جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «امتحان پره انترنی» آمد

سلام 

بعد از چند پست متفرقه دیگه وقتشه که دوباره برگردم سر خاطراتم. 

همونطور که گفتم به لطف خانم دکتر «ی» معدلم هنوز چند صدم از ۱۴ کمتر بود و قرار شد دوباره واحدهایی رو که قبلا پاس کرده بودم بگیرم. 

اولین واحدی که ارائه میشد ENT بود و من هم اول رفتم و با مدیر گروهش صحبت کردم و ایشون هم فرمودند: خیالت راحت! 

من هم خیالم راحت شد و مثل یک مستمع آزاد رفتم سر کلاس تا اینکه بخش تموم شد و رفتیم و امتحان دادیم و چند روز بعد با خیال راحت رفتیم نمره مان را ببینیم که خشکمان زد:۵/۱۳! [#screammask_anim]

رفتم پیش مدیر گروه و گفتم: مگه شما نگفتین خیالت راحت؟! 

گفت:شما که انتظار ندارین من کار غیرقانونی بکنم؟!  

در نهایت ناچار شدم دوباره چشم را بگیرم و از همون اول رفتم با مدیر گروهش اتمام حجت کردم و گفتم:من باید این نمره رو بگیرم تا معدلم 14 بشه. میدین؟ 

گفت:آره و داد و بالاخره معدل من به نمره نفرین شده 14 رسید![@thumbsup] 

بعد هم نشستم به خوندن برای امتحان پره اینترنی. 

چند روز پیش از امتحان رفتم از کتابخونه کتاب بگیرم که دیدم برای اردوی مشهد اسم مینویسند به تاریخ 19/6/77 یعنی درست همون روز امتحان! 

یادم افتاد به سالهای پیش که تا علوم پایه بودیم و تابستونها بیکار خبری از مسافرت نبود اما به محض اینکه رفتیم دوره فیزیوپات و تابستون کلاس داشتیم خانواده گرامی راهی مشهد شدند! 

پس اول رفتم و از مادر گرامی پرسیدم: دارن برای اردو اسم مینویسن خودمون جایی قرار نیست بریم؟ 

و ایشان فرمودند: نه! 

به این ترتیب در صبح روز 19/6/77 امتحان دادیم و چند ساعت بعد سوار اتوبوس و توی راه مشهد بودیم.  

(دانشکده ما هر سال تابستون یک اردوی خزرآباد هم داشت اما هر سال به یک دلیلی نشد بریم) 

رفتیم و رسیدیم ظهر همون روز اول بود که رسیدم به حرم و دیدم دارن اذان ظهرو میدن. 

گفتم: یکدفعه همینجا یک نمازی هم بخونیم! 

آستینهامو زدم بالا و دستهامو شستم و بعد دستهامو پر از آب کردم و زدم توی صورتم که ...آب محکم پاشید به شیشه عینکم!! [@nerd]

چند روزی مشهد بودیم و برگشتیم. البته قبلش برای همه اعضاء خانواده سوغات هم خریدیم.[#presents_anim] 

با ذوق و شوق رسیدم خونه که با یک نامه روبرو شدم: 

سلام، توی خونه حوصله مون سر رفته بود راه افتادیم برای مشهد تاریخ:20/6/77! 

وارفتم!  [@sad2] 

پ.ن:ما 11 نفر بودیم که امتحان دادیم و 8 نفرمون هم قبول شدیم. اما بی شک مهمترین شرکت کننده در این امتحان «طاهره» بود. 

دختری که میتونست اسفند هم امتحان بده اما ترجیح داد شهریور این کارو بکنه تا نمره اول بشه و موفق هم شد. 

توی دوران اینترنی هم او همه اش در حال یک جور معامله با بقیه و از جمله خود من بود. به این ترتیب که ما یک شیفت به جای او شیفت میدادیم و عوضش او یک روز به جای ما ژورنال کلاب یا مورنینگ ریپورت میداد. 

فکر میکردیم ما داریم سود میبریم اما وقتی او بدون رفتن به دوران طرح امتحان رزیدنتی داد و در رشته پوست قبول شد تازه فهمیدیم چه کسی داشت سود میکرد! 

و به این ترتیب دوران اینترنی ما آغاز شد .... 

پ.ن۲: خاطره جالبی ندارم عوضش یکی دو تا خاطره از دوستانو براتون میگم: 

یکی تعریف میکرد: به یک مریض گفتم: 

شکمت خوب کار میکنه؟ گفت: تا دلت بخواد !!!!!!!!!!!! 

یکی دیگه هم که سگ گازش گرفته بود تعریف کرده بود که: 

آقای دکتر هم (همین که) تو گفتی «هاپ» سگه پامو گاز گرفت !!!!

نظرات 20 + ارسال نظر
طیبه پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1396 ساعت 11:34 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

من با اسم واقعی می نویسم
و هر اسمی تو وبلاگم می نویسم واقعیه
آخه تو کامنت ها درباره ی واقعی بودن اسم ها گفت و گو شده بود

من اسم یکی دو تا شهرو به صورت واقعی نوشتم و تا چند هفته داشتم فحش میخوردم!

درنا یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ب.ظ

هی لعنتی پره اینترنی ما همین روزا جوابش میاد داغ دلم تازه شد
راستش ما اگه یک لحظه غفلت کنیم کشیشک میره تو پاچه مون ! این روزا دیگه یه نفر نیست که و این کارها باشه همه طاهره شدن!

آی امان از دست این طاهره ها!!

یک دانشجوی پزشکی چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:12 ب.ظ

من که نوشتم شوخی بود.
من دلیلی دارم.ولی فکر می کردم بعضی از دوستان که اسم دارند تو وبلاگها نمی دونم ..........
حق با شماست.

بله!!

یک دانشجوی پزشکی چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:31 ب.ظ

اسم واقعی شما چی بید؟
من می گم نه دکتر سارا نه شما نه............
پس هیچ کسی اینجا با اسم اصلیش نیست.

مگه خودتون با اسم اصلیتون مینویسین؟!

bijan سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ب.ظ

bah bah agh doki.avalin nazarame to webliget az rahe dor.shad zio khoram.bahal minevisi.mitoni ketab chap koni.miss daikordo baro baxesh

ما مخلص آقا بیژن از راه دور
اون طرفها چه خبر؟
فقط اسم واقعیم از زبونت نپره یکوقت!!

یک دانشجوی پزشکی سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:37 ق.ظ

سلام.یعنی چی.می شه توضیح بدین؟وقتی زدم حذف وبلاگ برای چی پاک نشه.نکنه منظورتون انیه که اوکی رو مثلا بزنم.من حذف رو تاییدکردم!یعنی زمان مشخصی داره؟فرصت می دند؟مگه میشه؟
دکتر شما منو دچار استرس کردین!
راستی درباره سوال کیمیاگر راست میگینا شاید منظورش از کار جانبی کار هست من اینطوری برداشت نکردم!اگر کار باشه که خوب نمیشه.

نه منظورم همون تایید حذف بود.
در مورد کیمیاگر هم ما اینیم دیگه!
بالاخره دوتا روپوش بیشتر از شما پاره کردیم!

کیمیاگر دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ب.ظ http://www.parsartist.blogfa.com

سلام خیلی ممنون از
اینکه نظر دادین.لطف کردین من از همون چند نفری که لینک وبلاگ هاشونو همین طوری باز کردم نظر خواستم و هر کسی که همون لینک ها رو دید و اومد نظر داد کمال تشکر رو میکنم.کم کم دارم به علاقه اصلیم یعنی پزشکیم دوباره بر میگردم چون یه سری حرفا مثه سخت بودن فوق العاده این رشته و اینکه آدم اصلا نمیتونه زندگی خصوصی راحتی داشته باشه داشت پدرمو در می آورد.حالا راسته؟یعنی دکترا اصلا تو دوره دانشجوییشون کار جانبی نمیکنن؟!

ببخشین
من منظورتونو از کار جانبی نفهمیدم

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:00 ب.ظ

دکتر وبلاگم تا الآن مخصوصا اون موقع چه این چه اون صد بار پریده
این بار فرق می کرد. یک لحظه فکر کردم اشتباهی حذف وبلاگ رو زدم.تقریبا مطمئن بودم وبلاگ رو حذف کردم!البته اشتباهی!

آخه تا زدین حذف وبلاگ هم که وبلاگ پاک نمیشه!

دوردست خودم یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:16 ب.ظ http://mesle-ye-roya.blogfa.com/

بله شکل تغییر یافته شیطان هست..
یه کتاب میتونم بهتون معرفی کنم.
البته اگه گیر بیاد.
نامه پهلوانی از استاد فریدون جنیدی.
البته خرده اوستا به زبان اوستایی(پهلوی ساسانی، زبان دری) است.و با زبان زند و پارسی تفاوت داره.
اشو زرتشت می گویند:
هیچ نیایشی نیست که از جان و دل برآید و
بی پاسخ بماند.
پس زبان جزئی از این گفت گوست.
خوشحال می شم باز هم به دیار دوردست بیایید.
یزدان پناه باد.دیر زیوشنی شاد باد.
(در پناه یزدان باشید.
تا دیر زمان به شادی زیست نمایید.)

ممنون
البته فکر نکنم این طرفها گیر بیاد

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:49 ب.ظ

سلام.اسم من همون یک دانشجوی پزشکی هست.
نه ایشون اسمشون رو به صورت انگلیسی می نویسند تشابه اسمی نیست
راستش یک مشکلی پیش اومد توی وبلاگ من توضیح دادم.کم مونده بود وبلاگم رو از دست بدم

حالا فهمیدید اونروز که موقع گذاشتن کد گوگل ریدر یه لحظه وبلاگم پرید چه حالی شدم؟!

دوردست خودم یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:05 ب.ظ http://mesle-ye-roya.blogfa.com/

خدای خوب و خدای بد وجود ندارد.
اهورامزدا پروردگار یگانه و ذات پاک جهان
هستی ست.
هر کس باید منش و کردار نیک و شایسته داشته باشد و آنها را نشان دهد.
هر کس باید در خود دگرگونی بنیادین پدید آورد.
تا روان پاک و کردار نیک خود را بتواند پیشکش
اهورا مزدا نماید.
اهریمن(انگره مینو) خدا نیست بلکه اندیشه ویرانگر است که سرچشمه آن تراوش فکری انسان کج اندیش، انسان دروغگو، انسان گره روان می باشد.
اهریمن را انسان خود شکل می دهد.اگر نفس او نتواند خود را به خداوند یگانه نزدیک کند.
.
.
اگر کافی نبود بگید تا بیشتر توضیح بدم.
یزدان پناه باد.دیر زیوشنی شاد باد.

میشه گفت یه چیزی تو مایه های شیطان در اسلام

[ بدون نام ] یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:28 ب.ظ http://www.mangisoo.blogfa.com/

سلام دوست عزیز! وبلاگتون از خاطره های جالب و شنیدنی پر شده و منم عاشق خوندن خاطره هام.
موفق باشید.

سلام
مایه افتخار منه که وبلاگ تازه از تنور دراومده هم منو لینک کرده
موفق باشین

دکتر سارا یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:15 ق.ظ

شرمنده برای جواب شکلک وجود نداره!

بابک یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:23 ق.ظ http://www.babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر
آقا به نظرم. رسیدن به امتحان سخت تر از خود امتحان بود . درسته؟
چشم. در مورد راسپوتین هم می نویسم
بیشتر منتظر بودم اگر مسیرم افتاد سن پطرزبورگ برم موزه و چیزی دستگیرم بشه که این تابستون امکانش نیست
موفق باشید

ممنون

یک دانشجوی پزشکی شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:40 ب.ظ

شما رو منظورم بود

میدونم بابا
حالا دیگه اینقدر هم ملا لغتی نیستم!

یک دانشجوی پزشکی شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:39 ب.ظ

ولی یک دختر شمل رو فریب دادها!
چه دختر زرنگی بوده

من اینو فریب نمیدونم.
درواقع خیلی زحمت میکشید حقش بود که قبول بشه

سمیرا شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:51 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

مثل اینکه خانواده منتظر بودن شما دربرین خودشون با خیال راحت برن مسافرت
مگه چه بر سرشون اوردین که . . .
در ضمن ممنون از توضیح تان
تا بعد

چی بگم والله
بهتره از خودشون بپرسید
ضمنا خواهش
ما را همیشه در خدمتگزاری حاضر بدانید!!

دکی بارونی شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:30 ب.ظ http://golibarayeto.blogfa.com

امتحان پره دادن و اینهمه مکافات؟
بابا یه پا الیور توییست بودی دکتر
از کار طاهره خوشم اومد ،خوب سرتونو شیره مالید البته ببخشید
ما هم یه طاهره ی خرخون داریم بعید نیست همچین کاری باهامون بکنه

نه بابا بحث شیره مالیدن نیست
خوب خداییش حقش بود
ما هر وقت حقمون بود قبول میشیم لابد!

یک دانشجوی پزشکی شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:27 ب.ظ

پره!!من که بودم خیلی ناراحت می شدم!

آره اما پایان شب سیه سپید است!

آنی شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:57 ب.ظ

آخیه طفلکی چه بد شد که خانوادت گولت زدن .

آره منم که اصلا این جریانو قبلا برات تعریف نکرده بودم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد