جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (50)

سلام

خدائیش وقتی این خاطراتو شروع کردم فکرشو هم نمیکردم تا شماره 50 ادامه پیدا کنه اون هم به این سرعت!:

1. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرصهای فشار میخورین تا براتون بنویسم؟ گفت: از همون قرصها که گِردند!

2. به جای یکی از دوستان رفته بودم به یکی از درمونگاههای روستائی. پیرزنه جواب آزمایششو آورد پیشم. نگاه کردم و گفتم: آزمایشتون سالمه چربی ندارین. رفت بیرون و به مریضی که پشت در بود گفت: این هم دکتره؟ دکتر قبلی تا خودمو دید گفت احتمالا چربی داری برو آزمایش حالا این آزمایشو هم میبینه و نمیفهمه من چربی دارم!

3. توی یه درمونگاه روستائی یه زن باردار اومد تا براش صدای قلب جنینشو بشنون! گفتم: ماما امروز مرخصیه برو فردا بیا. گفت: راهم دوره نمیتونم. بالاخره درحالی مجبور شدم خودم این کارو بکنم که آخرین بار در دوران اینترنی زنان FHR چک کرده بودم.

خانمه خوابید روی تخت. با مانورهای «لئوپولد» محل احتمالی قلب جنینو پیدا کردم و گوشی مامائی رو گذاشتم اما صدائی نیومد. از هر طرف چند سانتیمتر حرکت کردم اما خبری نبود! یکدفعه خانمه چند سانتیمتر پائینتر از محلی که گوشی رو گذاشته بودم نشونم داد و گفت: نمیدونم چرا چند روزه اینجای دلم درد میکنه؟ گوشی مامائی رو گذاشتم دقیقا همونجا و .... صدای قلب جنین بلند شد!

4. (14+)نشسته بودم توی مطب که مَرده اومد و گفت: خانمم منو فرستاده تا قرص جلوگیری بگیرم ولی روم نمیشه به خانمها بگم! رفتم و به همکاران بهداشت خانواده جریانو گفتم و برگشتم. چند دقیقه بعد یکی از بچه های بهداشت خانواده اومد و گفت: حالا خوبه روش نمیشد! هم قرص ال دی گرفت هم قرص اورژانسی پیشگیری از بارداری هم ک.ا.ن.د.و.م!

5. نصف شب شیفت بودم که یه پسر جوونو آوردند که چندین نفر همراه داشت و مادرش هم فقط قربون صدقه اش میرفت و دعا میخوند و دورش فوت میکرد. به مادرش گفتم: چی شده؟ گفت: هیچی امشب وقتی هروئینشو تزریق کرد نمیدونم چرا یکدفعه ضعف کرد!

6. به پیرمرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه نمیدونم چرا وقتی غذا میخورم معده ام پر میشه؟!!

7. از یه بچه هر سوالی میپرسیدم میگفت: آره. مادرش گفت: اینطوری زشته قشنگ جواب بده. بعد از سوال بعدی بچه یه کم فکر کرد و بعد گفت: هووووم!

8. از مرده پرسیدم: چند سالتونه؟ گفت: فکر کنم از 40 کمترم!

9. یه دختر متولد 1376 رو با ضعف و تپش قلب و ... آوردند و انداختند روی تخت. به مادرش گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: کارنامه شو گرفته و معدلش دو صدم از 20 کمتره!

10. به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ همراهش گفت: سابقه قلبی داره. گفتم: خوب الان مشکلشون چیه؟ گفت: سابقه ناراحتی ریه هم داره. گفتم: خوب الان چه شون شده؟ گفت: تو حالا فشارشو بگیر! گرفتم و گفتم: خوب حالا بالاخره مشکلشون چیه؟ گفت: سردرد داره!

11. رفتم یه درمونگاه روستائی که ساختمانش نوساز شده بود. اما برخلاف همیشه که خیلی شلوغ بود اون روز خیلی خلوت بود. به یکی از پرسنل گفتم: چرا امروز اینقدر خلوته؟ گفت: آخه ساختمون درمونگاه عوض شده و مردم فکر میکنن شبانه روزی شده حالا امشب که اومدن و دیدن دکتر نیست دوباره فردا صبح میان!

پ.ن1: از روز شنبه درحال معاینه بچه های بدو ورود به دبستان هستم و کلی خاطره جالب هم ازشون دارم که میگذارم برای پست بعدی.

پ.ن2: قرار بود عمادو هم ببریم سنجش که به علت هجوم بچه های بدو ورود فعلا اینجا کمبود شدید واکسن MMR بروز کرده.

پ.ن3: آنی به چندتا کتاب احتیاج داشت و رفت کتابفروشی و عماد هم باهاش رفت.

وقتی برگشتند عماد آروم بهم میگه: یه چیزی بهت بگم به مامان نمیگی؟ گفتم: بگو. گفت: توی کتابفروشی نزدیک بود مامان بهت «نامحرمی» کنه! گفتم: یعنی میخواست چکار کنه؟ گفت: میخواست یه کتاب بخره که اسمش این بود: چرا مردها دروغ میگویند و زنها گریه میکنند؟!

نظرات 70 + ارسال نظر
نگران آینده جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ق.ظ

سلام.پ ن 3 آخرش بود!هزار ماشاالله به عماد!خدا حفظش کنه.
1-رنگشم می گفت شناسایی کامل می شد!
5-عجب!مایه تاسفه.
6-باید خالی می شد؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
7-من یه نظریه دارم:وقتی می خواهیم شخصی رو از انجام کار اشتباهی باز داریم اول روش درستو باید بهش یاد بدیم بعد بگیم اون کار اشتباهه.

سلام ممنون
۱.اتفاقا خیلی از مواقع از روی رنگ نوع قرصهاشونو تشخیص میدیم
۵.واقعا
۶.لابد
۷.موافقم

مژگان امینی پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

این حساسیت به نمره ی بچه ها که وحشتناک است خدا را بسیار شکر می کنم که ارزشیابی مینا توصیفی است.
دروغ خیلی بده ها! لطفاْ بعضی ها نگویند .اما گریه به بدی دروغ نیست.
چه خوب که آدم غذا بخورد و معده اش پر شود.هرچه زودتر بهتر

سلام
چه عجب
حق با شماست
اما در مجموع حساسیت پسرها خیلی کمتر از دخترهاست
چشم دروغ نمیگوئیم
واقعا

محمد تجویدی چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ب.ظ

سلام مطلب جالبی بود...توصیه می کنم این وبلاگ رو ببینی.
فکر کنم شما هم مثه من نمک گیرش بشی! مال دکتر مخبر دزفولی پزشک ونویسنده معروفه:
www.dralirezamokhber.blogfa.com

سلام
چشم

خاله آذر سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

5)من موندم اگه این پسره کنکور قبول میشد مامانش چیکار میکرد واسش؟!!

دوستدار دکتر سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 ب.ظ

دکتر جان سلام
نیومدی درمانگاه ما یه سر بزنی
بابا امکانات ما واسه پزشکا خوبه
1-اینترنت وایرلس با سرعت دو گیگ
2-نرم افزارهای توپ پزشکی
3-چای-نسکافه
4-پول هم که پرکیس میدیم
65-قول میدم مریضامونم سوتی بدن واسه وبلاگت

سلام
خودمونیم درمونگاه تازه تاسیس مریضش کجا بود که بخواین پرکیس بدین؟!!

راسکلنیکف سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ http://soir1991.blogsky.com

اقای دکتر من گفتم اگه رتبه ام بالاتر بودا!!!؟؟؟

مگه نگفتین؟
دوباره برم بخونم؟

آوادخت سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:36 ب.ظ http://www.hymnymph.blogsky.com

سلامی دوباره..آن ایمیل را برایتان ایمیل کردم
عنوانش بود : از دلپیچه تا دلهره

سلام
ممنون

راسکلنیکف سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ب.ظ http://soir1991.blogsky.com

سلام اون همینجوریشم مغرور هست وای به روزی که من منی که این همه واسش ظاقچه بالا گذاشتم برم ازش خواستگاری کنم! به قول شقایق دهقان توی ساختمان پزشکان همینم مونده! به هرحال ممنون که صادقانه نظرتونو میگین!
یه کمک:
اگه خدایی نکرده زبونم لال رتبه ام یکم بالاتر از حد پزشکی بود چه رشته هایی رو بزنم؟

سلام
من هم که گفتم اگه شعورشو داره
وا مگه بالاتر از پزشکی هم هست؟!

ترمه سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ http:// TTERMEHH.BLOGFA.COM

خدایا کاری کن
تا در کشاکش این برهوت زمانه
قلب هایمان
برای دوست داشتن بتپد و چه گاهی
این سکوت
مرهم رنج های نگفته مان باشد

آمین

خانوم معلم سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام علیکم.
خسته نباشین دکتر

۵- بابا این خصلت همه ی مادراس که برا پسراشون غش و ضعف برن!

۹- دکتر کاش همونجا میزدین پس کله ی این دختر..که زیادی لوس نشه ..آخه دوصدمم گریه داره؟من یادم میاد دوران دبیرستان یه دوست مثلا زرنگ داشتم!که وقتی ۱۹ میشد می نشست گریه میکرد!بعد اینا فردا میخوان تشکیل زندگی بدن..بدبخت شوهراشون.

خاطراتتون بسی با مزه بید
این عماد چقده با مزه اس آخه!
میگم آقای دکتر بین خودمون باشه من به کسی نمیگم به آنی جون چندتا دروغ گفتی مگه ؟هااااااااااان؟
بالاخره مام فمنیستیم آخه

راستی آقای دکتر وقتی ساختمان پزشکان رو میبینم یاد مریضا و خاطرات شما میوفتم اونجام دوباره کلی میخندم

و علیکم السلام
۵.حق با شماست اما این دیگه ....
۹.در این مورد با شما کاملا موافقم
ممنون
حتی الامکان هیچی!
خودم هم گاهی میبینمش جالبه

پنجره تنهای من سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ق.ظ http://panjeretanha.persianblog.ir/

سلام دکتر جان

حال شما چطور ای سپید پوشان سلامت .

وقتت بخیر . من هم همکارتم و تازه الان بلاگ جالب و خاطرات قشنگت رو خوندم .

خیلی سر کیف اوومدم .

یه سری هم به من بزن . خوشحال میشم اونجا هم رو ببینیم . . .

سلام
ممنون
چشم مزاحم میشیم

نسیمه دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ب.ظ http://nasimehsamani.blogfa.com

زیاد دروغ می گی به آنی؟

نه

راسکلنیکف دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:58 ب.ظ http://soir1991.blogsky.com

سلام هردو!هم ساله تولدمه هم اینکه قبلا نظرم رو اون اسم بوده!
soirبه زیانه فرانسه است یعنی شب !راستی پسر عموم چشم پزشکی نیورد ولی اون اقای دکتری که گفتم قبلا باهاشون اشنا شده بودم جراحی اوردن چون چراحی دوست داشتند!!! کم کم دارم احساس میکنم برم ازشون خواستگاری کنم نظر شما چیه؟

سلام
ممنون از توضیحتون
اگه اونقدر شعور داره که این موضوعو درک کنه میتونین ازش خواستگاری کنین (ببخشین که رک میگم)

بهداشتی دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ

وای!!! خجالت کشیدم
آره خیلی دوست دارم. شما تو پایگاه شهری هستین؟ من سیاری میرم هم سخته هم شیرینه

یه دوره از زندگی همه آدمها نیازی به خجالت کشیدن نداره
بله من پایگاه شهری هستم ولی سال قبل سیاری هم بودم

آوادخت دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:51 ب.ظ http://www.hymnymph.blogsky.com

عماد چه برداشتی کرده از عنوان اون کتاب یعنی؟

راستی یه ایمیل برام اومد که توش خاطرات وبلاگی یک پزشکی بود و این خاطرات شماره بندی شده و خطی بود و خلاطه بگم کلی شبیه خاطرات وبلاگ شما بود.خواستم بگویم من که تازه وب شما رو کشفیدم و همه خاطراتتون رو نخوندنم که بگم اون ایمیل دقیقا یک کپی از یکی از پستهاتون بوده یا نه ولی گویا مطالبتون اینقدر جالبناکه به عنوان ایمیل هم در سراسر دنیا بین پارسی زبانان میچرخد

چی بگم؟
خوب کاری نداره
میتونین برام ایمیلش کنین ببینم از وبلاگ خودم هست یا نه؟

اسطوره دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ق.ظ http://oos2re.blogsky.com

جالب بود
خسته نباشی

ممنون
سلامت باشی

ستاره یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ http://razesukoot.blogfa.com

سلام دکتر
همه خاطراتتون قشنگ بودم
اما پسرتون ... از خنده غش می کنه آدم
یعضی از بچه ها یه حرفهایی می زنن که آئم فکرش رو هم نمی تونه بکنه خدا حفظش کنه

سلام
ممنون از نظرتون

بهداشتی یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام م م م م
خوش به حالتون!!!من چندبار سعی کردم صدای قلب نازنین جنین!!! رو بشنوم ولی نتونستم
چه جالب!!! دقیقا منم از شنبه میرم سنجش سلامت
میبینم که هرجا میرین منم پشت سرتون میام جای بعدی که قراره برین کجاست؟؟؟؟

سلام
انشاءالله صدای جنین خودتون!!
به سلامتی شما هم بچه ها رو دوست دارین انگار
بعدا میگم!

الهه باران یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ب.ظ http://www.elahebaran.blogfa.com

سلام. به روزم

سلام
مزاحم میشویم

محمدجواد یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://asha73.blogfa.com

سلام دکتر
عجب مریضایی
فکرکنم بیشتر مشکل روانی دارن تا جسمانی
راستی عماد عجب حرفایی بلده

سلام
واقعا
دقیقا
واقعا!!

روزهای پیلگی یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ق.ظ http://www.peeeleh.blogsky.com

سلام دکتر
این عماد چرا مامانشو فروخت الان!؟!؟
9: دوصدم از بیست کمتر!؟؟!؟!
(یه خصوصی هم دارین دکتر)

سلام
بچه ام سیاستش خوبه کلا!
پاسخ خواهیم داد

صـُـب شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ب.ظ

خیلی جالب بودن!
مامان نامحرمی کنه یا بابا که دروغ میگه؟

ممنون
هردو!

s.r شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:45 ب.ظ http://vetmedstudents.blogfa.com

سلام دکتر
یکی از دوستانم چند خاطره از یک پزشک برام میل کرده بود من هم با اجازه اینجارو به ایشون معرفی کردم...
الهی بگردم...عماد بد جوری بابایی هست...خدا حفظش کنه هم برای شما هم برای همسرتون...


اینجارو دوست دارم چون یکجورایی تمرینه برای یاد گرفتن چگونگی برخورد با افراد روستایی که شاید در آینده مجبور به کار با آنها بشم..
پایدار باشید...

سلام
شما لطف کردین
البته شما هم به زودی با مردم روستا برخورد خواهید داشت ولی نه دقیقا مثل ما

نسیمه شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ http://nasimehsamani.blogfa.com

دقت کردی دکتر فبلا یه چیزایی+۱۸ بود حالا شده +۱۴ یه روز می شه +۵ کار خدا!!!

از کار آنی و حرف عماد حقایقی بر می آد که نمی خوام بگم چیه؟؟؟

خوب دیگه زمونه عوض میشه
نههههه بگوووووو من طاقتشو دارم

لژیونلا شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

سلام
اکثرا جالب بودن بخصوص 1-2-4-7
... از همه بیشتر نامحرمی!!!!!!!

سلام خانم دکتر
ممنون که تشریف آوردین

الهه باران شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ http://www.elahebaran.blogfa.com

1.
4. اولش روش نمیشد. بعد روش باز شد
5.
6.
کلا جالب بود

۴.باز شد اون هم چه باز شدنی
ممنون از نظرتون

مرضی شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ب.ظ http://yasinak.blogfa.com

اون هروئیینیه چه خانواده روشن فکری داشته

چه جوررررررررررررررر

آنی شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:47 ق.ظ http://mysweetmiracles.blogfa.com

2.
4. اخی آدم خجالتی!
9.
همش

ممنون از نظرتون

×بانو! شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ق.ظ http://x-banoo.blogfa.com

5- دست گلشون درد نکنه!!!

ای جان نامحرمی!! آخـــی

ممنون از نظرتون

---...---- شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ق.ظ

اولین بار بود که از طریق سایت لطیفه های ایرانی اومدم اینجا
تمام پست های صفحه اولو خوندم
بسی جالب بود
موفق باشی آقای دکتر!

خوش اومدین
باز هم از این طرفها بیائین
ممنون

مهتاب زاهدی جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ب.ظ http://mohandesakele.mihanblog.com

منظور هر گونه نامحرمی ساده ای هست که اگر از بچه نپرسی منظورش چی بوده فاجعه به بار میاره.

من که نفهمیدم چی شد؟!

راسکلنیکف جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ب.ظ http://soir1991.blogsky.com

وای ببخشید ادرسو اشتباهی دادم..

خواهش میشود
فکر کنم سال تولدتون کشف شد!!
یا اول اون اسم مد نظرتون بوده بعد نظرتون عوض شده

راسکلنیکف جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ http://soir70.blogsky.com

سلام! همه اش جالب بود خصوصا اون پیرمرده باید بش میگفتین میخوای غذا میخوری معده ات خالی شه!!!
ولی واقعا همش یه طرف عمادجونم یه طرف!!! اقای دکتر شما هم؟؟؟ بعد اون وقت این نامحرمی رو از کجا شنیده وبه چه منظور الله اعلم!!!
چند روز پیشا ما نیز به جرگه وبلاگ نویسان اضافه شدیم!!! ولی خوب این بار سعی میکنیم بمونیم!!! ما هم بالخره کنکورو دادیم! فعلا!!!

سلام
ممنون از نظرتون
وبلاگ جدید هم مبارک
امیدوارم توی وبلاگ نویسی ٬ کنکور ٬ و کل زندگیتون موفق باشید
فقط یه مشکلی هست
فکر کنم اسم وبلاگتونو اشتباه وارد کردین چون باز نمیشه

یک جراح جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

اختیار دارین معلومه که میفهمین
اون یوهاهاها همون صدای دیوها بود که متوجه شدین
گریه از اون اصطلاحات کنایی هست! بله
گریه در اینجا کنایه از حرص خوردن و گیر بیخود دادنه!!!

خوبه
پس به خودم امیدوار شدم!

نازی جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:17 ب.ظ http://nazi3700.blogfa.com

ای جاااااان. نامحرمی [:S017:

یک جراح جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:24 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

حالا یکی نیست بگه خوب به درک که ایمیلتو یادت رفت بذاری! گریه داره؟؟

اون یوهاهاهاها که ما دیدیم بیشتر برای صدای غولها به کار میره تا گریه!

یک جراح جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

یوهاهاهاها
تو نظر قبلیه یادم رفت ایمیلمو بذارمممم!!!
یعنی یه روز ناراحت هستین خدای نکرده منو صدا کنین واسه تون نظر بذارم از ناراحتی در میاین انقد من جکِ کارام!!!

چشم یادم میمونه

یک جراح جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:22 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

ای بابا
یه بار نشد من نظر بذارم،اونوقت بعدش یه نظر دیگه نذارم بخوام نظر قبلیو اصلاح کنم! اااااااه!
تو نظر قبلی بین "جان" و "پسرتون" باید ویرگول میذاشتم

نه بابا
انگار دکتریما دیگه اینقدرو میفهمیم!!

یک جراح جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

(دکتر!!! دست بزنید خواهشا؛ بنده یادم نرفت ایمیلمو بذارم که آواتارمو نشون بده!!!)
سلام.
در مورد شماره ی ۹ باید بگم همیشه حاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالم بهم میخورد از بعضی از همکلاسی هام که به خاطر نمره گریه میکنن! اینکه دیگه تهش بود! واسه ۲ صدم!
جاااان پسرتون چقدر دوست داشتنیه

هوررررررررررررررررا
ایضا

سعید جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ

دکترجان خیلی با حالی.

مخلصیم

مهتاب زاهدی جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:43 ب.ظ http://mohandesakele.mihanblog.com

وای امان از دست زبون این بچه ها!!!
توروخدا بهش یاد بدین این کارارو نکنه، پس فردا اگر یه وخ خودتون نامحرمی کنین و بره به مامانش بگه و سوءتفاهم هم پیش بیاد بد میشه ها!!!

یعنی من هم یه کتاب اینطوری بخرم یا نامحرمی های فجیع تر منظورتونه؟

وروجک جیغ جیغو جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

1)
4)به نظر شما تو 14 سالگی همه باید بفهمن چه خبره که 14+ زدین؟چه جالب
5)چه مادر اپن مایندی بوده به به
7)
10)واااااااااای
پ.ن3)ای جااااااااااااااااااااانم عسسسسسسیسم

ممنون که باز هم بهم سر زدین
و ممنون که وقت گذاشتین و نظر دادین

نانی نار جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ق.ظ http://ran-haskik.persianblog.ir/

اوخی ما زنده هستیم بعد 20 روز امتحانات
مورد 5 مصداق مملکته که داریم؟؟؟
اوخی من فدای این عماد بشم من

خدا رو شکر که زنده این
واقعا
ممنون

[ بدون نام ] جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ

به چشم خودم دیدم:یه اقایی به پرستار گفت ازمایشگاه کجاست؟پرستار اشاره کرد به طرفی وگفت پایین.یه برانکارد اونجا بود واون اقا نشست وزیر برانکارد رو نگاه میکرد دنبال ازمایشگاه میگشت!!!!
همون پرستار میگفت:یه نمونه ای از یه اقا برداشته بودن باید یک روز بالای سرش میبود.گفت چکارش کنم.گفتن بذار بالای سرت.وایشون کلاهش رو برداشت نمونه رو گذاشت روی سرش وکلاهش رو هم روی اون!!!!!!!!!
حالا بیاین همگی به ایرانی بودن خودمون افتخار کنیم.چون اینا رو در شهر تمدن دیدم!

این بار اسمتونو ننوشتین ولی از روی شماره آی پی شناختمتون
خودمونیم شما هم بد خاطراتی ندارینا
میتونین یه وبلاگ پزشکی هم بزنین

زری جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

ما عادت کردیم خودمون همه رو مسخره کنیم تا اشاره ای به خودمون میشه شعله ور میشیم.
کاش نگفته بودین کجا زندگی میکنید.یاد گرفتیم غمگین باشیم.افسرده باشیم.
برای منم یه مورد پیش اومد خودم خندیم دیگران هم میتونن بخندد برام هیچ اهمیتی نداره مهم شاد بودنه.
بعد از مدتها که اینجا اومدم از بس پرشی میخونم تازه فهمیدم حسن ریولی کور هست ومن تا بحال کچل میخوندم!!!خودم خیلی خندیدم همه هم میتونن بخندن.
تازه ایشونی که به لر بودن خودشون افتخار میکنند میتونند همه وبلاگها برن ببینند همه جا همین هست و اونوقت بنویسن من به ایرانی بودن خودم افتخار میکنم...
چون منم از وقتی جزو چهل میلیونی ها رفتم دقیقا همین حس رو دارم.به ایرانی بودن خودم افتخار میکنم!!!!!

ممنون از نظرتون
اما واقعا میخوندین کچل؟؟!!!

خودنویس جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 ق.ظ http://www.jamedadiyeman.blogfa.com

ما به ۱۰ نمره فکر میکنیم اون به ۲ صدم
۸ ازش میپرسیدی که عمل تغییر جنسیت داشته خانوم ها به سنشون حساسن
من منتظره پست بچه های ورودی هستم زود باش دکتر

یعنی برای قبولی به ۱۰ نمره احتیاج داری یا ۲۰ شدن؟!
اگه دیدمش ازش میپرسم
چشم به زودی انشاءالله

ساعت سپید شب جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ق.ظ http://whitehour.persianblog.ir/

همه خاطرات یه طرف این نامحرمی آقا عماد یه طرف
برای همسرم هم تعریف کردم.براش جالب بود

تو ذهن بچه ها چه چیزا که نمیگذره

ممنون
سلام ما را به همسر محترمتان ابلاغ بفرمائید
واقعا

ملودی مدادرنگی ها جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ق.ظ

وای این پست کلا عالی بود !!!
خیلی باحال بود به خاطر 2 صدم آخه آدم ضعف می کنه !!!
ولی عماد جان از همه باحال تر بود!!!
نامحرمی !!!

ممنون از نظرتون

sahar پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:49 ب.ظ

سلام

اون دختر که ۲ صدم کم داشته رو کاملا درک می‌کنم.۴ سال پیش وقتی‌ بهم خبر دادن که کار بورسیه‌ام درست نشده تا ۱ هفته زیر پتو زندگی‌ می‌کردم.شبب‌ها پدر مادرم از زیر پتو میکشیدنم بیرون میبردن پارک که یه وقت خل نشم.

بی‌چاره پدر مادرها!!!

کاش همه مشکلات در حد اون ۲ صدم بود.

منظور عماد جان از نامحرمی دقیقا چی‌ بود؟

سلام
واقعا؟ اما به اون دختر که نمیومد اهل بورسیه و این حرفا باشه
واقعا
چی بگم؟

امی پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:58 ب.ظ http://weineurope.blogsky.com

راستی اگه این کتاب اثر باربارا و آلن پیز باشه منم چندین سال پیش یک نامحرمی کردم و یکی دیگه از آثارشون رو خوندم! اسمش بود: چرا مردان گوش نمی دهند و زنان نمی توانند نقشه بخوانند؟
امیدوارم خدا از سر تقصیراتم بگذره!!

در مورد کامنتی که با عنوان « من به لر بودن افتخار می کنم » براتون اومده یاد یک سریال افتادم که فکر می کنم اسمش « فاصله ها » بود، در این سریال هم یک نفر نقش یک لر رو بازی می کرد و بعد توی اینترنت خوندم که لرها ناراحت شدن که چرا ما و لهجه مون رو مسخره کردید؟!! برای من خیلی عجیب بود چون هیچ مسخره بازی توی سریال نبود فقط اون شخصیت داشت با لهجه لری حرف می زد! این کجاش مسخره کردنه؟ یعنی لرها لهجه خودشون رو مسخره می دونن که اگه بازیگری به این لهجه حرف بزنه بهشون برمی خوره؟!
در مورد وبلاگ شما هم همینطوره، شما فقط خاطراتتون رو می نویسید و همین که بکر و دست نخورده است برای خواننده جالبه، این که عده ای بی سواد و ساده هستن و گاهی رفتاری دارن یا حرف هایی می زنن که باعث تعجب پزشکشون می شه ربطی به لرها نداره، این مشکل مربوط به همه جای ایران می شه، حالا آقای دکتر در اون شهر کار می کنن و خاطرات اونجا رو می نویسن اگه شهر دیگه ای هم بودن باز وضعیت همین بود چون همه جا همه جور آدم هست، کاش اینقدر تعصب وجود نداشت.
امیدوارم کامنت من رو هم حمل بر بی احترامی نکنید.

راستش نمیدونم نویسنده اش کی بوده چون خودم کتابو ندیدم
درمورد نظرتون هم ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد