جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۴) + پی نوشت

سلام 

بگذارید اول خاطراتو با هم ببینیم بعد اشاره ای می کنم به ماجراهای این چند روز: 

۱. نسخه پیرزنه رو نوشتم٬ بلند شد بره بیرون که یکدفعه برگشت و گفت: خیلی ممنون «جنابعالی» کمکت کنه! 

۲. به پیرمرده گفتم: این داروها رو مصرف کنین٬ اگه بهتر نشدین باید حتما برین یه عکس بگیرین. خیلی غلیظ گفت: «انشاءالله»! 

۳. دختره با شکایت درد شکم اومده بود. بهش گفتم: حالت تهوع هم داری؟ گفت: «احسنت»! 

۴. خانمه بچه شو به خاطر اسهال آورده بود و میگفت: مدفوعش عین سفیده تخم مرغ سبزرنگه!! 

۵. یه زن حامله با سردرد اومده بود. بهش گفتم: شما حتی الامکان مسکّن نخورین بهتره اما فعلا براتون چندتا استامینوفن ساده مینویسم که ضررش از بقیه کمتره. اگه لازم بود بخورین. همراهش گفت: لازم نیست آقای دکتر! آخه مرتب تریاکشو میکشه خودش مسکّن هم هست دیگه!! 

۶. نشسته بودم توی مطب که یه مرد اومد تو و گفت: زودباش دکتر! پاشو بریم. گفتم: کجا؟! گفت: خانممو توی حمام گاز گرفته گفتم: اولا که من نمیتونم اینجا رو ول کنم و بیام بیرون٬ ثانیا من بدون اکسیژن و وسیله بیام چکار کنم؟ با یک دست کپسول بزرگ اکسیژنو زیر بغلش زد و گفت: خوب حالا بریم! بعد هم دستمو گرفت و کشون کشون برد توی حیاط تا دم ماشین! به زور از دستش فرار کردم!! چند دقیقه بعد با پزشک یکی از مطبهای توی شهر اومدند (که اونو هم به زور از مطبش کشیده بود بیرون!!) و یه خانم که اکسیژن دم دهنش بود آوردند. (خودمونیم اگه من هم جای اون بودم دستپاچه میشدم اما فکر کنم اگه از اول خانمشو میاورد سریعتر بود نه؟!) 

۷. ساعت دو و نیم صبح یه خانمو با درد شکم آوردند. موقع معاینه متوجه یه خط بخیه روی شکمش شدم. بهش گفتم: قبلا هم سابقه دل درد داشتین؟ گفت: آره همین جا. گفتم: خوب بعد چی شد؟ گفت: هیچی رفتم کیسه صفرامو عمل کردند اما انگار باز هم عود کرده! 

۸. به دختره گفتم: با این داروهائی که خوردی سردردت کمتر نشد؟ گفت: کمتر شد اما بهتر نه! 

و حالا چند خاطره از دانش آموزان بدو ورود به دبستان: 

۹. دختره چشمش ضعیف بود٬ پدرش گفت: این عینک داره آقای دکتر! اما نمیزنه میگه زشت میشم. گفتم: حالا من که عینک میزنم زشت شدم؟ گفت: آره! 

۱۰. داشتم فشار خون بچه رو میگرفتم که به دلیل کوچک بودن «کاف» فشار سنج گوشی از زیرش دراومد و افتاد پایین٬ مادرش فورا خم شد و گوشیو برداشت و وقتی دید من دستم بنده٬ فورا گذاشتش روی قلب بچه! 

۱۱. به خانمه گفتم: بچه تون وزنش کمه. گفت: خوب بچه است دیگه!! 

پی نوشت: 

اولا از همه دوستانی که توی این چند روز نگرانم شدند تشکر میکنم. 

ثانیا مشکلی که برای من پیش اومد دو دلیل داشت: 

۱. من نمیتونم دروغ بگم. 

البته در این مورد کافی بود من فقط راستشو نگم اما این امکانپذیر نبود چون:  

۲. هر کسی تا یه حدی تحمل داره. 

من دیگه هیچ توضیحی نمیدم و حتی کامنتهای پست قبلو هم جواب نمیدم چون نمیخوام دوباره همه چیز برام تداعی بشه فقط: 

پی نوشت خاص (اگه اینو میخونی): 

نمیخواستم همه چیز بینمون به همین راحتی و با این سرعت تموم بشه٬ واقعا حیف شد اما باور کن که من تقصیری نداشتم.

نظرات 49 + ارسال نظر
آنا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ق.ظ http://www.gandom1359.persianblog.ir

احسنت...خیلی بامزه بود

ممنون

من(رها)! یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ب.ظ


منظورم مگه بود!!!!
از شام!!!
آهان!!! من فکر کردم مثل بلاگفا نظرات آخریو نشون می ده!

میدونم بابا
میخوام یه خورده دور هم بخندیم!
نه

من(رها)! یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 ب.ظ

شما مگ بورید؟؟؟!!!
یعنی انقدر از بچگی تا بزرگسالی فرق کردید!!!

این مگ بور اسم اسکاتلندیه؟!

من(رها)! یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

می بینم دیگه حسابی استرس!!! گرفتید و کمبود وقت دارید!!!اینارو جواب نمی دید!!!
این ماه هم تموم شد جالب بودن!!!
ببخشید من اکثرا اینجا خوندم شما همیشه صبحانه می خورید!!! نهار هم می خورید!!! ولی از شما چیزی نگفتید؟!!!

نه
چند روز پیش نمیدونم چرا بلاگ اسکای قات زد
نوشت ۲۴ نظر جدید اما ده دوازده تا بیشتر نیومد
من هم نمیدونستم برای کدوم پستها نظر گذاشتین (آخه فقط شما برای اون پستهای قدیمی نظر میگذارین) شرمنده
یعنی چه از شما چیزی نگفتم؟!

سمیرا چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

سلام
۱. جنابعالی؟؟؟ یعنی چی می خواسته بگه؟
۲.انشاالله
۳.
۴.شاید تخم مرغو با گوجه سبز اشتباهی گرفته بوده
۵.خوبه تشدیده رو گذاشتین
۶.
۷.عود
۸.خوب راس میگه بچه
از اونجا که خودم هنوز دانش اموزم دیگه

سلام
درمورد شماره 1 با نظر خصوصی دکتر مدهنی موافقم
احتمالا میخواسته بگه جناب علی

ریحان سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ http://dr-reihan.persianblog.ir

کلی خندیم!
از این مریضا که گیر ما نمیاد!!!

خواهش میشود
شوخی میکنین!

مترسان ز آتشم دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.matarsan.persianblog.ir

بی گناهی گناه است دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:15 ب.ظ http://www.doctordadobidad.persianblog.ir

ای در میان جانم و جان از تو بی خبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
جویندگان گوهر دریای حسن تو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
شب مست یار بودم و در های های او
حیران آن جمال خوش و شیوه های او
در هوش ها فتاده نهایات بی هشی
در گوش ها فتاده طنین صدای او
شرح و بیان تو چه کنم زان که تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
جویندگان گوهر دریای حسن تو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
ای در میان جانم و جان از تو بی خبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
میلاد منجی برشما مبارک ...

ممنون

هرمان دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:42 ب.ظ http://sotedelan22.mihanblog.com

من خیلی وقته بهتون سر نزدم
جدی نگران شدم
زندگی خصوصی که نیست؟
امیدوارم بخیر گذشته باشه

گذشت و تموم شد
به هر حال ممنون

باران یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

تازه نظرا درست شد اومدم نت!
راجع به سوالتون بله هم کلاسیه من هستن
چطور؟

هیچی
از روی سالی که وارد دانشگاه شدن حدس زدم
گفتم اگه خبر ندارین بدونین

لیلون12 یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ب.ظ http://leiloon12.persianblog.ir/

در راستای پینوشتتون باس بگم که جان برادر ،من به این نتیجه ( و نمونه ش هم همین پست آخر که نوشته بودم) رسیدم که هر وقت چیزی ناراحتتون میکنه اینقده دربارش حرف بزنین و حرف بزنید که براتون بی ارزش و پیش پا افتاده بشه. مثل کاری که ما دوستا در مورد همون خانوم "میم" مذکور کردیم و حالا آی میخندیم ... آی میخندیم
حالا لازم نیس توی وبلاگ باشه ها.. با یه دوستی کسی چیزی.... اینو من دارم میگم هااا :یک عدد لیلون روانشناس

آره خودم هم تجربه اش کرده ام
اما هر چیزیو نمیشه جارررررر زد میشه؟

لیلون12 یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ http://leiloon12.persianblog.ir/

آهان میخواستم بگم احسنت!!! "جنابعالی" کمک کنه "انشاالله" زود متخصص بشید

خیلی ممنون

لیلون12 یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:29 ب.ظ http://leiloon12.persianblog.ir/

خیلی خوش اومده بودید به وبلاگ ما
عجب خاطرات جالبی داره این دنیای پزشکی ها
خوش باشید و موفق

به خوشحالیتون اومدم (تعارف همولایتی های ما)
واقعا
ممنون

خیالاتی یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ب.ظ http://aghushekhiyal.blogfa.com

۵: چه کارا! زن معتاد اونم حامله نوبره
۹. من از زشتی در اومدم
پ ن: یعنی ما نپرسیم چه خبر شده؟ چشم نمیپرسیم!

خوب ولایت ماست دیگه!
به سلامتی فقط امیدوارم برگشت نکنه
ممنون که نمیپرسین

فینگیلی شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 ب.ظ

دکتر ربولی فکر نکنین ما با اینهمه حس کنجکاوی چه میکنیمها!!حداقل بگین این مخاطبتون کیه ما قول میدیم زود بگیریم تا تهشو!!
مطالبتون هم مثل همیشه از نظر ما هم بسیار جالب بود!!

شرمنده اما دیگه همه چیز تموم شده شما هم ولش کنین
ممنون

خانم ورزش شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:22 ب.ظ

سلام نظرات هیچ وبلاگی با نمی شه چجوری مال شما و خانومتون باز می شه؟!!
از این مراجعه کنندگانی که به زور می خواند مجبور به کاری بکنندتون نمی ترسید؟!! خاطرات جالبی بود

سلام
خوب دیگه الکی که نیست!!
چه بترسیم چه نترسیم کار خودشونو میکنن پس الکی برای چی بترسیم؟!

یک جراح شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

واااالا!
من به سرور شما+پرشین بلاگ با همین آدرس 1jarah پیوستم!
از روی بدبختی که بلاگفا واسه م درست کرده هر روز یه بامبول در میاره.
میترسم وبلاگمو داغون کنه
فکر کنم سرور شما خوبه نه؟

خوش اومدین
کار خوبی کردین

[ بدون نام ] شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ق.ظ http://aletaha15.blogfa.com/

من هم نمی پرسم چی شده ونتیجه چی شد ولی هرچی شده به خیر بگذره .

خاطرات جالبی بود .تجربه پزشکان همیشه برای بقیه خوندنیست

موفق باشید

ممنون از لطفتون
بازم خوبه شما اسم ننوشتین آدرسو نوشتین!

باران جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلامممم
حال شما؟
یه مدت نبودم شرمنده
حسابی سرم شلوغ بود اسباب کشیو ایناا بعدشم کلی کار داشتم
الانم اومدم از شانسم بلاگفا خرابه!
خب بریم سر تین پست که عالی بود!!!!!!!!! همشون بامزه بودن نمی تونم بگم کدوم! از همه بهتر بود فقط اون سفیده تخم مرغه یه نمه عجیب بود اخه مگه سبزه سفیده تخم مرغ!!!!!!!!!!!!!!
چی شده اخه؟ البته خودتون گفتین نمی خواین ازش حرف بزنین ولی امیدوارم زودتر مشکلتون بر طرف شه! و رابطتون با اون فرد درست شه!

سلامممممم از ماست
چه عجب!
آره چند روزی هست که خرابه
ممنون از لطف شما
خوب بهتره دیگه حرفشو نزنیم بی خیال

هنگامه پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ب.ظ http://hengame80.persianblog.ir

سلام . از وبلاگ زیبات لذت بردم . موفق باشی

سلام
ممنون
و همچنین
اما خودمونیم خیلی زود زود آپ میکنینا!

بماند! پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام
آخه این چه عدالتیه که یکی مثل من پرپر بزنم واسه یه دوره طب کار اونوقت شما برید بعد خوشتون هم نیاد
من الان دیوار لازم شدم شدید!!!
ولی خوب می نویسیدا!!!!

سلام
اولا توی این دوره و زمونه زیاد دنبال عدالت نگردین
ثانیا باید میومدین ساکن ولایت ما میشدین
ثالثا چطور حالا یاد اون پست افتادین و اینجا درباره اش کامنت گذاشتین؟
رابعا شما؟
خامسا ممنون

صدای ریاضی چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ب.ظ http://ghasemimath.blogfa.com

سلام دکتر جان
به این تجربه ای که در این مناطق داشتید شدیدا نیازمندم،مخصوصا لردگان

سلام از ماست
شرمنده اما فکر نمیکنم سبک خاطرات من به درد شما بخوره

کیمیاگر چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ http://parsartist.blogfa.com

اولش پستو نخوندم فقط اومدم ته پست.بعد اون پی نوشت خاص و دیدم و کنجکاو شدم!!بعد رفتم سراغ پست قبلیت که چون کوتاه بود ندیدمش و رفتم سراغ قبلتریش!!!نظرارو خوندم دیدم همه شو جواب دادی!گفتم دکی قاطی کرده!بعدن فهمیدم که نظرای کدوم پست و جواب ندادی!!!

به به زحمت کشیدین
خیلی ممنون که منو قاطی کرده فرض فرمودین :دی

پزشک 78 چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ http://med78.wordpress.com

هممممممممم

جانم؟!

سارای سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ http://zeddehaal.persianblog.ir

سلام دکتر جان!
حسته نباشی با این مریض های پر از نبوغ و جان بر کف!
اجرتان با جنابعالی!

(کلا خیلی باحال می نویسی دکی..کلی می خندم به این وقایع..مقسی!)

سلام از ماست
ممنون
راستی چه عجب شما یه گردپائی اینجا تکوندین!

زینب سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ http://www.for-ever-friends.persianblog.ir/

وای چقدر اونی که تریاکشو مرتب میکشه نمکی بود . من مرده ی مراقبت های بارداری این خانومه شدم

البته نه قیافه اش!
و همچنین

مانگی سو سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ http://www.mangisoo.blogfa.com/

سلام... ممنونم.
من که بالاخره نفهمیدم چی شد؟ یعنی اصلاْ راهی برا فهمیدن وجود داره؟

سلام
ببخشین که نگرانتون کردم

دکتر سلطان سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:31 ب.ظ http://doctorsoltan.blogfa.com/

اون کنجکاوه من بودم نمیدونم چرا اسمم ثبت نشده!

منم نمیدونم!

یک جراح سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

من همچنان هیچی نمیگم

وا!

بهداشتی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ب.ظ

سلام
این مورد ۶ دیدن داشته!!!
۱۱:احتمالا خانومه تو دلش گفته:چیکار به وزن بچم داری.تو فقط معاینش کن

سلام
برای من نه
احتمالا!

خاطرات تلخ زندگی یک پزشک سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ب.ظ http://www.pezeshktanha.blogsky.com

سلام
کماکان توپ
ولایت شما هوا عالی بود نبودی خراب شیم خونتون

سلام
ممنون
شما تشریف بیارین کیه که راهتون بده؟! :دی

وروجک سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ق.ظ http://jighestaan.blogfa.com

مورد4/5/11خیلی با مزه بود

ممنون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ق.ظ

من که میدونین اصلا فضول -همون کنجکاو - نیستم!!! حالا میمیرم از فضولی...خوشحالم که برگشتین و امیدوارم این چند روزه حسابی درس خونده باشین
تریاکه خیییییییلیییییی با حال بود

چون اسمتونو ننوشتین نمیدونم چه اخلاقی دارین؟! :دی

یک دانشجوی اقتصادی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام
بچه هست دیگه.....کلا چنیین آدمایی خوش خیال نمی تونن به خوبی بچه تربیت کنن...
در مورد پی نوشتم: امیدوارم هر نوع سو تفاهم و کدورت با هرکی دارین برطرف شه ..همین...

سلام
من که ناراحت نشدم اتفاقا خنده ام گرفت!
ممنون من هم امیدوارم

رضا مدهنی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ http://madhani.blogfa.com/

تخم مرغ عید منظورش بوده که سبز رنگش کردند

لابد!

رضا مدهنی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ

خصوصی

خواندیم دکترجان
اما راستش نفهمیدیم چرا اینو خصوصی نوشتین؟!

دکتر نفیس دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ http://dranfis.blogfa.com

احسنت به جنابعالی!
این بچه است دیگه خیلی بانمک بود
پی نوشت : این نیز بگذرد....
راستی در باره خصوصی قبلی :باز مساوات !

ممنون
اما من یکی جلوم علتشو خصوصی عرض خواهم کرد!
راستی آدرسو اشتباه نوشته بودین

خاله آذر دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

من که زیاد نفهمیدم چه بلایی سرتون اومده بوده؟!!ولی به نظرم همون بهتر!!چون میگذره...

بله میگذره

×بانو! دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

تریاکشو مرتب میکشه؟!!! خیلی لطف میکنه ایشون!!! احتمالاً سردردش هم واسه همین جابجا شدن ساعت تریاک کشیدنش نبوده؟!

واقعا همه رو شرمنده کردن ایشون
چی بگم؟

متین بانو دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ

اولش که کاری ندارم چی شده و چی بود... خداروشکر به هرحال بر هر مشکلی بود یه جوری یا فائق اومدین یا باهاش کنار اومدین و اینکه برگشتین یعنی فعلا خوبه دیگه!!!خداروشکر که برگشتین

2-ای جاان!!! خب این اشتباه گاهی پیش میاد دیگه!! منم با اجازه تون چند وقت پیش دقیقا همین سوتی را ارائه دادم!!!
3-قشنگ بود!!!...احیانا بشکن نزد در همون لحظه؟!!!
6-همون که خودتون گفتین!!! چرا لقمه رو دور سرش چرخوند بنده خدا؟؟!!!!
9-بله و اینا!!

اولش که ممنون
ثانیا ممنون که اینقدر با دقت خوندین و نظر دادین

زندگی جاریست... دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

برای اولین بار از وقتی که با وبلاگتون آشنا شدم ،پستتون رو نخوندم و فقط پی نوشت رو خوندم. در اعتراض به اینکه کلی نگرانمون کردید( حالا انگار اگه نخونم چی میشه!)

نهههههههههه
این کارو با من نکنین!

زندگی جاریست... دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
یعنی چی کلی آدمو نگران می کنید بعد دو جمله می نویسین انتظار دارین آدم هیچی نپرسه! خب درست و حسابی بگین جریان چی بوده دیگه !

سلام
شرمنده

changiz دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ب.ظ

baba hassas baba tootfarangi !!! goftim hala chi shode! !!!

مگه حالا میدونی چی شده؟!

دکتر اشتباهی دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ب.ظ http://dreshtebahi.blogfa.com/

سلام
میگم اون اطراف یه اورژانسی،آمبولانسی پیدا نمیشده که آقاهه بجای دوره افتادن تو مطب دکترای مختلف به اونجا زنگ بزنه؟!؟ یا همون وقتو صرف آرودن خانومش میکرد خیلی بهتر بود که!!!
خیلی جالب بودن همشون!ممنون

سلام
چی بگم؟
۱۱۵ که داریم

لژیونلا دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:06 ب.ظ

خاطرات ایندفعه اکثرا خوب بودند، مخصوصا 5و9

ممنون
البته به پای خاطرات شما که نمیرسه

مرجان دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ب.ظ

آخه کی تاحالا سبزه تخم مرغ گفتیم؟!
جنابعالی کمکت کنه!

اگه تکرار موضوع باعث ناراحتیتون میشه همون بهتر که در صورت امکان بهش فکر نکنین.امیدوارم هر چی که بود به خیری بگذره.

جنابعالی پشت و پناهتون!

ممنون از نظرتون
جنابعالی پشت و پناه همه باشه
هگاگا!!

زبل خان دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com/

مجبوریم از انی خانوم بپرسیمااا..این یک تهدید جدیه...چی شده..واب بدید..

خوب بپرس
واب بدین یعنی چی اونوقت؟ :دی

زبل خان دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:26 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com/

مورد 9: حرف راست رو باید از بچه شنید ..(این برداشت بدجنسی من).

.ولی قبلش می خواهید چیزی بپرسید باید فکر اینشم بکنید...

آره واقعا!

مجتبی از دورک اناری دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ

سلام. دکی جون در چه احوالاتی؟ راستی مطبتون کجاست خدمت برسیم؟

سلام از ماست
حالا حالا ها باید صبرکنی تا به خاطرات حالا برسی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد