جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

دو بازی

 پیش نوشت: 

سلام 

همین الان از امتحان رزیدنتی مجدد اومدم خونه. 

سوالات این امتحان یه جوری بود! انگار مثل امتحانهای سالهای پیش یا همین دوهفته پیش نبود. تعداد کیسها کمتر بود و خیلی از سوالات فقط جنبه حفظی داشتند و برای همین تا رفرنسها رو یه نگاهی نکنم نمیتونم بگم درست زدم یا نه و من هم که حال این کارو ندارم و ترجیح میدم صبر کنم تا کلید سوالاتو بدن. 

اصلا تعجب نمیکنم اگه همه یا خیلی از سوالاتمون با سوالهای امتحان پره مشترک باشه چون مطمئنا توی دوهفته طرح دوباره این همه سوال استاندارد ساده نیست. دوستانی که امتحان پره دادند لطفا بگن این سوالاتو داشتن یا نه؟ (گشتم کوتاهترینهاشونو پیدا کردم!!): 

۱.کدام یک از پولیپهای ذیل در روده بزرگ احتمال بدخیم شدن بیشتری دارد؟ 

الف.پولیپهای التهابی 

ب.پولیپهای آدنوماتوز 

ج.پولیپهای juvenile 

د.پولیپهای هیپرپلاستیک 

2.شایعترین تومور اولیه سلسله اعصاب مرکزی کدام است؟ 

الف.مدولوبلاستوم 

ب.مننژیوم 

ج.آستروسیتوم 

د.کرانیوفارنژیوم 

3.همه موارد از عوارض فنی توئین است بجز

الف.هیپرپلازی لثه 

ب.پرموئی 

ج.پلی نوروپاتی 

د.آنتریت هیپرتروفیک 

و الی آخر ..... 

ضمنا با توجه به اینکه با یکی از دوستان وبلاگی قرار گذاشتیم که برای امتحان آینده «واقعا» شروع کنیم به خوندن٬ ممنون میشم نظرتونو درباره بهترین جزوات موجود بفرمائین. 

من دوسال پیش جزوات «نواندیشان آریا» رو خریدم که همه ازشون تعریف میکردن اما مسئله اینه که خدائیش خوب نخوندم. دو سال خوندمشون و هنوز چندتاشون نخونده مونده!!!!! 

نمیدونم باز همونها رو بگیرم یا عوضشون کنم؟ 

و اماااا ...... 

بریم سراغ اصل مطلب: 

در هفته های اخیر به دو بازی دیگه دعوت شدم از طرف «مانگی سو» و «آنی» که به هر حال دومیو مجبورم انجام بدم!! 

بازی «مانگی سو» شامل جواب دادن به چند سوال بود که طبق معمول چنین بازیهائی سعی نکردم براشون از قبل جوابی پیدا کنم پس همین حالا میرم میخونم و بعد جواب میدم: 

۱.بهترین فیلم: من هیچوقت نمیتونم یه فیلمو از بقیه استثناء کنم اجازه بدین دو فیلمو نام ببرم از یک کارگردان (جوزپه تورناتوره) اولی:مالنا و دومی:سینما پارادیزو 

۲.بهترین دوست: من هیچوقت یه دوست صمیمی از اونها که همه حرفهامونو به هم بگیم نداشتم. پس فکر کنم نمیتونم کسی رو جز آنی اسم ببرم. 

۳.بهترین درس: نمیدونم چرا؟ اما توی دانشگاه کلی از ژنتیک خوشم اومد اونقدر که از روی کتاب رفرنس «تامسون» خوندم و یکی از بالاترین نمرات کلاسو هم گرفتم (۱۸) 

۴.سمج ترین فرد: بی برو و برگرد پسرم «عماد». اگه به چیزی بند کنه مگه دیگه ول میکنه؟! 

۵.وحشتناکترین صحنه ای که دیدم: نمیدونم از میون خیلی از بیماران بدحال و تصادفی کدومو انتخاب کنم؟! 

۶.بهترین سفری که تا حالا رفتم: ما الان قرار بود توی اولین مسافرت خارج از کشورمون باشیم که نشد. اما توی سفرهائی که تا حالا رفتم سفر کیشو ترجیح میدم. حیف که آنی اون موقع حال پیاده روی و گردش زیاد نداشت. چرا؟ از «عماد» بپرسین که توی شکم آنی جا خوش کرده بود! 

۷.خوشمزه ترین غذا: نمیدونم چرا؟ اما من یه غذای خیلی ساده رو به خیلی از غذاها ترجیح میدم. مخلوط تخم مرغ و خرمای سرخ شده. 

۸.خوش اخلاقترین آدمی که تا حالا دیدم: خودم!!! 

۹.بدترین غذائی که تا حالا خوردم: شامی که خونه یه زن و شوهر همکار خوردیم .... مسلمان نشنود کافر نبیند!! 

۱۰.باحال ترین فرد تو اقوام: دائی وسطی اینجانب! 

۱۱.باحالترین فرد توی وبلاگستان: چون نمیخوام حرف و حدیثی پیش بیاد هیچکسیو معرفی نمیکنم. 

۱۲.شیرین ترین روز عمرم: روزی که نتایج کنکور اومد: جوون و جاهل بودیم دیگه٬ نمیدونستیم چه بلائی داره سرمون میاد!  یادمه نشستم همه روزنامه رو گشتم و اسم همه همکلاسهای آینده رو درآوردم!! 

۱۳.ورزش مورد علاقه: فوتبال (البته تماشاش نه انجامش!!) اما ورزشی که خودم انجام بدم: پینگ پنگ 

۱۴.تاثیرگذارترین فرد در زندگیم: مطمئنا پدر و مادرم که منو اینطور تربیت کردند. 

۱۵.خواننده مورد علاقه: چون غیرمجازه اسمشو نمیگم!! 

۱۶.بهترین بازیگر مورد علاقه: لئوناردو دی کاپریو 

۱۷.بهترین هنرپیشه زن مورد علاقه: کیتی هولمز (همسر فعلی تام کروز) 

۱۸.مسخره ترین ورزش: شطرنج! 

۱۹.گرانترین هدیه ای که خریدم: تردمیل برای آنی 

۲۰.کادوئی که دوست دارم بهم بدن: تراول!! و بعد از اون کتاب. 

تلخ ترین خاطره: مرگ برادرم 

خوب فکر کنم بعد از مدتها مجبورم برم به ادامه مطلب ...

و حالا میریم سراغ بازی «آنی» و لو دادن یه خاطره دارای عذاب وجدان در سال ۱۳۸۸: 

من آدم خیلی پاستوریزه ای نیستم اما هرچقدر فکر کردم چیزی توی امسال یادم نیومد پس اجازه بدین زمانو ببرم عقب تر..... 

روز تولد من و خواهر گرامی بود و مثل امسال قرار بود والدین هر دو طرف بیان خونه ما. کلی خرید کرده بودیم و داشتیم برمیگشتیم خونه. از جلو پمپ بنزین رد میشدیم که گفتم: خوبه بریم بنزین هم بزنیم ماشین اصلا بنزین نداره. آنی گفت: من که حالشو ندارم فردا بنزین بزن. 

رفتیم خونه و مهمونها اومدن. میخواستیم مراسمو شروع کنیم که یکدفعه اخبار ساعت ۷ اعلام کرد: از ساعت ۱۲ امشب بنزین فقط با کارت سوخت و با جیره بندی توزیع خواهد شد (اگه گفتین تولد من چه روزیه؟!) یادم افتاد که ماشین اصلا بنزین نداره و بلند شدم. آنی سعی کرد جلومو بگیره اما نتونست. گفتم: الان بنزین میزنم و میام. داداشم (که تازگیها عقد کرد) هم باهام اومد. رفتیم دم پمپ بنزین و دیدیم چنان صفی از ماشین درست شده که نگو. بعد از چند لحظه تردید رفتیم توی صف و بالاخره بیست دقیقه مونده به ساعت ۱۲ نوبتمون شد و وقتی برگشتیم خونه والدین آنی رفته بودند. 

آنی یکی دوبار غر زد و من هم هربار گفتم: خودت نگذاشتی عصر بنزین بزنم. 

دو سه باری با کارت سوخت بنزین زدیم و بعد یکبار وقتی بنزین زدم و رفتم یکدفعه یادم اومد که کارت سوختو برنداشتم و فورا برگشتم. شماره روی پمپ همون بود و نشون میداد که بعد از من کسی بنزین نزده اما از کارت خبری نبود. به مسئولش گفتم و او هم گفت: من ندیدم. کم کم بحثمون شد و در نهایت با موبایلم زنگ زدم به ۱۱۰. 

ماشین پلیس اومد و به مسئول پمپ بنزین گفت: در کمدتو باز کن. او تا میتونست طفره رفت اما در نهایت مجبور شد اطاعت کنه. پلیس کمدو گشت و توی اون کارت سوخت مارو پیدا نکرد اما کلی تریاک پیدا کرد و صاحب کمدو با دستبند برد!!! (تا مدتها بعد وقتی میرفتم پمپ بنزین و همون بابا اونجا بود چنان چشم غره ای بهم میرفت که نگو!!) 

روز بعدو مرخصی گرفتم و کارهای مربوط به کارت سوخت المثنی رو انجام دادم و بعد هم چند هفته ای حداکثر صرفه جوئی رو در مصرف بنزین انجام دادیم تا کارت جدید اومد که کاملا هم پر بود! 

یکی دو هفته بعد بود که آنی بهم زنگ زد و گفت: یه کارت سوخت دیگه برامون اومده!! 

اون موقع از کارت المثنی فقط ۶۰ لیتر بنزین زده بودیم. آنی خیلی سعی کرد که جلومو بگیره و بگه باید از همون کارت اول استفاده کنیم و اگه لازم شد از کارت دوم اما من که هول بودم و میترسیدم کارت دومیو باطل کنن با اصرار رفتم و یکبار هم از کارت دوم بنزین زدم. 

اما دفعه بعد که خواستم از کارت اول بنزین بزنم متوجه شدم که اون کارتو باطل کردن چون از یه کارت دیگه با همون شماره سریال استفاده کرده بودیم!! 

ما هیچوقت بنزین کم نیاوردیم. حتی با اینکه با ماشین به ماهشهر و تهران و کاشان و .... هم سفر کردیم و حتی چند بار به دیگران بنزین دادیم. آنی هم هیچوقت در این مورد حرفی نزد اما هنوز خودم این موضوع یادمه و ازش خجالت میکشم. 

آنی هرچند من در مورد بعضی مسائل حرفی نمیزنم اما حالیمه! شرمنده که به حرفت گوش ندادم (البته نه اینکه فکر کنی دیگه هرچی بگی گوش میدما!!

اگر هم فکر میکنین که خوب شد اون کارتمون باطل شد و این سوءاستفاده از بیت المال بوده باید بگم موافق نیستم چون اولا من پول بنزینو میدادم و ثانیا من خیلی بیشتر از اینها خودمو از بعضیها طلبکار میدونم!! (لطفا برداشت سیا.سی نشود) 

پی نوشت۱: فکر کنم دیگه همه تون میدونین اما اخیرا برادر گرامی من که دانشجوی دانشگاه شهید بهشتیه وبلاگشو افتتاح کرد. البته تازه کاره و مطالبش عمرا به پای وبلاگ من که نمیرسه : دی این هم آدرسش. امیدوارم که او هم مثل خودم شامل الطاف دوستان بشه. 

پی نوشت۲: خوب بالاخره تو  هفته آینده روز عمل «آدنوئید» (لوزه سوم) پسرم «عماد» تعیین شد. 

هرچند میدونم عمل ساده ایه اما خوب پسرمه دیگه ...  

پی نوشت۳: با آرزوی موفقیت برای همه دوستانی که امروز امتحان داشتند بخصوص خودم!

نظرات 58 + ارسال نظر
wandering stager پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ب.ظ http://www.wanderingheart.blogfa.com

سلام دکتر بازم خسته نباشین از امتحان!
ایشالله که همین امسال قبول میشین ولی در مورد جزوات تا اونجا که من تعریف شنیدم و دیدم سروش فرزانگانو خیلی تعریف کردن!
جالب بود! ولی واقعا پاستوریزه ین ها!!
اصلا فکر نمی کردم پینگ پنگ دوست داشته باشین!

سلام
ممنون
شاید هم استریلیزه شده باشم :دی
چرا؟!

×بانو! پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

امیدوارم تو امتحان قبول بشید و عمل عماد هم خوب و بی دردسر باشه....
مسخره ترین ورزش به نظر من کبدیه!

ممنون
آره اونم مسخره است واقعا!

وفــــــا (... از عهد من تا وفای تو ...) پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:49 ب.ظ http://vafaaa.persianblog.ir

۱- امیدوارم وقتی نتایج رو اعلام می کنن خوشحال بشین ..
۲- مسخره ترین ورزش رو ۱۰۰ ٪ موافقم ..
۳- چقدر کادو هایی که دوست دارین بهتون بدن .. با هم تناسب دارن ..
۴- در مورد تلخ ترین خاطره .. فقط می تونم بگم متاسفم ..
۵- بدترین غذایی که خوردین .. یعنی دست پخت اون خانوم اینقدر بد بود .. خوب چرا غذا از بیرون سفارش نداد ..!!! شاید همسرش تا حالا بهش نگفته بود که چقدر دست پختش بده ...!!!

۶- ایشالا که عمل پسرتون به خوبی انجام میشه و خودشم هیچ ناراحتی حس نمی کنه .. ( شجاعه مگه نه ؟؟؟ )

ممنون
در مورد غذا دقیقا مزه اش وحشتناک بود باورت نمیشه اگه بگم از ماکارونی هاشون آب میچکید!!
خود خانم دکتر هم میگفت شوهرم همیشه به خاطر دستپختم بهم غر میزنه!

باران پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:08 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلاممممممممممممممم
اخ جوون پنجممممم
اول از همه خسته نباشین!!!!!!
ایشالله که امتحانتونو خوووبه خووب داده باشین
بازی های جالبی بودااا
ما این ترم ژنتیک داریم
منم دوست دارم ای ول ۱۸!!
حالا روزی که نتایجه کنکوره من اومدم کلی گریه کردم چرا؟
چون می خواستم شهید بهشتی قبول شم که نشده بود
با دوستام فقط ۱۰ تا اختلاف داشتم اون رفت شهید بهشتی من دانشگاه ایران!
البته الان به این نتیجه رسیدم دانشگاه ایرانو خیلی دوست دارممم
می گمااا چه باحال یه سری پخش کننده موادو گیر انداختین!!!
این اعترافم چیزه خووبیه هاا
موفق باشین دکتر جان

سلام
خوب داری پیشرفت میکنی!
پس همه دوستات هم دارن دکتر میشن؟
پس دیگه چطور میخوای براشون پز بدی؟! :دی
ممنون

بابک پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:38 ب.ظ http://babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر
امیدوارم امتحان رو قبول بشین باور کن از هرچه امتحان حالم بهم می خوره ولی چه میشه کرد این رشته ما نافش رو با امتحان بریدن
اقا این پمپ بنزینیه چه حالی ازش گرفته شد بنده خدا...
شازده پسر هم انشا الله به خوبی عمل میشه....
راستی در مورد گیر ترین آدم با هاتون مشترکم پسر ما هم اگر به چیزی گیر بده عمرا؛ بشه ازش راحت شد

سلام از ماست
ممنون
یه کامنت توی وبلاگتون گذاشتم مهمه!!

چنگیز پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:36 ب.ظ

می‌دونم روت نشده بگی‌ که بهترین دوستت من بودم، چقدر اتفاقات افتاده اونجا تو این چند سال.خدا رحمت کنه داداشتو.سی yo سون

آره بابا
تو که دیگه کولاک بودی!

متین بانو پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:34 ب.ظ http://dandanpezeshke-matin.blogfa.com

سلام.
خدااااااااااااا قوووووت!! ایشالله که همین امسال قبول بشین بره پی کارش دیگه! چیه از الان واسه امتحان سال بعد نقشه میکشین؟! امیدواری هم خوب چیزیه!!

اسم خواننده رو میگفتین دیگه خب! آدم میمیره از فضولی!
حقیقتا که پاستوریزه این آقای دکتر! گفتم الان چه خاطره ی عذاب وجدان درآوری میخواین بنویسین!!

ایشالله عمل آق عماد هم به خوبی پیش بره و شما از نگرانی در بیاین.

سلام
ممنون
من هم برای شما آرزوی موفقیت میکنم

آنی پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:09 ب.ظ http://ngh2.blogsky.com

ممنون که بازی را انجام دادید
اما می نوشتین وقتی رسیدم خانه ۱۲:۲۰دقیقه بود و اون پیر مرد و پیر زن چقدر منتظر شدن
وهمچنین بقیه مهمونا
خوب باشه من می بخشمت حالا برو از مهمونا هم طلب بخشش کن

خواهش میشود
آخه نمیخوام بقیه بفهمن خونه مون کجای شهرکرده!
چشم پس امشب خونه پدر و مادرت افتادیییییییم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد