جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۶)

سلام: 

۱. میخواستم برای یه بچه یک ماهه نسخه بنویسم که مادره دفترچه خودشو داد. گفتم: هنوز برای بچه تون دفترچه نگرفتین؟ گفت: خدا نکنه! 

۲. داشتم از خانمه شرح حال میگرفتم که گفت: پاهام اصلا باد نمیکنه اما ورم میکنه! 

۳. خانمه بچه شو آورده بود خونه بهداشت و از بهورز براش یه شربت گرفته بود اما خوب نشده بود و آوردش پیش من. گفتم: چه شربتی بهش دادین؟ گفت: از همین شربتهای خانم «....ی»ی!  

(توضیح: به جای .... باید فامیل خانم بهورزو بگذارین که چون حرف آخرش ی بود اونو نوشتم)

۴. پیرزنه گفت: کمرم اونقدر درد میکنه که انگار دقیقا از یه ساختمون ۱۲ طبقه افتاده ام پائین! 

۵. بهیار مرکز بهم گفت برم یه مریضو که به پاش ضربه خورده ببینم. رفتم و بهش گفتم: ناخنتون سیاه شده٬ به زودی می افته. گفت: افتاده٬ الان خودم چسبوندمش!! 

۶. پیرمرده گفت: دفعه پیش برام قرص سنگ نوشته بودین مگه توی معاینه فهمیدین سنگ بدنم کم شده؟! یه نگاه به نسخه قبلیش کردم که دیدم براش قرص آهن نوشته بودم! 

۷. (۱۶+) مرده زنشو نصف شب با خونریزی شدید آورده بود. بهیار مرکزو صدا کردم فورا یه رگ ازش بگیره تا بقیه کارهاشو بکنیم. به محض اینکه شوهره رفت بیرون بهیار صدام کرد و گفت: این خانم میگه امروز خودم توی خونه «سقط» کردم اما شوهرم نفهمه چون اصلا نمیدونست حامله شده بودم. به شوهرش گفتم: خانمتون باید بره بیمارستان. گفت: چرا؟ گفتم: لازمه. فرم ارجاعشو نوشتم و دادم به راننده آمبولانس. چند دقیقه بعد دیدم راننده توی مرکزه. گفتم: پس مریض؟ گفت: شوهرش گفت میبرم لباسشو عوض کنه و بیاد. وقتی دیدم خیلی طول کشید راننده رو فرستادم دنبالش اما برگشت و گفت: اصلا چنین آدرسی وجود نداشت!  (ببخشید طولانی شد) 

۸. پسره میگفت: من چند روزه که توی آفتاب هیچ مشکلی ندارم اما هروقت میرم توی سایه حالت تهوع پیدا میکنم! 

۹. مرده دفترچه پسرشو آورده بود و میگفت: معلوله و نمیتونه راه بره نسخه شو بنویسین.  گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: کدوم معلولیته که هیچ درمانی نداره؟ و وقتی دید من هیچ جوابی نمیدم گفت: نرمی استخون دیگه! 

۱۰. خانمه نصف شب با حالت پریشون بچه شو آورده بود و میگفت: چندتا دونه سفید توی دهنش زده آوردمش ببینین یه وقت نکنه برفک باشه؟!! 

۱۱. خانمه میگفت: با تب بر و پاشویه دمای بدن بچه مو میاریم پائین اما از ۳۵.۵ پائینتر نمیاد و به محض اینکه ولش میکنیم سریع میشه ۳۷!! 

۱۲. مرده میگفت: توی خونه هم خشک کن خوردم هم چرک خشک کن! 

۱۳. یه بچه ۴-۳ ساله جلوتر از مادرش اومد تو درحالی که کلاهش دستش بود. مادرش دفترچه شو هم داد دستش و گفت: اینو بده به آقای دکتر. بچه اومد جلو٬ بعد یه نگاه به هردو دستش کرد و بعد کلاهشو داد دستم! 

۱۴. به خانمه گفتم: دفترچه تونو مهر کردم تا برین پیش متخصص. اگه لازم بود همونجا براتون عکس مینویسن. گفت: بعد عکسو بیاریم پیش شما یا نشون همون متخصص بدیم؟! 

۱۵. خانمه بچه ۴ ماهه شو آورده بود و میگفت: ۲ ماهه که مریضه هرچقدر صبر کردم که شاید خودش خوب بشه نشد! 

۱۶. نشسته بودم توی مطب که یه پیرزن درو باز کرد. گفتم: بفرمائین. گفت: شما بفرمائین!! 

۱۷. امروز ظهر تازه از سر کار اومده بودم خونه که رئیس نقلیه زنگ زد و گفت: رئیس شبکه یه کار واجب باهات داره الان یه ماشین میفرستم دنبالت. مونده بودم که یعنی چی شده؟ رفتم شبکه که آقای رئیس فرمودند: یه مریض از روستای .... اومده که امروز پزشک نداشتن. لطفا دفترچه شو مهر کن تا بره پیش متخصص! و جالبتر اینکه من مهر مخصوص پزشک خانواده پیشم نبود!! 

۱۸. باز هم از این خاطرات آبکی دارم اما چون نمیخوام خیلی طولانی بشه نمینویسم ضمن اینکه ممکنه برای پست بعدی مطلب به اندازه جمع نشه!

نظرات 53 + ارسال نظر
هانا سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ب.ظ

وقتتون بخیر
خوب بودن...
شماره ۱۷ بیشتر حال گیری بوده تا جالب. نه!؟؟

وقت شما هم بخیر
ممنون
بله

تسنیم سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ http://t36.blogsky.com

سلام دکتر.خاطرات جالبی بود.موفق باشید.

سلام ممنون وهمچنین

هانا سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:06 ب.ظ



بالاخره اول شدم....
راستی سلام

بله تبریک
راستی علیکم السلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد