جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۵)

سلام 

امروز میخواستم ادامه خاطرات طرحو بنویسم اما به لطف همولایتی ها به اندازه کافی خاطره برای یه پست دیگه جمع شد! 

۱.رفته بودم به یه درمونگاه روستائی. یه پیرزن اومد و گفت: مریض قبلی که الان از پیشتون برگشت توی کوچه منو دید و گفت یه دکتر خوبی اومده و اینقدر به آدم میرسه که نگو!  

ممکن بود ذوق کنم البته اگه اون پیرزن اولین مریض اون روز نبود!! 

۲.خانمی میگفت: برای بچه ام قرص اشتها آور نوشتند اما وقتی بهش میدم خیلی خواب آوره. گفتم: خوب مشکلی نیست٬ قبل از خواب بخوره. گفت: اون وقت شب بخوره اشتهاش تا صبح هم زیاد میمونه؟! 

۳.به خانمه گفتم: وزن بچه تون چقدره؟ گفت: درست یادم نیست ۲۰ کیلو بود یا ده کیلو و هشتصد گرم!! 

۴.داشتم یه بچه که با تب شدید آوردند رو میدیدم که مادرش در حالی که به شدت نگران بود گفت: ببخشید آقای دکتر! ممکنه یه وقت چیزیش نباشه؟! 

۵.میخواستم گلوی یه بچه سرماخورده رو ببینم که به هیچ عنوان دهنشو باز نمیکرد٬ مادرش گفت: اگه دهنتو باز نکنی دفعه بعد با بابات باید بیائی دکتر! بچه بیچاره چنان دهنشو باز کرد که تا طنابهای صوتیش هم پیدا شد!! 

۶.خانمه میگفت: این بچه رو سه روز پیش هم آوردمش اینجا اما خوب نشد. گفتم: اونوقت چی براش نوشته بودند؟ گفت: هیچی! اومدیم اینجا گفتند دکتر نیست برگشتیم خونه!! 

۷.خانمه اومده بود و میگفت: این آزمایشو برام نوشتند نشد بریم تاریخش گذشت٬ تاریخشو عوض کن. گفتم: چون یه پزشک دیگه نوشته من نمیتونم تاریخشو عوض کنم اگه میخوای توی یه برگ دیگه برات بنویسم. گفت: اون وقت باید جوابشو به خودتون نشون بدم شما هم که فقط همین امروز اینجائین! 

۸.یه دختر جوون فقط با استفراغ اومده بود و هرچقدر ازش شرح حال میگرفتم هیچ علتی براش پیدا نمیکردم. ازش پرسیدم: شما ازدواج کردین؟ گفت: نههههههههه! 

درنهایت مجبور شدم درمان علامتی کنم. 

وقتی داشت میرفت بیرون گفت راستی دکتر من عقدم و .... (دختره از روش مورنینگ آفتر استفاده کرده بود!) 

۹.توی یکی از درمونگاه های روستائی بودم که دیدم پشت سر هم زنها میان تا براشون «پاپ اسمیر» بنویسم. از ماماشون پرسیدم: امروز چه خبره؟! گفت: از شبکه اومدند بازدید و ایراد گرفتند که تعداد پاپ اسمیرهاتون کمه من هم الکی به زنهای اینجا گفتم اخیرا توی این روستا چند مورد سرطان سرویکس کشف شده! گفتم: اونوقت نپرسیدن چه کسانی؟ گفت: چرا اما من گفتم این جزء اصول رازداری حرفه ایه و نمیتونم بهتون بگم! 

۱۰.گوشیو برداشتم تا صدای ریه یه بیمار سرماخورده رو گوش کنم. گفت: میخوای گوشیو بگذاری روی سینه ام؟ گفتم: آره. فورا پشتشو کرد و کمرشو زد بالا! 

۱۱.به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ در حالی که زانوشو کاملا خم کرده بود و اونو به ران پاش چسبونده بود گفت: مدتیه نمیتونم زانومو «اینطوری» خم کنم! 

۱۲.به خانمه گفتم: فشار خونتون رفته بالا. گفت: از فشار عصبی هم میشه؟ گفتم: بله فشار عصبی داشتین؟ گفت: نه! 

۱۳.خانمی بچه ۴-۳ سالشو با تب و «راش» های پوستی آورده بود. گفت: دکتر این چیه؟ گفتم: آبله مرغان که نیست .... یکدفعه حرفمو قطع کرد و گفت: سرخکه دیگه! پس تو نمیفهمی که سرخکه؟ منو بگو که گفتم تو دکتری میفهمی!!  (حاضرم قسم بخورم که سرخک نبود!) 

۱۴.وقتی نسخه خانمه رو نوشتم گفت: راستی چند شبه که موقع خواب تپش قلب پیدا میکنم. گفتم: اونوقت چند دقیقه طول میکشه؟ نسخه شو برداشت و گفت: خیلی ممنون و رفت بیرون! 

۱۵.اخیرا تزریقات خیلی از درمونگاهها شخصی شدن و تزریقاتی های استخدامی اکثرا تغییر شغل دادن. یکیشون هم خانمی بود که توی این پست بهش اشاره کردم و شده مسئول داروخانه. چند روز پیش صدام کرد و گفت: دکتر بیا توی این نسخه قرص متوکاربامول رو خط بزن به جاش مترونیدازول بنویس! 

گفتم: چرا؟ گفت: آخه من بهش مترونیدازول دادم رفت!! (امیدوارم گرفتگی عضله گردنش خوب شده باشه!!) راستی امروز صبح هم متوجه شدیم که همین خانم یک مرتبه شروع کرد به جیغ زدن! همه کارمندهای درمونگاه رفتیم توی داروخونه که متوجه شدیم یه «موش» رفته اونجا!! تا موش کشته نشد ایشون به محل کارشون برنگشتند!! 

۱۶.امروز یه پیرزن اومد و گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: ماه پیش آزمایش دادم گفتند «غوره» خونم رفته بالا (ترجمه: اوره) 

۱۷.امروز صبح یه خانم هیستریک آوردند. بهش سرم زدیم و گفتم: مشکلش چی بوده؟ گفتند: با شوهرش دعوا کرده. چند دقیقه بعد شوهرشو هم بیهوش آوردند و روی تخت کناریش با هم سرم گرفتند و بعد با هم رفتند خونه! 

۱۸.امروز صبح یه آقائی از تهران با موبایلم تماس گرفت و گفت: خانم من از ماه آینده برای طرح میاد ولایت شما. ما میخوایم همه شیفتهاشو بفروشیم شما کسی رو سراغ ندارین که بخره؟! هنوز نفهمیدم از کجا شماره پزشکهای اینجا رو پیدا کرده بودند؟ 

پی نوشت: چند شب پیش باز مجبور شدم برای «عماد» قصه بسازم تا یه قصه ای که تا حالا نشنیده بشنوه. گفتم: یه بچه ای بود اسمش «عماد» بود .... گفت: «عماد» که اسم خودمه!! 

گفتم: خوب پس اسمش «فرهاد» بود ... گفت: «فرهاد» هم که پسر خاله مه! 

گفتم: خوب پس اسمش «حسن» بود ... 

یه کم فکر کرد و بعد گفت: باشه «حسن» خوبه ... آخه همچین اسمی اصلا توی دنیا نیست!!

نظرات 59 + ارسال نظر
من(رها)! پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ

می خواستم قسمت قسمتش بدونم نه کله شو!!!
نیست ظریف بینم!!!

آفرین به خانم ظریف بین!

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ

می دونید که رها بودم دیگه!!!

شناختیم!

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ

وای دیدی چی شد من اینو نخونده بودم!!!
هنوز اسم مجازیه باباشو نمی دونه!!!
البته من یه سوالی داشتم!!! این حسنش همون حسنه که ما می گیم؟؟؟!!!
کورشک کوره؟؟؟!!!
اونوقت ربولیش چیه؟!!!

وایییی!!
مفهوم اسمم اون گوشه وبلاگ هست

مانیل خانومی سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ق.ظ http://www.manil65.blogspot.com

آقای دکتر ببخشین این قضیه ی شیفت فروختن چیه؟ میشه توضیح بدین؟

شیفت خریدن حالتی را گویند که انسان شیفتی را که ازآن خودش نیست می ایستد و درعوض از کسی که شیفت به نام اوست پشیزی میستاند!
شیفت فروختن نیز عکس آن است!

متین بانو یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ب.ظ http://dandanpezeshke-matin.blogfa.com

اوا... چرا نظرم بی اسم اومده بود...!! اوا تو روز روشن نظر ادمو میدزدن بعد باهاش پز هم میدن.. اوا خاک عالم....!!
اون نظری که میگه شما رمان نویس خوبی میشین من بیدم!!!

عجب
پس لطف شما بود که تا این حد شامل حال ما گشته بود
شادمان گشتیم و سرافراز

کامران یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:16 ب.ظ

فیلتر شکن برای تماشای برنامه های تلویزیون فارسی بی بی سی به صورت آنلاین
http://bit.ly/ bbcpersianwmv
http://bit.ly/ bbcpersianreal
فیلتر شکن برای تماشای برنامه های تلویزیون فارسی بی بی سی در ایران
http://bit.ly/ bbcpersianflash
فیلتر شکن برای دسترسی به متن و تصاویر وبسایت فارسی بی بی سی
http://bit.ly/ BBCpersianproxy


فیلتر شکن جدید برای خواننده های اونور آبی .
[12/15/2009 5:14:02 Traffic Compressor - نرم افزاری با کارایی بالا برای عبور از فیـلـتـر
http://www.4shared. com/file/94682911/9717e742 /TrafficCompressor_ CRACK.html
pass:eseniyel

ها؟

[ بدون نام ] یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:34 ب.ظ


امروز یکشنبه میییییییییییییییی باااااااااااششششششششششد

باشه بابا
چرا میزنی؟
الان شروع میکنم به نوشتن!

خاله آذر یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

وای،ده کیلو و هشتصد گرم منو منفجر کرد!!

شنیدم یه صدای انفجار اومده پس شما بودین؟! :دی

آفاق شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ http://mafghood.blogfa.com

شماره ۱۰ از همه جالبتر بود. فکر کنم جک بود. دستتون درد نکنه، همیشه مطالبتون جالبه.

( اینم از اولین نظره من تو این وبلاگ)

آفاق

شما لطف دارین
خیلی خوش اومدین

کامران شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:26 ب.ظ

اگر در بین خوانندگان دانشجو ی فعلی یا قبلی دانشگاه شهرکزد داری به صفحه
Shahr-e-Kord Medical Science University در facebook سری بزن و اونها را هم دعوت کن

ببخشید
خواننده های اونور آبی هم حسابن؟!

[ بدون نام ] شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:36 ب.ظ

آره دیگه!

[ بدون نام ] شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ق.ظ

وای یعنی باید تا روز یکشنبه سبر کنیم.........
نهههههههههههههههههههههههههه
حوصلمون سر رفت
همه ی امیدم شما بودید
انقدر این شکلکها قشنگن که دلم می خواد همشونو استفاده کنم

[ بدون نام ] شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:21 ق.ظ

سلام

Shahr-e-Kord Medical Science University
become a fan ------------------- facebook

سلام
خاک عالم
من و یه سایت فیلتر شده؟!

دکتر بارانی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:34 ق.ظ http://hedie66.blogfa.com

ای وای از ساعت خوابم گذشته یادم رفت آدرسو اسمم رو بنویسم...قبلیه من بودم

خواهش میگردد

[ بدون نام ] شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:32 ق.ظ

سلام دکتر جاااااااانجانه وبلاگم مردم از خنده...حالا این وقت شب به زور خودم رو کنترل کردم صدام نرسه به گوش ملت خانواده که اندر خواب نازند
همشون از بیخ باحال بید...یادم باشه منم عین شما یادداشت کنم بیام تعریف کنم ملت مستفیض شن
عمادتان رو خدا حفظ کنه من که جونم در میره واسه پسر بچه هایی شبیه عماد(چاپلوسی نکردما!!)..خدا قوت

سلام از ماست
توصیه میشود مطالب این وبلاگ روزها خوانده شود!

کیمیاگر جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ب.ظ http://parsartist.blogfa.com

سلام.دکتر خاطرات از نظر خودت جالب مثه همیشه از نظر منم خیلی جالب بود!
روزگارت خوش باد.

سلام
ممنون انشاءالله روز یکشنبه با یه آپ جدید درخدمتیم!

دکتر سارا جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ب.ظ

خصوصی پلیز

خواندیم
در وبلاگتان پاسخ خواهیم داد

شادافسرده جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:56 ب.ظ http://www.shadafsorde.wordpress.com

دکتر جدآ شادم کردی...خدا خیرت بده...ممنونتم

شاد افسرده؟!!
خواهش میشود میرسیم خدمتتون

medisa جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:30 ب.ظ http://naughtydentist.blogfa.com


mesle hamishe kolli khandidam,delemun va shod!
morede 3 kheili bahal bud,adam tu matab injuri

mishe!
morede 16 ham in dafe hadse in k mariz manzuresh chie asun bud,manam baladam

ممنون
آره به خدا بعضی ها دیگه رسما شورشو درمیارن
میدونستم مشخصه اما خوب شاید بعضیها همون موقع دوزاریشون نیفته!

... جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:33 ق.ظ

اگه میشه خصوصیارم چک کنید

چشم
ممنون از نظرتون
شما مراحمین خوشحال میشیم

مژگان امینی جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

۱-بعضی پیرزن ها خیلی ناقلا هستند،یک مرحومه ای بود توی مهمانی ها به دختر های دم بخت وترشیده (مثلا" من سابق)یواشکی می فهماند مادر مهندس فلانی ازم دختر خوب خواسته وتا آخر مهمانی از دخترها کار می کشید بعدش هم
4-دکتر جان باور کن وقتی بچه تب می کند آدم گوگیجه می گیرد.
6-چه درمانگاه با کراماتی دارید حتما" بعضی ها تا درش آمدند و خوب شدند ورفتند.
18- اگر قیمتش خوب بود خب معامله می کردید .

امان از دست این پیرزنها!!

ماه منیر جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ

دکتر جان، برس به دادم، یه نسخه هم واسه ما بپیچ...
با سر درد باید چه کرد؟ من چند وقت همش سر درد دارم

میرسیم خدمتتون

http://www.medicaleducation.blogfa.com پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ب.ظ http://www.medicaleducation.blogfa.com

http://www.medicaleducation.blogfa.com
_________________________________
This page is under construction please visit this page regularly in the future for more updates
Any comment will be appreciated
If you have any questions please feel free to ask

چشم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:44 ب.ظ

آخیش... چه قدر دلم واسه این خاطراتتون تنگیده بود...!!!
یه چیزی بگم؟؟ من فکر میکنم شما باید قلم خیلی خوبی واسه نویسندگی مثلا یه کتاب رمان داشته باشین... آخه خیلی خوب از حافظه و توانایی قلمتون میتونین استفاده کنین... خلق یه موقعیت که خیلی وقته گذشته با این جزئیات از هر کسی بر نمیاد...

دارم دنبال یه ناشر خوب میگردم :دی
راستی شما؟!

خیالاتی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ب.ظ http://aghushekhiyal.blogfa.com

چقدر خوبه که با این مسائل پزشکی رو واسه خودتون جذاب تر می کنید و کمی از تلخی های این رشته رو کم می کنی. عماد اسم حسنو نشنیده؟!

جواب تکرار میشود!

خیالاتی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ب.ظ http://aghushekhiyal.blogfa.com

دکتر چقدر خوبه که اینجوری به مسائل نگاه می کنید. کلا پزشکی رو واسه خودتون جالب می کنید.
آدم با خوندنشون یه نموره به این رشته با یه نگاه بهتر نگاه می کنه!
عماد اسم حسنو نشنیده؟!

این کارو نکنیم چه کنیم؟
مگه میشه نشنیده باشه اما خوب بچه است دیگه!

باران پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلام خوبید؟
پیام خصوصی دارید

سلام
خواندیم ممنون
فعلا که بعضی از سایتها خوب باز نمیشه

بهداشتی پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:26 ق.ظ

یعنی شما آقای عامری رو نمی شناسین؟وای... همون که واسه بچه ها قصه می گفت. صداش خیلی خوبه. آدمو آروم می کنه.امتحان کنین ضرر نمی کنینا.خدارو چه دیدین شاید عماد خوشش اومد.

چی بگم؟
برای ما که هیچوقت قصه نگفت :دی

دکتر سارا پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ق.ظ

خصوصی پلیز

عجب اعتراف مهمی توی دومی بود لوت بدم؟!
درمورد سومی هم مشکلی نیست

باران چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

اهممم
ببخشید یادم رفت
تو وبلاگه انی بودم که یادم افتاد در مورده عماد نظر ندادم
وای بازم بی نظیر بود
این بچه گوله نمکه!

علیک اهممم
ممنون

باران چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلاممممممممممممممم
وای بازم مثله همیشه کلی خوشمان اومدو ذوق کردیم!!
خصوصا اون خانومه تو شماره ۱۴!!!
غوره!!!!!!!
می گم خدایی اون اقاهه شماره شمارو از کجا پیدا کرده!!!
همینه دیگه می گن قرن ارتباطات شده!!
همه چیز لو می ره!
وای اون زنو شوهره چه باحال بودن!!!!!!
ممنون من عاشقه این خاطراتم
می گم یه کتاب بنویسید کلی فروش می ره هااا

سلام
ممنون
نه بابا کی میاد بالای این چیزا پول بده؟!

زبل خان چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

چرا بی انصافم..؟؟؟...بابا شوخیه....

آهان!

wandering stager چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:29 ب.ظ http://www.wanderingstager.blogfa.com

راستی بابت نظری که تو وبلاگم دادین دلخور شدم. من دلیلی نمی بینم پست بذارم بعد پاکش کنم که مثلا آمارمو ببرم بالا یا اسمم تو لیست بیاد بالا . چند وقته وبلاگم مشکل پیدا کرده . پست هام خود به خود پاک میشه. علتشو نفهمیدم . شایدم کسی هکم کرده. در هر حال خیلی مهم نیست. فقط خواستم بدونین که اینجوریه. وگرنه راههای بهتری هم برای جلب توجه و بالابردن آمار وجود داره. اگر توجه کرده باشین متوجه میشین که من خیلی کم کسی رو لینک می کنم چون خود آدمایی که تو وبلاگم می آن برام مهم ترن از اینکه فقط یه عده رو بخوام لینک کنم که به بالا آوردن آمارم کمک بکنن.
موفق باشین

واااا
شما هنوز نفهمیدین که حرفای منو نباید جدی گرفت؟
خوب باشه شرمنده

wandering stager چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:21 ب.ظ http://www.wanderingstager.blogfa.com

سلام دکتر. طبق معمول جالب بود. بخصوص 1و 3.
اون 13 بچه خوشحال بود یا بد حال؟؟
9 و 15 به نظرم جای تاسف داشت!
دکتر شما قصه تعریف نکنین سنگین تره!

سلام
ممنون
آره واقعا
چشم دیگه امری باشه!!!

سمیرا چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:27 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

شماره 3 جالب بود اما اکثرا تخصصی بود(هشدار زیر دیپلم حرف بزنین من امسال تازه دارم دیپلم میگیرم)

خوب شما هم پزشکی قبول بشین تا بفهمین!

یک دانشجوی پزشکی چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:28 ب.ظ

3- فکر کنم در مورد گوشتی ،مرغی حرف می زد!
13 چه خشن بود.کنک نخورین که ازش؟
18 مگه می شه اینکار رو کرد؟

حتما
نه بابا
به صورت رسمی و قانونی نه اما توی این مملکت کی به کیه؟ همه قوانینو میشه دور زد!

سارا از ژوژمان چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:36 ب.ظ

اونجای خالی رو فاکتو بگیرید لطفا اثرات سوت کشدن سر بود

چشم!!

سارا از ژوژمان چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:35 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com






خندیدما در حالی که سرم بدجور از اتفاقات و نوسانات اخیر سوت می کشید خنده به لبم اومد مرسی

ممنون
خواهش

سارا از ژوژمان چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:32 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com

دختره یادش رفته بود عقد کرده یعنی ازدواج کرده ! منم گاهی یادم می ره دانشجو شدم!

آره
پیش میاد دیگه!
آدم فراموش میکنه!!

دکتر ف.خش چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:18 ب.ظ

خیلی جالب بودن
کم کم میتونید عنوان مطالبتون رو بذارید خاطرات (۱۰۰٪) جالب یا نخونی ضرر میکنی..
اگر مردم ولایتتون بفهمند چه نقشی تو شاد کردن دل ملت دارن قطعا تقاضای سهم الشادی میکنن
اومده دکتر نبوده برگشته.. خوب نشده؟؟؟!!!!

ممنون دوست من
همکلاس شما هم از این خاطرات داره؟!

ماه منیر چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ق.ظ http://دارم ولی‌ تبلیغ شو نمیکنم.. :)

بچه بیچاره چنان دهنشو باز کرد که تا طنابهای صوتیش هم پیدا شد!!

مردم از خنده خیلی باحال بود

ممنون
اما من تبلیغ وبلاگتو میکنم
www.manzarehyab.blogfa.com

بهداشتی چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:15 ق.ظ

این بچه رو سه روز پیش هم آوردمش اینجا اما خوب نشد...وای خدا جووونم. بازم صد رحمت به عماد.قصه های عمو عامری رو با کلی ذوق و شوق گرفته بودم واسه خواهر زادمُمیگه این چیه؟ برو واسم آهنگ بزار

ببخشید ایییی عمو عامری که گفتی یعنیییی چه؟!

fifi چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:53 ق.ظ

vay bara morede 8 mordam az khande.kheili bahal bood.
in emad ham ke mano koshte.
behesh begoo rast migi aslan hamchin esmi too donya nist.

ممنون
باشه!

xبانو! چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ق.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

20 کیلو یا 10و 080؟!!!
این شماره‏ی 6 انتظار داشته همین که میاد درمانگاه خوب بشه؟!!!

آره!
باز هم آره!

دکتر سارا چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ

خیلی خیلی خیلی خیلی بامزه بودن
بیچاره شماره 5 یعنی باباش چکارش کرده بود؟

چی بگم؟!

شهاب حسینی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام دکتر جون !

خیلی بامزه بود ، باز هم برامون بنویس !

مرسی

موفق باشید

خیلی ممنون مهندس جون!

یک دانشجوی اقتصادی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ب.ظ

میشه گفت:
خاطرات سوتی های بیماران...

این هم میشه

دکتر نفیس سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

این پست خیلی خیلی با نمک بود.
کلی من و چند (!) مامان جان خندیدیم..
بدین وسیله از لسان ما از تمام کسانی که از راه دور و نزدیک به شما مراجعه می کنند، تشکر بفرمائید!

راستی دعا بفرمائید عمو صفر از اومدن صرف نظر بفرمایند امشب!

شما هنوز اون چند (!) یادتونه؟!
چشم حتما
چی؟ یعنی وقتشه؟؟

وفــــــا سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ http://vafaaa.persianblog.ir

چقدر خوب همه چیز یادتون مونده ...

نه بابا یادداشتشون میکنم!

زدگی جاریست ... سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
یعنی اون مریضه فرق کمر رو با سینه نمیدونسته ؟؟؟
معلومه توی فامیلتون اسم حسن نداریدا! ( آیکون کشف یک موضوع مهم!!)

سلام
چی بگم؟
داریم اما از اون فامیلا که سال به سال نمیبینیمشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد