جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸)

سلام 

توی این چند روز داشتم فکر میکردم و کلی خاطرات از چند ماهی که «عزیزآباد» بودم یادم اومد اما گفتم اقلا توی این دو روز تعطیلی یه کم از اونجا فاصله بگیریم. 

این هم چند خاطره از نظر خودم جالب که زمانشون از خاطرات از نظر خودم جالب ۱۷ تا حالاست (البته به جز یکی دوتاشون که از گذشته ها یادم اومد!): 

۱.یه خانم لاغراندام و جوون اومد و گفت: میخوام آمپول ضد بارداری بزنم. گفتم: الان که دارین قرص میخورین مگه با قرص اذیت میشین؟ گفت: نه آخه من مدتیه هر کار کردم یه کم چاق بشم نشد حالا دیدم خواهر شوهرم داره از این آمپولها میزنه و چاق شده! 

۲.یه درمونگاه خیلی شلوغ روستائی بودم و  اواخر مریضها بود. دیگه خودمو به زور نگه داشته بودم که یه پیرزن اومد و گفت: مدتیه بدنم اصلا جون نداره! 

نسخه شو نوشتم و رفت بیرون و به چند مریضی که هنوز پشت در بودند گفت: این که انگار از من هم بدتره!! 

۳.به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه نفس که میکشم نفسم بین دنده هام گیر میکنه! 

۴.به پیرمرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه «حصبه» دارم و تب و لرز میکنم! گفتم: از کجا فهمیدین که حصبه دارین؟ یه نگاهی بهم کرد و یه «عطسه» کرد و گفت: خوب ایناها این دیگه تشخیص دادن میخواد؟! 

۵.پیرزنه با دوتا همراه اومد و گفت: آقای دکتر! مدتیه که کمرم درد میکنه چشمم هم کم سو شده٬ یه برگ از دفترچه ام رو مهر بزن برم پیش دکتر چشم یکی هم برای «ارتوپرت»!! 

گفتم: شما که دفترچه تون فقط یه برگ دیگه داره کدومو حالا براتون مهر کنم؟ به همراهاش گفت: کدومو برم؟ یکیشون گفت: برای دکتر چشم مهر کن. اگه چشمت خوب نبینه دفعه بعد چطور میخوای بری؟ دومی گفت: برای کمرت مهر کن. باید کمر داشته باشی که یه بار دیگه بری. 

کم کم داشت بحث بالا میگرفت و مریضهای پشت در هم مشارکت در این بحثو شروع کرده بودند که با یه شیر یا خط ذهنی دفترچه اش رو برای چشم پزشک مهر کردم رفت! 

۶.یه پسر جوونو آورده بودند با «خون دماغ» و پدرش میگفت: این سابقه خونریزی معده هم داره از همون نیست؟ گفتم: نه پدرجان اصلا به هم ربطی ندارند. گفت: میترسم خون از معده اش اومده باشه بالا و از دماغش بیاد نمیخواد ببرمش بیمارستان؟ گفتم: نیازی نیست. دوباره گفت: ....... 

تا آخرش خسته شدم گفتم: آره باید بره بیمارستان! پدره هم یه نفس راحت کشید و گفت: من که از اول گفتم! مریضو برداشتند و رفتند! 

۷.چند شب پیش شیفت بودم و شب کلا دو ساعت نخوابیدم. یکی از مریضها هم که ساعت ۲ صبح اومده بود شکایتش این بود که از یک هفته پیش معده درد داره! (دلم میخواست همچین بزنم ....!) 

۸.یه پسر جوون با درد شکم اومده بود و همراهش هی میپرسید: آپاندیس نیست؟ گفتم: نه هیچکدوم از علائم آپاندیسو نداره. وقتی نسخه شو نوشتم و داشتن میرفتن گفت: راستی چند سال پیش آپاندیسشو درآورده بودیم!! 

۹.دوتا پیرزن مریض داشتیم اسم یکیشون «جان جان» بود و دومی «مرحبا بیگم»! 

۱۰.پیرمرده میگفت: چند سال پیش هم کمرم درد اومد که رفتم «امارات» و گفتند دوتا از مهره هام آسیب دیده (ترجمه: ام آر آی) 

۱۱.خانمی دخترشو آورده بود و میگفت: یه سری آزمایش کلیه براش بنویس. گفتم: مشکلی دارند؟ گفت: نه اما شوهرش مشکل کلیه پیدا کرده میترسیم از اون گرفته باشه! 

۱۲.یکی از دوستان که توی بیمارستان کار میکنه تعریف میکرد که: مرده بچه شو آورده بود و میگفت: این خیلی درد داره بیزحمت یه آمپول دیکلوفناک بهش بزنین دردش کم بشه. گفتیم: نمیشه برای بچه ها عوارض داره. گفت: شما بهش بزنین چشم من عوارضشو هم پرداخت میکنم! 

پ.ن۱: (اینو آخر پست قبل میخواستم بنویسم یادم رفت) در ولایت ما رسمه (من جای دیگه ای نشنیدم) که علاوه بر روز ۱۳ به در اولین روز شنبه سال جدیدو هم به گردش میرن و اسمشو «شنبه گردش» میگذارن. اما امسال با توجه به بارندگی روز شنبه جائی نمیشد بریم. 

پ.ن۲: وقتی واکنشهای خشمگینانه «واتیکان» رو نسبت به ساخت فیلم «کد داوینچی» میخوندم با خودم میگفتم: آخه مگه چی توی این داستانه؟ حالا که کتابشو خوندم تازه دارم میفهمم جریان چی بوده. چون این کتاب داره اساس مسیحیت امروز رو زیر سوال میبره (البته فیلمشو با فیلم قسمت دومش (فرشتگان و شیاطین) توی خونه داریم اما به همون دلیلی که توی پستهای قبل نوشتم نتونستیم ببینیمش)! 

پ.ن۳: چند روز پیش «عماد» اومده و میگه: بابا یه چیزی توی گوشت میگم به مامان هم نگو! بعد توی گوشم میگه: سال دیگه توی باغچه مون درخت «شکلات صبحانه» سبز میشه! گفتم: چرا؟ 

گفت: آخه لقمه هائی که مامان گذاشت توی دهنم یواشکی توی باغچه تف کردم!! 

شما میگین دیگه چکار کنیم که این بچه یه کم غذا بخوره؟! هنوز لباسهای دو سال پیشش اندازه شه!!

نظرات 35 + ارسال نظر
نگران آینده دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ق.ظ http://skn.blogfa.com/

سلام
2-یکی باید یه فکری به حال خودتون می کرد!
3-واقعا؟
4-و5
6-اون آقا خودش یه پا دکتر بوده،مطب شما آمده چه کار؟!خدا صبر و حصله بسیاری به شما و دیگر پزشکان عطا کنه.
8-ماشالله به اون حافظه!
9-چه اسم های قشنگی!
10-میگم آقای دکتر شما نیاز به یه مترجم ندارین؟
پ ن3-چرا گفتین؟(سازمان حمایت از حقوق کودکان!)
برادر زاده من تو خونه خودشون به زور میوه میخوره اما وقتی میاد خونه ما من بدون اینکه بهش اصرار کنم میوه رو میذارم جلوش.چند دقیقه بعد همشو خورده!
به نظرم اگر بهش اصرار نکنید واسه خوردن درست بشه.
چون یکسال از اون ماجرا گذشته می پرسم:درخته سبز شد یا نه؟
مطالب باحالی بود.چند تا شو واسه مامانم خوندم.خندید!(پ ن پ میخواستی گریه کنه؟)
خوندن مطالب باحال شما فرصت وبلاگ نویسی رو از من گرفته!
موفق باشین.

سلام
۲.واقعا
۳.بله واقعا!
۴و۵.واقعا!!
۶.چه عرض کنم؟
۸.واقعا!
۹.پس اسم دخترهاتون مشخص شد
۱۰.نه خوشبختانه
پ.ن۳.به شما گفتم نه به مامانش
نمیدونم ما که دیگه توی اون خونه نیستیم!
شرمنده
سلامت باشین

آنا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ http://www.gandom1359.persianblog.ir

تو ولایت ما هم رسمه که اولینشنبه سال رو برن بیرون که بهش میگن shama vedaryالبته الان دیگه خیلی رسم نیست..اجدادمون بیشتر اینکارو میکردن

پس فقط اینجا نیست!

مژگان امینی پنج‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

نه خیر
اتفاقا" من و خواهر شوهرم همکار و هم رشته هم بودیم.

آهان!

مژگان امینی چهارشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:00 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

ربطش اینه که چشم وهم چشمی با خواهر شوهر همیشه ادامه داره چه خوردن قرص باشه چه اتاق زایمان ! ویا مثل بنده ایجاد وبلاگ

منظورتون یکی از همکارانتون که از لینکهای من هستند که نیست؟ یا هست؟

nدکتر نفیس سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ http://drnafis.blogfa.com

سلام دکتر جان
ما و مامان جانمان کلی با ارتوپرت و حصبه حال کردیم.لطفا از همشهریانی که از راه های دور و نزدیک تشریف می آورند از لسان جمع تشکر فرمایید!

سلام
ممنون
سلام ما را خدمت مادر گرامی ابلاغ بفرمائید
تولد نوه نمیدونم چندمشان را هم تبریک میگوئیم

قهوه ای سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ق.ظ http://drqahvehi.blogfa.com

مستر تامی مولی ویتامین مینرال پاستیلی داره واسه بچه های خیلی بدقلق راه خوبی واسه گول زدنه.اگه شربت میخوره و ادا در نمیاره شربت kidicare بگیر.مگه میشه نباشه!داروخانه های خود شهرکرد حتما دارن.
میگم جلجل حالا چرا در وبلاگ رو تخته کرده؟خوب نظر مزاحمها رو تایید نکنه،تا کی ما باید تامسونگ رو بخونیم!!!!

جالبه! نشنیده بودم
فعلا یه شربت براش گرفته ام
چشم خدمتشون عرض میکنیم

محبوبه دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ http://yaghootekabood.mihanblog.com

سلام جالب بود
واسه غذا خوردن عماد غذاشو به شکل کارتون هایی که دوست داره تزیین کنین به خانمتون بگین چند تا عکس تزیین غذا تو وبم گذاشتم البته ارشیوه

سلام
ممنون
ما خدمتشون عرض میکنیم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید

مرجان دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ

میدونین که :
نگفتم = نگرفتم [دندون]
من درست بشو نیستم
وقتی کامنتم رو میفرستم تازه میخونم ببینم چی نوشتم.حالا مال آنی که باید تایید بشه .منم باید چند روز بعدش بیام حرفام رو ترجمه کنم.

فهمیدم بابا!

مرجان دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:50 ب.ظ

چه لطیفه باحالی.اصلا به خودم نگفتم.به دو دلیل یکی اینکه فرمودید تو ولایت شما این رو میگن ! یکی دیگه اینکه لاغر نمیباشم
همینطوری خدمت دوستان میرسم دیگه.وبلاگ رو فعلا بیخیال شدم.حوصله درد سر دوباره ندارم.

ممنون
جدی؟!
آهان!

پسر شیطون دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:52 ق.ظ http://narcist.blogfa.com

سلام.
مثل همیشه قشنگ بودن.
میگم عجب بچه باحالی داری و ما نمی دونستیما! حالا اگه درخته سبز بشه دیگه هر روز شکلات صبحانه رو افتادیم!

سلام
ممنون
دیگه دیگه!

مرجان یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ب.ظ

سلام
حرف عماد چیزی یادم انداخت.آلبالو که میخوردم از بی دقتی همش هسته ش رو هم میخوردم.بابام بهم میگفت اگه هسته ش رو بخوری تو شکمت درخت آلبالو در میادا ! فکر کنم الان درختا دیگه کهنسال شدن.البته دیگه هسته نمیخورم!

اولین شنبه سال منظورتون اولین شنبه بعد تعطیلات.وای چه خوبه.رادیو هوای این ور رو بارونی و برفی اعلام کرد.اما باور کنین تموم این روزا هوا به اندازه سیزده به در گرم و آفتابی و زیبا نبود ! هواشناسی هم ....شده !

سلام
چه عجب از این ورا!
حرف شما هم منو یاد یه لطیفه مال ولایتمون انداخت که پیرزنه برای زنها تعریف میکنه که عروسم اینقدر لاغره که چند روز پیش یه گیلاس با هسته خورده بود همه میگفتند به سلامتی چند ماهته؟!
امیدوارم به خودتون نگیرین فقط!!
ضمنا منظور واقعا اولین روز شنبه سال جدیده حتی اگه خود روز عید باشه
میگم من هر وبلاگی که با اسم مرجان میبینم میگم شمائین
نمیخواین یه وبلاگ دیگه بسازین؟

باران یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

واسه اینکه سیزدمونو به در کنیم مامان بزرگم خونمون بود پیشنهاد داد یه لحظه رفتیم تو حیاط یه دور زدیم اومدیم!!!!!!!
راستی یه سوال من الان گوگل ریدر دارم و بخوام یه وبلاگ دیگه رو لینک کنم باید چی کار کنم؟ دوباره همه اون کارو رو از اول انجام بدم؟

خوب پس دیگه در کردین دیگه!!
در مورد گوگل ریدر هم برای اینکه لینک اضافه کنید دیگه نیازی نیست همه ی این مراحل رو از اول انجام بدین ، فقط کافیه لینکتون رو وارد گوگل ریدر کنید( همونجا که نوشته اد اِ سابکریپشن) و به فولدری که توی وبلاگ گذاشتین بفرستین (همون فولدری که همه لینک ها رو به اون فرستاده بودین)تا توی وبلاگتون نمایش داده بشه. (با تشکر از یک دانشجوی پزشکی که همه اینها رو از اون یاد گرفتم)

شهاب حسینی شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام

امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه ،

من تازگی شنیدم که رسم هست که اولین شنبه ی سال یا رشته پلو میپزند یا آش رشته تا به این وسیله سررشته ی کار در طول سال در اختیارشون باشه !

سلام
ممنون گرچه ما تعطیلات چندانی هم نداشتیم
جدی؟ من نشنیده بودم

دکتر روانشناس شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:03 ب.ظ http://yass00.blogfa.com

ببخشید آدرس وبلاگمو اون بالا اشتباه نوشتم.وبلاگ قشنگی دارین خوشحال میشم به من سر بزنید

خواهش میشود
چشم

دکتر روانشناس شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:57 ب.ظ http://yass.blogfa.com

سلام آقای دکتر
منم کوچیک بودم مثل آقا عماد کم میخوردم.به نظر من سخت نگیرین.اگه سخت بگیرین بچه لجبازی میکنه

سلام
در لجبازیش که شکی نیست
اما من گاهی شک میکنم این چطور هنوز زنده است؟!

جوجه مهندس شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ب.ظ http://nettroom.megapars.ir

سلام دکتر...
چه آیکونای باحالی داره اینجا...!
آدم کامنت نوشتنش میگیره!!
اون امارات از همه باحال تر بید...
موفق باشین.

سلام بر جناب مصاحبه گر!
ممنون
چشم

بهداشتی شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ

۱-چاق کردنش ثابت شده دیگه
۲-چرت و پرت
ببینم عماد جونم خاله ای/عمه ی دلسوزی نداره؟آخه این خواهرزاده های من وقتی اینجوری می کنن بهشون میگم اینو بخوری خوشگل میشی... اینو بخوری قدبلند میشی.... منم همینا رو خوردم... و هزارتا کلک دیگه که تا یه هفته کارایی داره.

۱.میدونم
۲.ممنون
خاله دلسوزی داره اما از بس با دخترخاله اش کل کل میکنه نمیتونیم زیاد رفت و آمد کنیم!

ریحان شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ http://dr-reihan.persianblog.ir

با حرف پیرزنه دلم واقعا برا پزشک جماعت سوخت!!!

و همچنین!

مژگان امینی شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

۱-من و خواهر شوهرم با هم توی اتاق انتظار برای زایمان بودیم .من طبیعی اون سزارین،پرستارها می گفتند : چرا می خواهی طبیعی زایمان کنی تو هم برو مثل خواهر شوهرت سزارین کن!
5- ولی ارتوپرت مهمتر بودا
8- حالا شاید آپاندیس شیری اش را برداشتن همیشگی اش درآمده و درد می کنه
پ ن 3:چند تا از غذاهای من را بپزید من برای اینکه سپهر کمتر غذا بخورد خودم مجبور شدم کمتر بخورم.شما بیشتر بخورید.

سلام
۱.حالا ربط این به نوشته من چی بید؟!
۵.شاید
۸.این عضو بدنو شما اختراع کردین؟!! جالب بود
پ.ن۳: خودتون هم با پختن همین غذاها کمتر میخورین دیگه! :دی

قهوه ای شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ق.ظ http://www.drqahvehi.blogfa.com

نظر پست قبل:چقدر جالب توصیف میکنی وقایع رو...چقدر به تشبیه پیچ کانال تلویزیون سیاه و سفیدها به دورک خندیدم!یادته تتتتق...کانال میومد،بعد با اون دورش که دیگه تق تق نمیکرد و نرم میچرخید تصویر واضح میشد!!
نظراین پست:حصبه و عطسه خیلی خیلی باحال بود!ارتوپرت هم خیلی بانمک بود!!
امان از دست اون شماره هفت و امثالش!ادم میخواد همچین بزنشون که صدای...بدن!!
همراهان اون آپاندیسیه هم چقدر اورینته بودن!مگه مک برنی نداشت؟!
شماره یازده هم بامزه بود.اما حتما خودت یادته که ریسک سنگ کلیه توی همسر فردی که سنگ داره بیشتره!بدلیل محیط زندگی مشترک!!
منم مثل عماد شیرموز رو توی لپم نگه میداشتم و توی توالت خالی میکردم!!میگم تو هم چه دهن قرصی داری ها!فقط خواجه حافظ نفهمید!!هله هوله نذارید بخوره مخصوصا چیپس و پفک.مولتی ویتامین هم بهش بده .مستر تامی رو بچه ها خیلی دوست دارن.
این جلجل کوفت نخورده دوباره کجا غیبش زده؟چرا نمیشه براش نظر گذاشت؟ازش خبر داری؟حالش خوبه؟
آخیش...خیلی وقت بود نظر نداده بودم یه دلی از عزا درآوردم!

ممنون از نظرتون
من که کامنتدونی پست قبلو نبسته بودم که!
ایییی مستر تامی که گفتی یعنیییی چه؟ اینجا ندیدم تا حالا
جلجل هم برام نظر خصوصی گذاشته که دیگه از کامنتهای ناجور بعضی از دوستان خسته شده و تصمیم گرفته یه مدتی آپ نکنه

medisa شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ

slm doktor raboli!!
mesle hamishe nisham ta koja ... baz shod!!!
khob 3)yani chi nafasam gir mikone??
EMARAT ham kheili bahal bud!!natunestam hads bezanam
morede 12 ham yekami ajib bud
b bache makaroni bedin,tazmin mkonam k tof nakone tu baghche

سلام
ممنون
اتفاقا یکی از غذاهای مورد علاقه شه

سمیرا جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

ما که سیزده به در را در خانه به درش کردیم
در مورد عماد خان منم با نظر خانم ورزش موافقم (تجربه ثابت کرده)

شما هم؟
خوب دیگه وقتی شما بگین که دیگه حتما درسته

باران جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلامممممممممممممممممممممممممممممم
خوبید؟؟؟
۱۳ به در خوش گذشت؟
ای ول خیلی باحال بودن!!!
دومیش خیلی باحال بود!
امارات!!!!!!!!!!!!!!!!!
کلا همش خوب بود ولی بهترینش عماد بود!
خیلی باحاله
درخت شکلات صبحانه در اومد به ما هم بدینااا
چه سیزده به دری ما داشتیم!!!!!!!
هیچ جا نرفتیم!!

سلام
ممنون از نظرتون
چشم فقط نمیدونیم چه کودی باید بهش بدیم!
عجب! پس خیلی خوش گذشته!!
پس کجا سیزدهتونو در کردین؟!

لژیونلا جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:54 ب.ظ

شب دوم عید کشیک بودم.مردپنجاه ساله ای ساعت پنج ونیم صبح با شکایت ناشنوایی یکطرفه از پنج سال قبل اومده بود.گفتم ببرنش اورژانس بیمارستان امام رضا رزیدنت entببیندش!

این دیگه خیلییییییییییییییی .............

زندگی جاریست... جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
امارات خیلی باحال بود.
شنبه گردش رو هم تا حالا نشنیده بودم.

سلام
ممنون
پس فکر کنم واقعا فقط اینجا این رسمو دارن

likemoon جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ق.ظ http://1of1000.blogfa.com

من خودم براش اسم اختراع کردم شنبه به در

آهان
شما رئیس فرهنگستان زبان اهوازین پس :دی

خانم ورزش جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

مشکل شما اینه که به عماد خان می گید بخور شما باید بگید نخور به خدا جدی می گم منم با دخترم همین مشکل رو داشتم فکر کنم به انی جون گفتم هر چی رو که می خواستم بخوره ازش قایم می کردم و می گفتم نخور اونوقت می رفت دنبالش

خوب این هم یه راهشه!

بیتا جمعه 13 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ق.ظ

سلام آقای دکتر ممنون که برای اولین بار که به بلاگم اومدین نظر گذاشتید . من مدت هاست که خواننده ی نوشته های شما و همسرتون هستم اما هیچ وقت نظر ننوشتم .
منم دو تا خواهر زاده دارم که هیچ وقت درست حسابی غذا نمی خورن اما تا دلتون بخواد هله هوله ( درست نوشتم؟) می خورن به نظر من هر چه خونواده ها مرفه تر باشن بچه ها بیشتر دچار سوء تغذیه می شن اینو بارها و بارها دیدم . ان شاالله همیشه سلامت باشن نگران نباشید اکثر بچه های توی سن و سال آقا عماد از لحاظ غذا خوردن اینجورین.

سلام
خواهش میشود
پس ما مرفهیم و خودمون خبر نداریم!!

likemoon پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ب.ظ http://1of1000.blogfa.com

شنبه به در باید چیزی جالبی باشه هاااا
راستی دکتر عیدتونم مبارک

شنبه گردش!
ممنون
و همچنین

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ب.ظ

من بعد خاطراتتون این جوری شدم
مرسی زیااااااااد
بچه ها باید غذای خوش آب و رنگ جلوشون بذارین تا اشتهاشون وا شه
مورد ۵ بی نهایت جالب بود . همولایتی های پایه ای دارین

خواهش
به آنی میگم!
ممنون

×بانو! پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

امارات؟!
کلاً بعد خوندن خاطراتتون اینجوری میشم

منم تا حالا شنبه گردش نشنیده بودم....

آره واقعا
جدی؟

وفــــــا (... از عهد من تا وفای تو ...) پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:32 ب.ظ http://vafaaa.persianblog.ir

۱- سیپروهپتادین ..
۳- خیلی از بیمارها نمی دونن که چه طور باید شرح حال خودشون رو بگن ...!!! من همیشه فکر مبکنم چقدر بده که آدم نتونه به یکی بگه چه دردی داره ...!!!
۵- واقعا فاجعه بود ...!!!
۶- این که یک چیزی از فاجعه اون طرف تر بود ...!!!
۷- این بنده خدا مشکل معده نداشت .. یک مشکل دیگه داشت .. !!!

میدونین من اگر بودم چی تجویز میکردم ؟؟؟

زولپیدم ..


ممنون از نظرتون
آخه داروخونه درمونگاه زولپیدم نداره!

دکتر سارا پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:43 ب.ظ

سلامممممممممممممم
خوبی دکتر ربولی جان
امارات و ارتوپرت رو مریضای منم میگن کلی خندیدم
اون پریزنه خیلی باحال بود راستی واسه جون نداشتنش دارو چی نوشتی؟
شماره سه که دیگه اخرش بود
منم از اون مریضای شماره هفت اینقده حرصم میگیره که نگو واسه همچین مریضایی امپولی مینویسم که اونوقت شب هیچجا پیدا نکنه
خلاصه خیلی باحال بودن
دست همولایتیهاتون درد نکنه
چه جالب منم تا حالا شنبه گردشو نشنیده بودم
راستی روز جمهوری اسلامیتون مبارک

سلام
ممنون
دیگه داشتیم نگرانتون میشدیم
ممنون
چی میخواستی بنویسم؟
چندتا ب.کمپلکس و ...
و همچنین

خیالاتی پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:53 ب.ظ http://aghushekhiyal.blogfa.com

۱. جدی چاق میکنه؟
پس چرا مریضای اینجا کم سوتی میدن
پ ن 3: آخی. آره یه کم ریزه میزه ست. گمونم بچه باغچه دوس داره همه غذاهارو تف می کنه اونجا

آره به موقعش میفهمی!
حوصله کن خواهر من تازه استاژریو شروع کردی!
لابد!

خیالاتی پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ

اوووووووووول

تبریک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد