جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۷)

سلام: 

۱. رفتم نقلیه یه ماشین ازشون بگیرم برم سر کار دیدم همه دارن میخندن. پرسیدم چی شده؟ رئیس نقلیه گفت: آقای .... (یکی از راننده ها) صبح اومد سر کار و چند دقیقه بعد گفت: من حالم خوب نیست میرم خونه امروزو برام مرخصی رد کنین. نیم ساعت بعد خانمش زنگ زده و میگه چرا همین طوری به شوهر من مرخصی میدین؟ من برای امروز کلی برنامه داشتم!! 

۲. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سرم درد میکنه اون قدر درد میکنه که سرم درد میاد! 

۳. به پیرزنه گفتم: برای شما گوشت قرمز خوب نیست سعی کنین بیشتر گوشت سفید بخورین. گفت: ما که پول نداریم گوشت بخریم چه سفیدش چه قرمزش!  

۴. خانمه بچه شو آورد و با نگرانی گفت: این بچه ۱۵ ماهشه اما دو سه قدم بیشتر نمیتونه راه بره مشکلی داره؟ گفتم: از کی راه رفتنو شروع کرده؟ گفت: یک هفته است! 

۵. به پیرمرده گفتم: سینه تون هم درد میکنه؟ گفت: نه شاید هم درد میکنه من الان حالیم نیست! 

۶. به پسره گفتم مشکلتون چیه؟ گفت: کمرم درد میگیره بعد درد از اونجا پمپ میشه توی پاهام! 

۷. به پیرزنه گفتم: قرصهای فشارتون چه رنگی بودند؟ گفت: رنگ هویج!! 

۸. خانمه گفت: احساس میکنم خون درست توی قفسه سینه ام نمیچرخه درست مثل وقتی که مخلوط کف و خون توی یه لوله است بعد توی لوله که فوت میکنی درست حرکت نمیکنه!  

۹. مرده گفت: شما کجا مطب دارین؟ گفتم: من مطب ندارم. گفت: امیدوارم که خدا بهتون مطب هم بده! 

۱۰. به یه خانم حامله گفتم: چند ماهتونه؟ گفت: دو روزه که افتادم توی ماه ششم! 

۱۱. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دو روزه که یه سرماخوردگی سختی افتاده دنبالم! 

۱۲. خانمه گفت: از دیروز درد از قفسه سینه ام شروع میشه و میاد تا سینه ام! 

پ.ن: چند روز پیش صبح میخواستم عمادو بیدار کنم که بره مدرسه گفت: بابا! من باید چند روز دیگه برم مدرسه تا بعدش تعطیل بشم؟ گفتم: تا چهارشنبه. گفت: نه! چند روز دیگه باید برم مدرسه تا دیگه تا آخر عمرم لازم نباشه برم مدرسه؟!

نظرات 60 + ارسال نظر
من+لبخند=خداوند یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:19 ب.ظ

سلام
امروز هرچی نظر میدادم ارور میداده و نمینوشت که نظر درج شده!اما مثل اینکه شبکه اشکال داشتههمه ثبت شدن
بله بهتین دورانه دورانه دانشجویی

سلام
بله
اون نظرو دوبار دیگه هم فرستاده بودین که با اجازه تون حذفشون کردم

ترنم یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:53 ب.ظ

سلام
3- کاش اینو نمی نوشتین
4-طفلک اون بچه ! معلومه خیلی وضعش خرابه وگرنه بعد یه هفته راه رفتن باید دیگه قهرمان دو میدانی می شد
7- آخی ! جاااااانم !
پ.ن : ای جانم !....
چرا بچه های امروزی این جورین ؟ موقع ما ، آرزو میکردیم که زودتر روز جمعه یا سه ماه تعطیلی بیاد اما تو زمان حال من این سوال و در واقع آرزوی عمادو از دهن خیلی از بچه های هم سن و سال عماد می شنوم

سلام
ممنون که سر زدین
۳.آخه دیگه در حدی هم نبود که یه پست جدا براش بذارم!

تاتی یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:44 ب.ظ

8.هر جی فکر کردم نفهمیدم!
عماد:جا داشت اون لحظه یکی از نکاه های سیامک انصاری رو به دوربین بندازی!
اینقدر دوس دارم الان تو همین لحظه بابا باشم!خوش به حالت!
امروز بهترین یکشنبه ی عمرم بود آخه یه مهمونی بیشبینی نشده رفتم دکتر اکه بتونی حدس بزنی مهمون کی بودم یه کمبوت آناناس برات میخرم خودم میخورم به نیابت از شما(قبلا راجع بهش کفتم دور از ذهن ترین مثال رو بزن)البته بازم یه کالون خون دادم!

۸.من هم نفهمیدم
چی بگم؟ رفته بودی دیدن آنجلینا جولی لابد :دی

تاتی یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ

به به سلام به دکتر خوب خودمون!
3.باهاش همدردی میکنم منم فقط اکه خدایی نکرده مامان و بابام خونه باشن نه مسافرت کوشت میخورم آخه اینجا یه غذای منفور داریم به اسم سویا کوبیده که وقتی درست میکنن با 4 تای دیکه از بجه ها به بجه ی همسایمون رشوه میدیم بره برامون ساندویج بخره تازه جون از بالای دیوار میندازه همش له میشه نوشابه ها هم کازش میره!ولی کلی میخندیم!بول ساندویج ها رو که خودمون میدیم اما رشوش سخته آخه بجه همسایمون 1 سال ازمون بزرکتره ولی ما مجبوریم تمرینای ریاضیشو واسش بنویسیم!کاهی هم بلد نمیباشیم که دبیر جون زحمتشو میکشه!

سلام
بابا سویا این قدر هم وحشتناک نیست دیگه!

دلژین یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:21 ب.ظ http://drdeljeen.com

راس میگه دیگه پول که نباشه چه گوشت سفید چه گوشت قرمز

بله متاسفانه

دکتر نفیس یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

من تا حالا لوله ای که توش خون و کف باشه ندیدم !
به عماد بگین چند تا از این تا چهارشنبه ها ...

من هم ندیدم!
چندتا اونوقت؟

رها(من و نمی دونم)! یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:05 ب.ظ

نمی خواستم نظر بذارم بعد دیگه گفتم بزارم!!!
اون پست قبل رو تو اون ولایتی که جدیدا رفتم با گوشیم خونده بودم و نمی تونستم نظر بزارم اتفاقا خیلی هم اون روز اعصابم خورد بود رفته بودم حموم آب یخ بود می خواستم گوشیم رو بزنم بشکنم بعد دیدم وب شمارو بخونم بهتره خب!!!! اون مطلب خنده دار نبود ولی خب من کلی خندیدم نمی دونم چرا؟!
این پست هم که خب مرسی جالب بود!!!
و اماااااااااا عماددددد!!! ای کاش بچه ها یه جوری بتونن متوجه شن چقدر مدرسه خوبه من که حاضرم همه عمر باقیموندم رو بدم فقط برای یه روز مدرسه!!!
دانشگاه هر چی باشه به پای مدرسه نمی رسه!!! چون از همون اولش کلییی فکر و مسئولیت تو سرته !!!
اومدم ولایت نشد یه سری هم به انجا زدمممم!!!
همچنان آرزومندیم این هنوز عمومی رو دیگه اینجا نبینیم!!!

واقعا به اون پست خندیدی؟
بابا احساس!!

رومینا یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:21 ب.ظ http://black-love2.blogsky.com/

چقدر باحاله این پسرتون
عمادو میگم
ایول


در ضمن بیمار های جالبی دارید

اینارو گفتین یاد یک خاطره افتادم

منم یکدفعه تو مطب زن داداشم نشسته بودم
بعد مریض میومد معاینه میکردو میرفت
بعد بلوچای زاهدانی کلا حالو اوضاعشون خوب نیست
منظورم از لحاظ مغزیه
خیلی اذیت میکنن
همشون دیوانه ی روانین گ

بعد یک پیرزن بلوچ 70 ساله اومد نشست کنار زن داداشم
بعد زنداداشم گفت چت شده عزیزم
بعد اونم شروع کرد :

خانوم دکتر نوک سرم تیر میکشه که حد نداره
پیشونیمو بیا دست بزن داره منفجر میشه از داغی
چشمامو ببین از شدت سوزشو درد نای نداره
دماغمم به قدری درد میکنه که فکر میکنم داره میوفته از رو صورتم
لبامو که نگو ، همش ترک میخوره
دندونامو ببین همشونو کرم خورده و درد میکنه
زبونمو ببین قاچ قاچ شده
وای نمیدونی چقدر شون هام سوزش داره و درد میکشم انگار که خرو با بارش گذاشتن رو شونه هام
بازومم جدیدا سیاه شده ، دلیلی داره ؟
مچ دستمو انگشتامم همش با هم درد میکنه
سر ناخونام هی کبود میشه
گردنمو نمیدونی
اینقدر درد داره که بیا و ببین
قفسه ی سینم چرک کرده فکر کنم
قلبمم خیلی درد میکنه
ولی وای خانم دکتر شکممو بگو
همش باد میکنه میاد جلو
چیکار کنم ؟؟
کیله هامم فکر کنم سنگ داره
کیسه ی صفرامو نمیخوای عمل کنی
راستی یک سونوگرافی بنویس شاید حامله باشم
وای خانوم دکتر پاهامم درد میکنه
زانوهامم مثل قبل خوب نیست
خانم دکتر میشه به این خانوم بگین برن بیرون اخه چیزای دیگه هم هست روم نمیشه

اونجا که از شدت خنده داشتم مثل بمب منفجر میشدم
نمیدونستم مثلا دیگه کجای این پیرزن مونده بوده که درد نداشته باشه که منو انداخت بیرون

تازه این که خوبه

هر زن و دختری که از راه میرسه میگه برام یک سونوگرافی بنویس
میگه خواهر من عزیزه من خب چته که من برات سونوگرافی بنویسم
میگه تو برامون بنویس دیگه حرف زیادی نزن






ولی آقای دکتر خیلی باحالین
با این وبلاگو طرز نوشتنتون اصلا بهتون نمیخوره که دکتر باشین
بهتون میخوره یک نویسنده ی مهربونو با صبرو حوصله باشید که به تمام اطرافیانتون آرامش میدید

جدی میگم

ممنون
اما باز حرف اون دفعه رو باید تکرار کنم؟
توی هر قشر و گروهی هم آدم خوب هست هم آدم بد

من+لبخند=خداوند یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:01 ب.ظ http://smmnilo.blogfa.com

نمیدونم چرا نمیشه نظر داد اینجا!!!!!!!!!!!

پس اینی که نوشتین چیه آیا؟

من+لبخند=خداوند یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 ب.ظ http://smmnilo.blogfa.com

سلام
خدا قوت
خسته نباشیدهم جالب بود هم دردناک مخصوصا اون قسمت
پیرزنه گفتم: برای شما گوشت قرمز خوب نیست سعی کنین بیشتر گوشت سفید بخورین. گفت: ما که پول نداریم گوشت بخریم چه سفیدش چه قرمزش!
اینا واقعیته تلخ جامعه ماست
آخی عماد هم مثل بچگی من از همون اول روز شماری میکنه که تموم شه مدرسه
حالا هم میشماریم روزها رو کی تموم میشه دانشگاه
آدمیزاده دیگه

سلام
ممنون که سر زدین
اما از من به شما نصیحت قدر دوران دانشجوئیتونو بدونین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد