جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱-۱۴)!

سلام 

میخواستم مثل بچه آدم (!) بنویسم ۱+۱۲ که آنی گفت اینطوری بنویس باحالتره!: 

۱.برای یه آقای سرماخورده نسخه مینوشتم. بهش گفتم: آمپول هم میزنین که براتون بنویسم؟ 

گفت: میزنم؟ منتشو هم میکشم! 

۲.از آقائی که با شکایت استفراغ اومده بود پرسیدم: قبلا هم زیاد استفراغ میکردین؟ گفت: نه! مدتها بود که کلا یادم رفته بود استفراغ چی هست؟! 

۳.خانمی با پسر ۱۲ ساله اش اومده بودند و هر دو سرماخورده. 

اول نسخه پسر رو نوشتم و پرسیدم: قبلا پنی سیلین زدی؟ که اشکهاش جاری شد و چند ثانیه بعد فریادش بلند شد: من آمپول نمیزنمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم!! 

اما مادرش اصرار ذاشت که باید آمپول بزنه: آقای دکتر بنویس براش. این تا آمپول نزنه خوب نمیشه. 

بعد نوبت خود مادره شد که گفت: آقای دکتر برای من کپسول بنویس از آمپول میترسم!! 

۴.به آقائی که جواب آزمایششو آورده بود گفتم: چربیتون خیلی بالاست! سرشو انداخت پائین و گفت: شرمنده! 

۵.داشتم برای یه خانمی نسخه مینوشتم که گفت: آقای دکتر! من نمیتونم آموکسی سیلین بخورم لطفا به جاش برام سفالکسین بنویسین. چند دقیقه بعد مسئول داروخونه اومد توی مطب و گفت: آقای دکتر! این مریض گفت به سفالکسین حساسیت داره به جاش قرص پنی سیلین وی گرفت و رفت! 

۶.شب شیفت بودم و از شب تا صبح چندبار بیدارم کرده بودند. وقتی ساعت ۷ صبح باز گفتند مریض اومده با زحمت بلند شدم. پیش خودم گفتم: حالا خوبه یه پیرمردو آورده باشند که دو روزه شکمش کار نکرده و خودم خنده ام گرفت. رفتم توی مطب که دیدم یه پیرمرد با هیکل تنومند نشسته روی صندلی. گفتم: چی شده؟ همراهش گفت: آقای دکتر! از دیروز تا حالا شکمش کار نکرده!! 

۷.یه زن و شوهر جوون اومدند و زنه یه برگ جواب آزمایشو از کیفش درآورد و نشونم داد. نگاه کردم و گفتم: طبق این آزمایش شما حامله نیستین. گفت: اینو که خودم میدونستم! گفتم: پس چرا آزمایش رفتین؟! دفترچه بیمه شو از کیفش درآورد و داد دستم و گفت: قرار بود یه آزمایش دیگه برام بنویسه. نگاه کردم و دیدم مسئول محترم آزمایشگاه آزمایشی رو که یه دکتر دیگه دو ماه پیش نوشته بوده گرفته و آزمایش جدید سالم توی دفترچه مونده! (قابل توجه آزمایشگاهی های محترم

۸.به مادری که بچه شو با وزن پائین آورده بود گفتم: اشتهاش خوبه؟ گفت: هروقت خوب غذا میخوره اشتهاش خوبه هروقت خوب غذا نمیخوره نه! 

۹.زن و شوهری سه بچه سرماخورده شونو آورده بودند و به محض ورود گفتند: آقای دکتر! شرمنده ما حواسمون نبود دفترچه بیمه بچه سالممونو که توی خونه است برای یکی از این بچه ها آوردیم! 

گفتم ایرادی نداره. بعد اولی رو معاینه کردم و نسخه شو نوشتم که دیدم زن و شوهره دفترچه رو برداشتند و زدند زیر خنده! گفتم: چی شده؟ مرده گفت: آقای دکتر! ما که یه دفترچه رو اشتباه آوردیم حالا هم شما توی دفترچه دومی برای سومی نسخه نوشتین! 

۱۰.آقائی دفترچه بیمه شو آورد و گفت: آقای دکتر میخوام یه آزمایش کامل برام بنویسی ببینم سالمم؟ گفتم: باشه. شروع کردم به نوشتن که گفت: فقط ارواح خاک بابات کامل باشه ها! 

۱۱.آقائی سوار بر ویلچر خانمشو که کمردرد گرفته بود آورده بود. وسط سوالهام پرسیدم: اخیرا چیز سنگینی بلند نکردین؟ مرده گفت: نه فقط روزی چندبار منو بلند میکنه! 

۱۲.خانم «ن» مسئول پذیرش یکی از مراکز شبانه روزی که مدتهاست فشارخون داره باز هم با فشار بالا اومده بود. بهش گفتم: تا حالا چندبار داروهاتونو عوض کردین و فشارتون نیومده پائین بهتره پیش یه متخصص هم برین. گفت: آخه میدونین؟ من الان ۱۶ ساله که اینجا کار میکنم و از اون موقع تا حالا جز این درمونگاه جای دیگه ای پیش دکتر نرفتم!  

۱۴-۱: خانمی میگفت: به خاطر تنگی نفس رفتم پیش یه دکتر قلب که معاینه کرد و گفت: قلبت سالمه. ممکنه ایراد از ریه ات باشه. 

آخه شما بگین٬ تنگی نفس چه ربطی میتونه به ریه داشته باشه؟! 

من که دیگه نمینویسم: من اینجا هم هستم!

نظرات 49 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 05:33 ب.ظ http://kolbetanhaie5.blogfa.com

وای عالیییی بود منم خیلی دپس دارم دکتر بشم .ممنون

ممنون
امیدوارم به هرچه دپس دارین برسین

دایانا چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 ب.ظ http://www.dayanaprince.blogfa.com

سلام
بابای منم دکتره اون روز من رفته بودم مطبش یه پسره با مامانش اومده بود(پسره حدودا 12 سالش بود)بابام براش آمپول نوشت پسره پهن شد کف زمین حالا گریه نکن کی بکن بعد از کلی دل داری رفته آمپول رو بزنه خوابیده آمپول رو که زدن صداشم در نیومد بعد میگه خب بزنین دیگه پرستار بابامم بهش گفت پاشو پسر خوب تموم شد پسره باور نمی کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1

سلام
حالا واقعا بهش زد؟!!!

ستاره کلهر شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:57 ق.ظ http://setarehbaroon.blogfa.com

پست بسیار خوب و طنز زیبایی بود دوست عزیز/ هر چند رهگذر ، بابت لبخند کوتاهی که هدیه این نوشته بود ممنون/پیروز باشید

ممنون
گرچه این طنز نبود حقیقت بود!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ

اووووووووووووووووووووووووو!!!
شما چقدر دکتر آمپولی هستین!!!


رها هستم!!!

من که همه اش میپرسم
خوشوقتم!

سمیه جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:28 ب.ظ http://somayehoseini.blogfa.com

یه چیزی جا افتاده بود گویا!!
من هیچ وقت از کسایی که میلینکونم انتظار ندارم منو بلینکونن!! دید و بازدید عید نیست که!! شاید من از نوشته های شما خوشم بیاد شما نه!!
ولی وقتی کسی رو لینک میکنم بهش میگم که در جریان باشه!!

آفرین
خوشم اومد
چه فکر بازی داری هاااا!

سارای جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:53 ب.ظ http://zeddehaal.persianblog.ir

اون مامانه نمونه ی بارز الگو واسه پسرش بوده!!!

اون تصور ذهنی ات هم سر صبحی منو کشتوند!..خداییش تو اون عوالم خواب بیداری پپیرمرد شیکم کار نکرده چیطوری اومد تو مخت دکی جان!
خیلی باحالی...

دقیقا
ممنون ما اینیم دیگه!

محمدجواد جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ب.ظ http://ortopedy.blogfa.com/

آدرس وبلاگ جدیدمه:http://ortopedy.blogfa.com/

آهان
فکر کنم مصوبه مجلس تازه به گوشت خورده که استفاده نادرست از لقب دکترا پیگرد قانونی داره!!

[ بدون نام ] جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ب.ظ

دکتر جان مارو لینک دیگه

من اگه بخوام ارتوپدی بخونم که خودم جزوه شو دارم!!

آتیش پاره جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:52 ق.ظ http://www.miss-atishpare.blogsky.com

۱-۲-۳-۴-... دارم تعداد پستای عقب افتاده ی خونده نشده رو میشمرم!!

فقط میشماری یا میخونی؟!

کاکامی جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ق.ظ

درود.
بسی این پست باحال بود. گاهی قااه قاااه با افراد به خنده سپری شد( در این روزهای امتحان!)

بدرود...

علیک درود
فردا اگه افتادی نیای یقه منو بگیری گفته باشم
خدا سعدی

خان داداش جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ق.ظ http://asemann.wordpress.com

سلام. خاطرات طرحتون جالبتر بود.عزت زیاد

سلام
من که دیگه به مریض سرم نزدم تا تبش قطع بشه! :دی
خیلی مخلصیم شرمنده

مانگی سو پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:34 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

سلام. خسته نباشید. ما بر گشتیم بعد از کلی امتحان و اینا...
خوبید شما؟
به وبلاگ سارا ی عزیز هم سر زدم. ممنون.
راستی آی دکتر! یادم رفته براتون بنویسم که وقتی می رم دکتر تا میخوام حرف بزنم یا جواب دکترو بدم یهو یاد خاطرات شما می افتم که یه وقت حرف بی ربط نزنم...
راستی تنگی نفس چه ربطی به ریه داره؟

سلام سلامت باشید
قرار شد او هم به شما سربزنه خواهش.
پس کار و بار همکارهای وبلاگ نویسو دارم کساد میکنم آره؟!
واقعا ربطی داره؟!

بهداشتی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:58 ب.ظ

خیلی باحالییییییییییییی
با اینکه ساعت شیفتا زیاده ولی آدم با این همه کیس جالب خستگیش درمیره.مگه نه؟

ممنون
نه بابا هیچی نمیتونه جای یه خواب راحت توی خونه رو بگیره

سمیه پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:26 ب.ظ http://somayehoseini.blogfa.com

من انقد از دکترای باحال خوشم میاد که نگو!! نیست خودمم قراره دکتر باحالی بشم!!!(آیکون یه دختر در حال فتح قله های اعتماد بنفس!!)
رفتم که بلینکونم!!

سلام
خوش اومدین
باحالی از خودتونه!
ممنون.
میرسیم خدمتتون

قهوه ای پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ http://نه خیر ندارم

عجب لاتی بوده شماره 1!
9 بامزه بود!
به 10 میگفتی بابا حالا قسم نخور.به جان مادرت کامل مینویسم!!

وبلاگ ندارم یعنی چی؟
بیام ببینم حذفش کردی؟

مرجان چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:19 ب.ظ

سلام علیکم
دیگه سی تا نظر رد شد برین سر پست بعدی !

و علیکم السلام
پاسخ قبل عینا تکرار میگردد!

سارا از ژوژمان چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

ما منتظریم شما آپ کنین
نمیدونم چرا توقعم ازسرعت آپ این وبلاگ رفته بالا

آدم خوب نیست اینقدر پرتوقع باشه :دی
فردا که شیفتم انشاءالله جمعه

خاله آذر چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:23 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

منتشو میکشم!!!بابا خیلی حال میکرده با آمپول!!

سلاااااااااااااام
چه عجب خاله
صفا آوردی!

خانم ورزش چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام ۳و۴و۶ جالب بود در مورد ۱۲باید بگم این خانوم دیگه زدند رو دست هرچی اصفهانیه راستی درمورد یکی از پست هام نوشته بودید قابل توجه دخترخانم های مجرد طلا فروش ها انقدر خسیس هستند که اصلا پیشنهاد نمی کنم برند دنبال اونا

سلام
ممنون از حضور و نظرتون
خوب آره ضمن اینکه ویزیت هم برای پرسنل رایگانه

بابک چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:32 ق.ظ http://www.babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر جان
ممنون که سر زدید
مورد ۴ خدا بود هنوزم دارم می خندم
اقا این راسپوتین عجب موجودی بود برای خودش ممنون که باعث شدید در موردش تحقیق کنم
بزودی در سالروز تولدش می نویسم

سلام از ماست
خواهش میشود
من بیشتر دلم برای آلکسی رومانوف میسوزه با اون بیماری و اون عاقبت
شاد باشید

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ب.ظ

این فینگیلی چه فضوله اسم ربولی هم خیلی دهاتیه

خوب شما این اسمو روی خودتون نگذارین

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ب.ظ

اه این سری خیلی بیمزه بود

قبول دارم شرمنده

دکتر نفیس سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

ارواح خاک بابات؟ کوتاه بیا...
5 . هدفش چی بوده دقیقا؟!؟!؟!
سلام فراموش شد!

سلام
حالا خوبه بابای من زنده است!
فکر کنم اسم قرصو اشتباه میگفته

فینگیلی سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ب.ظ

سلام دکتر
اسمتون خیلی هم قشنگه!مهم اینه که اسم تکی یه و شما خیلی نو آوری داشتین!عجب آدمهایی پیدا میشنها!
بعد اینکه خیلی با حال بود!
3.مثل اینکه پنی سیلین مشکل همست!این باکتری ها هم زودتر مقاوم نمیشن ملت راحت شن از دستش!البته من حسایست دارم فقط یه بار زدم واسه مردم میگم!
6.عجب چیز داغونیه این کیشیک!ولی خب از این به بعد میتونین هر وقت بیدارتون کردن قبل از رفتن یه آرزو کنین شاید یکیش دوباره گرفت!!
11.الهی!همیشه به خانومها ظلم میشه!همیشــه!

سلام
خودش هم که گفته بود من همینجوری اومدم خوب همینجوری اومده بود یه چیزی بگه دیگه!

رها سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:52 ب.ظ http://rad6718.wordpress.com

۱. چه اصطلاحی
۴. بیچاره...مگه چه حوری گفتین که اینقدر شرمنده شد ؟
۶.مرسی حس ششم ! کاش یه چیز دیگه از خدا میخواستین!
۷. من معذرت میخوام
۸.نه باباااااا!!!!

ممنون از نظراتتون
امیدوارم وبلاگ جدید براتون اومد داشته باشه!!

جلجل سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:20 ب.ظ

سلام همکار عزیزم
خستههههههههههه نباشی واقعا
افرین که هنوز مریض نیمده تشخیص نت میذاری که چشه بابا اینده نگر بابا غیب دون
شماره 12 خیلی خیلی خیلی بیمزه بود
شماره یک خیلی باحال بود
راستی دیروز یه مریض داشتم که گفت خانوم دکتر از ظهر تا حالا حالت تهوغ دارم یاد دیکشنری تهوع مریضای تو افتادم
بقیشونم با مزه بودند
دستت درد نکنه بابت اینهمهههههه خاطره جالب

سلام
موندهههههههههههههه نباشی واقعا
ممنون از نظراتتون
ما اینیم دیگه
شیفت امشب خوش بگذره

مژگان امینی سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

من آخرش نفهمیدم دکتر باید تشخیص بدهد آمپول بزنیم یا خودمان؟
6-این طوریه که هی می گویند زندگی شما همانست که در ذهنتان می سازید.
12-یک متخصص بیاورید درمانگاه تا همکارتان از بین نرفته(دور از جان)

حق با شماست اما وقتی مریضها کلی برامون قر میان که من آمپول نمیزنم یا من فقط باید آمپول بزنم تا خوب شم مجبوریم ازشون بپرسیم
دقیقا
چشم!

wandering stager سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ب.ظ http://www.wanderingstager.blogfa.com

پناه بر خدا!!
خوبه تازه ارادتمنده این شکلی داره حرف می زنه!! عجب آدم هایی تو این دنیا پیدا میشن! من نمی دونم بعضیا مجبورن نظر بدن حتما!!؟؟ !!!!!!! به قول یه بنده خدایی بعضیا فکر می کنن اگه نظر ندن بقیه فکر می کنن اونا لالن!!

خوب بالاخره نظر هرکسی برای خودش محترمه

wandering stager سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.wanderingstager.blogfa.com

سلام دکتر خوبین؟خوش میگذره؟
طبق معمول جالب بود فقط یه سوالی برام پیش اومد کسی که به سفالکسین حساسیت داره مگه به پنی سیلین هم حساسیت نداره؟؟
تا اونجا که من می دونم کسی که به پنی سیلین حساسیت داره علت حساسیت اش حلقه ی بتا لاکتام پنی سیلین هاست که توی سفالوسپورین هام وجود داره در نتیجه اگه کسی به یه کدوم از این ها حساسیت داشت نباید از اون یکی دسته هام استفاده کنه!
امیدوارم نگین این دیگه چه آدم.... هستش!

سلام
حرفهای شما کاملا درسته اما توی درمونگاه که بیائین از این حرفها که با کتاب ۳۶۰ درجه فرق میکنه (!) زیاد میشنوین!!

همون چنگیز سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ق.ظ

میگم اون آقای ارادتمندو دعوتش کن دیکرد یه حالی‌ بهش بدیم ببین ربولی کورا چه ملت با صفائی هستن که تا آخر اعمرش یادش نره، بره واسه همه تعریف کنه.دور هم خوش میگذاره

نه بابا حالا یه چیزی گفت بنده خدا!!

زندگی جاریست... دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
هم ۱۲+۱ باحاله و هم ۱۴-۱ ولی همون ۱۳ هم خیلی باحاله
ذاشت نه آقای دکتر درستش داشت هست!
جالب بودند ولی خاطرات پستهای قبلی جالبتر بودند.

سلام
درسته
حق با شماست
اینو باید به همولایتیها بگین نه به من!

شهاب حسینی دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام دکتر جون !

شماره ۱۰ و ۱۱ خیلی باحال بود !

مرسی

سلام
ممنون
خواهش

ali mahrooz دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:14 ب.ظ http://www. byrapid.com

سلام خوبی وبلاگ خیلی قشنگ و جالبی داری خوشحال میشم اگه به سایت من هم سر بزنی در مورد فروش اکانت های رپیدشیر و مگا آپلود هستش منتظرتم راستی میشه یه لینک از سایت من تو وبلاگت بدی با همین عنوان فروش اکانت های رپیدشیر و مگا آپلود ایشالا جبران میکنم مرسی فعلا بای

میرسیم خدمتون

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ب.ظ

چه آقای خجالتی بوده!حالا دو روز بود نمی شد صبر کنند لااقل صبحش می آوردند!

خوب دیگه
همولایتیهای ما هستند چه میشه کرد؟!

سارا از ژوژمان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:51 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

ودر آخر زمان رهسپار شدن ضمن عرض تشکر از شما برای حال دادن به شش های بی رمق ما و شاد کردن روحمان ، سلام جا مانده را عرض می نماییم و به روحِ دقت بالایتان در ثبت گفتگوهاتان با هم ولایتی ها درود می فرستیم .
شاد باشید .

سلام!
حالا چرا اینقدر کتابی؟!

سارا از ژوژمان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:48 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

چه مرد-ذلیلی بوده ، خانوم شماره 11 !

اساسی!!
خدا تعداد این زنان را زیاد فرماید :دی

سارا از ژوژمان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:45 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

خانوم شماره ی 5 ماذورخیسم داشت ؟ یا ... هم ولایتی های شما بسی رازناک می زنند .

چی بگم؟ روانکاویش نکردم
یه سر تشریف بیارین ببینین

مرجان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:39 ب.ظ

میبینم نصف حرفام به " ا " ختم شد.غرضی در کار نبود.
یه سر رفتیم طبقه بالایی ها را هم بخوانیم وهم برمان داشت!ولی من شجاعم ها

راستی یادم رفت جلو اسمم بنویسم یکی مثل خودم.اخیییییییی

به امید افتتاح وبلاگ جدیدتان با نامی که از شر ارادتمندان محفوظ بماند آمین!

سارا از ژوژمان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:37 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

میگم خانوم مورد 12+1 قیافه اش عاقل اندر سفیه نمی زد ؟

کمی تا قسمتی!

سارا از ژوژمان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:33 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

مردم با اسم وبلاگ آدم هم کار دارند . خدا به دور

بلا هم به دور!

مرجان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام العلیکم و ادامه...
3-چه مادرجان باحالی.همش زیر سر این بزرگترا هست دیگه.
شما ۴ کاملا تو ذهنم تصویر سازی شد واسه همین غشیدم از خنده.تصویر سازی من خوب بودا فکر نکنین برای نوشته شما بودااا
6-حس ششمتون قوی هستا!
شماره ۸: مادره هم خوب علم و غیب داشت ها.واقعا موندم از اظهار نظر جالبناکش!
روی شماره ۹ هنوز دارم فکر میکنم!بعدا نتیجه رو اعلام میدارم.البته اگه نتیجه ای در کار بود


خوبه که دیگه ننوشتین " من اینجا هم هستم" !

معلومه از اون دکتر خوش اخلاقا هستینا...!

از این شکلکه خیلی خوشم میاد.یه جورایی بهش افتخار میکنم !


و العلیکم السلام
ممنون از نظراتتون

سارا از ژوژمان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:32 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

میگم کامنتدونی شما مثه خاطراتتون باحاله ها

باحالی از خودتونه!

باران دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:22 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلاممممممم سلاممممممممم
اول از همه بگم اسمه خودمم بارانه باور کنید!!!
وای خیلی باحال بودن کلی خندیدم
خصوصا شماره ۲و ۴ خیلی باحال بودن هنوزم یادم میوفته خندم می گیره!!!
خدا خیرتون بده دله جوونای مردمو شاد می کنید
خب ما بریم فعلا با اجازه!!!

سلام خانوم
تو گفتی و من هم باور کردم :دی
نذار اسمتو لو بدم ها!
ممنون

یک ارادتمند دیگه دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:03 ب.ظ

اگه همه ارادتمندا اینجوری باشن و اینطور به آدم حمله کنن خدا به داد بی ارادتمندا برسه
اینجا یه دنیای مجازیه و هر کسی هر اسمس دلش بخواد انتخاب میکنه و به کسی هم ربطی نداره
مهم شخصیت و شان آدماست
شما هم لازم نکرده از دید عموم صحبت کنی و دیگاه خودتو به همه نسبت بدی
آدم باید خیلی ...باشه که اسم وبلاگش را با نظر عموم انتخاب کنه مگه خودش درک و فهم نداره
ربولی دوست داریم ...حالا همه با هم ربولی دوست داریم...سوت و دست فراموش نشه لطفا

سلام ارادتمند دیگه عزیز
من نظراتمو تاییدی نکردم تا هر کسی هرچی دلش میخواد بگه
تا حالا هم به ندرت نظریو حذف کردم
اشکالی نداره شاید از ابول کور یه خاطره بدی داره

یک ارادتمند دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:49 ب.ظ

هیچی همین جوری اومدم بگم

چطوری ابول کور

پس کی میخوادشعورت به جایی برسه که بفهمی این اسمی که برای خودت انتخاب کرده ای یه اسم احمقانه است
این نام اگر درفرهنگ منحط شما معنای زشتی نداشته باشه اما از دید عموم مردم ایران نامی بسیار احمقانه است

یه دختری نام وبلاگش را به رای کاربران گذاشته بود که به نظر شما کدامیک از این نام ها بهتر است که روی وبلاگم بگذارم
ماتوقع داشتیم شما حداقل در حد آن دختر فهم وشعورداشته باشی
اگه نام واقعیت هم این بود میتونستی تو این وبلاگ یه نام مستعار برای خودت انتخاب کنی
اداره ثبت احوال به راحتی حاضر است این نام احمقانه را از شناسنامه ات حذف کند به امید آن روز

سلام ارادتمند عزیز
اولا ممنون که اومدی و نظر دادی
ثانیا اسم من ابول کور نیست فکر کنم وقتشه شماره عینکتو عوض کنی
ثالثا شما کی با عموم مردم ایران درباره این اسم صحبت کردین که ما نفهمیدیم؟
رابعا کار اون دخترخانم هم برای خودش محترم اما دلیل نمیشه که من هم چنین کاری بکنم
خامسا یعنی چی حداقل در حد اون دختر؟ خیلی دخترها و زنهارو میشناسم که شعورشون از من به اصطلاح مرد بیشتره
سادسا این اسم واقعی من نیست اما خودم انتخابش کردم و دوستش دارم و نمیخوام هم عوضش کنم
سابعا یه سوال: تو اصلا میدونی منحط یعنی چی؟!

زبل خان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:42 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

حتما وقتی اعصابشو خورد میکنه بلندش میکنه میذارتش بالای تاقچه..

اینو دیگه ازش نپرسیدم!

زبل خان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:40 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

3 و4 باحال بود..تا اینجا...

ممنون

زبل خان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:29 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

بزن زنگو به افتخار انی خانوم..ماشاا.. جذبه...
من به انی خانوم گفتم بیان ووردپرس نظر بدن ولی باز اومد بلاگفا ..روم نمیشه دوباره بگم...شما بگید....اخه میخوام کم کم همه بیان ووردپرس...بخشیداااا..
امروز امتحان پاتو داشتم..داغون..

من خدمتشون عرض میکنم ما رو چه به گفتن به ایشون؟!

هرمان دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:47 ب.ظ

سلام سلام وقت نکردم بخونم فقط اومدم بگم
اول میشویم

سلام
عرض تبریک
پس منتظریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد