جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۷)

سلام: 

۱. رفتم نقلیه یه ماشین ازشون بگیرم برم سر کار دیدم همه دارن میخندن. پرسیدم چی شده؟ رئیس نقلیه گفت: آقای .... (یکی از راننده ها) صبح اومد سر کار و چند دقیقه بعد گفت: من حالم خوب نیست میرم خونه امروزو برام مرخصی رد کنین. نیم ساعت بعد خانمش زنگ زده و میگه چرا همین طوری به شوهر من مرخصی میدین؟ من برای امروز کلی برنامه داشتم!! 

۲. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سرم درد میکنه اون قدر درد میکنه که سرم درد میاد! 

۳. به پیرزنه گفتم: برای شما گوشت قرمز خوب نیست سعی کنین بیشتر گوشت سفید بخورین. گفت: ما که پول نداریم گوشت بخریم چه سفیدش چه قرمزش!  

۴. خانمه بچه شو آورد و با نگرانی گفت: این بچه ۱۵ ماهشه اما دو سه قدم بیشتر نمیتونه راه بره مشکلی داره؟ گفتم: از کی راه رفتنو شروع کرده؟ گفت: یک هفته است! 

۵. به پیرمرده گفتم: سینه تون هم درد میکنه؟ گفت: نه شاید هم درد میکنه من الان حالیم نیست! 

۶. به پسره گفتم مشکلتون چیه؟ گفت: کمرم درد میگیره بعد درد از اونجا پمپ میشه توی پاهام! 

۷. به پیرزنه گفتم: قرصهای فشارتون چه رنگی بودند؟ گفت: رنگ هویج!! 

۸. خانمه گفت: احساس میکنم خون درست توی قفسه سینه ام نمیچرخه درست مثل وقتی که مخلوط کف و خون توی یه لوله است بعد توی لوله که فوت میکنی درست حرکت نمیکنه!  

۹. مرده گفت: شما کجا مطب دارین؟ گفتم: من مطب ندارم. گفت: امیدوارم که خدا بهتون مطب هم بده! 

۱۰. به یه خانم حامله گفتم: چند ماهتونه؟ گفت: دو روزه که افتادم توی ماه ششم! 

۱۱. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دو روزه که یه سرماخوردگی سختی افتاده دنبالم! 

۱۲. خانمه گفت: از دیروز درد از قفسه سینه ام شروع میشه و میاد تا سینه ام! 

پ.ن: چند روز پیش صبح میخواستم عمادو بیدار کنم که بره مدرسه گفت: بابا! من باید چند روز دیگه برم مدرسه تا بعدش تعطیل بشم؟ گفتم: تا چهارشنبه. گفت: نه! چند روز دیگه باید برم مدرسه تا دیگه تا آخر عمرم لازم نباشه برم مدرسه؟!

نظرات 60 + ارسال نظر
رویا چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ http://royaa22.blogfa.com

سلاااااااااااام
قشنگ بود

کار آنی معرکه بود.. منظورم غافلگیر کردن شماست

خوشبحالتون که آقای دکتر دستتون رو رد کرد اما دکترهایی که ما میریم درسته به احترام مام ویزیت نمیگیرن اما سکه ها رو میگیرن

موفق باشین

سلام
ممنون
واقعا
واقعا؟؟
وهمچنین

راسکلنیکف شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ب.ظ http://soir1991.blogsky.com

نقض نکردم تحلیل کردم....

آهان!

نازی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ب.ظ http://nazi3700.blogfa.com

دکتر خاطرات قشنگ و زیباتون و گاه غمگینتون برام باز جالب بود و خندیدم کلی.
عماد نوشتتون هم شیرینه. منم مدرسه رو اون وقتا دوست نداشتم فقط اول مهر برام جالب بود. بعدش همش روزشماری میکردم که سال تموم شه

ممنون
واقعا؟

×بانو! جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ب.ظ http://x-banoo.blogfa.com

سلام
1-
2-
3- آخی طفلی
4-
5- شایدم که!!!
6-
7- میخواستید بگید هویج کال یا رسیده؟!
8-
9- ایشالا!
10-
11- خوب وایمیستاد تا ازش جلو بزنه!
12-
پ.ن: چقدر این بچه عاشق مدرسه اس!!

سلام
ممنون از نظرتون
معلومه خیلی کامل خوندینش!

یک معلم جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ

په نه په اگه شما دکتر ها تمکن مالی نداشته باشید پس حتما ما معلم ها تمکن مالی داریم!!!
ز شوخی گذشته دیگه در حد دو تا مرغ در ماه به فقرا دادن که داریم

تمکن مالی ندارین عوضش کللللی تعطیلین :دی

گم و گور جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ق.ظ http://injatanha.blogfa.com

خب خداروشکر نه اپیدین
بازگشت غرور افرینانه خودم رو به خودم تبریک میگم
سفرنامه این سفر پر ملات هم اماده است دوست داشتید حتما بخوانید جالب است
بسیییییییییییییییییییییار

مگه جرات داشتیم آپ کنیم اون هم بعد از دستور شما؟

مژگان امینی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

1.قبل از مرخصی معاینه اش نکردید؟
3. می گفتید سویا بخورد.
4.ای وای بهتر بود اضطراب مادررا معالجه می کردید.

۱.نه وقتی من رسیدم رفته بود!
۳.راست میگین یادم نبود
۴.واقعا اما اگه جرات دارین چنین حرفیو بهش بزنین!!

راسکلنیکف پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ب.ظ http://soir1991.blogsky.com

سلام.
چرا جالب اینجا همیشه مساوی با خنده داره؟؟؟
من احساس میکنم خاطرات این دفعه تون خنده دار نبودن ولی انصافا یه سری هاش جالب بودند وحتی تاسف بر انگیز مثله مورد گوشت قرمز...
یادمه چندسال پیش توی یکی از مصاحبه های تلویزیونی راجع به فواید ماهی گزارش میگرفتند از همه میپرسیدند در هفته چند روز ماهی میخورین؟از یه پیر مرده پرسیدند گفت :سالی یه بار اخه گرونه... ابجیم دیده بود هنوز که هنوزه گاهی میگه خیلی دلم واسه پیرمرده سوخت...

سلام
شما که خودتون حرف خودتونو نقض کردین که!!

کیمیاگر پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ب.ظ http://parsartist.blogfa.com

آخییییییییییی پیر زنه

آره

دکتر مانستر پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ب.ظ http://drmonster.blogsky.com

سلام
این آقا عماد قربونش برم چه علاقه ای به مدرسه داره!!!!!!

سلام
خییییییلی!!

mikah پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ http://jarrahcomicstrips.mihanblog.com/

گاهی به کامنتهای قبلی نگاه کنید

چرا خدانکنه دکتر شه (عماد)؟

آهان
از اون نظر
خوب برای اینکه نمیخوام همه دردسرهائی که من داشتمو اون هم تحمل کنه :دی

دیادیا بوریا پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ

سلام دکتر جان
مثل همیشه لبخند اوردید به لبم با خاطرات جالب تون مخصوصا موارد ۴ و ۸ خیلی برام جالب بودن
در مورد مجله باید بگم که نه تو اون وبلاگ نه ایمیل خبری ازشون نیست
در ضمن ممنون میشم که بگید کدوم ادرس ایمیل رو دادید شاید من اشتباه می کنم
ادرس وبلاگ رو تا وقتی خودشون قدمی برنداشتن ممنون میشم که بهشون ندید
اگر خیلی مایل هستن ایشون لطف کنن یا تو همون وبلاگ یا ایملم با من مکاتبه کنن
در ضمن می بخشید که مزاحم شما هم شدیم در ایم مورد

سلام از ماست
ممنون از لطفتون
چشم
من تنها ایمیلی که از شما داشتم بهشون دادم الان میام توی وبلاگ خودتون مینویسم
خواهش میگردد

ن چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ب.ظ

شرمنده تشکر یادم رفت بذارید به حساب اورژانسی بودن سوال

خواهش

ن چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام آقای دکتر یه سوال اورژانسی

چرا نیمکره چپ و راست مغز سمت مخالف بدن رو کنترل میکنند؟

سلام
دلیلش اینه که توی یه قسمت از مسیر بیشتر اعصاب سمت راست بدن میرن سمت چپ و بالعکس
اما اینکه چرا اینطوریه نمیدونم شرمنده

ریحان چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ب.ظ http://dr-reihan.persianblog.ir

ای بابا...من دیگه یاد گرفتم توصیه های غذایی رو کلا تو روستاها بیخیال شم وقتی میوه وجود نداره خوردن فیبر زیاد کیلو چند! ولی دلک برای پسر کوچولوتون خیلی سوخت. خیلی ظلم میشه در حق این بچه ها تو مدرسه

حق با شماست
ممنون از لطفتون گرچه چاره ای به جز گذروندن این دوره ها نیست

متین بانو چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:06 ب.ظ http://dntmat.blogfa.com

سلام.

1. نمیدونم چرا درک میکنم خانومش چی کشیده اون لحظه که شوهرش وسط روز برگشته خونه ؟!!!

3.
7.


پ ن : ای جان ! میخواستین بگین تازه گیرم مدرسه ت رو تموم کردی بعدش میفتی تو یه بساط دیگه ای به نام دانشگاه ! اون واسه خودش مصیبتیه حالا ! ( نه نگین بهش ! بد آموزی داره ! حواسم نبود ! ) :))

زری* چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

دکتر جان من اون خانم رو درک میکنم.منظورش این بوده که کلا دیر راه افتاده اصولا بچه ها برای تولد یکسالگیشون راه میرن دیگه.خب بچه اون دیر کرده.ببخشید گیر دادما اخه منم دقیقا همین مشکل رو داشتم...
در مورد شغلم همیسر من از شغل قبلیش دقیقا عین شما شکایت داشت یهو تو یه شب تصمیم گرفت دیگه نره سر اون کار!!!!الانم وضعش بدتر نیست...همسن شمام هست تقریبا...با عرض معذرت همونطور که گفتم فکر میکنم حرفه شما دقیقا مثل حرفه منه!هم عاشقشین هم بدشو میگینببخشید اگه ناراحت شدین

ممنون از نظرتون
نه من ناراحت نشدم چون دلیلی برای ناراحت شدن وجود نداره

mikah چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ب.ظ http://jarrahcomicstrips.mihanblog.com/

چرا خدا نکنه؟

چیو؟

حنا چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ http://h-1369.blogfa.com

قشنگ بود ...

من هم اینروزها در بخش روانی بیمارستان چیز های بسیار جالب انگیز ناکی می بینم ...

ممنون
پس منتظریم تا شما هم بنویسین!

زری چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ق.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

اون مورد 4 موردش چی بود اونوقت؟که اینجا ثبتش کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دکتر اینقدر از شغلتون ناراحتین چرا شغلتون رو عوض نمیکنید؟ماهی رو هر وقت از اب بگیرین تازست...یکم هضمش بزام سخته
امیدوارم ناراحت نشین از نظرم.کامنتای شمارو که میبینم یاد شکوه های خودم از شغل مقدس مادری میفتم که در جواب بهم میگن ناشکری میکنی!

موردش این بود که انتظار داشت بچه ای که یک هفته است راه افتاده براش توی دو ماراتن شرکت کنه!
نه دیگه توی این سن و سال عوض کردن شغل به این راحتی هم نیست

دلوار سرگرمی سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ب.ظ http://delvarsargarmi.persianblog.ir/http://

سلام
این مورد 8خیلی فنی توضیح داده.از درک من و شما خارجهحالا کف و خون رو واسه چی ازمایش کرده که همچین نتیجه ای داده...
پیرزن همسایمون فشارش رفته بود بالا بعد برده بودنش دکتر بعد دواو درمون اومده بود خونه داشت واسه بقیه اینطور تعربف میکرد:فشارم رفت بالا منو بردن دکتر...دکترهم یه چیزی بست به دستم(فشارسنج) گفت فس فس فس .....اینقد اینو فشار دادو فس فس کرد تا فشارم اومد پایین

من خواستم برم مدرسه از یه سال قبلش هی میپرسیدم مامان کی مدرسه ها شروع میشه..

سلام
ایول چه پیرزن باهوشی بوده!

نسیمه سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ http://nasimehsamani.blogfa.com

حرف عماد منو یاد حرف کاه قرمزی انداخت می گفت: آقای مجری چرا من هر چی می رم مدرسه کسی به من دیپلم نمی ده(باصدای خودش بخونید)

خوب حالا اکشال نداره
بزرگ میشه یاد میگیره

mikah سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:06 ب.ظ http://jarrahcomicstrips.mihanblog.com/

اول!
تقلکی چقدر باید منتظر بمونه
مخصوصا اگه بخواد دکترم بشه

اول؟
واقعا
خدا نکنه :دی

دانشمنگ سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ http://danesh.mang.blogfa.com

سلام.خوبید؟
خیلی فکر میخواد آدم اینقدر پیچیده بیماریش و توضیح بده ها.
به عماد بگین این راهیه که افتادی توش حالا حالاها باید بری

سلام
آره
بله متاسفانه !

مهدی ملقب به قدیمی سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ http://WWW.GHADIMESTAN.BLOGFA.COM

مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه ی خون را در رگهایم می شنیدم .

زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت . این تاریکی طرح وجودم را روشن می کرد

در باز شد و او با فانوسش به درون وزید .

زیبایی رها شده ای بود و من دیده براهش بودم :

رویای بی شکل زندگی ام بود .

عطری در چشمم زمزمه کرد .

رگهایم از تپش افتاد

همه ی رشته هایی که مرا به من نشان می داد در شعله ی فانوسش سوخت :

زمان در من نمی گذشت . شور برهنه ای بودم .

او فانوسش را به فضا آویخت .

مرا در روشن ها می جست .

تاروپود اتاقم را پیمود و به من ره نیافت .

نسیمی شعله ی فانوس را نوشید .

وزشی می گذشت و من در طرحی جا می گرفتم .

در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم . پیدا برای که؟ او دیگر نبود .

آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟

عطری در گرمی رگهایم جابجا می شد .

حس کردم با هستی گمشده اش مرا می نگرد

و من چه بیهوده مکان را می کاوم :

آنی گمشده بود .


[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

آنی گمشده بود؟

mikah سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ق.ظ http://jarrahcomicstrips.mihanblog.com/

چه بچه ی عاقلی
منم نمی دونم این پایان نامه نفله کی تموم میشه
کلاس چندمه عمادتون؟

ممنون
اول

Nova دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ب.ظ

Ke shoharesh chi?
Zabonamo farsi KARDID?mage chand nafarid?

باشه فارسی کردم
خوب شد؟

یک معلم دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

سلام دلم واقعا واسه اون مورد ۳ سوخت خونه اش رو پیدا کنید کمکش کنید شما که تمکن مالی دارید ولی چند تاشون رو می شه موردی حل کرد؟!!! حالا اون مورد ۸ واقعا خون درست تو قفسه سینه اش نمی چرخید یا توهمی شده بود؟

سلام
شما مطمئنین که من تمکن مالی دارم؟
حالا فرضا من به این یکی هم کمک کردم بقیه شون چی؟
چی بگم؟

دکتر پرتقالی دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ب.ظ http://dr-orange.blogfa.com

من سوال عمادو از مامانم میپرسیدم و اون میگفت فقط یکسال دیگه و الان نمی دونم این یکسال دیگه از کی شروع میشه

مثل شوهر عمه من که چندین ساله قراره از اول اردیبهشت سیگارو ترک کنه!

لژیونلا دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ب.ظ

سلام
3-
4-انتظار داشت رکورد دوی ماراتن رو بشکنه؟
8-
9-سوال همیشگی بیمارانی که اعتماد کرده اند.

سلام
ممنون که سر زدین

خانم اردیبهشتی دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:45 ب.ظ http://mayfamily.blogfa.com

سلام
مورد اول واقعا بامزه بود!
ولی مورد دومی ناراحت کننده بیشتر بود!
راستش منم با پسرم که تازه 1 ماهه داره میره پیش دبستانی از این دست مکالمات زیاد دارم!

سلام
ممنون که سر زدین
این بچه ها بعدها چی میخوان بشن؟!

خودنویس دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:41 ب.ظ http://www.jamedadiyeman.blogfa.com

ما کنکور داشتیم میگفتن دانشگاه هیچ خبر نیست مگه قبول میکردیم البته من بعد از ۱ هفته به این واقعیت مهر تایید زدم
ای جااااااااااان عماد چه زود خسته شده تو فامیل ما هم یه دختر هم سن عماد میگفت مدرسه مثل سربازخونه اس خونه خوب بود در موره گوشت هم مملکته داریم؟

بعد که فارغ التحصیل شدین میفهمین که هرچی خبره توی دانشگاهه!
واقعا

neda دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ

الهی عماد خبر نداره این راه چقدر کوتاهه!!!!!!!!!!!

چقدر کوتاااااه!!
بخصوص برای من و شما و بقیه همکاران

sahar دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:01 ب.ظ

سلام

راستش دکتر خوشبختانه یا بدبختانه پزشکی‌ نخوندم.سال ۳ دکترا هستم.وگرنه حتما خدمت می‌رسیدم.

سلام
پس بخت باهاتون یار بوده
امیدوارم هرجا هستید موفق باشید

Nova دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:45 ب.ظ

In soalo ba ye lahne motefaker bekhon!
Q:migam shoma tavanayi tarjomeye in harfaye ajibo gharibi ro ke mishnavid darid(manzoram ye bargardane sade be zabane meyare)???ya az in jargeye sahebane kherad tozihate bishtari mikhayd?

دیگه بعد از این چند سال عادت کردم
یه دیکشنری کوچیک توی مغزم درست شده!

Nova دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:37 ب.ظ

Salam
4.migam ye ax az sare mamane migerefti bebinam aslan chizi onto peyda mishe?migan mamana negaranan vali dige akhe ta in had!?ye soal axolamalet chi bod on lahze?
11.oftade donbalesh?hatman ba ye halate taghibo gorize polisy khafan!na?
12.
emad:kamelan behesh hagh midam babate soalesh

سلام
خوب انگار زبونتو فارسی کردیم حالا تا خطت!
ممنون که سر زدین
باشه عکس از سرش میگرفتم که شوهرش ....

گم و گور دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:22 ب.ظ http://injatanha.blogfa.com

سلام
3- حالم بد شد الان اینجوریم
4- لابد می خواسته بعد از 30-40 دور شمسی زدن بیاد بگه میگ میگ مامان
7-
10- نه بابا ! کی انداختتش؟
عماد : به قول ما ریاضی دان ها n+1 چارشنبه
این انفولانزا خر منم گرفت
تو این سوز و سرما باید برم اراک حال یکی رو روبه راه کنم
تو وبلاگم نوشتم چند روزی نیستم
یه وقت تن تن اپ نکنید من جا بمونما

سلام
ممنون که سر زدین
نه بابا خاطراته مایکروفر که نیست!

ماما مهربون دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:57 ب.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام دکتر.چه عجب چشممون خشک شد به اینجا تا مطلب گذاشتینوای چطوری جلو خندتونو میگیرید با این بیمارا طنز
به عماد حق میدم منم اون زمان همینطوری بودم ولی الان دوس ندارم دوران تحصیلم تموم شه

سلام
شرمنده
به سختی!
واقعا؟

قاصدک دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.ghasedak2163.blogfa.com

اون موقعها که ما مدرسه میرفتیم با این که تو کلاسهای 30 نفره بودیم و امکاناتی هم به اون صورت نبود با این حال خیلی بهمون خوش میگذشت . ولی بچه های امروزی با این همه تغییراتی که هر روزه تو سیستم آموزشی دارن انجام میدن و دو روز تعطیلی تو هفته و ... بازم از مدرسه فراری هستن . شاید دلیلش زندگی فرزندسالاری اینروزا باشه .
مریض شماره ی 9 که فکر کنم با بیان ساده ش از ته دلش براتون دعا کرده .
حدس میزنم تو یه درمونگاه روستایی مشغولن ( با توجه به توصیفتون از مریضها ) . موفق باشین .

واقعا
ممکنه
احتمالا!
تا حدودی درست گفتین!!
ممنون

من و هسملی دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ب.ظ http://manohasmali.blogfa.com

دستت درد نکنه! من که کلی با این پست های خاطرات شاد میشم و میخندم! البته ما!

خواهش
خدا رو شکر

افسون دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ

آخی پیرزنه دلم به درد اومد

عوضش بقیه کلی خاطرم رو منبسط کرد!
پس مطب هم از موارد خدادادیه!

ای جان ! زمان ما که مدرسه بیشتر خسته کننده بود تا مفرح ولی الان طعم شیرینیاش مونده تو ذهنمون. موندم تو خاطر این بچه ها که (با اینکه خیلی فرق کرده شرایط) از الان گریزونند بعدا چی میمونه

ممنون که سر زدین
امسالو که حتی معلمهاشون هم از سختی کتابهاشون شاکیند!

خانوم معلم دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ق.ظ

آقای دکتر اون بالایییه من بودم

[ بدون نام ] دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ

با سلام و عرض خسته نباشید و احوالپرسی و این صوبتا .. بدون مقدمه میریم سر خاطرات ....

1-بسم الله ...
2-خو چیکار کنه بیشتر ازون نتونسته در مورد دردش توضیح بده
5- آی قربونش برمممممممم
9- چه مریضای مهربونی دارین! ایشالله خدا بهتون مطب چیه یه بیمارستان بده !
12- آقای دکتر خوشم میاد مریضاتون میدونن درد از کجاشون شروع میشه به کجاشون میرسه!حتی اگه ازشون بخواین مطمئنا کروکی اشم براتون میکشن!
+- آی من فدای شیرین زبونی این عماد بشم.. بچه حق داره خوب از زمانیکه پنج شنبه ها رو تعطیل کردن ساعت کاری مدارس بیشتر شده بچه ها هم بیشتر خسته میشن! رسما ساعت آخر هیچی دیگه تو مغزشون نمیره و حسابی بهونه می گیرن


سلام
ممنون که بهم سر زدین
اسمتونو هم از کامنت بعدی خوندم!

یه وب گرد دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ

سلام قسمت سه واقعا دردناکه هرچند که این موارد تو جامعه ما کم نیست....
خدا بهمون رحم کنه
من که راضی نیستم ذره ای از حق من از بیت المال بره تو جیب اقایون و یه مشت گدا گشنه ی اجنبی...
اونوقت مردم مملکت خودم اینجوری ....
لعنت به هرچی ظالمه ...

سلام
چون حرف سیاسی زدین از جواب معذورم
کامنت بعد!

تاتی دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ق.ظ

کاهی به خودم میکم بیجاره به جای درس خوندن برو به عشق و حالت برس فردا هم بشو معلم ورزش حالشو ببر!مثل الان که معلم ورزش ما بیغام داده نمیاد که ما هم به جای این که بریم سالن ورزشی باید بمونیم تو خوابکاه!شما دوست خوبی هستین که تو این مدت کلی به وراجی هام کوش دادین اما به روم نیوردین!خیلی خیلی مرسی!جون دیکه از شنبه باید بشینم سر برنامه ی تکمیلی و دیکه نیام به احتمال زیاد این آخرین کامنتم باشه تا بعد از نیم سال اول!آها به جای خداحافظی یه نصیحت توب واسم بنویس!لازم نیس حتما خاص باشه یه جیز خوب باشه کافیه!دلم واسه نوشته هاتون تنک میشه!خداحافظ!

یه نصیحت توپ:
توی انتخاب رشته صفحه مربوط به رشته های پزشکیو نخونده ورق بزن برو صفحه بعد :دی

تاتی دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:45 ق.ظ

بابا کفتم دور از ذهن نه تا این حد!مهمون همون آقای دبیر مهربون و خانم خوبش همون که اشتباهی اس ام اسی که توش کلی شکایتشو کرده بودم واسه خودش فرستادم!

آهان

یک مامابا چکمه های سفید دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ http://newmidwife.blogsky.com/

سلام
ایشاله خدا بهتون مطب بده....
وای از دست این سیستم آموزشی که هنوز چندماه نگذشته بچه ها رو خسته کرده

سلام
ممنون
واقعا

تاراس یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ب.ظ http://fatemehalinezhad.mihanblog.com/

مورد 6 جالب توصیف کرده بود... یاد استاد فیزیو گردش خونمون افتادم!

اون هم به همین قشنگی توضیح می داد؟!

آناهیتا یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.elahebaran.blogfa.com

سلام دکتر.
جالب بود

الهیییییییییی! این بچه از الان داره روزشماری میکنه؟ خدا حفظش کنه

سلام
ممنون

sahar یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ب.ظ

سلام خسته نباشید

میگم دکتر شما باید قدرت تجسمتون خیلی‌ قوی باشه که بتونین دقیقا بفهمین که مریض چشه؟ولی‌ جداً از ادبیات مریض‌هاتون خوشم اومد.

عماد جان خیلی‌ زود خسته نشده آیا؟من ۲۱ ساله دارم درس می‌خونم و فک می‌کنم امسال آخرین شب‌های امتحان عمرم سپری خواهم کرد!

سلام
من دیدن مریض و آزمایشهاش و معاینه رو به تجسم ترجیح میدم
میگم ما اینجا کمبود پزشک داریم ناجور
تشریف نمیارین این طرفا برای طرح؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد