جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

اندر حکایت عمل «عماد»

سلام 

الان که دارم اینها رو مینویسم «عماد» و «آنی» و پدر «آنی» (که توی وقت ملاقات اومده بود) در بیمارستانند. اما نمیدونم چی شد که دل همسر گرامیمان برایمان سوخت و گفت: برو خونه یه کم استراحت کن دیشب هم شیفت بودی خسته شدی. 

و اما ...... 

دیشب که شیفت بودیم و صبح من از سر کار و «آنی» از خونه اومدیم دم بیمارستان. 

قرار بود عمل «عماد» اولین عمل آقای دکتر «خ» باشه اما کلی معطل شدیم تا مسئول محترم مددکاری تشریف فرما شدند چون پذیرش به محض اینکه دید دفترچه بیمه عماد متعلق به پرسنل شبکه بهداشته ما رو روانه اونجا کرد تا هزینه هاشو رایگان کنیم. 

بعد از اومدن مسئول مددکاری و رایگان کردن هزینه ها رفتیم و پرونده رو تکمیل کردیم و لباس «عماد» رو عوض کردیم و بردیمش توی بخش که فهمیدیم آقای دکتر چون ما دیر اومدیم بقیه بیمارانشو برده اتاق عمل و «عماد» مونده به عنوان آخرین بیمارش. 

این عکسو «آنی» امروز صبح موقع بیدار کردن «عماد» از خواب ازش گرفته: 

 

این عکس مال زمانیه که تازه لباس بیمارستانو پوشیده بود و داشت روی تخت ادای «لاکپشتهای نینجا» رو درمی آورد 

 

بقیه اش توی ادامه مطلب ...

حدود ساعت یازده و ربع بالاخره عماد رو بردند اتاق عمل اما من که از دیشب کلی نقشه کشیده بودم که باهاش برم تو هر کار کردم دیدم نمیتونم! 

ضمن اینکه «آنی» هم خودش یکیو میخواست که بهش برسه چون هر لحظه احتمال میدادم غش کنه! 

اما خدائیش فکرشو نمیکردم که عماد به این راحتی از ما جدا بشه و بره توی اتاق عمل. 

تقریبا یکساعت بعد بود که عمادو آوردند بیرون و بردیمش توی بخش: 

 

و یه ظرف یخ هم بهمون دادند برای کمپرس سرد محل عمل ببینیدش: 

 

قانونا باید عماد امشبو اونجا باشه اما دکتر «خ» گفت: اگه عصر دیدین حالش خوبه رضایت بدین و ببرینش خونه. حالا قرار شد «آنی» حالشو چک کنه اگه خوب بود زنگ بزنه تا برم دنبالشون. 

بعد از عمل تازه به پدر و مادر من خبر دادیم که عمادو عملش کردیم. خوب نوه اولشونه دیگه خیلی نگرانشن (و در حال حاضر تنها نوه شون) 

وقتی من اومدم عماد هنوز گیج بود گاهی بیدار میشد و کمی غر میزد و باز میخوابید اما داشت بهتر میشد. 

از همه شما دوستان عزیز هم که به فکر ما بودین ممنون 

پ.ن۱: میگم کسی میدونه چرا سایتهای آپلود عکس دارن یکی یکی ف.ی.ل.ت.ر. میشن؟ 

با هزار بدبختی یه سایت قابل استفاده پیدا کردم! 

پ.ن۲: با اومدن پاسخنامه امتحان دستیاری دیگه مطمئن شدم که باید سال دیگه هم درس بخونم! 

البته خدائیش یا باید مردونه بشینم و بخونم یا درسو ببوسم و بگذارم کنار. 

پ.ن۳: توی این چند روز فرصت بیشتری برای دیدن فیلمها و خوندن کتابهائی دارم که مدتهاست خریدم ولی وقت دیدن و خوندنشونو نداشتم. 

چند روز پیش انیمیشن «وال.ای» رو دیدم که جالب بود گرچه من آخرش نفهمیدم این همه آدم این همه سال توی فضا چی میخوردن و وقتی هیچگونه تماس فیزیکی با هم نداشتند این همه بچه از کجا اومده بود!! 

ضمن اینکه بعضی چیزهاشو از فیلم مشهور «اودیسه فضائی ۲۰۰۱» گرته برداری کرده بود. 

از روز شنبه هم مشغول خوندن کتاب «۱۹۸۴» اثر «جرج اورول» هستم که یک ورژن انسانی و خیلی بدبینانه تر از اثر دیگه این نویسنده است یعنی «مزرعه حیوانات». 

پ.ن۴: همین الان «آنی» زنگ زد و گفت برم دنبالش تا «عماد» رو مرخص کنیم. برم ببینم چی میشه. 

پس تا بعد ....

نظرات 38 + ارسال نظر
من(رها)! چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

آخی عمادددد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آره

باران چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلامممممممممم
خوبید؟؟؟
من برگشتم و دلم برتون خیلی تنگ شده بود!
وای چه عکسای نازی!
عاشقه دوتا عکسه اخریم خیلی نازن!
پس خداروشکر عمل شد!
الان حالش چطوره؟؟؟
انی خوبه؟
راستی در مورده شغله بابام بابام مدیر کله بازرسیه پزشک قانونیه واسه همین پزشکا و مدیرای پزشک قانونیه شهرای ایران می شناسنش چون هی ماموریت می ره واسه همین راننده براش گذاشتن!!! بعد شیفتشم تو بیمارستان نبود تو درمونگاهه خودمون بود!!!
اینم از شفاف سازی!
ما بریم پستای بالاییو بخونیم از پایین شروع کردم اخه

سلام
ممنون
آره الان دیگه کاملا خوبه

محبوبه پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:36 ق.ظ http://yaghootekabood.mihanblog.com

سلامخوبین/
ممنون که سر زدید .مهم نیست من میام اینجا جواب نظراتمو میبینم در ضمن خانمتون همیشه میان ولف دارن س لزومی نداره شما هر وقت به وبم اومدید نظر بدبد همین که میبینید کافیه ممنون اقای دکتر
با ارزوی سلامتی برای شما و انیجون و عماد کوچمولو

سلام
ممنون

شهاب حسینی چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:13 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام

خدا رو شکر که به خوبی و خوشی تموم شد.

از طرف من عماد کوچولو رو ببوس .

تولدش هم مبارک باشه ، انشالله صد ساله بشه زیر سایه ی پدر و مادرش .

در ضمن همه ی متولدبن اسفند باحالند ....

سلام
ممنون
بخصوص شما مهندس جون!

متین بانو چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:59 ب.ظ

ایشالله که سلامت و شاد و شنگول برگرده خونه!

همون شب برگشت که!

محبوبه چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:54 ب.ظ http://yaghootekabood.mihanblog.com

سلام خوبین/ خوشحالم که عمل با موفقیتت تموم شد والا عماد جون خوبه
ایشالا دیگه گذرش به بیمارستتان نیوفته
حال انی رو گفتین حال خودتون چطور بود موقع عمل پسرتون؟
من وقتتی از اتاق عمل اومدم بیرون یه خانمی جفت مامانم بود که دخترش بعد از من عمل داشتت و گریه میکرد البته مامانم خیلی حرفه ای و خونسرد نشسته بود و منو دلداری میداد
دختره اسمش مونا بود به مامانش گفت
مامان واسه من گریه میکنی که میخوان عملم کنن
مامنه نه واسه محبوبه گریه میکنم که عملش کردن اینم حال من بعد از عمل
البته هر چی میخواستم داد بزنم وی ا حرف بزنم نمیشد حالا اون وسط خوتهر م تا یه هفته بعد ار عمل از سو استتفاده میکرداینم خواهرمه بعد از عمل من
یه چیزه دیگه پارسال پسرخالم لوزشو عمل کرد رفیم خونشون دیدیم گردنشو کج میکنه حرفف میزنهماچرا گردنتو کج کردی؟
شوهرخالماز وقتی عمل کرده گردنشو کج نگه داشته میترسه راستش کنه میتترسه یه اتفاقی واسش بیووفته......
حالا چه تفاقی خدا میدونه.....ایکون(از تعجب مغزم داره سوت میکشه و از این حرفا)

سلام
ممنون
الان عماد مشکلی نداره فقط کمی تودماغی حرف میزنه و غذای سفت نمیخوره

رضا مدهنی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:55 ب.ظ http://madhani.blogfa.com/

خوشحالم که عمل عماد به خوبی انجام شد

من بیشتر از شما خوشحالم!!
ممنون

بهار سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ http://ghoghnostarin.persianblog.ir

سلامممممممممممممممم

ای ول بالاخره خیالتون راحت شد ایشالا خوب خوبه که

سلام
خوش اومدین
ممنون

نار سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ http://ran-haskik.persianblog.ir/

حالا عماد کوچلومون چطوره؟؟؟

خیلی بهتره
ممنون

قهوه ای سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:41 ب.ظ http://www.drqahvehi.blogfa.com

پسرت چقدر اون عکس لاک پشتیش بامزه است!!
دکتر کاملا معلومه به زور داشته از بینی نفس میکشیده ها!
راحت شد بچه.خدا رو شکر

ممنون
انشاءالله پسر شما به عمل نیازی پیدا نکنه!

مرجان سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ب.ظ

سلام
خدا رو شکر عماد حالش خوبه.
عکساش رو دیدم بغضم گرفت.آخه خواهر زاده ۶ روزه منم بیمارستانه

سلام
ممنون
چرا؟ زردی داره؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:44 ب.ظ

برای بچه داشتن حتما باید تماس فیزیکی داشت ؟؟!!!!
jaleb bod?!!basi khandidim.na az tarighe hava serayat mikone hatman.lols

ما از این کامنت شما بیشتر خندیدیم!
حالا شد عجایب هفت و نیم چون فقط نصفش فارسیه!

وفــــــا (... از عهد من تا وفای تو ...) سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:15 ب.ظ http://vafaaa.persianblog.ir

در مورد انیمیشن وال-ای :

تعجب می کنیم ....!!!

برای بچه داشتن حتما باید تماس فیزیکی داشت ؟؟!!!!
تو صد سال پیش که زندگی نمی کنیم ...

تازه اگــــــــــــــــــــــر درست یادم مونده باشه اون انیمیشن مربوط به سال های اینده بود ..

خوب این هم حرفیه!
اما دیگه غذا خوردن که در آینده تعطیل نمیشه میشه؟!

وفــــــا (... از عهد من تا وفای تو ...) سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 03:09 ب.ظ http://vafaaa.persianblog.ir

۱- چقدر تو لباس بیمارستان بامزه ست ...
۲- بعد از عمل مظلوم تر به نظر میاد ولی از عکس قبل از عملش این طور به نظر میاد که شیطونیه ...
۳- گفتین که همسرتون هر لحظه احتمال داشت که غش کنه .. خوب شد شما نرفتین تو اتاق عمل .. چون اونوقت شما ممکن بود هر لحظه غش کنین ..!! ( پدر و مادر ها طاقت دیدن این صحنه هارو ندارن ... و مهم نیست که تو زندگی با چه صحنه هایی روبرو شدن و یا اینکه پزشک هستن یا نه .. ) به هر حال بهترین تصمیم رو گرفتین ..

۱ـآره با اون لباسای بزرگ و گل و گشاد
۲ـشیطون هست اما نه خیلی زیاد
۳ـبالاخره مردی گفتن ٬زنی گفتن
واقعا سخته من که نمیتونستم ببینم چه بلایی سر بچه ام میارن

آفاق سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:13 ب.ظ

شاید...

کجا؟!!

نار سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ب.ظ http://ran-haskik.persianblog.ir/

سلام...ماشالا به این ناز پسراخی نانازی خوابیده...اینشالا زود زود خوب شه

سلام
خوش اومدین
ممنون

یک دانشجوی پزشکی سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ب.ظ

الههی قربونش بره خاله!بهتر بود که نرفتین پدر ومادر طاقت دیدن این چیزها رو ندارن حتی اگر پزشک باشنمراقبش باشین الآن بخیه اش هست دیگه؟حواستون به کوچولوی ماباشه!من کمی می دونم چرا!ولی نمی تونم اینجا بگم!
یک قسمت از پست رو حذف کردینا!آیکون یک دانشجوی پزشکی حواس جمع!

ممنون
کجا رو حذف کردم؟!
به هر حال شما لطف دارین خانم دکتر

هرمان سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ق.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

بازم سلام
ولی دکتر چهره ی عماد واسم آشناست من عماد و جایی ندیدم؟
یا شما ما رو جایی ندیدید؟
یه چیز دیگه
برادرتون پزشک نیستن که لینکشون کردید تازه موضوعش هم خاطره نویسی نیست
دکتر ! پارتی بازی داشتیم؟
حسودیم شد خب

سلام
حالا این من کجا دیدمتون یعنی ما هم فامیلیم و لینکم کن؟! :دی

دکتر سارا سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ق.ظ

ماشالااااااااااااااااا این فرشته چقده نازه
خدا حفظش کنه
خدا روشکر که همه چی بخیر گذشت

فرشته که نه عماد!!
ممنون خانم دکتر لطف کردین

پسر شیطون سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:28 ق.ظ http://narcist.blogfa.com

سلام. می بینم که آخرش کار خودتونو کردید و کوپولوی منو بردید اتاق عمل امیدوارم که دیدن شکل اتاق عمل و مسیر رفتنش بعد ها توی روحیاتش تاثیر منفی نذاره... گوگول من
منم نگرانم به خدا

سلام
ممنون ما کی مارکوپولو رو بردیم عمل؟ :دی
بزرگتر که بشه بیشتر حالیش میشه که این کار به نفعش بوده

آفاق سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ق.ظ


از من میپرسین وظیفه پدر چیه؟ ماشاالله...

میگم، فکر کنم این آقا پسرتون شکل مامانش بیشتر باشه تا باباش نه؟

مگه عکس مامانشو دیدین؟!

یک دانشجوی اقتصادی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ب.ظ

سلام
خدارو شکر...
این سایت خارجی اپلود عکسه تا حالا ندیدم فیلتر بشه:
xs.to
دیگه دات کام نداره ها...

سلام
ممنون
پس برای پست بعد برم سراغش

مانگی سو دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

سلام...
ناز ی عماد! الهی ی ی ی ی ی ی
ببخشید از اینکه خیلی دیر سر زدم. فقط می تونم براتون آرزوی روزای بدون نگرانی و شاد شاد شاد داشته باشم البته به همراه... تغییر نام وبلاگتون به ماجراهای یک پزشک متخصص...

سلام
این بار اشکالی نداره اما اگه باز هم اینقدر تاخیر داشتین باید با ولی تون بیائین!
از امسال که گذشت
شاید وقتی دیگر

مژگان امینی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

خدا را شکر که به خیر گذشت. دستتون درد نکنه که ما را بی خبر نگذاشتید.آدم حاضر است خودش ده بار عمل کنه ولی بچه اش یک بار هم عمل نکند.
مثل اینکه عماد را دست کم می گرفتید ،ماشاا.. از شما شجاع تر است.

سلام
ممنون
آره واقعا

زبل خان دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ

بله این انیمیشنو دیدم..هر فیلمی میاد اول زیر دست من رد میشه...اون سینما پار...هم خواستید بگید ایشا..هروقت شهرکرد دعوتمون کردید براتون میارم..

گفتم عمل کنه بعد...اخه گفتم انی خانوم اذیت میشه..
حالا میذارم...

عجب
پس از اقوام غلام تکثیر هستین! :دی
پس بریم ببینیم چی نوشتی!

medisa دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ب.ظ

وای چقد این عماد کوچولو ناااااازه!
آقا من پسندیدم!
ایشالا زود خوب میشه!

آقا باید سفارش بدیم عجایب دنیا رو به جای هفتگانه بکنن هشتگانه
مدیسا فارسی نوشته!!

هرمان دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ب.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

سلام دکتر جان
به سلامتی پس عماد عزیزمون خوبه خوب شده
امیدوارم همیشه خوب و سالم باشه
و همچنین شما بلاخره تو امتحانتون قبول بشین
بی شک همین طوره

درود بر شما تا بعد

سلام
ممنون
من هم امیدوارم

دکتر نفیس دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:46 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

نازی..لاک پشت نینجا!
عجب تصمیم ناموسی ای توی پ.ن. 2 گرفتین!
مزرعه حیوانات خیلی تلخ بود..1984 یه کم کسل کننده هم هست!

ممنون
آره دیگه گفتم مرگ یه بار شیون هم یه بار!
پس هر دو رو خوندین

رهــــا دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:41 ب.ظ http://rad6718.wordpress.com

الهی....چه عکسای نازی ازش گرفتن...پس الحمد الله حالش خوبه که قراره همین امروز مرخصش کنین نه ؟ آنی جون چی ؟ خوبه ؟

ممنون
آره الان همه خونه ایم
و همه سلامت

زبل خان دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

بالاخره یه نونو کبابی پیدا میشده بخورن..

شما چیکار به کارای فیزیکیشون دارید...اقــــــــــــای دکتر..نمیان جلو شما که بله...
تازه شاید بکرزایی میکردن...
راستی انی خانوم بهتون گفت قراره به خاطر عماد داستان عمل لوزه خودمو بنویسم؟؟!!..خوب نگفتن من الان میگم..

تو اصلا دیدیش؟
حالا هم که یه پست دیگه گذاشتی!

بهداشتی دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ب.ظ

ای جااااااااااان.بمیرم براش.به امید روزهای بهتر و شاد و سرشار از سلامتی
آخی طفلی أنی خیلی خسته شده یه ذره بهش برسین لطفامادرا همیشه فداکارن

به خدا حال خودم هم خیلی از اون بهتر نبود بخصوص که دیشب هم شیفت بودم

زندگی جاریست... دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
خب به سلامتی عماد کوچولو هم عمل شد. حالا دیگه خیال آنی خانوم راحت میشه.
چقدر آنی خانوم مهربون هستن شما رو فرستادن خونه استراحت کنین شما هم عوض استراحت اومدین آپ کردین!

سلام
ممنون
خوب اگه آنی خونه بود که به من فرصت نمیداد! :دی

×بانو! دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:50 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

اون نظر بالایی من بودم!

آهان!

[ بدون نام ] دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:50 ب.ظ

خدا رو شکر که حال عماد خوبه
مزرعه‏ی حیوانات که بدبینانه نبود...

پس چی بود؟

زبل خان دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

واااااااااااااااای چقدر با لباس بیمارستان باحال شده.....

ایشاا...خوب خوب میشه..

مرسی

آفاق دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:08 ب.ظ

یادم رفت:

بجای اپلواد کردن عکس و فیلم نگاه کردن شما بهتره بیشتر مراقب آقا عماد باشین آقای دکتر.

مثلا باید چکارش میکردم؟!

یه بنده خدا دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:06 ب.ظ http://www.zivar-zanerahmat.blogsky.com

سلام امیدوارم حال آقا عماد زود زود خوب بشه خیلی بچه ی نازی دارین خدا براتون نگهش داره

سلام
ممنون که بهم سر زدین

آفاق دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 06:04 ب.ظ http://mafghood.blogfa.com

اخییییییی.. جان.. خوب خدا رو شکر که همه چیز به خوبی‌ پیش رفت. نازیی.... براش بستنی بخرین

ممنون
خریدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد