جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

من آمده ام وای وای ....

سلام 

با تشکر از همه دوستانی که در این چند روز به من لطف داشتند 

بله با اخوی گرامی که دانشجوی دانشگاه شهید بهشتیه رفتیم تهران٬ نمینویسم چی میخونه چون قراره به زودی خودش وبلاگ بزنه و اونوقت اگه دوست داشت خودش بهتون میگه. 

خودمونیم با اینکه این داداشمو چند ساله که درست نمیبینم باهاش احساس نزدیکی بیشتری میکنم تا اون یکی داداشم که توی ولایته و تازه متاهل هم شده و طبیعتا باید نزدیکی بیشتری باهاش داشته باشم. توی راه هم فیلم «کیش و مات» رو برامون گذاشتن که ایییییی بدک نبود. بعدش هم یه سر با گوشی رفتم توی نت که دیدم دوست محترممون یک دانشجوی پزشکی نوشته که امتحان ابطال شده و دیگه اگه میخواست خوابم ببره هم خواب از سرم پرید!

خلاصه٬ رفتیم تهران و رسیدیم به اون آدرسی که برای خوابگاهمون داده بودند٬ یه چهارراه بزرگ که من اصلا نمیدونستم خوابگاه کجاش هست؟! از ساعت ۵ تا ۶ صبح دونفری دور چهارراه میچرخیدیم تا اینکه به طور کاملا تصادفی پیداش کردیم و بعد اخوی گرامی رفت خوابگاه خودشون. 

با توجه به اینکه من توی ماشین هم به این راحتی خوابم نمیبره روز اول سر همایش فقط چرت میزدم (!) و فقط هر چند دقیقه یکبار کلماتی مثل «سیلیکوز» یا «آزبستوز» به گوشم میخورد و میفهمیدم که بحث درمورد این بیماریهاست! چون دوست خوبمون یک دانشجوی اقتصادی هم نوشته بود داره میاد تهران باهاش تماس گرفتم تا بعد همدیگه رو ببینیم اما متاسفانه یه کارهائی پیش اومد که دیگه حتی نشد باهاش تماس بگیرم! اقتصادی جان شرمنده. 

با توجه به اینکه قرار بود شامو هم خودمون بخریم و فاکتور بگیریم برای شام رفتم یکی از رستورانهای کلاس بالای خیابون ولی عصر و یه چلوکباب حسابی زدم توی رگ!!

اون روز فهمیدم که حضور و غیاب در این کلاسها فقط در اول وقت انجام میشود پس روز دوم حدود نیم ساعت بعد از شروع کلاس راه افتادم رفتم دفتر نشریه «سپید» و سراغ خانم دکتر خالقی. 

جای شما خالی یه چائی بهم دادند با نقل که آی خوشمزه بود آییییی!! 

با خانم دکتر و چند نفر از همکارانشون که تا حالا فقط صداشونو شنیده بودم آشنا شدم و بعد هم با یکی دیگه از دوستان که خانم دکتر باهاشون تماس گرفته بودند برای اولین بار صحبت کردم (نمیگم کی اگه دوست داشت خودش میگه!) 

شب دوم رفتم خوابگاه اخوی گرامی پیش دوستاش٬ وقتی بلند شدم که بیام تازه دوزاریم افتاد که ساعت ۱۱ و نیمه. هرچقدر هم گفتند همینجا شام بخور گفتم نه من باید فاکتور بگیرم! تا برگشتم نزدیک خوابگاه خودمون ساعت ۱۲ بود و همه رستورانها تعطیل شده بودند. رفتم سراغ فست فود ها اما اونها هم داشتند تعطیل میکردند! دردسرتون ندم اونقدر گشتم تا یه دکه باز پیدا کردم و دوتا کیک خریدم برای شام تازه فاکتور هم نداد!! 

روز سوم سالن همایش یکدفعه شلوغ شد که علتش این بود که گواهی های بازآموزی داده میشد! توی برگه نظرخواهی هم نوشتم من امروز فهمیدم که هیچ علاقه ای به طب کار ندارم!! (خدائیش هم واقعا برام خسته کننده بود این بحثها) دیروز فهمیدم که امتحان هم شده سیزدهم و هی به خودم میگفتم کاش نمیومدم الان داشتم چهار کلمه درس میخوندم!

بعد از اتمام همایش و گرفتن برگه های امتیاز برگشتم خوابگاه شام خوردم و بعد رفتم ترمینال آرژانتین و اومدم ولایت که ساعت ۵ و نیم رسیدم و چون امروز را هم از قبل مرخصی گرفته بودم الان خونه ام. توی راه هم فیلم کتاب قانونو دیدم که جالب بود و قابل تامل.

انشاءالله به زودی با یه پست به دردبخور در خدمتیم! 

پی نوشت۱: «ویدا»ی عزیز که برام نظر خصوصی گذاشتی. من هیچوقت اون ادعائی که شما گفتین رو نکردم نمونه اش نوشتن جریان عروسی که رفتم. 

ضمنا در این که «محمود» یه انسان واقعیه هیچ شکی نیست٬ امیدوارم هرجا هست موفق باشه. 

ضمنا من اون پزشکی که شما اسم بردین نیستم شرمنده! 

پی نوشت۲: این پی نوشت با درخواست کتبی فردی که درمورد ایشان صحبت شده بود حذف گردید.

نظرات 35 + ارسال نظر
مژگان امینی پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

گفتند سمینهار نگفتند سمی شام.مواظب باشید شام نخوریدها سمی است.

ها؟!

ریحان پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ب.ظ http://dr-reihan.persianblog.ir

خیلی خوشحالم که آپ شدن وبلاگم رو تعقیب می کنید. نهایت تلاشم رو می کنم تا اگه از خود ارزیل هم نشد( اینترنتش دایال آپ هستش) از تبریز آپ کنم.
در مورد نشریه ی سپید درد نامه ام!!! را در آرشیو آذر ماه ۸۸ با عنوان نشریه ی وزین نوشتم.
شاید اونقدر ها هم مهم نبوده که ذهنتون رو مشغول کنه!
باز هم ممنون

خواهش میشود
بعدا حتما نگاه میکنم

سارا پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:20 ب.ظ http://saturn64.blogsky.com

سلام
امیدوارم خوب باشی..
وبلاگم الکی الکی فیلتر شد...
نمی دونم چی توش دیدن که فیلترش کردن

سلام
ممنون
متاسفم
خوب یکی دیگه بساز!

شهاب حسینی پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام دکتر جون !

دیدی گفتم بهت نرو ، فایده نداره ، حرف منو گوش میکردی !

آخه دوست من ! اگر این طب کار خوب بود که به شما نمیگفتند ، نور چشمی اینقدر زیاد هست که به من و شما نمیرسه !

سلام
آره شرمنده که به حرفتون گوش نکردم!

xatoun پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:46 ب.ظ http://xatoun.blogfa.com

حالا بی شام موندی خوب شد؟

در ضمن چقدر بچه‌ی نازی بودی. خدا واسه این یکی داداش کوچیکه اون یکی بزرگه شما رو نگه داره که بی‌داداش دکتر نشن :)

خوش اومدین
ممنون

یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:04 ب.ظ

شرمنده نمی دونستم خوابین!پس شما کلاسها رو می پیچونین!وای وای!اون نمی گم کیه رو حتما ما می شناسیم که اینطوری گفتین!شما چرا باید همش فاکتور می گرفتین حالا فوقش از جیب خودتون می رفت دیگه!

خواهش میکنم
آخه بعد از چندوقت چشممون به جمال پایتخت روشن شده بود دیگه!
اون یه نفر هم که خودشو لو داده که!

آفاق پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:35 ب.ظ http://mafghood.blogfa.com

اجبارش این بود که بدون فاکتور اینجا پولمو برنمیگردونن
رستوران خیلی باکلاس برم گفتم شاید غذا خوردن اونجا آدابی داشته باشه که ما بلد نباشیم!

دکتر شهرستانی بازی در نیار

میگم حالا که مجانی‌ بوده چند تا پرس هم واسه ما میوردی...

ای بابا خوب شهرستانیم دیگه :دی

دکتر سارا پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:16 ب.ظ

آقا قبول نیست چرا به من سالنامه ندادن
راستی از شنیدن صداتون خیلی خیلی خوشحال شدم

آخه هنوز مطلب نفرستاده سالنامه هم میخوای؟!
خوب خودت لو دادیا!

خاله آذر پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:05 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

خوب حالا که من اومدم کامنت گذاشتم،لطفا فاکتورشم بدین!

خوب بیائین اینجا بگیرین :دی

لیلا پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:06 ق.ظ

یواش یواش داری بی مزه می شی

شرمنده
آخه وقتی اتفاق بامزه ای نیفتاد از خودم دربیارم؟!

قهوه ای آمار! پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.drqahvehi.blogfa.com

مدتی است ترانه های غیر مجاز زمزمه میکنی؟؟!!
ساعت 12 شب توی خیابونهای ولایت ما چرخ میزنی؟؟!!
مشکوکم مشکوکم به تو!!!!
حالا کدوم رستوران رفتی چلوکباب خوردی؟لوکس طلایی یا شاطرعباس یا نایب؟

چه کنیم دیگه؟ جوونیه و همین جاهلی ها دیگه!
نه بابا اون رستورانی که ما رفتیم باید جلو اینها لنگ بندازه ترسیدم یه رستوران خیلی باکلاس برم گفتم شاید غذا خوردن اونجا آدابی داشته باشه که ما بلد نباشیم!

وحید چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:12 ب.ظ http://www.vma.ir

حالا چه اجباری بوده حتما فاکتور بگیری ؟

خوش اومدی برادر
اجبارش این بود که بدون فاکتور اینجا پولمو برنمیگردونن

خان داداش چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:19 ب.ظ http://asemann.wordpress.com

سلام.جای ما توی رستوران کلاس بالای ولیعصر خالی کردین؟میدونین که این مهمترین قسمت هر سمینهاریه

سلام
جای همه دوستان خالی بود
از همین حالا برای سمینار اردیبهشت ۹۰ کلی تبلیغات نمودند!

×بانو! چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:03 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

رسیدن بخیر...
ایشالا تو امتحان اسفند موفق بشید...

ممنون
خدا توی امتحان زندگی روسفیدمون کنه :دی

زندگی جاریست... چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:43 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
چائی با نقل!!!! چقدرم شما ذوق کردین بهتون چائی دادن! راستی شما اینقدر پولدار شدین از سپید پول گرفتین پورسانت ما رو نمی فرستین بیاد؟آخه ناسلامتی تسشویقتون کردیم اجازه بدین سپید مطالبتون رو چاپ کنه !
در آزمون 13 اسفند براتون آرزوی موفقیت می کنم.

سلام
ذوق کردیم آخه هرچه از دوست رسد نیکوست ضمن اینکه یک جلد سررسید سال آینده را هم اعطا نمودند!
تشریف بیارین شیرینی هم چشم
ممنون ما نیز برای خان داداش شما و همچنین!

هرمان چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:24 ب.ظ


همین جوری الکی گفتم!
هرمان اینجا
هرمان اونجا
هرمان همه جا

آهان پس از اون لحاظ!!

بهداشتی چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:32 ق.ظ

تصحیح اشتباهات تایپی: الن:الان و ژست بعدی :پست بعدی

خوب شد گفتی وگرنه نمیفهمیدم!

بهداشتی چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:29 ق.ظ

ها!تازه الن خوندمتون.فکر نکنم زیاد خوش گذشته باشه
شدیدا منتظر ژست بعدی هستم

شدیدا؟!

دکتر نفیس چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:21 ق.ظ http://drnafis.blogfa.com

رسیدن بخیر
پیشنهاد داده میشه اسم برگزار کننده امتحانا رو به ستاد حوادث غیر مترقبه تغییر بدن!

یکیش رو که نشد درست برگزار بشه..حالا با پره و علوم پایه همش تویه روز...

ممنون
من موندم چطور میخوان این همه سوال دوباره طرح کنن؟
یا همون سوالهای پره رو به ما هم میدن؟!

وفــــــا (... از عهد من تا وفای تو ...) چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ق.ظ http://vafaaa.persianblog.ir

رسیدن بخیر ...

سلامت باشین

دکتر سارا چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ق.ظ

به به ببین کی اومده
سلام دکتر ربولی رسیدن بخیر
تازه از سر کار اومدم بسی خسته ام فردا خدمت میرسم و خوش امد گویی خواهم گفت
سلام به انی خوشگلم و عماد جونم برسون

سلام
ممنون
چشممممممممم

یک دانشجوی اقتصادی سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ب.ظ

سلام
ماکه صداتون شنیدیم افتجار می کنیم..
شب اون روزم بهتون زنگ زدم ولی نتونستم...

سلام
شرمنده شدیم رفت!

medisa سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ http://naughtydentist.blogfa.com

slm!
khosh gozasht dg kollan safa city bood!!!!1
havasetun b mtehane 13 esfand ham bashe lotfan
akh k cheghad doos daram in doostaye weblogi ro bbinam

سلام
برای ما که قسمت نشد
شاید وقتی دیگر

wandering stager سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ب.ظ http://www.wanderingheart.blogfa.com

سلام دکتر! از راو دور آمدین خسته نباشین!!
پس این چند وقت دیگه وب گردی رو بذارینکنار بکوب بشینین واسه تخصص بخونین ایشالله موفق باشین

سلام
اگه با چند روز خوندن میشد که خوب بود

هرمان سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ب.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

با عرض سلام مجدد
سفر بخیر
اون وبلاگ نئو نازی رو حذف کردم دیگه ترور شخصیتی نکنین مارو
وقتی خواستم برم واسه همیشه
شرح حالو براتون میگم
چیز بدی نیست
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
در مورد کتاب قانون تا حالا دو تا وبلاگ دیدم که شرحشو نوشتن حالا که شما هم دیدیدش واجب شد منم ببینم
راستی هیچ وبلاگ خاطره نویسی وبلاگ دکتر نمیشه
خب شبو همون خوابگاه داداشی می موندین

راستی من ترم تابستونه شهید بهشتیم

سلام
من برات خصوصی نوشتم خودت علنیش کردیااا
نه ارزش دیدنو داره
آره باید میموندم
خوب حالا این جمله آخری یعنی چی اونوقت؟!!

دکتر اشتباهی سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:22 ب.ظ http://www.dreshtebahi.blogfa.com

سلام...سفر بخیر...میگم چه حالی میده قرار با یه دوست اینترنتی حیف که به هم خورد
اجازه دارم لینکتون کنم؟؟

سلام
آره واقعا
نیکی و پرسش؟!

خانم ورزش سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ب.ظ http://sahar444.blogfa.com/

سلام رسیدن به خیر عماد خان دلش تنگ نشده بود براتون؟ راست می گن دوستان چرا کباب می رفتید رستوران چینی ها خرچنگ می خوردید خیلی خوشمزه است

سلام کل سحر!!
آخه ما به عمرمون از این چیزها نخوردیم ترسیدم به مزاجمون نسازه

باران سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

برای من که همش از ۳۰ به بالا می شم هفتم کلی پیشرفته هاااا
پس اومدینو رفتین!
حالا تو کدوم رستورانه ولیعصر غذا خوردین اخه اونجاا مسیره دانشگاهه منه اگه با اتوبوس برگردم همش دارم مردمو رستورانای اون خیابونو نگاه می کنم!
راست می گینا دیدم یکی شبیهه شمااا رو تو خیابون ولیعصر!!
خب رسیدن بخیر!!!
کتاب قانون که خیلی قشنگه ولی کیش و مات ایییی یه کم هم مسخرست!!!!!
حالا واسه دستیاری دارین می خونین باز؟؟؟ خودمو جای داوطلبا می ذارم واقعا حسه بدیه!

آره واقعا
نمیگم چون میترسم بگی آخه اون کجاش کلاس بالاست؟!
خوب اگه دیدی که دیگه میدونی کجا بودم! :دی
ایول تو هم برای فیلم دیدن پایه ای هااا
شرمنده اما مجبوریم بخونیم آخه میگن قراره از این به بعد نمرات دوران دانشجوئی رو هم تاثیر بدن من هم که توی دانشجوئی کولاک کردم!!

باران سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:42 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

هفتمممممممممممممم

حالا باید چه مدالی بهت بدیم؟!

زبل خان سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:00 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

اگه همون 27 فروردین بود تو این دوماه خوب می تونستید بخونید...

آره اما حالا که شده سیزدهم

زبل خان سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:58 ب.ظ

حالا شام نمی خوردید نمیشد که زورکی کیک خوردید؟؟

خوب گشنه ام بود دیگه چکار میکردم؟

زبل خان سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ب.ظ

رفتی تااونجا چلوکباب زدید...؟؟بابا گرون ترین غذاشو می گرفتید...

آخه ترسیدم پولشو ندن!

زبل خان سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:54 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

خوابا رو جمع کرده بودید سرهمایش بخوابید...پس میخواستید توهمایش چه کنید؟؟

خوب توی ماشین اصلا خوابم نبرد
بخصوص با خوندن لغو شدن امتحان

رهـــا سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:25 ب.ظ http://rad6718.wordpress.com

رسیدن به خیر....
پس زیاد هم بد نگذشت....البته اگه اون شب خوابگاه داداشتون میموندین اوضاع بهتر میشد...
اگه با آنی جون هم میومدین بیشتر خوش میگذشت!

کتاب قانون رو اتفاقا منم تازه دیدم و به نظرم جالب بود....

ممنون
نه بابا اونقدر پیاده راه رفتم که نگو
مدتها بود که اینقدر راه نرفته بودم
وقتی با داداشم از جلو در پنجاه تومنی رد میشدیم بهش گفتم رها اینجاستا!!

آفاق سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 ب.ظ http://mafghood.blogfa.com

خوش برگشتی‌...
کیک واسه شام؟

ممنون
چکار کنم؟ چیز دیگه ای گیرم نیومد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد