیمارستان که گفت: نمیبرم این همراه نداره اگه توی راه مرد چطور ثابت کنم که من نکشتمش؟! گفتم: اگه اینجا بمونه و بمیره که برات بدتر میشه! راننده گفت: باشه بیاد تا ببرمش٬ حالا هرچقدر دنبال مریض میگردیم نیستش! آخرش مسئول پذیرش صدام کرد و گفت: دنبال مریضه میگردی؟ پولش کم بود فرستادمش از خونه پول بیاره!! 

۸. برای خانمه نسخه نوشتم که دفترچه شوهرشو داد و گفت: شوهرم هم سرما خورده میشه براش نسخه بنویسین؟ گفتم: خودشون کجان؟ گفت: تا دم در با من اومد اما فرار کرد گفت میترسم برام آمپول بنویسه (توضیح: سال تولد ایشون ۱۳۵۲ بود!) 

۹. برای خانمه آزمایش نوشتم که گفت: ببخشین جوابشو پزشک عمومی هم میتونه بخونه یا باید حتما بیاریم پیش شما؟ 

۱۰. خانمه جواب آزمایش HCGش رو آورده بود که ۴۷۳۰ بود و پرسید: مثبته؟ گفتم: بله. حدود ده بار پرسید: تو رو به خدا مثبته؟!  گفتم: بله! گفت: اگه راست گفته باشین یه شیرینی بزرگ پیش من دارین!! (توضیح: این آزمایش در مقدارهای بالاتر از ۲۵-۲۰ مثبت محسوب میشه) البته شاید حق داشت چون بعد از ۱۵ سال حامله شده بود. 

۱۱. خانمه میگفت: هر شب با درد مچ پاهام از خواب بیدار میشم. چندبار پاهامو میکوبم روی زمین که دردش میاد تا زانوهام و کمتر میشه! 

۱۲. خانمه دفترچه بچه شو آورده بود و میگفت: توی مهدکودک گفتند براش آزمایش انگل بنویسین٬ نوشتم. گفت: میشه یه آزمایش ادرار هم بنویسین؟ فکر کنم عفونت ادرار داشته باشه. گفتم: باشه مینویسم. گفت: اونوقت اونجا ایراد نمیگیرن که نگفتن و شما نوشتین؟! 

۱۳. مرده با گلودرد اومده بود و میگفت: من اونقدر سرماخوردگی هام شدید میشه که (درحال اشاره کردن به لوزه هاش) این «آلرژی هام» به هم میچسبن! 

۱۴. برای مرده نسخه نوشتم که گفت: من یه دختر دارم که همیشه مریضه فردا میارمش شکافش بده (ترجمه: چک آپ)! 

۱۵. خانمه میگفت: من الان یک ساله که آمپول ضد بارداری میزنم و حالا سینه هام ترشح داره ممکنه از عوارض اون آمپولها باشه؟ گفتم: دقیقا از کی سینه هاتون ترشح داره؟ گفت: از شش ماه قبل از زدن اولین آمپول! 

۱۶. پیرزنه با سردرد اومده بود که دیدم فشارش بالاست. براش آمپول لازیکس نوشتم. فرداش بهیارمون اومد و گفت: این خانم فشارش خوبه اما اومده آمپول لازیکس بزنه. گفتم: دیگه لازم نیست بزنین آمپوله مال فشارتون بود. گفت: چرا همون دیشب نگفتی حتما باید الان بزنیش؟ خدا زیادت کنه! 

۱۷. مرده میگفت: خیلی وقته که کمرم درد میکنه رفتم دکتر متخصص که گفت یکی از مهره های L5ت چسبندگی داره! 

۱۸. امروز صبح یه پیرمرد ۸۱ ساله رو با احتباس ادراری آوردند. رفتم از بهیار مرکز پرسیدم: اینجا سوند هم میگذارین؟ گفت: بله و خودش اومد و به همراهان مریضه گفت: بیارینش توی اون اتاق تا براش سوند بگذارم. یکدفعه همراهان٬ مریضو برداشتند و از درمانگاه رفتند بیرون. دم در هم یکیشون برگشت و گفت: دکتر که از بهیار سوال بپرسه آخه چه دکتریه؟! 

پی نوشتها در ادامه مطلب (ببخشین این پست طولانی شد به دلیل نداشتن چندروزه مودم. الان هم چند ساعت کار میکنه و قطع میشه فعلا یه مودم از یه نفر امانت گرفتم!)

پ.ن۱: اینجا از اول سال ماموریتهامونو ندادن و شایعه است که دیگه نمیخوان بدن همه جا همینطوره؟ 

پ.ن۲: کسی میدونه سریال قهوه تلخ مهران مدیری چند قسمته؟ اگه مثلا ۹۰ قسمتی باشه که کلی پولش میشه! 

پ.ن۳: دیروز عماد نرفت پیش دبستانی چون سرماخوردگی داشت. 

امروز ظهر میگه: برام غائب زده بودند حالا نمره دیروزمو بهم نمیدن چون ۷روز رفتم مدرسه فعلا نمره ام شده ۷! 

پ.ن۴: شب سی ام شهریور شیفت بودم و اولین بیدار شدن عماد برای رفتن به پیش دبستانیو به چشم ندیدم اما همون شب سر شیفت یکدفعه خودکارو برداشتم و نوشتم: 

خوش بخواب امشب که شام آخریست         چون به پا گشتی تو روز دیگریست 

خوش بخواب امشب که از فردا دگر                میشود دنیای تو زیر و زبر 

تاکنون بودی تو آسوده خیال                        لیک از فردا غمت باشد وبال 

باشد از فردا کتاب و دفترت                          سالهای سال بر تاج سرت 

هیچ دانی تو که خواب صبحگاه                    بر تو گردیده حرام؟ افسوس و آه 

اضطراب امتحان٬ درس و کتاب                      دارد از بهر تو زجر بی حساب 

دست بر سینه نشینی در کلاس                  تا که کی خواهد خورد زنگ خلاص؟ 

گوش بر درس معلم چون دهی؟                   حیف تو با این قد سرو سهی 

مغز نو گردد پر از درس و کتاب                       پر ز افکار و سوال بی جواب 

از دروسی که نه می آرد برت                        سود در دنیا و نه در آخرت 

حرف من را گوش ده از هم کنون                  سعی کن پولت شود هردم فزون 

ببخشید که خیلی بیمزه بود

نظرات 57 + ارسال نظر
زبل خان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:09 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

با یه انتشاراتی اشنا شید هر وقت کارو کاسبی پزشکی کساده بزنید به شعر...زندگی خرج داره بزنید به شغل دوم....قشنگ بود جدا..


مردم چقدر نظر دادم واااااای

یعنی اینقدر شعر فروش داره؟
خسته نباشید

زبل خان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

بهیار باید می پرسید شما سوند هم میذارید..؟؟؟!!

واقعا!

زبل خان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:06 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

یه مریض ساعت 12 اومد درمانگاه..شکایت اصلی : خارش دارم

کجاش؟!

زبل خان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:04 ب.ظ

خوب بنده خدا خاطره بد از امپول داره...

حتما!

زبل خان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:04 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

به به به پذیرش...یه مریضی با اوضاع بی ریخت اومده بوده درمانگاه بعد یهو تا رسیده غش کرده ونبض هم نداشته ،دختره که دوست من بود گفت زورم نمی رسیده به راننده امبولانس گفتم ماساز بده گفته بلد نیستم گفتم با مشت ، پا ، دست هرچی..اصلا بشین روش که برگرده اخرشم بر گردوندنش ولی گفت اگه بر نمیگشت اون روستا می کشتنم که سالم اومده کشتیش...

اگه مینشست روش که دیگه کلا برنمیگشت که!!

زبل خان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ

اول شدم..اول

تبریک!

زبل خان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:58 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

اون شبی که من درمانگاه بودم یه خانمی با گوش بسیار کثیف اومده بود گفت چند روزه گوشمو صورتم درد میکنه..سرما هم خورده بود وسینوساش درد می کرد...گفته بود خواب بد هم دیدم به دلم افتاده سرطان گرفتم..خواهرم می گفت میخواستم بهش بگم تو گوشتو پاک کن سرطان نمی گیری....

حالا سرطان گرفته بود؟! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد