جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

یه پست بی ربط

پیش نوشت: 

شرمنده که آپ کردنم اینقدر دیر شد 

اولا که مودمو ۵۰۰۰۰ تومن خریده بودم ثانیا امروز آنی گرفته بودش و باهاش کانکت هم شده بود اما حالا باز هرکار کردیم کانکت نشد٬ من هم چون دلم براتون تنگ شده بود باز اومدم کافی نت 

این داستان خیلی وقته که سر دلم قلمبه شده (!!) اما وقت مناسبی برای نوشتنش پیدا نمیکردم. وقتی مادربزرگ گرامی عمرشو داد به شما گفتم موقعیت خوبیه که اون بلا سر مودم اومد. اما گفتم حالا که تصمیم گرفتم این مطلبو بنویسم پس باید بنویسمش! 

پدر من یه عموی تنی داشت و چهار عموی ناتنی٬ تنها عموی تنیش سالهاست که فوت کرده حتی خیلی زودتر از پدربزرگ من٬ و بزرگترین افتخارش هم شرکت در جنگ جهانی اول به عنوان عضوی از سواره نظام ارتش ایران بود (سواره نظام که میگم منظورم سوار بر اسبه نه ماشین و ...) 

اما ... از چهار عموی ناتنی سه تاشون الان زنده و سرحال هستند و حتی یکیشون از پدرم کوچیکتره! اما یکیشون که همسرش یه زن عرب خوزستانی بود به خاطر مشکل کلیوی فوت کرده اون هم زمانی که من کلاس اول دبیرستان بودم (یعنی سال ۱۳۶۷ یا بهار ۱۳۶۸) 

یادمه هر سال برای عید که میرفتیم خونه شون با همون لهجه عربیش میگفت: زن عامو چای عربی میخورین یا عجمی؟ و نمیدونم چرا هیچوقت نگفتیم عربی که دست کم ببینیم چطوریه؟! 

شبی که عموی پدرم فوت کرد و برای مراسم ایشون رفته بودیم خونه شون تلویزیون قرار بود فیلم ایرانی «پرچمدار» رو پخش کنه که گرچه چندان فیلم خاصی نیست اما برای اون موقع که تلویزیون برنامه خاصی نداشت فیلم محشری بود٬ پس وسط مراسم رفتم خونه و فیلمو دیدم و وقتی برگشتم متوجه حضور یه مرد عرب با هیکل تنومند در اونجا شدم که بقیه با یه حالت خاصی نگاهش میکردند. 

کنجکاو شدم که جریان چیه؟ و بعدا فهمیدم: 

عموی پدر من در دوران جوانی و بعد از اتمام تحصیلات و سربازی اینجا کار پیدا نمیکنه پس میره آبادان و یه اتاق توی خونه یه زن و شوهر عرب که یه دختر هم داشتند اجاره میکنه. مدتی که میگذره ایشون با زن صاحبخونه عاشق همدیگه میشن به طوری که وقتی بعد از چند سال عموی پدرم برمیگرده ولایت زن صاحبخونه هرطور شده از شوهرش طلاق میگیره و حتی دخترشو همونجا میگذاره و باهاش میاد! و حالا بعد از سالها اون مرد عرب با همسر تازه اش اومده بود تا به همسر سابقش تسلیت بگه! 

نمیدونم موضوعو از کجا فهمیده بودند یا اصولا برای عرض تسلیت اومده بودند یا نشون دادن همسر تازه اما من این کارو به عنوان یه کار بزرگ و نشونه ای از یه عشق واقعی توی ذهنم حک کردم. یکی دیگه از نتایج این ماجرا آشتی دختر زن عموی پدرم با مادرش بود به طوری که تا چند سال بعد که مادرش زنده بود چندبار اومد اینجا و خونه مادرش و اقوام او٬ اما مادرش تا جائی که من یادمه هیچوقت نرفت اونجا. حتی پسرعموی پدرم هم توی این رفت و آمدها عاشق یکی از اقوام مادریش شد و الان هم توی آبادان زندگی میکنه

خوب همه تون میدونین که من بلد نیستم برای یه مدت طولانی حرف جدی بزنم پس میرسیم به قسمت طنز ماجرا: 

زن عموی پدرم بارها وسط صحبتهاش به همه گفته بود که پیش همسایه شون یه وصیت خیلی مهم کرده و هربار همه گفته بودند: این چه حرفیه؟ انشاءالله که صد سال زنده باشید و ... 

وقتی ایشون مرد٬ فورا یه جلسه خانوادگی تشکیل شد و رفتند سراغ همسایه شون که ایشون هم بعد از کلی فکر گفته بود که وصیتی یادش نمیاد! 

بعد یه آمبولانس اجاره شد و جسدو بردند آبادان و همونجا دفن کردند و چند هفته بعد خانم همسایه اومده بودند و گفته بودند: یادم اومد همسایه یه بار گفت وقتی من مردم نمیخوام جسدمو ببرین آبادان٬ همین جا پیش شوهرم دفنم کنین!!! 

پ.ن۱: آنی توی وبلاگش جریان مرگ مادر بزرگ گرامیو کامل نوشته  

قبول دارم که اگه اجل رسید کاریش نمیشه کرد اما اگه خاله و پسرخاله من مانور هایملیخ رو بلد بودند شاید میتونستند کاری بکنند 

پ.ن۲: عماد رفت پیش دبستانی٬ روز پنجشنبه که رفتم دنبالش گفت: بابا یه چیز جالب برات بگم توی کلاسمون یه دختر هم نیست!! 

پ.ن۳: دوست خوبمون رها بالاخره به آرزوش رسید و پزشکی قبول شد. 

چون دختر خوبی بود خیلی سعی کردم جلوشو بگیرم اما انگار قسمت بود که پزشک بشه!! 

خوب دیگه کافی نتو میخوان ببندن پس فعلا همینجا تمومش میکنم میخواستم برای هایملیخ هم لینک بگذارم که دیگه خودتون سرچ کنین 

فعلا .... 

بعد نوشت: هنوز دلم میسوزه که توی اون یک ماهی که دوره اینترنی دانشگاه اصفهان مهمان بودم خود پروفسور هایملیخ اومده بود اونجا و من نتونستم برم سخنرانیش

نظرات 31 + ارسال نظر
من(رها)! دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ق.ظ

من نمی دونم چرا هرکی پزشکی خونده می گه ایشه!!!اونوقت این بچه های مظلوم دارن خودشونو تیکه تیکه می کنن!!!
خب شما نمی دونین این لفظ دکتر چه حالی می ده کهالبت من خودم اگه پسر بودم دوست می داشتم دکتر بیمارستانی می بودم چون همچین یه هیبت خاصی داره که ۱۰۰ تا خانومش رو هم ندارن!!!(به کسی بر نخوره حالا)!اما الان که دخترم دکتر غیر بیمارستانی رو فقط فقط فقط دوست می دارم!!!
راستی شما چقدر از من بزرگتری دکتررررر!!!
این عماد جدا خیلی باحاله

اگه اونها هم بیان پزشکی تازه میفهمن جریان چیه؟
واا من که تاریخ تولدمو سمت راست وبلاگ نوشتم که!
ممنون

دکتر قهوه ای شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.drqahvehi.blogfa.com

میگم میرفتی اونوسط پزفسور رو خفت میکردی میگفتی پرفسور یه سوالی داشتم:تلفظ واقعی فامیل ومانورتون هایملیخ است یا هایملیش؟(ش با تلفظ علی دایی خوانده شود!!)

ای بابا من که گفتم نرفتم!

معین پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ب.ظ

در مورد رها خانم، می خواستم بپرسم ایشون همون موقع که دانشگاه می رفتن برای کنکور امسال هم می خوندن؟

یه بار گفت که یه ترم مرخصی گرفته اما نمیدونم برای درس خوندن بوده یا نه؟
بهتره از خودشون بپرسین

رهـــا پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ب.ظ http://rad6718.wordpress.com

مررررررسی دکتر
چقدر تبریک اینجا بود
جای عماد خالی بیاد دانشگاه ما رو ببینه تو ۱۵۰ نفر همش ۱۵ تا پسر هستن

ببینم اون بنده خدا نمیشد حالا یه جور دیگه وصیت کنه ؟

خواهش میشود!
از شانس این بچه تا اون موقع این نسبت هم عوض میشه
فکر کنم سواد نداشت!

زبل خان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:55 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

رها هنوز داغه نمی دونه تو چه باتلاقی افتاده...خداییش..فیشای حقوقی مرکز خواهرمو اورده بودن رئیس درمانگاه سیکل هست...950 هزار تومن ..خواهر من پزشکه مثلا 450 تومن...

کاملا موافقم
اما چه میشه کرد علاقه داره دیگه
یکی از دوستام رئیس شبکه یکی از شهرستانها بود میگفت توی روسای ادارات بیشترین تحصیلات و کمترین حقوقو دارم!

مژگان امینی پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

دستتون درد نکنه بازهم از این مانورهاو... به ما یاد بدهید.

خواهش میشود اما یه سرچ ساده کافیه

میثم م پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ق.ظ http://luckyman.persianblog.ir

سلام دکتر.
ببخشید که یه مدت نبودم. بنده خدا این خانم از این شانسا نداشته که به وصیتش عمل بشه. خدا بیامرزدش. راستی ما هم بعد از نود و بوقی آپ کردیم. خوشحال میشم وبلاگ ما رو منور کنید.
خوش باشید.

سلام
خواهش میشود شما اصلا نباشین!!!(شوخی بود به دل نگیرین)
واقعا ممنون
چشم

دکتر مانستر چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ب.ظ http://drmonster.blogsky.com

سلام جناب استاد
عجب زن عموی پدر با حالی داشتید...!!!!!!!!

سلام
استاد؟!
کجاش باحال بود اونوقت؟!

خاله آذر چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ق.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

پست جالبی بود.گاهی از اینکه روشنفکری جاش رو به تعصبات کور میده ادم خوشحال میشه.از اینکه خین و خین ریزی راه نیفتاده...خدا رفتگان شما رو قرین رحمتش قرار بده.

ممنون
فیلم عروس آتشو دیدین؟
چندان فرقی با این داستان نداره!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:02 ق.ظ

فکر کنم عربه آمده تشکر کنه چون اگه زنه اولش باهاش می موند الان جای عموی مرحوم شما قرار داشت

چه حرفها میزنی دکترجان!

changiz! چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ق.ظ

aaaaaa 3 ta dokhtar ye pesar, agha byaeem berim onja dars bedim,che shavada na gholi!

نه انگار واقعا آی کیو اومده پائین چون باز نفهمیدم چی گفتی؟!

دکتر نفیس سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:55 ب.ظ

اون وقت زن عموی مزبور از دیدن شوهر سابق مزبور ...چه حسی داشت؟
حالا چرا بچه رو ول کرده. شوهر عوض کردن یه چیزی ُ‌بچه رو که نمی شه عوض کرد!
چه فرقی داره کجا دفن شدن اگه اون ور با هم باشن..بالاخره حق دخترش هم هست از مادرش گیرم فقط یه سنگ قبر یه چیزی داشته باشه!
هایملیخ زنده ست ؟ فکر می کردم این مانور از دوره بعد هابیل و قابیل مونده باشه !

نمیدونم من اون موقع اونجا نبودم
احسنت بالاخره یه نفر این جمله رو گفت
تا سال ۱۳۷۷ که من اصفهان رفتم که زنده بود حالا رو نمیدونم

شیوا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ http://drsarhal.blogfa.com

من هم با سارا موافقم ! بین عرب ها تو اینجور موارد خون و خون ریزی راه میفته!

گناه داشت... به آخرین آرزوش نرسید...

چی بگم؟
این بار که راه نیفتاد!

سارا از ژوژمان سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ

در ازای هر پسر 3 دختر
تو دانشگاه ما نسبتش همینه

نمیشه ما دوباره کنکور بدیم بیائیم اونجا؟

سارا از ژوژمان سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ب.ظ

به رها جون تبریک می گم ...
به عماد بگین خوب درس بخونه بیاد دانشگاه خودش میبینه تعداد دخترهای کلاسش 3 برابر خودش میشن

از طرف رها ممنون
چشم اما اگه وضع اینطور بمونه تا اون موقع دانشگاه ها هم زنونه مردونه شده!!

سارا از ژوژمان سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ب.ظ

منم موندم یک مرد عرب این واکنشو نشون بده ! من شنیده بودم در این موارد بین عرب ها خین و خین ریزی راه میفته !

شاید کلی هم از رفتن زنش خوشحال شده بوده کی میدونه؟

یک دانشجوی اقتصادی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام...
نماد غیرت بودند........!!!!!!!!

سلام
واقعا!!!!!!!

دکتر سلطان دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ب.ظ http://doctorsoltan.blogfa.com/

نشونه ای از عشق واقعی؟؟؟بعید میدونم!!! اما همسایه خیلی باحال بوده! یادم باشه وصیتهام رو حتما بنویسمشون....!

پس چی بوده یعنی؟
این حرفها چیه؟ انشاءالله که صد سال زنده باشین!

بهداشتی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ب.ظ

به به سلام آقای دکتر.مثل اینکه تا ما سراغی از شما نگیریم شما یاد ما نمی کنیا!!!!
همون بهتر که جدی نمی نویسین.2بار خوندم تا فهمیدم کی به کیه؟؟؟؟؟
واقعا که:پیش خوب کسی وصیت کرده
پی نوشت2:چه بد...
دارین علمی،فرهنگی ، هنری کار میکنینا(مانور هایملیخ)من آخرشم نفهمیدم اسمش چیه؟هایملیش؟ هایملیخ؟ ولی ما بهش میگفتیم هایملیشیخ

سلام از ماست
آخه اصلا شما توی تعطیلات اومدین توی نت؟
وبلاگ هم که ندارین آدم براتون کامنت بگذاره
من فقط برای اون بعد نوشت که توی وبلاگم نوشتم ناراحتم!

مرجان دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ب.ظ

من که بعد رسیدن به وصیت نامه به جا خنده واقعا دلم گرفت.دیگرون رو نمیدونم
====
انشالله عماد بفرستین دانشگاه
اخی بچه تازه فهمید چه خبره!
====

خداییش دلتون برای ملت تنگولید یا اینترنت؟

خوب البته ناراحت کننده هم هست یه کمی!
ممنون
مگه چه خبره؟ :دی
هر سه!!

مرجان دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ

صلی علی محمد آقای دکتر خوش آمد

حالا یعنی من چی باید بگم؟!

شاپرک دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ب.ظ http://www.vigar.blogfa.com

خیلی جالب بود یک مراسم ناراحت کننده اما مهیج...
موفق باشین

ممنون
و همچنین

الناز دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ http://nanish66.parsiblog.com

سلام خوبین؟در مورد مادر بزرگتون متاسفم و تسلیت میگم ...
در مورد آقای هیکلی باید بگم اومدنشون از رو عشق نبوده بلکه از شدت محترم بودن خانم اولشون بوده که...اگه عاشقش بود که ....
موفق باشین

سلام
ممنون
شاید
و همچنین

×بانو! دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

همسایه چقدر زود یادش افتاده که وصیت چی بوده!!!!
در مورد هایملیخ هم خیلی خیلی ممنون، نمیدونستم...

واقعا!
خواهش میشود حالا چی هست؟

باران دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلام بر شماااا
حال و احوال؟
شرمنده من در دوران نقاحت به سر می برم برای همین کم اومدم
عجب ماجرابی!!!!!
عجب ماجرای عشقییییی
چه عشقی بوده دخترشو ول کرده برای عشقش!
الهیییییی بازم حرفای عماد محشر بود دیگه داره بزرگ می شه سال دیگه می ره کلاس اول
به رها خانومم تبریک می گیم

سلام
ممنون
امیدوارم این دوران نقاهت هم به زودی تموم بشه
فقط امیدوارم اون ضرب المثل تا سه نشه ... درباره عمل شما صدق نکنه!

وروجک دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ق.ظ http://jighestan.blogsky.com

وصیت نامه هه که خیلی جالب بود
واااااای امان از دست این عماد
منم می خواستم رشته مو تغییر بدم اما بخاطر اتفاقی که برام افتاد دیگه از هرچی پزشکیه بدم اومده

ممنون
امان!
کار درستی کردین!

لژیونلا دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ق.ظ

سلام
من هم با شما هم عقیده ام(در مورد چرایی اومدن شوهر قبلی زن عموی پدرتون!)
الهی بمیرم برای عماد... حتما خیلی نقشه ها داشته...
کدوم رها؟

سلام
ممنون
یعنی از همین حالا :دی
الان میرم لینکشو میگذارم

خانم ورزش دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام قیمتی که خودم دادم درمورد مودم از همه به واقعیت نزدیک تر بود
راستی چرا تو شهر شما انقدر زود تعطیل می کنند کافی نت رو می گم ۹ شب خاموشی می دن اونجا؟!!
خوب شد هیچ وقت نگفتید چای عربی بیارند چون یه قلوپ هم نمی تونستید بخورید

سلام
بله ظاهرا
تازه چندتا کافی نتو گشتم تا یه بازشو پیدا کردم!!
جدی؟ شما خوردین؟

مژگان امینی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
من بچگی در آبادان بودم ، فکر کنم چای عربی یک چای غلیظ با شکر زیاد باشد.
راستی چرا اصلاً جسد را بردند آبادان ؟

سلام
ممنون از راهنمائیتون
جریان زندگیتون توی آبادانو یادمه توی وبلاگتون نوشته بودین
خوب میخواستن توی زادگاهش دفنش کنن

رضا مدهنی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ http://madhani.blogfa.com/

غیر ازمن و اون تبلیغات چی بالا انگار هیچکس این موقع شب (یا نصف شب )بیدار نیست
بخاطر تعداد نظرات میگم

به قول شاعر
شب و سکوت و ناله های شب!

ساناز یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ب.ظ http://goldokhtar.sepehrblog.ir/extra-2966.html

با سلام
مفتخرم شما دوست گرامی را دعوت کنم به بازدید از این صفحه ی شگفت انگیز وبلاگم که مطمئنا در گذر زمان حقانیت و کیفیت ادعای مان را به وضوح درک خواهید کرد.
این وبلاگ در نظر دارد نرم افزار های کمیاب و نادر و بعضا قیمتی را بطور رایگان در اختیار کاربران حامی خود قرار دهد.
شما دوست عزیز نیز می توانید ضمن عضویت در وبلاگ و پیوستن به جمع حامیان از امکانات جانبی وبلاگ نظیر انیمیشن های طنز که محصول کمپانی های معروف می باشید دیدن فرمایید و از امکان دانلود مطالب آرامش بخش پاورپینت شده بهره مند شوید و به مطالعه ی برگزیده مقالات و نقد و خلاصه کتب بپردازید.
فکر می کنم سعی کرده ام نظر همه ی گروه
سلیقه ای را جلب کنم.
تبصره1:نخستین ارسال لینک دانلود نرم افزارها نیمه ی اول آذر ماه خواهد بود.
تبصره2:نرم افزارهای ارسالی با ضمیمه ی آموزش کاملا تصویری و جامع فارسی که توسط خودم بصورت پی دی اف شده تهیه می گردد عرضه خواهد گشت.
تبصره3:تبلیغات وبلاگ در صفحه ی اصلی می باشد
منتظر حضور سبزتان هستم.
موفق و پیروز و سربلند باشید[گل]

سلام
میرسیم خدمتتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد