جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۲)

سلام 

خودم هم فکر نمیکردم در طول این چند روز به اندازه یه پست دیگه مطلب جمع بشه. 

حتی پیش خودم فکر کردم اول کمی از خاطرات شروع دوران طرحمو بگذارم بعد این پستو. 

اما بعد گفتم: ما که با بچه ها تعارف نداریم! هر وقت این خاطرات (از نظر خودم) جالب به اندازه یک پست شد که آپشون میکنم و اگه نشده بودند هم که ادامه خاطرات دوران طرحمو میگذارم بخصوص که فردا هم شیفتم: 

۱.برای یه بچه سرماخورده دارو مینوشتم که مادرش گفت: آقای دکتر! این قرصو بهتر از شربت میخوره. من هم براش «قرص سرماخوردگی کودکان» نوشتم. 

چند دقیقه بعد مادره اومد و گفت:آقای دکتر! مسئول داروخانه میگه اینجا قرصش نیست شربتشو داریم. من هم براش شربتشو نوشتم. چند دقیقه بعد دوباره مادره اومد و گفت: آقای دکتر! داروخانه تون قرصهاشو بهمون نداده! گفتم: مگه خودت نگفتی قرص نداره شربتشو بنویس؟ گفت: چرا! گفتم: خوب پس درنتیجه دیگه شربت دارین نه قرص! کمی فکر کرد و بعد گفت: آره انگار حق با شماست! 

۲.یه دختر حدودا ۲۰ ساله با لباسهای مد روز و یه آرایش ناجور اومد و گفت: من سرفه میکنم. بعد از چندتا سوال گوشی رو برداشتم و گذاشتم روی طرف راست سینه اش تا صدای ریه هاشو گوش بدم که با عشوه گفت: ببخشید آقای دکتر! اما من قلبم طرف چپه هاااا!! 

۳.چند ماه پیش بعد از مدتها یه عملیات «احیاء» موفق داشتیم. 

بیمار هم جوونی بود که روز عروسیش سر نوع شامی که قرار بود به مهمونهاشون بدند با پدرش بحثش شده بود و خودشو دار زده بود! با هزار بدبختی قلب و ریه شو راه انداختیم و اعزامش کردیم بیمارستان. اخیرا که دوباره رفتم همون درمونگاه یکدفعه یادم افتاد و سراغشو گرفتم که گفتند: بعد از مدتها خوابیدن توی «آی سی یو» خوب شد و چند هفته پیش با همون دختر دوباره عروسی کرد! (ببخشید این یکی خنده دار نبود اما برام جالب بود) 

۴.به آقائی که به دلیل سرماخوردگی اومده بود گفتم: عفونت گلوتون شدید نیست. براتون آمپول نمینویسم. گفت: چشم! 

۵.یه خانمی اومد با این شکایت که: مدتهاست داروی اعصاب میخورم اما بهتر نشدم. بعد گفت: یه بار که به یه دلیل دیگه بستری بودم یه متخصص مغز و اعصاب اومد و برام دارو نوشت که داروهاش خیلی خوب بودند. گفتم: خوب اسمشونو یادتونه ببینم میشناسمشون یا نه؟ کمی فکر کرد و بعد گفت: آهان یادم اومد. دانشجوهائی که باهاش بودند بهش میگفتند: استاد!! 

۶.یه بچه یک و نیم ساله رو ویزیت کردم و مادرش بُردش. فورا پدره خواهر ۶-۵ سالشو گذاشت روی صندلی و گفت: ببخشید آقای دکتر. ما هر کاری برای اون بچه میکنیم این حسودی میکنه لطفا اینو هم معاینه کنین! 

۷.ساعت ۱۱ شب بود. مریض نبود و داشتیم با پرسنل صحبت میکردیم که یه ماشین اومد و بعد در باز شد و دو سه نفر ریختند توی درمونگاه و داد میزدند: دکتر هست؟! دکتر کجاست؟ گفتیم مریضو بیارین تو. رفتند بیرون و دیدیم صدا قطع شد. چند لحظه بعد ماشین روشن شد و دور زد! یکی از پرسنل رفت بیرون و گفت: پس مریضتون؟ راننده سرشو از شیشه آورد بیرون و به لُری گفت: خوو آوید! (ترجمه: خوب شد) خودمونیم فکر کنم دکترو که دیدن پشیمون شدن بیان تو!!! 

۸.آقاهه اومد توی مطب و نشست روی صندلی بعد گفت: من فقط اومدم برام یه آزمایش بنویسین. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: نمیدونم هر آزمایشی میبینی لازمه بنویس! 

۹.پیرزنه رو که دیدم و نسخه شو نوشتم گفت: برام قرص فشار هم بنویس. گفتم: از چه نوعیش میخوردی؟ 

گفت: نمیدونم تو توی دفترچه فقط بنویس «قرص فشار» خودم قرصهای توی داروخونه رو میبینم مال خودمو برمیدارم! 

۱۰.پیرزنه اومده بود با «کریز هایپرتنشن» (ترجمه:افزایش ناگهانی فشار خون) چند قطره «آدالات» ریختم زیر زبونش و گفتم: چند دقیقه بیرون بنشینین تا دارو اثر کنه باز فشارتونو میگیرم. همراهش گفت: توی این چند دقیقه کاری براش نمیکنین؟ گفتم: نه! گفت: شما نمیخواین این حقوقی که میگیرین حلال باشه؟! 

۱۱.خانمی با کهیر اومده بود. گفت: پارسال هم همینطور شدم رفتم پیش متخصص گفت احتمالا به مایع ظرفشوئیتون حساسیت داری حالا تو خوب نگاه کن ببین این بار به چی حساسیت داشتم؟! 

۱۲.«اتوسکوپ» داغون درمونگاهو برداشتم و باهاش گوش یه بچه ۶-۵ ساله رو نگاه کردم موقع درآوردنش سر «اتوسکوپ» جدا شد و موند توی گوش بچه! 

بچه باباشو صدا زد و گفت: بابا ببین چه شکلی شدم؟ باباش هم گفت: قربونت برم بابا! شدی عین «شِرِک»!! 

خوب امیدوارم خوشتون اومده باشه. انشاءالله توی پست بعد روزهای اول دوران طرحمو براتون میگم در سال ۱۳۷۹.

نظرات 44 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:51 ب.ظ

وای ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
خیلی باحال بود!!!البته بالای ۱۸ بودا!!!
۳.باید می مرد!!! کسی که اینقدر ضعیفه چه طور می تونه یه سرپرست یه خانواده باشه!!!گ
۵. واقعا که شما استاد رو نمی شناسین!!!!
۶.خداییش معاینش کردید؟؟!!!
۷.منم بچه بودم تا دکتر رو می دیدم خوب می شدم!!! احتمالا نفس شما هم شفاست!!!
خوشمون اومد!!!
رها

ممنون

مژگان امینی دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

2-چه شغل پر خطری!
4- به هر حال باید به دکترها گفت :چشم.
6-اگر دوتا بچه داشتید ...
8- هزینه ی آزمایش اونجا چقدره؟اگه ارزونه بیایم.
10-بامورد 9می رفتیدداروخانه برای مورد 10 قرص انتخاب می کردید.

سلام
ممنون از نظرتون
دوباره نوشتین؟

عرعری دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ب.ظ http://rnameh.blogfa.com

شما دکترها هم با عجب خاطرات خوب و قشنگی روبرو میشین. ولی واقعا خدا باید بهتون صبر بده..... خدا قوت

ممنون
اما وبلاگتون برای من باز نشد

[ بدون نام ] دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ب.ظ

میرسیم خدمتتون
خیلی زود

مژگان امینی دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

مگه من اینجا نظر نذاشته بودم؟!

یه نظر ازتون توی پست قبل هست همونو میگین؟

medisa یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:27 ب.ظ http://naughtydentist.blogfa.com

wow,bahal bood.
5-10-12
jaleb budan,az hame bishtar OSTAD
chetor tashkhis nadad akhe?yani tahala OSTAD nashnide bud?

ممنون
خوب لابد نشنیده بوده دیگه!

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ

سلام.اون سایت که گفته بودین تو ریدر میاد احتمالا مشکل از سرور خودشون بوده

اما هنوز اینجا نمیاد

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ب.ظ

بله ما از این بیمارانی که خیلی بلدن دیدیم!واقعا بیچاره اون دختره که باهاش ازدواج کرده!شایدم پیشمون شدند!

واقعا
شاید
ممنون از حضورتون

باران یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

شاید همون بوده!!!!!!!!!!!!!!!!

شاید!

هرمان یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:21 ب.ظ

سلام دکتر خان!
حتما باید قربون صدقتون بریم که تجویز کنین؟ خودمان میدانیم چه کنیم
مو ویز میل می فرماییم

اختیار دارین
نوش جان

محمدجوادجعفری یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:05 ب.ظ http://www.dr-mohammadjavad.persianblog.ir

میدونی چیه من فکر کردم که نوشتی من اهل یه شهر کرد هستم و اینا...آره،خلاصه شرمنده

باشه بابا حالا مگه چی شده؟!

محمدجوادجعفری یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:55 ب.ظ http://www.dr-mohammadjavad.persianblog.ir

آخ.....آقای دکتر من چقر خنگم......مگه نه.
پس همشهری نیستیم دیگه
خاک عالم بر سرم

نه
خدا نکنه
چرا؟

همون چنگیز یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:51 ب.ظ

قابل توجه کسایی که می‌پرسن آیا یاد داشت برمیدشت یا تو حافظش بود باید بگم که این دکی ما iq +۱۲۰ هستش.تو دبیرستان یه دفتر ۲۰ برگ داشت که تو ۴ سال از اون دفتر ۲۰ برگ واسه همه درسا استفاده کرد.آره دیگه اینجوری که مردم در میشن دیگه

دیگه اینطوری هم نبود
شد ۲۱ برگ :دی

محمدجوادجعفری یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:26 ب.ظ http://www.dr-mohammadjavad.persianblog.ir

سلام
خسته نباشید
خوشحالم که با وبتون آشنا شدم....چون منم اهل یک شهر کردم منظورم کرمانشاه هست.
من شما رو لینکوندم…….اگه خواستید منو غافلگیر کنید،لینکم (با هر اسمی که دوست داشتید)
خوشحال میشم که به وبلاگم سری بزنید و نظر بدید.
خب دیگه از حضورتون مرخص میشم آقای دکتر
خدانگهدار.

چشم گفتم که میام خدمتتون!

[ بدون نام ] یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:24 ب.ظ

سلام
خسته نباشید
خوشحالم که با وبتون آشنا شدم....چون منم اهل یک شهر کردم منظورم کرمانشاه هست.
من شما رو لینکوندم…….اگه خواستید منو غافلگیر کنید،لینکم (با هر اسمی که دوست داشتید)
خوشحال میشم که به وبلاگم سری بزنید و نظر بدید.
از نیشخندش معلومه دیگه .
خدانگهدار.

سلام
ممنون
انگار اشتباه متوجه شدی اخوی
من اهل شهرکرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری هستم که اصولا هیچ کرد بومی در اون زندگی نمیکنه
به هر حال میرسیم خدمتتون

سمیرا یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ق.ظ http://rangarang2.blogfa.com

_میشه این اتوسکوپ رو برامون تشریح کنین ببنیم چه شکلیه؟
_اون عروسه چه روانی بوده که با این روانی(داماده) عروسی کرده

درمورد عروسی باید بهتون بگم اینجا اکثر ازدواجها فامیلیه
اتوسکوپ هم وسیله دیدن داخل گوشه که یه سر داره (و هزار سودا!!) و میگذارنش توی گوش و چراغشو روشن میکنن و دکتر از اون طرف توی گوشو میبینه

متین بانو شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ http://dandanpezeshke-matin.blogfa.com

وا اون داماده چه اعصاب داغون وبده ها...!! آخه ‌آدم خودشو شب عروسی دار میزنه...؟!!

اون بابای شماره آخری هم بسی دل خوش داشته ها...!!!!

کلا دکتر جان این قسمت خاطراتت ا ز نظر من خیلی خنده دارتر تر بود... تقریبا آخر همه شون خندیدم...!!!

حتی برای داماده؟!

جلجل شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ب.ظ

راستی منم با خان داداش موافقم اینجا هم خیلی وقته از نیفیدیپین استفاده نمیکنند اینجا choice کاپتوپریل و لازیکسه

لازیکس به سرعت آدالات اثر نمیکنه کاپتوپریلو هم خیلی از مریضها هنوز باور ندارن!

خان داداش شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ب.ظ http://asemann.wordpress.com

سلام .ممنون از حضورتون.خیلی وقته دیگه ادالات مصرف زیادی نداره.چون چند دقیقه بعد سریع فشارش عود میکنه.فکر کنم لازیکس میزدین بهتر بود.

سلام خان داداش
لازیکس که روی شاخشه!
ما آدالات میریزیم فقط برای اینکه فشارشون بیاد پائین و برن خونه!

باران شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:52 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلام چطورید خوبید؟؟؟
عماد جوون چطوره؟
راستش اون دختره که گفتید گفته قلبم سمته چپرو خوندم یاده یه موضوعی افتادم که مشابه همین بودو تو اتوبوس شنیدم!!
خانومه داشت به دوستش می گفت دکترای این دوره زمونه بی سوادن رفتم دکتر با گوشی سمته راست سینمو گوش می ده یعنی اینقدر نمی فهمن که قلب سمته چپه!!!
یعنی همینه دیگه بی اطلاعی مردم البته بعضیشون باعث می شه به دکتر بنده خدا هم بدو بیراه بگن شاید اون دکترم می خواسته صدای ریه رو بشنوه!!!!
اولش خیلی تعجب کردم منم تو اتوبوس شنیدم ولی با خوندنه مطلبتون متوجه شدم!
وای اون باباهه چه بامزه بود به بچش گفت شکلله شرک شدی!!!!!!!!!!
ممنون از خاطراته قشنگتون

سلام خوبم ممنون
نکنه همون دختره بوده توی اتوبوس؟!

جلجل شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:39 ب.ظ

سلام دکتر جان
خسته نباشی
وای که چقد اینا برام تکرارین دقیقا منم از این مریضا دارم
خیلی با حال بودند
راستی برات پی ام گذاشتم یاهو

سلام از ماست خانوم
پس راست میگن به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است (توانا بود هر که دانا بود!!)
ممنون
میرم میخونم

[ بدون نام ] شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:36 ب.ظ

یعنی حالم بد بیده

واااا
چرا؟
یعنی اینقدر حالت بده که نمیتونی اسمتو بنویسی؟

هرمان شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

سلام
خوب هستین؟
میگم اگه میومدین پایین تر می تونستین پیوندها و...ببینین
وای مردم چه دلایلی برای خودکشی دارن ها !!!
بعد ....
جالب بود یه سوال وقتی یه اتفاق جالبی میوفته شما یادداشت می کنید که یادتون نره
یا ماشاالله هزار ماشالله حافظتون انقدر خوبه!
آقای دکتر یه چیزی تجویز کنین حافظه ام قوی شه

سلام
ممنون
جوونی هامون توی حافظه نگه میداشتیم اما دیگه پیر شدیم نمیتونیم :دی

سارا از ژوژمان شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

سلااااام
ممنوووووووون از اینکه بهم گفتین(آیکون ذوق زدگی)
خیلی خیلی خوشحال شدم .لطف کردین . حتما سر می زنم .
بعلهههههههههه من تالشم

سلام
حالا دیدی پیام خصوصی مربوط به خودم نبود؟!

یک دانشجوی اقتصادی شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ق.ظ

؟

همون چنگیز جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ب.ظ

ملت دکتر میشن با چی‌ سرکار دارن ما هم دکتر میشیم با چی‌ سرو کار پیدا می‌کنیم.هایی خدا شانس بده

انصاف بده
الان جای کدوممون بهتره؟!

bizan جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ب.ظ

ههههههه.ایندفعه باحالترین قسمتش بود.هیشکییییییی مس من نمیتونه تورو بشناسه.به سبک صمد آقا خونده بشه.میگم دختر ۲۰ساله مگه قلب هم داره؟دختر ایرونی قول بیابونی!!!

ممنون
مطمئنی؟
تو که خیلی وقته رفتی اونور آب!!

دکتر نفیس جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

۲- ای بابا!‌عشوه گر ناشی!
۳-آخه آدمم سر شام خودشو می کشه؟من جای دختره بودم زنش نمی شدم پس فردا سر ساعت ۹ هر شب می خواد واسه آشغال گذاشتن خودشو دار بزنه
۵- استاد!!!
۷-
۹- ای ول !
10- می گفتی دارم دعا می کنم واسش!
12- شرک : آخیییی
13- راستی سلام یادم رفت!ترسیدم نظراتم یادم بره!

سلام
مرسی از نظرتون خانم دکتر

زندگی جاریست... جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:09 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
شما به سن دختر خانومها توجه می کنید. آنی خانوم کجائی؟
سر نوع شام هم آدم میره خودشو دار میزنه ؟ جل الخالق!
اون خانومه واقعا اعصابش خراب بوده ها ! وقتی گفت اسم اون آقای دکتر استاد بوده شما اون آقای دکتر رو شناختین دیگه حتما ؟!
شماره 9 و 12 هم خیلی بامزه بود. کلی خندیدم.

سلام
توجه میکنیم تا دیگه برای سوالاتی مثل «حامله هستید؟» و امثالهم مشکلی نداشته باشیم!
ممنون از حضور و نظرتون
رفتیم برای خان داداشتان نظر اول را بگذاریم که دیدیم دوست همیشه اولمان این کار رو کرده (بدش نیاد حالا؟!)

قهوه ای جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ http://drqahvehi.blogfa.com

شرک خیلی بامزه بود!
وای...انقدر به لرها خندیدم که اشکم در اومد!اون صحنه میاد جلوی چشمم که ماشین رو گرد کرده بودند داشتن میرفتن!...
خیلی مردمان باحالین این لرها...!جکشو شنیدی؟بعدا تو وبلاگم میگم!

ممنون
مگه اینطوری مجبورت کنیم که آپ کنی!
تو لرهارو از کجا یشنی؟!

نی نی جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ب.ظ http://yeniniy.blogfa.com

آخی شرکه خیلی بامزه بود

ممنون
اما باز خواهش میکنم آدرسیو بگذار که وقتی روش کلیک میکنیم باز بشه!!

فینگیلی جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:44 ب.ظ http://www.ruzegaran.blogsky.com

خیلی باحال بود!!
3.روز عروسی؟!بیچاره عروس!
5.خوب شد نگفت بهش میگفتن دکتر!!

6.آخی!چه بچه ی حسودی بود!باهاش منطقی صحبت میکردین!!بعد مشکل روانی پیدا میکنه خودکشی شده ش رو واستون میارن!!

7.خب یه سرم هم میزدین دلش خوش بشه!!!

در ضمن ممنون که دنبال میکنین...پس مطمئن باشم میخونین دیگه!!؟بگین ببینم پاراگراف سوم جمله ی بیست و چهارم چی بود!!!!

ممنون از نظرتون

یک دانشجوی اقتصادی جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:10 ب.ظ

حالا از نظر شما به چی حساسیت داشت؟

به دانشجوی اقتصادی!!! :دی

ریحان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:40 ب.ظ http://dr-reihan.persianblog.ir

شرک....
وای چقدر خندیدم...
چقدر هم احیای موفقتون را عشق کردم! من که تا حالا احیا ی موفق ندیدم

ما هم به ندرت دیده ایم!!
خدائیش نقش اصلی رو توی این احیای موفق من نداشتم بلکه بهیار باتجربه اونجا داشت!!

wandering stager جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:20 ب.ظ

اوا چرا عکس بچگی هاتونو بر داشتین!!
چیه نکنه فکر کردین چشم می خورین!!

برنداشتم
تا دیروز هم بود!

wandering stager جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:14 ب.ظ

سلام دکتر خوبین؟
چه عجب یه بار من زود رسیدم!!
طبق معمول خاطراتتون خیلی باحال بودن بخصوص اون 4- 5 تای آخر ! شماره ی 9 که خداااا بود!!!!

سلام
مرسی

لینکدونی فارابیت جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:13 ب.ظ http://link.farabit.net/

سلام
لینک مطالبت رو به لینکدونی بفرست تا بازدید کنندگان من به وبلاگت بیان و مطلبت رو بخونن.
سرویس فارابیت رایگان هست و نیازی نیست که کدی از ما دریافت کنی یا از این مسائل این لینکدونی فقط برای آسون کردن سطح دسترسی به وبلاگها و وب سایتهاس حالا خودت بیا و ببین
در ضمن تبادل لینک هم رایگان به شرط اینکه امتیاز گوگل شما ۰ نباشه حداقل ۱ باشه

سلام
میرسیم خدمتتون انشاءالله

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:08 ب.ظ

واقعا نمیخواهید پول حلال ببرید خونه..اخه به فکر عماد باشید..این ..

چشم
این حرفش واقعا منو متنبه کرد!!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:05 ب.ظ

فکر کن کوچیکیه عروس شه..میگه منم میخوام..
دختر بود؟؟
استاد..
یاد یه چیزی افتادم بعدا تو پستام میذارم..
تو بخش روانی چون مریضا قرصاشونو نمی شناختن وبارنگ می دونستن ..خواهرم تمام قرصا رو چسبونده بود به کاغذ که نشونشو بده واونا بگن کدومو میخورن..

ببخشین چی میخواد؟!!!
پس منتظریم

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:02 ب.ظ

نکته نستی...:
از کجا فهمیدید 20 سالشه..؟؟؟

از روی دفترچه اش!!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:02 ب.ظ

خوب راست میگه اقای دکتر..قلبش طرف چپ بوده..میخواسته تپششو بشنوید....

اگه منظورت اینه که قلبشو برده بودم که دیگه تپش نداشت!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:59 ب.ظ

چقدر نظردونیتون جیگر شده..
اسم گلتونو ایمیل قشنگتونو...
یه بارکی اخرش لپتونو بکشم هم میذاشتید..

تازه دیدی؟
خیلی وقته اینطوریه

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:58 ب.ظ

دوم..

حالا این یه چیزی!

زبل خان جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:58 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com/

اول...

من که میدونم تقلب کردی :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد